پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
ژان بشلر نویسنده کتاب «امر سیاسی، ایدئولوژی، جنگ» براین نظر است که از هنگام پیدایش انسان تاکنون دو انقلاب بنیادین رخ داده است که هر یک بهگونهای زندگی آدمی، جامعه و پیوندهای انسانی را از بن دگرگون کردهاند: انقلاب نوسنگی و مدرنیته. انقلاب نوسنگی جهشی بود در زمینههای فنی، اقتصادی و اجتماعی که با پیدایش کشاورزی و دامپروری، تولید دستی و پیشهوری آغاز شد و افزایش چشمگیر جمعیت، لایهبندی جمعیت، قشربندی اجتماعی و جنگ و فرودستی جایگاه اجتماعی زنان را در پیآورد. دومین انقلاب همانا مدرنیته است که نزدیک به پنج سده پیش آغازید و با شتابی شگرف جهان را درمینوردد.
ژان بشلر پنج شناسه مدرنیته را دموکراسی، رشد و توسعه اقتصادی، فردیت و فردشدگی، علم نوین و تمایزیابی سازمانهای اجتماعی (امر سیاسی، اقتصادی و دینی) میداند. مدرنیته گونهای دگرسانی کیفی را در زندگی انسان سبب شد که هیچوجهی از زندگی انسان بیتأثیر از آن نمانده است.
اما امر سیاسی چیست و بشلر درباره آن چه نظری دارد؟
«امر سیاسی آن فعالیت ویژهای است که میخواهد با کاربست قواعد و ضوابط پذیرفتهشده در گروهبندی انسانهای مستقل (با تأکید بر قانون) بر پیآیندهای خشونتآمیز شورها و سوداهای انسانی لگام بزند. به تعبیر دیگر امر سیاسی یعنی هنر پردازش و گردانش کشاکشها و تنازعات است. هنری که کوشش دارد برای کشاکشهای درون جامعه راه برونرفتی صلحآمیز و برای کشاکشهای بیرونی راه چارهای بر پایه استقلال و امنیت بیابد».
امر سیاسی هنر مدیریت و بهسامانکردن جامعه است. با فراهم آوردن گونهای هموندی و دوستی و پایبندی به قانون جامعه را بهسوی پیشرفت و توسعه سوق میدهد. تنها در سایه امر سیاسی است که میتوان برای هر یک از هموندان جامعه و همگان بیشترین امکانات موجود را برای دستیابی به خوشبختی فراهم آورد».
بشلر از دو مفهوم دیگر در کتاب خود استفاده میکند؛ ایدئوکراسی و هی یروکراسی. ایدئوکراسی یا رژیم ایدئولوژیبنیاد یا ایدئولوژیک عبارت از شکلی از سازماندهی سیاسی است که در آن قدرت را به نام ایدئولوژی به کار میبندند. همهچیز در آن تابعی از ایدئولوژی فرمانروا است. واژهای که بیشتر در مورد رژیمهای تک حزبی و توتالیتر (فاشیسم، نازیسم و کمونیسم) کاربرد دارد. اما هی یروکراسی به معنای نظام سیاسی است که بنیادش بر امر مقدس یا تقدس دینی نهاده شده است. این نظام مشروعیت خود را از مرجعی مقدس چون خدا، خدایان یا آسمان میگیرد و نه از مرجعی غیردینی (رأی مردم یا تاریخ) و میتوان آن را رژیم مقدسبنیاد نامید.
ژان بشلر به سراغ مفهوم اصلی پولیسی و ترانسپولیسی میرود. پولیتی اجتماعی است که از نظر سیاسی سازمان یافته است. همایشی از انسانها با هدف برقراری صلح درونی بر پایه دادگری به سود هموندانش. به عبارت دیگر جامعه زمانی سازمانیافته است که بتواند صلح و آرامش را برقرار کند و این خود جز با تحقق عدالت میسر نیست.
بشلر با یک منطق بسیار ساده کتاب خود را شروع میکند. اینکه انسانها درونمایه انسانیتشان بالقوه برنامهریزی شده است. اما تحقق انسانیت انسان بسته به محیط فرهنگی است. فعلیتیابی استعدادهای انسانی امری است فرهنگی. گذار از بالقوگی طبیعی به فعلیتیابی فرهنگی مسائل بعدی را پیش میکشد. اینکه در چه شرایطی و با چه امکاناتی بشر میتواند استعدادهای بالقوه خود را به مرحله تحقق برساند؟ اینجاست که دو مفهوم رژیم شر و رژیم خیر پیش میآیند. امر سیاسی نیز تلاش برای برگزیدن رژیمی است که صلحآمیز، خیر و آرامش آفرین باشد و این ممکن نیست مگر برپایه عدالت. وی صلح برپایه عدالت درون یک رژیم را دموکراسی مینامد.
آیا ستیزندگی ذاتاً بد است؟ بشلر جواب میدهد الزاماً خیر. تنها در سایه تهاجم و پرخاشگری است که امکان دفاع از خود و نبرد برای زندگی و ادامه زندگی فراهم میشود. ستیزندگی بشر ریشه در چه دارد؟ بشلر جواب میدهد در سه منبع اصلی؛ امری است غریزی در همه حیوانات هم وجود دارد که بقا را تضمین میکند. دوم در کمیابی قدرت، منزلت و ثروت که ندارها در سایه تهاجم و خشونت تلاش میکنند به داشتههای برحق و ناحق دیگران دسترسی داشته باشند. و سومین منبع خشونت و ستیزندگی که عمدتاً ویژگی انسانی دارد و آن از گزینش آزادانه انسان برای شیوه زیست فردی ناشی میشود که به مذاق دیگران خوش نمیآید. چیزی که باید آن را در قلمرو مفهوم سلطه جست و جو کرد.
بشلر در ادامه این سوال را مطرح میکند: «موجودی اهل کشاکش که پیوسته زیر تهدید افزایش خشونت تا آخرین حد قرار دارد چگونه میتواند بیآن که همدیگر را بکشند در کنار هم زندگی کنند؟» امر سیاسی سامان انسانی است که دقیقاً به این سوال میپردازد. بشلر قبول میکند که نمیتوان سرچشمههای خشونت و تهاجم را در انسان خشکاند تنها یک راه حل برای این مسئله در دست است: حل کشاکشها بدون دستیازی به خشونت. هدف امر سیاسی ایجاد صلح و حل مناقشات از طریق صلحآمیز است.
سوال بعدی این است که چگونه باید به این هدف آرمانی یعنی صلح در جامعه دست یابیم؟ پاسخ این است که باید راهحل یا راهحلهایی ارایه شود که مورد قبول همگان باشد. دوم بالا بردن هزینه اعمال خشونت است و سوم کاری بکنیم که عملاً خشونت و ترویج و اعمال آن سودمند نباشد. نتیجه سودمند برای همگان به شرطی قابل حصول است که هر کس بپذیرد که این راهحلها درستاند. درست یعنی که این مبتنی بر قانون باشد. و عدالت یعنی عملی که مبتنی بر حقوق باشد. پس قانون باید درست و حقوق باید عادلانه باشد.
قانون چیست؟ قانون همان قاعده بازی است و هر کس آن را رعایت کند خود را در وضع بهتری از نبود آن مییابد. یک قانون باید دو وجه مشخص داشته باشد یک: پیشاپیش جلو هر کشاکشی را بگیرد دوم: سرچشمه تالیهای فاسد نباشد. چگونه میتوان به این نتیجه سودمند دست یافت؟ پاسخ در قانون درست و حقوق عادلانه است. بشلر راهحلی ارایه میدهد اینکه ساخت و پرداخت قانون به بحث آزاد گذاشته شود و به یاری آزمونها، بتوانیم ناکامیهای آن را بشناسیم. قانون خوب قانونی است که برای بیشترین تعداد افراد جامعه پذیرفتهترین باشد.
وی به دو دسته قانون اشاره میکند. قانون اساسی که باید معطوف به آرامسازی کشاکشها شود. همان قواعد بنیادین بازی سیاسی که باید مشروع باشند به این معنی که با هدف امر سیاسی و صلح و آرامش همساز باشد. قانون باید معطوف به صلح باشد و با هدف خود تضاد نداشته باشد. دسته دوم قوانین وضعی که روابط کنشگران اجتماعی را به شیوهای ضابطهمند کند که از کشاکشها پیشگیری شود. قانون در هر صورت زمانی کارایی دارد که جلو هرگونه خودکامگی و کژروی مستبدانه را بگیرد. برای جلوگیری از خودکامگی، سلطه، و نابرابری حقوق باید به هرکس حق خود را ببخشد و اینجاست که چهار نوع عدالت مطرح میشود.
الف: عدالت قراردادبنیاد: یعنی هر دادوستد کننده در برابر آنچه واگذاشته است مابهازای درستی دریافت کند.
ب: عدالت توزیعی: که هم به قدرت مربوط میشود و هم به منزلت و هم به ثروت. بنیاد عدالت بر واگذاری قدرت به آن گونه صلاحیتی نهاده شده است که فرمانبرداران به آن ارج نهند و منزلت به شرطی درست توزیع میشود که با شایستگی همراه باشد و اهل نظر به آن ارج نهند و عدالت در توزیع ثروت یعنی این که ثروت هر کس به نسبت مشارکتاش در تولید آن باشد و نیز به نسبت توان هرکس دربهره جویی از آن.
پ: عدالت تنبیهی: که در واقع کسانی را تنبیه میکند که از قانون و حقوق میگریزند. میزان تنبیه فرد خاطی با درجه تخطی او از قانون باید منطبق باشد.
ت: عدالت اصلاحی: همان نهاد استیناف است علت وجودیاش این است که اگر نهاد عدالت اولیه خطا کرد طرف دعوا خود را قربانی نپندارد و بلافاصله برای استیفای حقوق خود دست به خشونت نبرد.
هدف امر سیاسی صلح بر پایه این چهار عدالتی است که برشمردیم. نبود عدالت همان تبدل شدن منازعات به نبرد مرگبار همان.
اصولاً دو نوع سپهر سیاسی داریم که یکی مولد صلح و آرامش و آزادیهای فردی است و دیگری موجد و مولد جنگ و کشاکش و ناآرامی که بشلر برای آنها به ترتیب از اصطلاحات زیستنگاه و فرازیستنگاه استفاده میکند. امر سیاسی تلاش میکند سپهرهای بالقوه جنگطلب را به سپهر صلحآمیز سوق دهد. زیستنگاه گردهمایی انسانهاست که هدفش برقراری صلح بر پایه عدالت به سود هموندانش است. نکته بسیار مهمی که باید در ارتباط با زیستنگاه مدنظر قرار گیرد این است که تاریخ نیز در آن دخالت دارد. تاریخی بسیار پیچیده که کسی به درستی و با ایقان کامل نمیتواند اسناد آن را ارائه دهد. در زیستنگاه کسانی گردهم میآیند که تاریخ سرنوشت آنها را رقم زده است. تاریخی که دست خود ما یا امروزیان نبوده است. اینکه بگوییم این زیستنگاه متعلق به کیست تاریخ جوابی به آن ندارد و باید آن را از روند همگزینی هموندان کنونی استخراج کرد.
بشلر بین زیستنگاه و ملت تمایز قائل میشود زیستنگاه پدیدهای انسانی و جهانگستر است ملت اما نوآوری اروپایی است که سامانیابی آن از جنگهای صدساله در سده چهاردهم تا سده بیستم و نخستین جنگ جهانی دنبال شد. برپایه فرمول ارنست رنان الگوی اروپایی ملت بر مجموعه فردهایی استوار است که بر شالوده گذشته مشترک، زیست کنونی مشترک و سودای آیندهای مشترک، گردهم آمدهاند. تلفیق ملت و زیستنگاه در شکل مدرناش همان دولت-ملت است. آرمان ملت همانا گردهمآوری همه هموندان در زیستنگاه است. گذشته سپری شده است و در تکوین ملتها همه اراده در کار نبوده است بلکه محصول توازن نیروها بوده است. باید روی آینده مشترک سرمایهگذاری کرد آیندهای که همواره امکانات زندگی نیکو، کامیابیهای اقتصادی، سیاسی، علمی، تکنیکی، ورزشی و هنری را برایمان رقم بزند. آرمان ما برای آینده چه میتواند باشد؟ جز زندگی مشترک که بر امنیت تضمین شده در برابر خارج استوار باشد.
دوم بهروزی رضایتبخش و سوم شکوفایی فرهنگی. باید روی این تعریف تمرکز کنیم زندگی نیکو در پرتو این تعریف مشترک است که معنا خواهد یافت. اهداف مشروع ما باید متوجه بهروزی، خوشبختی، سعادتمندی باشد. جامعه نمیتواند روی خوش به خود ببیند مگر این که افراد با آزادی کامل خود را تحقق ببخشند. تنها نمود آزادی در جامعه پذیرفتن چندگانگی و تنوع است و دست رد زدن بر خشونت و نیرنگ و سلطهجویی و یا تحمیل تفسیری یگانه از زندگی. طبیعی است هر فرد یا گروهی در لحظهای معین منافع خاص خود را دارد و باید در پی تحقق آن باشند البته به این شرط که صلح و عدالت را تهدید نکنند. چاره در رقابت آزادانه منافع ویژه است. وقتی منافع ویژه باهم برخورد کنند تعادل به وجود میآید که از آنها تحت عنوان منافع میانی یاد میکنیم.
بدینسان به نفع همه ماست که قاعده بازی را قانون تعیین کند و عدالت بر قراردادها، توزیعها و تنبیهها ناظر باشد. انصاف رعایت شود و امنیت در فضای یگانگی سیاسی فراگستر تضمین گردد. مجموع منافع مشترک را خیر همگانی میگویند. سپهر عمومی باید خود را وقف خیر همگانی بکند. فعالیت در درون سپهر عمومی درونمایه سیاست است. و کسی که برای خیر همگانی کوشش نمیکند درواقع بیرون از سیاست ایستاده است درمفهوم ارسطویی آن یعنی درقلمرو جانوران. اگر عده ای منافع ویژه شان را بخواهند با زور و نیرنگ بر دیگران تحمیل کنند یا منافع عمومی را نادیده بگیرند ستیز و کشاکش آغاز میشود. ممکن است عده ای استدلال کنند که عموم مردم ناتوان از شناخت منافع همگانیاند پس باید به نمایندگی از آنها سررشته امور را به دست گرفت چنین نظری بنیاد همه کژرویهای ایدئولوژیک را برمینهد. و به همه اقدامات ایدئوکراتیک مشروعیت میبخشد. در سپهر عمومی برای سامان بخشی به امور و تحقق خیر همگانی ناگزیر از قدرتیم. که بتواند افراد را به تبعیت و فرمانبرداری وادار کند. فرمانبرداری میتواند سه انگیزه داشته باشد: ترس، ارج گذاری، حسابگری.
اولی با زور، دومی با اقتدار (رضایت فرمانبردار) و سومی با قدرت مدیریت گره خورده است. اینکه جامعه با کدام نوع قدرت اداره میشود؛ بازور، با اقتدار یا با مدیریت نوع رژیم سیاسی را میسازد. یک رژیم سیاسی موفق باید این سه را باهم تلفیق کند. رژیم خودکامه قدرتمداری و زور عریان را برتر میشمارد و بنیادش بر چنگاندازی بر قدرت از راههای خشونتبار و نیرنگبازانه است. آرامسازی از راه خفگی کشاکشها به دست میآید. قانون همان نیت خودسرانه قدرتمندان، عدالت بیان هوسهای ایشان است و تمایز میان امر عمومی و خصوصی برچیده میشود. صلح برای رژیم خودکامه یا با نابودی زیستنگاه دیگر به دست میآید یا با فروبستگی کامل به روی خارج. و دوام رژیم خودکامه بر سر قدرت منوط به دوچیز است:
۱- اتمیزه شدن را به مردم تحمیل کند که هزینههای اتحاد و همپیمانی بسیار گزاف شود و هر کس بر سر دوراهی فرمانبرداری از روی ترس یا شورش منجر به شهادت گیر افتد.
۲- دستگاه دولتی را با تقسیم آن میان فراکسیونهای رقیب و نیز با جانشینی دورهای و پاکسازیهای خودسرانه کنترل کند.
رژیم خودکامه سه شکل به خود میگیرد:
الف) در جباریت، یک تن قدرت را برای ارضای هوسهایش به خدمت میگیرد که رایجترین آنها قدرتطلبی و بلندپروازی است.
ب) در رژیم اقتدارمنش اقلیتی مثل ارتش با زور قدرت را به چنگ میآورد و انحصار آن را حفظ میکند اما کاری به امر خصوصی ندارد.
پ) در نوع ایدئوکراسی اقلیتی که حامل اتوپیاست به قدرت چنگ میاندازد و برای این که واقعیت را وادار به تسلیم به رهنمودهای اتوپیا گرداند به ترور و هراسافکنی دست مییازد.
نوع دوم رژیم سیاسی همان هی یروکراسی است که بر اقتدار تکیه دارد. دارندگان قدرت خود را همچون نایبان اصلی برین نشان میدهند. گرچه ممکن است بنیادگذار دودمان با اسلحه به قدرت برسد اما با تفسیری پسنگرانه پیروزیاش را به حسن نظر الهی به خود منتسب میکند. فرمانروا خود را به اصل برین پیوند میدهد. این رژیم دو شکل دارد رایجترین آن در پادشاهیها و امپراتوریها هی یروکراسی مطلق است. در این رژیم دستگاه قدرت انحصار همه مرتبه ثروت، منزلت و قدرت را در دست دارد در شکل دیگر هی یروکراسی معتدل نوادگان قبیلهای یا اشرافی موضع بیرونی قدرت را اشغال و نقش پادقدرت را در برابر قدرت بازی میکنند و بدینسان به کنترل کارآمد قدرت میپردازند.
سومین نوع رژیم سیاسی رژیم دموکراتیک است که بنیاد خود را بر مدیریت مینهد. شرط رسیدن به همه مرتبههای قدرت و منزلت و ثروت همانا شایستگی است. اما این واگذاریها اکیداً مهارشده و بازگشتپذیرند تا جلو هرگونه تبهگنی هی یروکراتیک و خودکامانه را بگیرد. قدرت معطوف به تامین خیر همگانی است. امر عمومی و خصوصی تفکیک شده اما هر دو پیرو قانون و حقوقاند. قدرت در جامعه دموکراتیک نه در دست اشراف و نه در دست الیگارشی بلکه در دستان همه مردم است. متکثر است. سیاست در خدمت خیر همگانی است موضوعی است مربوط به هرکس و همگان. همه امور غیرسیاسی چه جمعی و چه فردی باید به اختیار و داوری اخلاقی آزاد افراد سپرده شوند. به این سبب دموکراسی لائیسیته را سفارش میکند که جدایی کلیسا و نهاد دینی از دولت معنی میدهد و نباید آن را با سکولاریزاسیون یکی دانست که بیطرفی نسبت به هر باور و عملکرد دینی را مشخص میکند.
دموکراسی از آن رو مردمسالار است که حاکمیت در تک تک افراد تبلور مییابد یعنی هر فرد به فرمانروای دارای قدرت همسان با دیگران تبدیل میشود. دموکراسی وجه اریستوکراتیک دارد یعنی شایستگان را بر صدر مینشاند و جنبه پادشاهی دارد چون مدیریت یگانهای را بر هر فعالیت جمعی تضمین میکند. در دموکراسی همه همایشها از جمله زوج و خانوار و خانواده تبدیل به شرکتی با مسئولیت محدود میشوند. زندگی فردی ناپایدارتر اما پربارتر میشود. در رژیم دموکراتیک هیچکس قدرتی بیرون از کنترل ندارد و بدینگونه است که خودرایی محدود میشود. دموکراسی نه تنها در میان هرج و مرج نظم برقرار میکند بلکه خصلتی خودترمیمگر دارد باید مدام به اصلاح خود بکوشد.
ایدئولوژی:
انسان جانوری است اندیشنده و باید شعور خود را بهکار گیرد تا به شناخت لازم برسد. شناخت همانا پاسخی به پرسشی است. همه شناختهای بشری به طور طبیعی در سه رده بنیادی جای میگیرند.
الف: شناختهای عقلانی: آنهایی هستند که به یاری آزمونهای متکی بر امر واقع میتوانند درست یا نادرست اعلام شوند.
ب: شناختهای غیرعقلانی: اثبات درستی یا نادرستی گزارهها اگر ممکن نباشد ولی باز پذیرفتنی بمانند. کشف و شهودهای دین بنیاد که از اعلام وجود پروردگار آغاز میشوند. اما چرا پذیرفتنی هستند چون دستخوش هیچ تضاد منطقی نیستند اما آزمونی هم نیست که امکان اثبات یا رد آن را بدهد
پ: شناختهای ناعقلانی: گزارههایی هستند که میتوان نادرستیشان را به اثبات رساند به این گونه که یا دارای ناپیوستگی منطقیاند یا این که در پی آزمونهای معتبر آنها را مردود میشمارد. اینکه امیال ادمی همیشه میتوانند براورده شوند غیر عقلانی است چون نادرستی آن را میتوان بلافاصله اثبات کرد.
شناختهای عقلانی با دو پویش متفاوت تولید میشود: پویش تجربی (استقرا و استنتاج)-پویش علمی (از راه قیاس و کارش را از فرضیهها میآغازد) برتری علم بر تجربهباوری این است که علم امکان توضیح این را میدهد که چرا امر واقع اینگونه است که هست. شناخت علمی نه در همه جای جهان بلکه در آغاز سده هفدهم در اروپا پدیدار شدند. شناختهای ناعقلانی با عقلانیت در تضادند. اما شناختهای غیرعقلانی وضع ظریفتری دارند چون حقیقتهای اثباتناپذیر و ابطالناپذیر هستند. این شناختها نه عقلانی و نا ناعقلانی بلکه پذیرفتنیاند. همه توضیحهای امرواقع را که پیش از عصر علمی مطرح شدند غیر عقلانی بودند. مثل اسطورهها و افسانهها.
ایدئولوژی چیست؟ همه شناختهای غیرعقلانی و ناعقلانی است. هی یروکراسی پیوسته به ایدئولوژی نیاز دارد تا هم اصل سرچشمه قدرت را نشان دهد و هم به نیابتش در شخصی که از واگذاری قدرت از بالا بهرهمند میشود مشروعیت بخشد هی یرو کراسی بدینسان مردم را هم به احترام به اصل برین و هم به احترام به نایب وامیدارد. هی یروکراسی ادعا دارد که فرمانروا، پادشاه یا امپراتور را خداوند برگمارده است. اثبات یا رد چنین ادعایی امکان ندارد زیرا خداوند آزاد است که قدرت را به هرکس که بخواهد واگذارد. نظریه هی یروکراتیک غیر عقلانی شمرده میشود زیستنگاههای سنتی آسیایی پیشین و اروپایی برای مشروعیت بخشی به قدرت به خدایان یا خدای یگانه دست مییازیدند در هند به دارما و در چین به آسمان که جهان را سامان میدهد. امر غیرعقلانی سیاسی و هی یروکراسی بر ایدئولوژی استوارند. ایدئولوژی طبعاً فراورده مصادره به نفع خود دادههای غیرسیاسی به یاری امر سیاسی است.
در جهان پیشامدرن دین توجیه کننده قدرت سیاسی است. دین میگوید امر مطلقی وجود دارد و قدرت را در دست دارد و آن را به هرکس که میخواهد میدهد. برای توجیه این گزاره باید راهبانی و کشیشانی وجود داشته باشند اما اینها بدون کسب عنایت و رانت حاضر به این کار نیستند پس باید ارجشان حفظ شود (جایگاه روحانیت) ازاینها توجیه مشروعیت قدرت و از آنها پاداش و جایزه. این دو در معیت هم دین را در خدمت قدرت سیاسی قرار میدهند طوری که مردم باور میکنند از روی ایمان آوری و باورداشت دینی فرمان میبرند و نه از ترس.
اما در رژیم دموکراتیک امر سیاسی باید تحلیل عقلانی شود. در رژیم دموکراتیک کارایی هرکس برای مشارکت در کامیابیهای گروه مطرح است. این اصل را میپذیرد که همه به یکسان برای مشارکت در کامیابی سیاسی شایستهاند. اصل بعدی یکسانی و برابری حقوقی افراد و شهروندان است و نه برابری کامل آنان. در رژیم دموکراتیک عدالت به معنای یکسان کردن مردن نیست بلکه پذیرفتن نابرابری در توزیع سه خواسته کمیاب قدرت منزلت و ثروت است. قدرت به دست کاردانترینها، منزلت از آن شایستهترینها و ثروت نیز باید به میزان مشارکت هرکس در تولید منوط باشد. تلاش برای کاستن از نابرابریها معلوم نیست چه اندازه زیبنده و سزاوار باشد.
اصل بعدی که در رژیمهای دموکراتیک نمود دارد گشودگی است به روی تغییرات. دموکراسیها مدام در حال تحولاند. در نظام دموکراتیک مردم نه دچار فوبیا میشوند و نه دچار امیدهای واهی. در رژیم دموکراتیک جایی برای گزارههای غیرعقلانی و ناعقلانی یا همان ایدئولوژی نیست. اما اگر ایدئولوژی حاکم شد و مهارفضا را به دست گرفت و اگر قائلان به یک نگره خاص به این نتیجه رسیدند که همه دیدگاههای دیگر غیرمشروعاند و باید ازبین بروند ازاین پس دموکراسی جای خود را به ایدئوکراسی میسپارد. ایدئوکراسی که توتالیتریسماش هم نامیدهاند گونهای خودکامگی است که در آن خشونت و نیرنگ درخدمت قدرت، کاربست و تداوم آن بکار میرود. ایدئوکراسی از سه استراتژی بنیادی پیروی کند
الف: انحصار قدرت دردست فرد یا عدهای محدود وضعیتی که در آن قدرت سیاسی درمنبعی یگانه و انحصاری تمرکز یافته است. و قدرت حتی حریم خصوصی مردم را نیز به حال خود رها نمیکند. مقام در پایگاه قدرت نه از رایدهی شهروندان از پایین میآید و نه از اصلی برین از بالا بلکه از راه غصب خشونتآمیز یا نیرنگآلود قدرت به دست میآید.
ب: تلاش میکند مردم را با پراکندهسازی در کوچک ترین یکانهای ممکن و با جلوگیری از هرگونه اتحاد یکانها به شکل اتمهای مجزا دربیاورد. آدمیان باید جدا و منزوی بشوند و ترس بر آنها چیره شود. اشخاص باید تنها و ترسخورده و منزوی انفعال و بیکنشی پیش گیرند.
پ: سومین استراتژی کنترل کامل دستگاه قدرت از طریق نظامیان، پلیسها، کارمندان و کارشناسان و غیره است. خشونت اساس کار است و هیچ واگذاری قدرتی از بالا به پایین وجود ندارد. دوم این که ناپایداری در همه مراتب قدرت را تجویز میکند. در واقع نتیجه هنگامی به دست میآید که هر صاحب مقامی در همه سطحهای پایگاه قدرت بپذیرد که موقعیتش تنها به مویی بسته است. یعنی حتی وابستگان به خود را نیز در ترس و هراس نگاه میدارد. قدرت برای کامیابی در این کار به تعدد ارگانهای موازی دست مییازد که همدیگر را کنترل و ازهم خبرچینی و جاسوسی میکنند. از طریق استخدام خودسرانه و یهویی افراد و از طریف دیگر با پاکسازیهای غیرمترقبه و ناگهانی صاحب منصبان ترس و هراس و ناپایداری را به افراد تزریق میکند. موقعیت فرمانروا که همه سرنخها را در دست دارد تنها با سوء قصد یا مرگ طبیعی تهدید میشود. ایدئو اتوپیای قدرت است. اتوپیا عبارت است از برساختهای ایدئولوژیک که ادعای ساختن مدینهای کامل یا فاضله دارد مدینهای که خوشبختی هریک و همگان برای همیشه تامین باشد. ایدئولوژی تا اتوپیا پیش رانده شود به هر آن چه که دست میزند فاسد و تباه میگرداند.
ایدئولوژی اتوپیایی سه وهله دارد: وهله اول همان زایش آن شمرده میشود. اتوپیا البته فراوردهای مدرن نیست. کمالیافتگی و بیکموکاستی و جستجوی کمال مطلوب همواره آن را تغذیه میکند. رایجترین راه برونرفت همانا وارونهسازی سرشت دین است که کمالیابی را در جهان برین نوید میدهد. بهشت تجلی آنجهانی آن است. مدرنیته با رونویسی آن و این جهانی کردنش در این زایش مشارکت دارد. مرحله دوم اتوپیا خشم علیه جهان موجود و امید به جهانی تابناک است و این میسر نیست مگر اینکه اتوپیایستها به قدرت برسند. بعد از آن که ایدئولوژی به قدرت رسید پای به وهله سوم میگذارد و به کار توجیه مقام و موضع اربابان قدرت و مشروعیتبخشی به همه اقدامات آنان است که همان ایدئوکراسی است. اتوپیاگرایان هم با خشونت و زور به قدرت دست مییابند و هم با ترور و ارعاب آن را مجبورند حفظ کنند. در غیاب زور نیرنگ و دروغ به سراغ چهره پوشانی واقعیت میآید. اما هیچ ایدئولوژی بنیادگذاری نمیتواند تا ابد بپاید لذا رفته رفته جذابیت و کشش خود را از دست میدهد و تبدیل به فرمولهای تهی میگردد و چون حفظ همیشگی خود در قدرت همیشه با بهکارگیری زور تنها ممکن نیست اربابان قدرت به جانشین ایدئولوژیکی همواره موجودی دست مییازند که همان شور و هیجان ناسیونالیستی است.
مدرنیته از سده پانزده و شانزده میلادی پدیدار شد ولی در از سده نوزدهم در اروپا و غرب و پس از دومین جنگ جهانی در سراسر جهان به صورت مجموعهای از نوآوریها خود را به منصه ظهور رساند. گریزی از پذیرفتن این نوآریها نیست. نوسازی مدرنیته بر پنج تحول مهم استوار است که عبارتند از: دموکراسی، فردیت، علم، شکوفایی اقتصادی و تمایزیابی سامانها. در مدرنیته همچنان که بشلر اشاره میکند دین از این که انگل امرسیاسی باشد دست میکشد.
با مدرنیته که موجد این همه بحران بوده است چه باید کرد؟ پاسخ عقلانی میگوید که مدرنشدگی اجباری است هم سودمندی دارد و هم هزینه. باید از طریق اقدامهایی عقلایی بر سودمندیها افزود و از هزینهها کاست. در جهان پیشمدرن نیاز به ایدئولوژی را بیش از هرچیز منابع دینی برمیآوردند در جهان مدرن علم و دانش میتواند آن را تغذیه کند. رویکرد دوم در برابر مدرنیته سلبی و نفیگرایانه و ارتجاعی است و حتی سعی میکند در برابر وضع نوساخته مقاومت کند. فروکاستن همه مشکلات و مصایب به راه حلهای علمی و موضع گرفتن ارتجاعی در برابر آن هر دو مکافاتهای خود را دارد. علمزدگی ایدئولوژی ناعقلانیای به شمار میرود که کاربست ایدئوکراتیکاش همانا تکنوکراسی است.
از سوی دیگر اتوپیاهای ارتجاعی مدرنیته را سرچشمه انحصاری همه شرها و بدیها میدانند و راه نجات را در براندازی آن مییابند. اگر مدرنیته ذاتاً بد است پس دگرگونیهای خوشایند آن چگونه وجود دارند؟ این یک دلیل که ارتجاعگرایان در برابر آن حرفی برای گفتن ندارند. دومین دلیل برای نارسایی استدلالهای غیر غقلانی ارتجاعگرایان این است که امکان ندارد تاریخ را به عقب بازگردانیم و تغییر جهت آن هم منتفی است. سومین دلیل برای رد واپسگرایان است که آلترناتیو معجزه آسایی ممکن نیست چون همه وضعیتهای انسانی محکوم به کمال نیافتگیاند. راه چاره مدرنیتهستیزان بازگشت به گذشتهای هنجارمندتر و زیبندهتر است. آنها درباره دوران خوش گذشته خیالپردازی میکنند. جنبههای افراطی مدرنیتهستیزی همان اکولوژیسم ارتجاعی است جریانهای تندرویی که به بهانه دفاع از محیط زیست خواهان بازگشت به دوران پیش صنعتی، پناه بردن به طبیعت ناب و مخالفت بارشد اقتصادی است.
جنگ
به تعبیر ژان بشلر نه ویژگی ذاتی نوع بشر است و نه فراآوردهی مستقیم پرخاشگری یا ستیزندگی او. نوع بشر ستیزنده است و هرکشاکشی میتواند به نبردی مرگبار تغییر ماهیت دهد. لکن انسان به هوشمندی خود مکانیسمی را برای مهار آن فراهم کرده است؛ بنیاد افکندن نظمی سیاسی که آماجاش صلح و آرامش بر پایه عدالت است. بیرون از نظم سیاسی و سازوکارهای لازم آن نمیتوان به حل کشاکشها به شکلی صلحآمیز سروسامان داد. پرخاشگری و خشونت راهکارهایی هستند که به زندگی جانوری امکان تداوم میدهند. درگیری میتواند هرآن به خشونت بکشد مگر این که قواعد لازم و سازوکارهای مناسب برای مهارآن تعبیه شود.
جنگ در عامترین شکل خود به ثروت، منزلت و قدرت هم مربوط است یعنی همان سه خواستهی کمیابی که خاستگاه بیشترین کشاکشها میان آدمیان به شمار میروند. ثروت همان دارایی است که میتواند نیازهای انسانی را برآورد. جنگ با کشاورزی دام پروری و ذخیرهسازی پدید آمد زیرا انباشتهها و انبارها ممکن است تبدیل به هدف یورشهای غارتگرانه شوند. تاخت و تاز کوچنشینان و کوهنشینان به کشاورزان ساکن در دشتها و درهها این سنت را حفظ کرد. جنگ ب رسر منزلت را میتوان با اسیرگیری زنان که سرچشمه منزلت، افزایش جمعیت، کارهای خانگی، تولید دستی و سرانجام کامگیری و آرامش مردان توجیه کرد. و سرانجام قدرت که برخورداری از آن میتواند ثروت و منزلت را نیز به همراه بیاورد.
زندگی و مرگ در زیستنگاه منوط به هوشمندی ماست. بدترین نوع جنگ این است که دین به خدمت جنگ درآید. و دین وسیلهای شود برای کشورگشایی و تداوم قدرت و توجیه آن. بدینسان که میگویند پروردگار بزرگ، این یا آن خدا، آسمان، دارما و غیره چنین خواسته است. جنگ امر یزدانی را در خدمت پیروزی بسیج میکند. دستاندازی نیرنگآمیز امر سیاسی بر امر دینی موضوع ثابتی در همه جوامع سنتی بوده است. انسانها برای پرهیز از جنگ و نابهسامانی زیستنگاهها و نظم سیاسی را بنیاد میافکنند و با تکیه بر عدالت تلاش میکنند صلح و آرامش را برقرار کنند. امکان ندارد زیستنگاهی روی آرامش ببیند مگر این که پیشاپیش همگان قانون و حق را لازمه زیست اجتماعی خود حساب کنند. سرنوشت خود جهان نیز نشان داد که میتوان در سایه اعتماد و ائتلاف و اتحاد زیستنگاههای صلح آمیز را درحد یک قاره گسترش داد. اتحادیه اروپا نمودی عینی از این اتحاد و یگانگی سیاسی است.
آیا زمان آموختن از عقلا و خردمندان سیاسی فرانرسیده است؟
■ امر سیاسی، ایدئولوژی، جنگ این کتاب را نشر آگه در سال ۱۳۹۵ در تهران منتشر کرده است. چکیدهی فلسفهی سیاسی ـ امر سیاسی، ایدیولوژی، جنگ نویسنده ژان بشلر مترجم عبدالوهاب احمدی نشر اگه کتاب دیگری از این نویسنده را نیز متشر کرده است. دمکراسی رسالهی آموزشی مترجم سعید کامران تهران ۱۳۹۹.
ب.آذرمینا
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|