سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
چندی است مدعیان عباپوش پا به میدان منازعه و مشاجره گذاشتهاند و چون اسلاف سخیفاندیش خویش به نبرد عشق و زیبایی برآمدهاند. این جماعت کوتهنگر و تنگاندیش و صد البته زمان پریش، تمام هم خویش به کار گرفتهاند که جان جامعه را به پستوهای نمور تاریخ بسپارند و با تکثیر خرافه و زشتی و کراهت جامعه را قیراندود کنند.
فقر و تنگدستی مردمان، بیکاری و افسردگی انبوه جوانان وطن، گرانی سرسامآور اقلام خورد و خوراک و سوء تغذیه کودکان ستمدیده و بیخانمانی دهها هزار کودک کار مورد تبعیض و تحقیر و تجاوز جنسی، خشکیدگی چاهها و قناتها و دریاچهها و ویرانی صدها ده و روستا، تورم لجام گسیخته و مالیاتهای پنهان و آشکار کمرشکن، اختلاس و فساد و سرقت و ربا، فروپاشی و اضمحلال خانوادههای شوربخت ایرانی، تبعیض و شکاف طبقاتی زجرآور، بیعدالتی عریان در تمام سطوح اجتماعی، هرز و هدر رفت میلیاردها دلار ثروت ملی کشور به واسطه سوء مدیریت و بیسوادی و جهل، زشتی فزاینده دروغ و ریا و کین و نفرین و نزاع و زنا در همه سطوح جامعه، فرار مغزها و نخبگان کشور، افسردگی قریب به یک سوم جمعیت ایران، تو گویی هیچ یک آن اندازه اهمیت ندارند و درخور توجه نیستند که تارموی زنان و آب بازی و اسکیت چند نوجوان.
شادی و شور و اشتیاق، خنده و رقص، زیبایی رخسار و آرایش جسم و جان و میل به زیبایی و عشق انگاری بزرگترین تهدیدی است که این رداپوشان عقبمانده از زمان و زمانه مدرن را به مصاف میطلبد. در ستیز با زیبایی و شورها و خاموش سازی شعلههای اشتیاق عباپوشان ما همان میکنند که روزگاری در زمانه ظلمت همتایان غربیشان میکردند. کشیشان شورستیز به نبرد زیبایی و زندگی برخاسته بودند. نیچه فیلسوف در گایاسیانزای خود در شرح حالشان چنین مینویسد:
کلیسا با شورها با ریشهکن کردنشان میجنگید. با ریشهکن کردن به هر معنایی؛ روشاش، درماناش اختهگری بود. کلیسا هیچ وقت نپرسید که چگونه میتوان یک هوس، یک شور و شعله پنهان در جان آدمی را روحانی و زیبا و خدایی کرد. او فقط یک کار بلد بود اینکه شور و اشتیاق را در آدمی ریشهکن کند اما ریشهکن کردن شورها یعنی ریشهکن کردن زندگی. عمل کلیسا دشمنی با زندگی بود. و این دشمنی مرگبار با حسانیت، با زیبایی، دردنمونی است درخور درنگ.
میتوان حسانیت و شوروشوق و غریزه را روحانی کرد. روحانی کردن شور همانا ناماش، عشق است. و عشق البته که با ایدئولوژی، تنگنظری، کوتهبینی و سستمایگی و تهیفکری سازگار نیست. کلیسا شعله غریزه را در وجود آدمی خاموش میکرد یا بهتر بگوییم به قتل میرساند و بهانهاش این بود که میخواهد آدمی پیرو خدا تربیت کند و به انسان آرامش روحی عطا کند! اما این شورستیزی کلیسا عاقبت انسان را به «گاوی نشخوارگر» بدل کرد. به انسانی وارفته که فرسودگی اراده از سر و رویش میبارید.
نیچه در نقد شورستیزی کلیسا نوشت:
در آغاز قرون وسطی کلیسا به راستی یک جانورخان بود. جانورخان جایی بود که حیوانات وحشی را برای تربیت یا مطالعه نگه میداشتند. کلیسا و مدعیان مسیحیت ارتدوکس و اصولگرایان خود حقپندار عاقبت انسان را به موجودی گنهکار بدل کرد به موجودی در قفس افتاده، بیمار، درمانده و بیزار از خویش و آکنده از نفرت و از رانههای حیاتی. از دید کلیسا تنها راه از پای درانداختن انسان- بهزعم آنها این جانور وحشی- ناتوان کردن او و بیمار کردنش بود کلیسا این نکته را خوب میفهمید. کلیسا بشر را ویران کرد. بشر را کمتوان کرد.
کلیسا با تمام هم و توان خویش به سرکوب زندگی برخاسته بود. تن را خوار میشمرد و خواهشهای تن را چیزی جز وسوسههای ابلیس و اغوای شیطان نمیدانست. از یک سوی تمام خواهشهای تن و غریزه حیات، شادی و شادمانگی و سرخوشی و سرمستی را سرکوب میکرد و از سوی دیگر از «امیدهای ابرزمینی» میگفت. از بهشتی که در انتظار مومنین بود. اما هیچ گاه توضیح نمیداد چرا چیزی که در آن سوی مرز رواست در این سویاش گناه است و چرا باید خدنگ اشتیاق به سوی کرانهای دیگر پرتاب کرد. کلیسا واعظ مرگ بود. آمده بود تا زندگی را تباه کند و روان آدمی را مسلول سازد. پاپها و اسقفان جماعتی مرگ ستا بودند. موعظهشان چه بود؟ «خودت را بکش، خودت را بدزد». آنها علیه زندگی شمشیر برگرفته بودند. (چنین گفت زرتشت، ص۵۸)
نیچه در مقام جدیترین مدافع زندگی و سرمستی در وصف این طایفه جانآزار و جانستان است که مینویسد:
کلیسا در برابر شور و شیدایی و عشق و تنستایی ایستاده بود. تن و تمنیات تن را منکوب میکرد تا روح را برکشد و این دقیقاً همان انحرافی است که همتایان ارتدوکسشان در این کشور کردهاند.
در یک سوی فقاهت فربه و فقیهان خشکاندیش قرار گرفتهاند که تن و خواست و خواهشهای تن را همه خوار میدیدند و در دیگر سوی عرفای ایرانی که به حبل عشق توسل میجستند. در برابر سرکوب زیبایی شریعتمداران و زنستیزیشان این ابن عربی است که میگوید:
«آنانکه حق تعالی را درزنان مشاهده میکنند ازکاملترین مشاهده او برخوردارند» و «قهر و ناز عشاق، کمال عشق است» و زن به مثابه نمود زیبایی به عالیترین مثل زیبایی خاکی بدل میشود که جز تجلی و بازتاب صفات الهی نیست.
جرعه حسنست اندر خاک گش/ که به صد دل روز و شب میبوسیاش
این جرعه جمال الهی آمیخته به خاک عشقآمیز است که شب و روز آن را به صد دل میبویی و میبوسی. و به قول مولانا چون ابلیس از حق تعالی خواست تا وسیلهای بهر اغوا و وسوسه نفس به او بخشد که خلایق تاب مقاومت در برابرش نیابند حق تعالی زیبایی زن را به او وانمود و ابلیس از تجلی شکوه الهی مبهوت شد و زن به اعتبار اصل خلقت واسطهای است به مفهوم حقیقی کلمه که جمال قدیم الهی خود را در او متجلی میسازد و به فعالیت خلاقه میپردازد.
این است که در برابر سرکوب عشق و زن از سوی فقیهان خشکاندیش، عرفان ایرانی سر برمیآورد تا با ما از می و سرمستی و از رقص و سماع عاشقانه بگوید و در برابر چشم آخُربین و پر غرور و پرخطای شریعتمداران، چشم آخِربین خود را پیش میکشند که
«اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا / بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا»
و شمس تبریزیمان سرخوشانه از عشق و سرمستی و سماع میگوید
در زاهدی شکستم به دعا نمود نفرین
که برو که روزگارت همه بیقرار بادا
تن من به ماه ماند که زعشق میگدازد
دل من چو چنگ زهره که گسسته تار بادا
به گداز ماه منگر به گسستگی زهره
تو حلاوت غمش بین که یکی هزار بادا
و بدینسان عشق و سرمستی و طربناکی و چابکی و چالاکی روح را به زیبایی و زلف معشوق و ساق سیمین گره میزنند که گفت
چو دیده پر شود ز خیالش ندا رسد
که احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب
باری کیست از میان ما که نداند زندگی شادکامانه بیش و پیش از هر چیزی به تکانه سرمستی نیاز دارد چرا که اساسیترین چیز در سرمستی و شادی چالاکی روح و سرشاری آن است. از سر این احساس است که آدمی اهل دهش میشود و دیگران را وا میدارد که دهش وی را بستانند. جملهای است از بودای خندان که هر کس از هر چه که میدارد میبخشد. آنکه درونش سرشار شادی و شادکامی و سرش سراسر سرمستی است جز آن چه خواهد بخشید؟ آدمی از سرشاری خویش است که همه چیز را غنا میبخشد. به تعبیر نیچه، نوع بشر تنها از این راه است که میتواند به خود و به زندگیاش آری بگوید. پایهایترین غریزهاش غریزه خودپایی (Self-preservation) و خودگستری (self-expansion) است و از خلال این خود برافرازندگی (self-sublimation) است که پرتو افشانی میکند. انسان که درونش زیبا و سرشار است جهان را زیبا و سرشار خواهد یافت و آن خود اوست که زیبایی را به جهان ارمغان داده است و بس. از این رو فیلسوف همه زمانها تاکید میکند که هیچ چیز زشت نیست مگر انسان تبهگن و زشتی خود مایه ازکف رفتن نیروست. زشتی دردنمون تباهی زدگی است.
از این رو امروز در جامعه ایران در یک سوی شاهد نسلی جوان و پویا و خلاق و چابک روح هستیم که مکرر و مدام علیرغم همه سرکوبها تلاش میکند زیبایی خود را تکثیر کند. برقصد، شاد باشد، گیسوافشانی کند، تن و تمنیات تن را ارج نهد و نرمال و بهینه زندگی کند و به زیست شادکامانه آری بگوید و در دیگر سوی طیفی برآمده از غارها و دخمههای بویناک که با سرکوب تن و جوانی و زیبایی تلاش میکند روح را برکشد! بیآنکه بداند ماحصل چنان تلاش عبثی جز افسردگی و تباهی زندگی نیست.
در یک سوی دختران و پسران چالاک ایران است که میخواهند با اشتیاق و خندان به سرنوشت و جریان خروشان زندگی آری بگویند و سرخوشانه، زنده دلانه و خرم دل ره زندگی بپویند و به قول گوته بزرگ، قایق زندگیشان را خود هدایت کنند و در دیگر سوی جماعتی جلفاندیش که برای کشتن چراغ و شعله حیات برخاستهاند.
و البته باید از طیف دیگری هم سخن به میان آورد که باید نامشان را به تبعیت از نیچه «دلقکان باوقار» گذاشت. همان جامعهشناسان و روانشناسان متصل به قدرت که با بیآزرمی تمام جمعآمدن جوانان در یک میدان را که حق طبیعی هر آدمیزادی است به بحران فرو میکاهند. در کجای عالم و در میان کدام آدمیان دیدهاید که شادی و شعف و سرور و شادکامی جوانان را بحران تلقی کنند جز در میان این روحهای آماس زده.
ببینید راهحل این دلقکان باوقار چیست؟
جوانان! شادی نکنید، نرقصید، شاد نباشید. دور هم جمع نشوید. آب بازی نکنید، به همدیگر به چشم نامحرم نگاه کنید. به تنهاییتان بگریزید. به خلوتتان. در تنهاییتان بمانید. تنها گریه کنید. تنها بخندید و چون جنزدهها عمل کنید. چون در غیر این صورت آن روایت کهنه و فرسوده ما از زندگی را زیر سوال میبرید. در آن صورت تولید بحران میکنید. بله این است رهنمودهای بیشرمانه جامعهشناسان حکومتی.
بگذار چنین ختم کنم:
رقص، شادی، سرور، زیبایی و عشقورزی، خود زیباسازی و آرایش جسم و جان، بدیهیترین حقوق اولیه انسانهاست.
ستیز با زنان و زیبایی زنانه، مردانه کردن خیابان و دانشگاه و ادارات، ستیز با شادزیستی جوانان و منکوب تمنیات جسمانیشان، انکار غریزه حیات و شور و شوق و اشتیاق در جامعه و محروم کردن جامعه از ابتداییترین حقوق انسانی بزرگترین بیرحمی در حق زندگی تک تک ماست. چون بدیل آن همان افسردگی، فساد اندیشه و ذهن، تبهگنی، کینتوزی و انزجار و عقدههای فروخفته است. نباید اجازه داد فرهنگ رسمی و مسلط و غالب شریعتمداران کهنهاندیش رسوبات چرکین گذشته را به ذهن و روح و زبان جامعه تحمیل کند جامعهای نگون بخت که با تقلا وجان سختی راه خود را به سوی آینده باز میکند.
پل الوار در شعری به یادماندنی سرود:
«مسلم است که من از سلطه بیزازم
اما بیش از آن بیزارم از کسی که
مانند من
با تمام نیرو
از آن بیزار نباشد»
باید از سلطه در تمامیت اشکال آن فاصله بگیریم. و با هرنوع سلطه علیه مرد و زن، علیه جوانی و پویایی، علیه عشق و شادخواری مبارزه کنیم. مبارزه با سلطه در تمام اشکال آن وظیفه راستین همه ماست. همه ما که باید پیروزی بر مرگ را جشن بگیریم.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|