شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
تمامى ایدئولوژیهایی كه در جهان روش شدهاند و همه دينها، كه پیغمبران آوردهاند، به ايران آمدهاند اما تنها دينها و ایدئولوژیهایی پذيرفته شده و تاريخ يافتهاند كه بيانگر کاراکترهاى ايرانيت بودهاند. این کاراکترها که استمرار حیات ملی را در حقوق تضمین میکنند، با مراجعه به سیر اندیشه در ایران، با مطالعه جنبشهای ایرانیان و اخلاق و پندنامهها و ادب و هنر و سنتهای بیانگر حقوق، یافت شده و به شرح زیر مطرح میشوند:
* وطنمندی بینهایت: در وطن، مكان پهناى زمين و آسمان میشود. زيرا این اندریافت از وطن، انديشه وطندارى بر اصول موازنه منفی، در ايران باليده است. تحقیر مردم (مردم نادانند، مردم چنین و چنانند) گویای بیگانگی از وطنداری و گمکردن خاصه اولین ایرانیت است. جهان را سراى همه انسانها شمردن و بنىآدم را اعضاى يكديگر دانستن، در درون مستقل و آزاد و در رابطه با بيرون مستقل زيستن، رابطه با خارج را محور سياست داخلى نكردن و محور زندگى داخلى ديگران نشدن، آن نوع وطندارى است كه بدان، انسان با تمام هستى وحدت میجويد. وطن، جائى كه، در آن، زمان و مكان انسانِ وطنمند بىنهايت میشود، ارزش است: زمان بىنهايت میشود زيرا هر نسل میداند كه حاصل كارش را نسلهاى بعدى بهكار میبرند و بر آن میافزايند. پس كار او هرگز از ميان نمى رود و رشد صيری پايان ناپذير است.
* ايرانيت با سلطهگرى و با سلطهپذيرى سازگار نمىشود: ملتگرائىهائى كه ترجمان قدرتمدارى هستند، با ايرانيت ناسازگارند. چرا كه زندگى در مركز روابط قوا میان قارهها و ملتها، بدون زندگى بر اصل موازنه منفی با ملتهاى ديگرى يا موقعيت و وضعيت نه مسلط و نه زير سلطه، ميسر نمى شود. مردم ايران ناشر فرهنگ استقلال و آزادى در حوزه فرهنگى بسيار گسترده اى گشتند تا بدانجا كه ایران قلب حوزه فرهنگ مسلمانان شد و ماند. اینک نیز، رژیم استبدادی ناشر فرهنگ قدرت و آموزش خشونت بهمثابه روش است. به يمن موازنه عدمى و فرهنگى بر اين اصل است. بهرغم برپا شدن امپراطورى در اين سرزمين، دو گانگى ضد فرهنگ قدرت و فرهنگ استقلال و آزادى كه ره آورد مردم اين سرزمين بوده است، ویژگی فرهنگ ایران است.
* جدائى ملت از دولت مستبد، امرى تاريخى شد و ماند. سلطنت هيچگاه مشروعيت مردمى نيافت زيرا هرگز با ارزشهاى پايه و ديگر خاصههاى ايرانيت سازگار نشد. دولت با زور برابر شد و ملت جدا و پوشيده از دولت، به زندگى خويش سامان بخشيد. همواره دولت بيگانه از ملت عامل ستم و فساد دنيا و دين شمرده شد و شمرده میشود: فرهنگ ايرانيان، دربردارنده ویژگیهای ایرانیت، از ضد فرهنگ دولت كه شخص شاه را، بهمثابه نماد قدرت، «مصدر بيم و اميد»، میدانست جدا شد: در این فرهنگ، زن ناموس، وطن اجتماعى، مادر است. در ضد فرهنگ دولت مستبد، زن شئى جنسى است. فردوسی حکیم توانمندی که جریان پیدایش و تکاثر و تمرکز و انباشت و سپس انحلال قدرت را، در مقیاس جهان، بهدقت تشریح کرده است، این جدائی را، در دوران اساطیری، بهمثابه فرﺁورده فریب خوردن جمشید و تسلیم وسوسه خدا شدن او - تمایل قدرت همواره به مطلق شدن است - و بر اثر ﺁن، حاکمیت یافتن بیگانه ای ستمگر، ضحاک، بر ایران، توصیف و تحلیل کرده است. بنا بر شاهنامه، که تاریخ، بمثابه امرهای مستمر، بر ﺁن صحه مینهد، اندازه نزدیکی دولت به و دوریش از ملت را، نزدیکی یا دوری ﺁن از دوران مرجع، دوران جمشید، (که زندگی بود و مرگ نبود، جوانی بود و پیری نبود، سیری بود و گرسنگی نبود، ﺁزادی بود و زور نبود، گرما و سرما نبود و همیشه بهار بود و... ) پیش از قدرتمدار شدن او، بنابراین، ایرانیت، است. سه انقلاب که ملت ایران در یک قرن به انجام رساند، بهخاطر از ﺁن خود کردن دولت یا سازگار کردنش با خاصههای ایرانیت بود. هرچند توفیق بهدست نیامده است اما با توجه به ویران شدن دو پایه از سه پایه استبداد (سلطنت و ساختهای جامعههای ایلی و روستائی و شهری، بهخصوص بزرگ مالکی و ساخت بازار) و در حال فرو شکستن پایه سوم، و بیاعتبار شدن بنیانهای قدرت از دینی و غیر دینی (رژیم آخوندی و ...) سیاسی زورمدار، میتوان امیدوار بود که پیروزی نزدیک است.
* از جنبش کاوه تا جنبش همگانی مردم ایران در ۱۳۵۷، عدالت اجتماعی، بهمثابه میزان، ویژگی ایرانیت بوده است و هست. نزد مردم ایران، بهطور مستمر، عدالت، میزان برای تمیز حق از ناحق بوده است. قدرتمدارها، بهطور مداوم کوشیدهاند، تعریفهائی را جانشین کنند که بنمایه آنها قدرت است. نظیر تعریف افلاطون (عدالت این است که هر چیز در جای خود قرار بگیرد) و تعریف ارسطو (عدالت، برابری برابرها و نابرابری نابرابرها است). هم اکنون نیز، اندیشههای راهنما که این و آن بیان قدرت هستند، بنابراین که بیان قدرت هستند، نمیتوانند عدالت را میزان تعریف کنند. هشدار! تعریف عدالت به برابری نیز، بنمایه از قدرت دارد (از جمله به خاطر نزاعی که عدالت با آزادی پیدا میکند) و موجب غفلت انسانها از حقوق خویش میشود.
* حق نه قابل تجزیه است و نه قابل انتقال. این ویژگی حق، خاصه ایرانیت نیز هست. چراکه ایرانیان، نه وطن و نه اقوام تشکیلدهنده جامعه خویش را قابل تجزیه نمیدانستهاند و نمیدانند. اختیار کشور را به بیگانه سپردن، بهجای خود، اختیار خود را به دیگری واگذاشتن نیز با ایرانیت خوانائی ندارد.
* اصل بر این است که «کاشتند و خوردیم، میکاریم و آیندگان خواهند خورد». بنابراین اصل، پیشخور کردن و زندگی آیندگان را از پیش متعین کردن، ضدیت با زندگی در استقلال و آزادی و رشد و مخالفت ایرانیت است. بدینسان، اقتصادی با ایرانیت خوانائی دارد که امکانها برای برخورداری آیندگان از استقلال و آزادی را بیشتر کند.
* توحید روش و هدف: هرگاه قدرت هدف بگردد، «هدف وسیله را توجیه میکند» رویه میشود. اما قدرت نیز با روشی جز زور بهدست نمیآید. پس، هدف وسیله را توجیه میکند، در مورد قدرت نیز، صحیح و صادق نیست. اگر ورد زبان مستبدان است، بدین خاطر است که بهکار بردن زور را توجیه کنند. هستند کسانی که خود را راضی میکنند که هدف خوب دارند و وسیله بد را برای رسیدن به هدف خوب بهکار میبرند. اما هم آنها نیز، اگر پیش از عمل تأمل نکنند و ندانند، بعد از عمل، در مییابند که وسیله بد هدف سازگار با خود را جانشین هدف خوبی میکند که گمان میبردند وسیله بد را توجیه میکند. راستی این است که هدف در وسیله بیان میشود. بدین خاطر است که در پندنامههای ایرانی، پیش و پس از اسلام، بر ضرورت خوب و سازگار بودن روش با هدف، تأکید شده است. ضربالمثلهای ایرانی نیز گویای این واقعیتاند که هدف در وسیله بیان میشود: باوجود این، سعدی بر آن است، که «دروغ مصلحتآمیز به ز راست فتنه انگیز». اما وقتی قدرت تنظیم کننده رابطهها است، زبان قدرت، از جمله دروغ، استعمال همگانی پیدا میکند. حال آن که، راست گفتن تنظیم رابطه با حق است. و مصلحت را قدرت میسنجد و جانشین حقی میکند که انسان دارد. پس، دروغ مصلحتآمیز، مصلحت قدرت فرموده را جانشین حقی میکند که انسان دارد و نمیتواند بهتر از راستی باشد که عمل به حقی از حقوق انسان است. پند شایسته و سازگار با ایرانیت این است: اظهار حق استبدادزدائی است و استبداد زدائی بازیافتن استقلال و آزادی و دیگر حقوق است.
* در کشوری چون ایران، همبستگی ملی و نیز توانائی و دانائی و امید، با وجود کثرت اقوام، و این واقعیت که ایران محل برخورد آراء و عقاید بوده است، بدون روابینی ناممکن میشود. از اینرو، چند و چون دورههای تاریخ ایران را اندازه روابینی و تسامح و تساهل معلوم میکند: هر بار که اندازه روابینی کاهش یافته است، استبداد ویرانگرتر و مرگبارتر گشته و ایران را با خطرهای بزرگ رویارو کرده است. پایان دوران ساسانی و پایان دوران صفوی، از این منظر، بس گویا هستند. در ایران امروز، کاهش میزان روابینی استقرار ولایت مطلقه فقیه و تبدیل شدن ایران به بیابان را بهبار آورد. اینک این مردم ایران هستند که میباید روابینی را رویه کنند تا مگر ایران از بیراهه مرگ به راه زندگی باز آید.
* تبعیض ستیزی: هر آنچه، همچون حقوق، ذاتى حیات انسان ايرانى است، ذاتى حیات هر انسانى در هر كجاى جهان و در هر زمان است. بنا بر اين، در ايران و انيران، به هيچ تبعيضى (جنسى، نژادى، قومى، ملى و...) نبايد گردن نهاد.
* عهد شناسی: عهد با استقلال و ﺁزادی، همانند عهد سپردن به قدرت و قدرتمداری و قدرتمدار نیست. دومی انسان را در ﺁلت قدرت ناچیز میکند. اما عهد با استقلال و ﺁزادی انسان و استقلال و آزادی جامعه ملی و دیگر خاصههای ایرانیت، از یاد نبردن استقلال و ﺁزادی و حقوق خویش و عمل به این حقوق و پروراندن استعدادهای خود و رشد کردن در وطن مستقل است. همواره متذکر بودن این واقعیت است که ﺁدمی وقتی مستقل و ﺁزاد است و در وطنی مستقل میزید، هویت خویش را از رشد بر میزان داد مییابد.
* تجربه نيمه دوم قرنى كه به پايان رفت، هم در دوران پهلویها و هم در دوران آخوندها، نبايد جائى براى ترديد باقى گذاشته باشد كه زيستن در تعادل قوا از راه مسابقه تسليحاتى و صلح مسلح و جنگ، در درون مرزها، استبدادى ويرانگر را برپا نگاه میدارد كه كشور را به آتش فقر و قهر میسوزاند. مقايسه اين تجربه با تجربه بهار انقلاب، پيش از آنكه آخوندها با گروگانگيرى قدرت خارجى را محور سياست داخلى بگردانند، معلوم میکند كه ايران به يمن خراماندن موجهاى استقلال و آزادى انسان، به يمن تاباندن نور معنويت، به يمن برقرار كردن وسيعترين جريان انديشه و فرهنگ، به يمن وحدت و همبستگى ملى، از رهگذر برخورداری از استقلال و آزادی و تأمين مشاركت همگان در اداره بسامان كشور، در درون و برون از مرزها، امنيت میيابد.
* ايرانيت پی بردن بر اين واقعيت است كه هر ولايت مطلقه (شاه، فقيه و ...) پندار و نظر است. حال آنكه استعداد رهبرى هر انسان واقعيت است. كجا نظر میتواند استعدادهاى رهبرى انسانها را تعطيل كند و جانشين آنها شود؟ تنها عقل قدرتمدار است كه از محال بودن اين امر غفلت میكند. اگر عقل زورمدار نبود با خود مىگفت: ولايتى از اين نوع اگر با فطرت سازگار بود، بدون نياز به زور پذيرفته میشد. چنانكه رهبرى پيامبر در جامعه مدينه پذيرفته شد زيرا دموکراسی شورائی بود و، در آن، پاى زور به ميان نمىآمد. حال آنكه هر سه تجربه كه در تاريخ ايران انجام گرفتند و تجربههائى از اين نوع كه در قرن بيستم در جامعههاى ديگر انجام شدند (استالينيسم، نازيسم و فاشيسم و فرانكيسم و...)، همه با توسل به زور و بهكار بردنش در جنايتها و فسادهاى وصف ناكردنى، در مرگ و ويرانى و فساد، شكست خوردند. واقعيت ماند و مجاز نماند. در حقيقت، هر نظر كه با واقعيت از راه زور رابطه برقرار كند، واقعيت را تابع نظر نمىكند، تباهى بر تباهى میافزايد و از ميان میرود.
بدین قرار، ویژگیهای ایرانیت ایجاب میکنند که اندیشههای راهنما آنها را در بر گیرند. تاریخ ایران میگوید اندیشههای راهنمائی که با این ویژگیها سازگاری نداشتهاند، یا پذیرفته نشدهاند و یا اقلیتی به آنها گرویدهاند. همان تاریخ میگوید هر زمان که اندیشه راهنمائی از این ویژگیها خالی شده است، پذیرش همگانی را از دست داده است.
عباد عموزاد مهر ۱۴۰۱
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|