پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 21.07.2022, 19:05

خطر فرهنگ توده‌ای و رسالت روشنفکران


قربان عباسی

«به هر سوراخی می‌خزیدی برسرت فرو می‌ریخت یا دشمن از آن بیرونت می‌کشید. بناهای امید همه پوشالی بودند. فرهنگ در پیش راهزنان و غارتگران وحشی و نادان غبار می‌شد. این بود که چاره‌ای جز انجماد نبود.»(کیفر آتش، ص۲۲۵).

قطعه بالا گویای فاجعه‌ای است بسی گسترده‌تر، سخن از چیست؟ از برآمدن قدرتی لگام‌گسیخته و مهارناپذیر؛ قدرتی که با پول، فریب، جلوه‌فروشی، بهره‌کشی از جسم و جان و مال دیگری، ویرانگری و یکدگرخواری و دروغ که خود را درتنازعی حیوانی تداوم می‌بخشد.

در رمان الیاس کانتی، کیفر آتش همه تنهایند و هرکس در پی حفظ کلاه خویش. زیستن در جهانی توتالیتر به گونه‌ای است که حتی خلوت فرهیخته و دربسته فرد نیز از آماج هجوم شر در امان نیست. در یک سوی تمامت‌خواهان جنگ‌طلب قراردارند که باید با فریب و وسوسه تن حکومت خود را فریب‌پذیر کنند و در دیگر سوی توده‌های اتمیزه شده که باید در تن حکومت جذب شده و در شرارت آن سهیم شوند. عرصه، عرصه شکست خرد ناب است از یک سوی و هم‌دستی و هم‌داستانی جماعت توده و حکومت تمامت‌خواه که باید امیال و نیروهای تاریک و فناتیک ویرانگرای و جنون جمعی را رقم بزنند.

عنوان رمان را دیگر بار به خاطر آوریم. کیفر آتش. كیفر آتش، روایتی تو در تو و چند لایه از روزگار پروفسور كین است. مردی كه تمام عمرش را بر سر جمع‌آوری كتاب‌های مختلف گذاشته و چنان در عشق آنها گم شده كه آنها را چون ارواح بی‌گناه و قابل احترام نگهداری می‌كند. او سال‌های جوانی را گذرانده و به چین‌شناسی بزرگ تبدیل شده است. زندگی ساده‌ای دارد كه در كتاب‌های انبوه كتابخانه‌اش خلاصه می‌شود و او در پناه امنیت كلمه روزگار می‌گذراند. زنی زندگی‌اش را دگرگون می‌كند، او را می‌فریبد، با او ازدواج می‌كند و از خانه بیرون می‌اندازدش.

در خیابان با مردمانی غریب و از طبقه پایین آشنا می‌شود و یكی از آنها را كه گوژپشتی نیمه‌دیوانه است و در رویای سفر به آمریكا می‌سوزد به خدمتكاری می‌گیرد. او باقی مانده ثروت‌اش را در راه خرید كتاب‌هایی دیگر می‌گذارد و در این راه گوژپشت نیز او را تلكه می‌كند. زن مجنون‌اش نیز در سودای عشق ثروت او با سرایدار آپارتمان‌اش (كه لقب پروفسور را او به كین داده!) همراه شده و داستان جلو می‌رود... در پایان كین را می‌بینیم كه اسطوره‌وار، خود و كتاب‌هایش را در آتش غرق می‌كند.

پروفسوری که تا دیروز و دیشب تمام وقت خود را صرف مطالعه در کتابخانه‌اش می‌کرد و از همه بریده بود اینک به‌ناچار باید پای بیرون بگذارد تا ببیند در زیر لایه‌های این جامعه و زیر پوست آن چه می‌گذرد؟

«زندگی روزانه آشوبی بود سطحی از همه‌گونه دروغ. کسانی که از کنارش می‌گذشتند همه از دم دروغگو بودند. به همین سبب به آنها نگاه نمی‌کرد. از میان این بازیگران که توده مردم‌اند چهره کدام یک او را اسیر خود می‌ساخت؟ آنها هر لحظه شکل دیگری اختیار می‌کردند. حتی یک روز از صبح تا شام به یک نقش وفادار نمی‌ماندند. »

«توده بوقلمون صفت»، «سطحی و آلوده به دروغ» که هیچگونه درک و شناختی از قصر خلوص فرزانگان حکمت جاودانه ندارند. توده‌های سبک مغز که همه چیز را به سرگرمی ملال‌آور فرومی‌کاهند. در میان توده نمی‌توان اصیل، صادق، خودآیین و یکپارچه بود. فرزانه آن «جان زیبایی» است که پاکی خود را از نحوه مرگ خویش بیرون می‌کشد. فرزانه هر آنچه را که غیر از خود اوست در خود می‌کشد. او در پی حقیقت است و تقرب به حقیقت نیازمند دوری از مردم است. او از دروغ بیزار است و از همان کودکی جز راست نگفته است. او می‌خواهد آنی باشد که هست. او یعنی پروفسور کین اگر منزوی و نماد انزواست حاصل نگاه و نگرش او به دیگران است. دیگرانی که از جنس او نیستند. او می‌خواهد و خواسته است که از خود در برابر دروغ‌ها و دسیسه‌های جامعه توده‌ای دفاع کند ازاین‌رو انزوا را چون پناهگاهی امن برگزیده است.

کین بدوا و ذاتا منزوی و نه تافته جدابافته از جهان ناخواسته خویش است به این دلیل ساده که اگر این جهان و انسان‌های متعلق به آن بر مدار اصالت، صادقت و حقیقت می‌زیستند او هرگز از آنها نمی‌گریخت. او اگر منزوی است به خاطر این است که پیرامون او پر از رنگ کبود است... رنگ ذهن‌های بی‌بهره از توان تمیز و عاجز از انتقاد. اذهانی متکی به اطاعت کورکورانه.

کین از بی‌فرهنگی، کتاب‌ستیزی، هم‌خوابگی با پلیس‌های سادیست، نگاه شرورانه حاکمان به انسانها و بهره‌کشی‌شان از آنها، از جلوه فروشی و ابتذال توخالی توده‌ها گریزان است. این توده‌ها که خشم و خشونت و هیزم جنگ و نفرت را در درون خویش حمل می‌کنند اگر باهم باشند قدرتی ویرانگر را صاحب می‌شوند چنگال پرقدرتی که هیچ چیز از آن در امان نخواهد بود. توده مظهر بلاهت و بی‌فرهنگی و فلیستینیزم است. چیزی که به تعبیر آدرنو و هورکهایمر «نطفه برآمدن ظلمت فاشیسم را باید در آن جست». زیستن در میان توده‌ها راه رفتن برلبه تیغ است. خطر همیشه باماست چون مستبدان پیش و بیش از همه بر قدرت ویرانگر توده‌ها و نحوه دستکاری ذهن و زبان‌شان واقف‌اند. توده‌ها می‌توانند هرآن در برابر حقیقت کور شوند. آیا استالین، هیتلر، موسولینی و فرانکو بدون یاری توده‌های بی‌فکر و جاهل قادر به آن همه جنایت بودند؟ چه کسانی ستایشگر فاشیسم و نازیسم بودند؟ چه کسانی اردوگاه‌ها را سر پا نگه داشته بودند؟

می‌توان نه به زبان استعاره که به زبانی صریح گفت جنگ جهانی دوم و شرارت‌های گسترده آن پادافره کوری و قیامتی درهمین جهان بوده است که همه از فرهیخته تا بی‌سواد، ازروحانی تا جانی‌های مسئول و شریک آن بوده‌اند.

توده متضاد سوژه است. اگر سوژه خودبنیان است و شعله‌های تفکر انتقادی را درخود خاموش نکرده است توده برعکس فردی است مطیع و چشم‌بسته و مقلد که نه خواسته است و نه توانسته است تفکر انتقادی را برای خود محفوظ نگه دارد. توده‌ها توان تشخیص خوب و بد را ندارند. کاری به حقیقت ندارند ودربرابر آن یا خود را به کوری می‌زنند و یا تا آنجا ازآن دفاع می‌کنند که منافع آنی شان را برآورده کند. جهان انسان توده‌ای محروم از آرمان‌های بزرگ و فضیلت‌های انسانی است. چرا باید حقیقت را بگوید؟ وقتی می‌داند که بیان حقیقت می‌تواند به اخراج او از کارش بینجامد کاری که اگر نباشد مطمئناً پول لازم برای خریدن مبل خانه را نخواهد داشت. نخواهد توانست برای زنش لوازم آرایشی برند بگیرد. گور پدر حقیقت! دهان توده‌ها جز این مزه دیگری نمی‌شناسد.

توده زودباور و فریب‌پذیر است. هیتلر این را به خوبی می‌دانست. استالین نیز. کدام بود که گفت توده‌ها نیازی به اقناع ندارند. توده‌ها را قانع نمی‌کنند توده‌ها را فریب می‌دهند. توده‌ها وقتی نام فرهنگ را می‌شنوند دچار تهوع می‌شوند شیوه سلطه تمامت‌خواهان شیوه‌ای است که توده بی‌فرهنگ برای اعمال شرارت درونی خود بر دیگری پیش می‌گیرد. از در اغوا و فریب وارد می‌شود تا آن دیگری را در دام افسون گرفتار کند. پس از آن بی‌درنگ چهره عوض می‌کند و به مصداق حکایت روباه و خروس با قدرت و خشونتی وقیحانه بردام حمله می‌برد. اوباش توده آمیزه‌ای اهستند از فریب و زورگیری. فریب و مشت. اشرار از فرط عجز از تعقل دست به شرارت می‌زنند و بنابراین به قول کین «خواندن علاج همه دردهاست».

بیایید به همه آن جنون‌ها، شرارتها، ناهنجاری‌ها، بیماری‌ها و ددمنشی‌هایی نگاه کنیم که تا حالا توده‌ها مرتکب شده‌اند. در جوامع مسلمان کافی بود ملا و آخوندی فتوا دهد که دیگری کافر است. مگر نه این است که به آنی خانه بر سرش خراب می‌کردند. مگر نه آن است که کشیشان در هزار سال تاریک مشهور به قرون وسطی پنج میلیون روشنفکر و مبدع و مخترع را به حریق آتش و به تیغ گیوتین سپردند. مگر هیتلر به یاری همین توده‌های خشماگین و فریب خورده نبود که کوره‌های آدم‌سوزی بناکرد. نه باور کنیم که هیچ مستبد سادیستی و هیچ توتالیتر جلاد و بی‌رحمی نمی‌تواند نقشه‌های شوم خود را جز به یاری توده‌های بی‌فکر پیش ببرد. باید بیش از اینها روی توده‌ها مطالعه کرد و بیش از اینها بر شرارت درون‌شان متمرکز شد.

توده‌ها را خلق می‌کنند. توده‌ها را به وجود می‌آورند تا به ابزار دست خویش بدل‌شان کنند. چگونه؟

با دستکاری ذهن و زبان‌شان. با مختل کردن قدرت اندیشه‌شان که صواب را از ناصواب تشخیص ندهند. توده‌ها را مقلد بارمی‌آورند و بدون پرسش. آنها سوال نمی‌کنند و نمی‌گویند چرا و چگونه. فقط می‌گویند بگویید چه را باید اجرا کنیم. توده فردی است که قدرت تخیل، تفکر انتقادی و امکان اندیشیدن مستقل و بی‌پروا را در خود از بین برده است. پادزهر توده همان اندیشه مستقل و آزاد است. ذهن و زبان انتقادی که قدرت پرسش‌گری و چون و چرا را درخود خفه نکرده باشد.

نژادپرستان و ناسیونالیست‌های رادیکال، نئوفاشیست‌ها هنوز به توده‌ها و خلق جامعه توده‌ای نیاز دارند. اشباح ایدئولوژی هنوز با ماست. آنها برای تحقق توهمات نژادی، زبانی و مذهبی خود باید توده‌ها را فریب دهند. چشمانشان را کور و گوشش‌هایشان را کر کنند. آنها با توسل به دروغ و بربریت و نفرت و تبدیل انسانها به توده‌های مقلد و بی‌فکر و یکدست و خمیرگون هنوز امیدوارند که بتوانند شرارت‌های خود را محقق کنند. عقلانیت و خردورزی فرزانگان دربرابر یورش و هجمه اوباش توده بسیار شکننده است. بسیاری ازما نیازمند آن پس گردنی دکارتی هستیم که پندارهای تهی و وارونه مان را فروبریزیم.

در جامعه توده‌ای دروغ جای صداقت و راستگویی را می‌گیرد. رفاقت و عشق و ایثار مایه بدنامی و استهزا می‌شوند. در نظام‌های توتالیتر زیستن با فضیلتها برای سوژه‌های مستقل و خودبنیاد دشوارتر از هر امری است. در آب گل‌آلود فقط زالوهاست که خوب تغذیه می‌کنند. میانمایگی، ابتذال، سطحی‌اندیشی، شر ستایی و فروکاستن عشق به پورنوگرافی، تکرار خشونت و صحنه‌های شهوت‌آلود شر چیزهایی هستند که در تاریکخانه جامعه روی‌شان کار می‌شود. در چنین جامعه‌ای فرهنگ بزکی بیش نیست. شرافت چیزی است که می‌توان با چند سکه آن را خرید و فروخت. جهان توده‌ها جهان انسان‌های تنها و منزوی و درمانده است. جهان انسانهای بی‌پناه که باید مامنی برای خویش بجویند و چه مامنی امن‌تر از پشت سر هیولاهای مدرن. حاکمان توتالیتر که مکرر با خلق دشمن نوید امنیت می‌دهند.

بگذارید خاطره‌ای را بازگویم:

«به گمانم سال هشتاد بود که قرار بود زنی محکوم به زنا را در پارکی سنگسار کنند. خبرش را از همسایه شنیدم که می‌گفت فردا باید زود از خواب برخیزد و به تماشای صحنه سنگسار برود. هیجان تمام وجودش را گرفته بود مدام از سنگسار و نحوه اجرای آن می‌گفت اینکه چندسالی پیش هم توانسته بود در صحنه دیگری چند تکه سنگ را بر سر قربانی پرتاب کند. زنیکه یه جوری التماس می‌کرد ترا خدا مرا نزنید که فکر می‌کرد به حرفش گوش خواهیم داد. زدمش آره چندباز زدمش. حکم خدا را اجرا کردم.»

حافظه او پر از وهم و تشویش بود. زبانش پر از یقین. دور و بر ما مملو از این فشرده‌های بلاهت است. او راحت جهان زشت و شرم‌آور را با هیجانی که در زبان و چشمان او بود پژواک می‌داد. او هیولایی بود که وحشت و نفرت و دروغ را در خود جمع آورده بود. بویی از ترحم و شفقت نبرده بود. هولناک‌تر این بود که می‌گفت از آن زن بدان سبب نفرت داشت که خواست او برای همخوابگی‌اش را نپذیرفته بود.

آری جامعه ما پر از کسانی است که هم‌زمان که تو را می‌بوسند طناب دار تو را در ذهنشان می‌بافند. فروغ این را فهمیده بود. جامعه‌ای سادیستی-مازوخیستی. جامعه‌ای پر از توده‌های مهیب. فریب‌پذیر و قربانی انواع و اقسام ایدئولوژی‌ها و فریب‌ها.

این نیست که بتوان با تغییر رهبران جامعه را به بهشت بدل کرد. تغییر جامعه بیش از همه نیازمند خلق فرهنگ و فضیلت است. نیازمند وارونه‌سازی هر آنچه تا حالا برسر این جامعه آورده‌اند. باید انرژی خود را وقف خلق جهانی بکنیم که در آن عقلانیت دکارتی که بر همه یقینیات یورش می‌برد کماکان بر صدر بنشیند. آن عقلانیت انتقادی که امکان پرسش و چون و چرا را از خود نگیرد.

نیازمند جامعه‌ای که برای فضیلت‌ها و آرمان‌های بزرگ بجنگد. نیازمند سوژه‌های خوداندیش، خودبنیاد و مستقل که با اندیشه انتقادی امکانات فریب را از رهبران توتالیتر و سادیست بستاند. نیازمند آن نوع پایدیایی هستیم که برخلق شخصیت و منش‌های استوار، خلاق، با شفقت و شرستیز استمرار ورزد.

سرآغاز این حرکت با تک تک ماست. با ما که برای ساخت جهانی جدید دروغ، فریب، بلاهت، تقلید، شر ستایی، سادیسم و مازوخیسم را وداع بگوییم. ما برای ساخت جامعه و جهان جدیدمان نیازمند «خود»ی هستیم که خودایستا، مبدع، خلاق، فضیلت‌مند باشد. نیازمند خودی که عصاره زیبایی و نیکی و راستی باشد و خود را جز به گفتار و پندار و کردار نیک مزین نسازد. پرسش از نیک بودن، مستقل بودن و حفظ تفکر انتقادی پرسش همیشگی ماست. پرسش از اینکه چگونه می‌توان توده نبود و چگونه می‌توان چنان بلاهتی را در خود و جامعه خود سوزاند.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024