iran-emrooz.net | Mon, 28.08.2006, 11:35
بحث روسپيگری در ادبيات معاصر فارسی
فيروزه مهاجر/مرکز فرهنگی زنان
دوشنبه ۶ شهريور ۱۳۸۵
گرچه نمی توان با قطعيت روسپيگری را از قديمی ترين حرفه های جهان شمرد، يک کتيبه ی بابلی ۴۰۰۰ ساله خبر از وجود آن در دوران کهن می دهد. ظاهرا روسپيگری و ارائه خدمات جنسی در مقابل مزد از ديرباز يکی از حرفه های رايج در تمامی شهرهای کوچک و بزرگ شرق و غرب و شمال و جنوب اين کره خاکی بوده و به طور تاريخی مراحل تقدس و پيوستگی با خدای بزرگ مونث و کاهنه مقدس را در فرهنگ های مختلف پشت سر گذاشته و با تغيير معيارهای اخلاقی جامعه تبديل به حرفه ای نه چندان مقبول شده است. همچنين، انواع واژه ها برای ناميدن اهل اين حرفه در جريان تحولات اجتماعی و تبديل کتيبه گلی به کاغذ صورت فحش و توهين پيدا کرده که مردان، وحتی زنان، برای تحقير و مرعوب کردن زن يا دختری – گاهی حتی افراد عزيز و نزديک به خودشان – به کار می برند.
اين چنين است که در ادبيات فارسی واژه های نانجيب، بدکاره، هرجايی، لکاته، سليطه، قحبه، جنده، فاحشه، ماچه سگ و احيانا واژه های محلی بسيار برای ناميدن زنانی که از طريق روسپيگری امرار معاش می کنند به کار رفته و می رود و همه نيز بار معنايی منفی دارد. بار معنايی منفی که متاسفانه بيشتر از آن که مناسبات اجتماعی خاص يا شغلی خاص را مورد حمله قرار دهند به محروم کردن افراد از حقوق شان منجر شده اند.
اما از طرف ديگر بحث های نظری از زاويه حقوق بشر، و بخصوص حقوق زنان که با جنبش فمينيستی و در صد سال اخير به طور جدی مطرح شده، باعث ايجاد تغييراتی در نگرش به روسپيگری شده است. اين تغييرات گاهی از درون جامعه صورت گرفته يا بيشتر فرهنگی است و گاهی از بالا وارد شده و می توان گفت بيشتر در چارچوب برقراری نظم اجتماعی و سر وسامانی دادن به حرفه های مختلف صورت می گيرد. در ايران ظاهرا اولين موارد حاکی از به رسميت شناخته شدن روسپيگری به عنوان يک حرفه مربوط به تقسيم شهر تهران به ده ناحيه است که به دست مستشاران سوئدی شهربانی تهران و از بهمن ۱۲۹۳ شمسی انجام شد. (تفرشی، ۱۳۶۷) چنان که تفرشی می نويسد: "روسپيان و زنان ولگرد نخست در تمام تهران پراکنده بودند. کنت دومونت فرت،[اولين رئيس شهربانی در ايران]، دستور داد از پراکنده بودن آنان به منظور جلوگيری از فحشا و ايجاد مزاحمت برای مردمان نجيب جلو گرفته شود و از اين رو آنان را پس از جمع آوری وادار به سکونت در محله چاله سيلابی در ناحيه محمديه کردند که خود باعث شکايت جمعی از زنان محله چاله سيلابی گرديد." (همان) اين محله ظاهرا در حاشيه ناحيه شرق يا محله قجرها، که در ضمن آبادترين و پر جمعيت ترين ناحيه شهر بود، قرار داشت. اين الگوی خاص در تمامی شهرهای ايران تکرار شد. يعنی زن های خيابانی مجبور به اين شدند که در محله هايی معين و در خانه هايی معروف به فانوس قرمز زندگی کنند. اين اصطلاح نيز غربی بود و هنوز هم به عنوان روابط جنسی ممنوع به کار می رود. اما در ضمن پديده ی فانوس های قرمز نوعی به رسميت شناختن فحشا بود. گرچه از خشونت جامعه به خود روسپی ها کم نمی کرد.
از اين دوره است که اطلاعاتی داريم و از دوره های قبلی چيزی نمی دانيم. نه فحشا کم است و نه توهين به زن ها. اما اکثرا با عناوينی مانند زن فاسد، زن هوسباز، زن فتنه انگيز، ساحره و امثال آن ناميده می شوند و نقش آن ها همواره از راه به در بردن مردان و نيز زنان نجيب است. در متون تاريخی و سفرنامه ها گاهی اشاره ای به روسپيان و مطربان هست که معلوم نيست شرايط زندگی آن ها از چه قرار است. تنها راوندی در تاريخ اجتماعی کمی به آن ها می پردازد و بس.
برعکس، همزمان با اسکان يافتن آن ها در محله هايی مشخص، همانطور که گفته شد، در شکل معضلی فرهنگی- اجتماعی رويت پذير می شوند. چندان که در مبارزات زنان برای احقاق حقوق خود مورد توجه قرار می گيرند. بحث در اين مورد در قالب مبارزه با بهره کشی از زنان و با اين استدلال مطرح می شود که اگر فمينيست ها به رفاه و حقوق زنان اهميت می دهند بايد به زنانی که حقوق آن ها منظما زير پا گذاشته می شود هم اهميت بدهند. نمونه ايرانی اين دغدغه ی خاطر مقاله ی واقعا درخشان مهرتاج رخشان است که در ۱۳۰۷ نوشته. (سلامی و نجم آبادی، ۱۳۸۴) به نظر رخشان بديهی بود که، برای دفاع از حقوق تمامی زنان بايد ابتدا از حقوق آن بخش که از همه بيشتر به حاشيه رانده شده دفاع کنيم. او سعی در دگرگون کردن همين مناسبات ظالمانه داشت. در مقاله ی او انتقال روسپيان از چاله سيلابی به شهرنو را، که يکی از نواحی دهگانه بود و به دليل جديد الاحداث بودن چنين ناميده شد، می بينيم و سير حرکت زنان روسپی را در طول قرن حاضر در تهران دنبال می کنيم. مهرتاج رخشان برای زنان روسپی خانه اميد را پيشنهاد می کند، به محتوم بودن سرنوشت اين زنان اعتقاد ندارد، و جامعه را مقصر می داند. او فکر می کند جامعه بايد خطاهای خود را جبران کند نه پنهان. او سعی می کند ترسيم کند که چطور در اثر غفلتی قابل اغماض دختری فريب می خورد و وارد "قبرستان وحشتناک" شهرنو می شود و "فورا همه درها به روی او بسته می شود". به نظر او اين خيابانی يک طرفه است بدون خروج اضطراری. عين جمله ای که يک روسپی سابق در کتاب خاطرات خود می نويسد. (Jeanne Cordelier ، ۱۹۷۶)
مقاله مهرتاج رخشان در سال ۱۳۰۷ و در نشريه عالم نسوان به چاپ رسيده. در همين سال ها نيز اولين رمان های نوين فارسی با طرح معضلات اجتماعی پديدار می شوند. می دانيم که نخستين آن ها، تهران مخوف، به قلم مشفق کاظمی در فاصله ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ شمسی منتشر شد. رمانی که به مسائل زنان و مفاسد فحشا و بدکارگی می پرداخت. محمد حجازی در رمان دو جلدی زيبا (۱۳۰۹) زندگی شهری و اداری و وضع نامطلوب زنان را مطرح می کرد. (آژند، ۱۳۷۴)
در تقسيم بندی عابدينی در ادبيات اين دوره، يعنی "در سال های ۲۰-۱۳۱۰ شاهد پيدايی نسلی از نويسندگان هستيم که سنگينی شکست اميدهای انقلاب مشروطه و خفقان رضاخانی را بر دوش می کشند." (ميرعابدينی، ۱۳۷۷) و با سقوط رضاشاه در شهريور ۱۳۲۰ دوره جديدی آغاز می شود که آن هم تا کودتای ۲۸ مرداد ادامه دارد. رمان تفريحات شب محمد مسعود، نخستين جلد يک اثر سه گانه، در آغاز اين دوره (۱۳۱۱) نوشته می شود و رمان پاورقی منهم گريه کرده ام نوشته جهانگير جليلی و با من به شهرنو بياييد هدايت اله حکيم الهی، جنايات بشر يا آدم فروشان قرن بيستم ربيع انصاری که درباره دزديدن دختران و بردن آن ها به فاحشه خانه ای در کرمانشاه است در ۱۳۲۰ و پايان اين دوره. منهم گريه کرده ام بخصوص پاسخی است به بخشی از کتاب مسعود و اعتراض به حساسيت اندک او نسبت به رنج زنان. اين ها همه نقد اجتماعی است و به مفاسد فحشا و دفاع از حقوق زنان می پردازد. اين دفاع ادبی بعدها با صراحت و پختگی بيشتر و داوری کم تر ادامه می يابد. در دهه ۳۰، من فاحشه نبودم فريدون ميرزا نادری (۱۳۳۰)، قريانی اجتماع محمد باقر رفيعی (۱۳۳۱) و فاحشه جواد فاضل (۱۳۳۲) حاکی از دور شدن از مفهوم زن افسونگر و زن فتنه انگيز است و ديدن سختی های زندگی روسپيان. آثار بسياری تحت عناوينی مانند دختر گمشده، گل های پژمرده، دختر تيره بخت و مانند آن نوشته می شوند که همه به موضوعی واحد می پردازند و گاهی فقط دور خودشان می چرخند. دوره بعدی بازگشت به اين مضمون در ادبيات فارسی مربوط به دهه ۵۰ است و کتاب های متعدد از قبيل سرگذشتی دردناک از قربانيان امواج فساد (۱۳۵۱)، چرا به فاحشه خانه رفتم (۱۳۵۳)، قربانيان اعتياد و هوس (۱۳۵۴)، زنان روسپی (۱۳۵۴)، عفت فروشان محله بدنام و عروسی در محله بدنام (۱۳۵۵). آثاری که ارزش ادبی و خلاقيت در آن ها فدای طرح مسائل اجتماعی می شود. آثار ديگری مانند رمان های صادق چوبک هم هستند که به مشکلات زنان می پردازند اما معمولا در غالب صيغه و رفيقه.
از بين آثار مورد بحث در کتابخانه صديقه دولت آبادی فقط تفريحات شب محمد مسعود را که اخيرا تجديد چاپ شده داريم. اين کتابی است از برخی لحاظ نزديک به تهران مخوف مشفق کاظمی و زيبا اثر حجازی. محمد مسعود در اين رمان شهر تهران را با مراکز فساد و شيوه زندگی قشر متوسط توصيف می کند. اما شهر ظاهرا به طور کامل در خدمت اعمال خشونت مردانه است. با رواج يک فرهنگ فاحشگی رو به رو هستيم که طبق آن همه زن ها به چشم فاحشه های احتمالی ديده می شوند. شخصيت های اصلی رمان چند جوان شهری کم بضاعت اند که استفاده از تن زنان را بخشی از حقوق خود برای تفريح می دانند، اما قانون عرضه و تقاضای حاکم ناکام می گذاردشان. اين ترکيب سکس و بازار آزاد که در خيابان، روسپی خانه، محله سکونت روسپيان همه جا تصوير غالب است و وسوسه کننده، عمدتا از زاويه ی آرزوهای مختلف اين قشر مطرح می شود: در تخيل اين مردان همه زنان اشيايی قابل خريد و فروش اند و بايد برای همه مردان در هر زمان و همه جا قابل دسترس باشند. در عين حال آلودگی و نکبت اين محيط ها و امراض مقاربتی که تهديدشان می کند باعث می شود وجود مقرراتی برای سر و سامان دادن به وضع بهداشت در اين اماکن را آرزو کنند. مسعود همه جا نکبت می بيند و آن را به شرايط فرهنگی –اجتماعی ربط می دهد. او از نظام آموزشی که جوانانی مانند خودش را به بار آورده و "مدارسی که دختران را فقط و فقط برای خانمی تربيت می کنند و اگر از راه مشروع خانم نشوند قطعا از اين راه خودشان را به خانمی می رسانند" (مسعود، ص. ۱۳۶) انتقاد می کند. نا خواسته با شرح داستان زندگی روسپی جوانی، "زن خوش پز و شيکی" که "دو ساعت بعد از ظهر" موفق به قر زدنش می شوند – زبان رمان هم که به ۷۵ سال پيش مربوط می شود قابل توجه است – و ماجرای به دام فحشا افتادن اين دختر در اثر فريب خوردن از جوان همسايه به اظهار اين مطلب می پردازد که "دختر ساده لوح و قشنگی که امروز با هزار زحمت بلند کرده ايم خيال می کند اين سرنوشت شوم تنها نصيب او شده و به همين جهت کله ما را از زور ناله و نفرين به درد آورده است " (همان) تلويحا ضرورت داشتن اتحاديه و تشکل را مطرح می کند. نگاه مسعود تبعيض آميز است و همان طور که گفته شد همين امر جليلی را به نوشتن رمان من هم گريه کرده ام وا می دارد. اما او با شرح ماجراهای روسپيان و تلاش گروه دوستانش برای فريب دادن زن ها مسئله بی پناهی همه زنان را در مقابل خشونت هايی که نسبت به آن ها اعمال می شود، عدم رسيدگی به شکايات زنان روسپی و آسيب پذيری آن ها، شرايط وحشتناک کارشان و ارتباط آن ها با انواع فعاليت های غير قانونی در تهران آن دوران را به خوبی به تصوير می کشد. مسعود فاحشگی را يک شغل می بيند و فاحشه ها را دارای قدرت و محدوده ی عمل وسيع. در شرح ماجرای ابراز عشق يک روسپی تازه کار به دوستش که کارمند ساده ای است و خود را رئيس اداره جا زده، روزی را تعريف می کند که زن به اداره محل کار دوست مذبور می رود و از پيشخدمت سراغ رئيس را می گيرد و چون می شنود که او در جلسه است توسط پيشخدمت، و به رغم عدم تمايل او، دستمال بسته ابريشمی را در سينی برايش می فرستد. مسعود می نويسد که آقای رئيس هم بی خيال دستمال را باز می کند و محتويات آن "يک عدد کراوات يزدی، يک عدد عکس لخت مال خود خانم، يک عدد دستمال کربدوشين پيدا شده گوشه دستمال با خط نحسی که اکليل زده اند خوانده می شود (يادگار عشق پاک عفت الملوک خانم شاه پرک به مترس عزيزتر از جانش آقای ... رئيس اداره...!) وسط دستمال هم تصوير يک دل آدم کشيده شده چهار طرفش غلط و غلوط نوشته اند (من عاشقم گواه من اين قلب (با غين) داغدار، در دستم غير از اين سند پاره پاره نيست) در معرض ديد افراد حاضر قرار می گيرد. (همان، ص. ۱۱۴) هديه ای که بيشتر از هر چيز روز والنتاين را به ياد می آورد! در ضمن يادآور بحث های موافقان آزاد سازی فحشاست، چرا که اعتماد به نفس و قدرت تحميل اراده خود را در فاحشه جوان نشان می دهد.
اما مسعود ضمن اين که هرزگی ها و لات بازی های مردان جوان تحصيل کرده را واقعيتی اجتماعی می بيند امکان تغيير آن ها را هم مطرح می کند. او اعمال اين مردان و رفتار جنسی آن ها را نتيجه تربيت غلط می داند و گرچه برای آن نسل راه نجاتی نمی بيند اما در پايان کتاب با شرح اوضاع مدارس و نقل مطالبی از کتاب های درسی آن دوره، تاکيد می کند که اين گونه رفتارها ناشی از تربيت است و قابل تغيير.
در فاصله اين رمان و تا زمان انقلاب همچنان مردان هستند که درباره زنان روسپی می نويسند و بيشتر از ديد مرد مصرف کننده ی مرعوب. تنها فرق عمده ای که در اين فاصله رخ می دهد قربانی شمردن زنان روسپی است. اگرچه همچنان مايه شر فقط آن ها هستند، نه مشتری ها و قوادها.
با توجه به اين مسئله که روسپی ها اکثر زن هستند تعجب آور است که زنان خيلی کم درباره آن ها نوشته اند. اما دو اثر برجسته مربوط به دوره بعد از انقلاب شايد تا حدی جبران اين کم کاری را بکند. اولی، کنيزو داستانی است نوشته منيرو روانی پور در مجموعه ای به همين نام که دوره ای از زندگی يک روسپی جوان به نام کنيز تا هنگام مرگ او را از چشم مريم ، دختر مدرسه ای که تازه با خانواده اش از روستای جفره به بوشهر آمده شرح می دهد. روانی پور در داستان کنيزو، برعکس آثار قبلی که نوشته مردان است و حاوی انواع قضاوت ها، به داوری درباره کنيزو نمی پردازد ولی از طريق نگاه معصومانه دختر به کنيزوی روسپی معصوميتی می بخشد که به داستان حال و هوای اعلام جرمی عليه جامعه می دهد. کنيز واقعا برده است. روانی پور تلويحا به ما می گويد که از برده دفاع کنيم، نه از بردگی. داستان فاصله فرهنگی و اجتماعی بين دو زن، يکی فاحشه و ديگری زن خانه، را نيز به خوبی نشان می دهد. زن، دختر کوچکش را به خاطر توجه نشان دادن به زندگی فاحشه جوان و دلسوزی برای او سرزنش می کند و از زندگی در محله ای که يک فاحشه در آن رفت و آمد کند، ناراحت است اما کاری نمی تواند بکند. او بخصوص نگران است که نکند دخترآسيبی ببيند، مشتريان زن آبرويی برای محله نگذارند و حرمت زنان محل شکسته شود. روانی پور روسپی را قربانی می بيند. او از چشم مريم دختر هفت هشت ساله، برای کنيزو روسپی جوان امنيت و رفاهی در حد بی نياز کردنش از فروختن تن خود به مردان آرزو می کند. داستان به اين که کنيزو چرا روسپی شده نمی پردازد و اين احساس را می دهد که اين فاحشه جوان شغلش را انتخاب کرده است. انتخابی که خواهی نخواهی به از دست رفتن شان انسانی او منجر می شود. مشتری ها حتی آدم های معمولی اند و ظاهرا زن در معرض خشونت شديد نيست، اما بالاخره او هم بازداشت وزندان و فريبکاری را تجربه می کند و از پا در می آيد، مصرف می شود و چون مسيحی با تاج خار بر سرش می ميرد. عمر کوتاهی دارد، چيزی که نصيب اکثر روسپيان است. نه بيمه ای هست و نه بازنشستگی و نه هيچ نوع حمايت اجتماعی ديگری. کنيزو الکلی می شود و بدون مشتری می ماند. خشونت رابطه، تحقير و توهين که جامعه به جسم و جان او در مقام روسپی روا می دارد پس از مرگش کاملا آشکار می شود و به تمامی زنان تعميم می يابد. آن ها حرمت تن او را حتی بعد از مرگش هم نگه نمی دارند، و وقتی همه به تماشای جسد او ايستاده اند کسی دو بار سنگی را به سوی مريم که تازه از مدرسه آمده پرتاب می کند که به پايش می خورد. شغل او گويا رفتار تبعيض آميز مردان نسبت به همه زنان را توجيه می کند. اين نوع نگاه پديده ای به نام مشتری را هم در بعد تازه ای مطرح می کند. چيزی که خيلی کم در ادبيات مردانه وجود دارد. در واقع تنها جايی که مردها گرچه ميدان دارند جز در مقام نويسنده ابراز وجود نمی کنند در ادبيات مردانه مربوط به فحشا ست. اين بی توجهی، که در عمل به عرصه خشونت های خانگی هم کشيده می شود، نوعی همبستگی مردانه را به نمايش می گذارد.
اين نقش مردانه در داستان پايان و يک شهر، نوشته ميهن بهرامی در مجموعه مهمانی آينه: قصه هايی از زنان نويسنده ايرانی (۱۳۸۴) به شکل ديگری مطرح می شود. در اين جا مرد جاکش است که اختيار زندگی روسپيان ساکن يک خانه را به دست دارد. او در تصادف اتومبيل و از دست دادن بينايی قدرتش را از دست می دهد و در مروری بر گذشته حوادث خانه و ماجرای زندگی هر يک از زن ها را و دليل حضورشان در آن خانه را از خاطر می گذراند. محل وقوع ماجراها باز تهران است و خانه ای که دو روسپی خيابانی تحت حمايت اين مرد در آن زندگی می کنند. زن صيغه ای مرد و دختر جوانی هم که هنوز وارد بازار کار نشده در همين خانه سکونت دارند. در ظاهر خانه ای مانند بقيه. همين است که غافالگير می کند. خانه ای مانند بقيه در ضمن برش کوچکی از نهاد عظيم و سرکوبگر مرد سالاری لبريز از سرگشتگی، بی پناهی و خشونتی پنهان که ساکنان خانه را در دايره تنگ روابط ناسالمی که اسيرش شده اند نگه می دارد. تهران دهه های ۴۰ و ۵۰ به شدت معتاد به مصرف همه چيز و همه کس است و زنان خانه جز سرنوشتی که نصيب شان شده چيزی نمی شناسند و به همان راضی اند. زنان در داستان پايان و يک شهر کالاهايی اند که مردان به مردان می فروشند. اشرف هر روز به خيابان می رود، مشتری هايش را راه می اندازد و آخر شب مثل خری که سرش به آخورش بند باشد خسته و کوفته به خانه بر می گردد. اما در داستان بهرامی انتخاب زن ها هم مطرح می شود. انتخابی که در اين شرايط ناچار در همان دايره تنگ صورت می گيرد. دختر روستايی که يداله، مسئول خانه، می خواهد در ازای يک ماشين فورد آلبالويی بفروشدش وارد رابطه ای عاشقانه می شود که آينده ای ندارد اما فروخته نمی شود. بدتر يا بهتر بودن انتخاب مطرح نيست، مهم اين است که او اختيار تن و جانش را از دست نمی دهد.
داستان آخر ما، تعطيلات از مجموعه داستان بريم خوش گذرونی، نوشته عليرضا محمودی ابراهيمی (۱۳۸۴)، به همين توان زن به حفظ رابطه با خودش می پردازد. روسپی جوانی که تنها زندگی می کند، اما به دليل حرفه اش حتی تعطيلاتش هم به تنش ربط دارد. او دوره عادت ماهانه اش را می گذراند و بنابراين کارش را تعطيل کرده. داستان از رختخواب شروع می شود و تن زن، نوک انگشتان پايش که به کمک آن پتو را از روی سينه اش پايين می کشد. در هيچ جای داستان حرفی از حرفه زن نيست، اما خيلی از عادات جسمانی ساده ی او، بعد از مدت ها با کرست فنری و بدون آرايش خوابيدن، هر روز تا ظهر خوابيدن و منتظر شلوغ تر شدن خيابان ها ماندن، امکانی که فعلا به دليل رهن کامل کردن خانه برای تعطيل کردن کار در چنين شرايطی دارد نشان از حرفه ی او دارند. مشتری ها صرفا مرد خوانده می شوند، اما زن اطلاعات مخصوصی در باره آن ها دارد. مثلا می داند که آن مردی که تويوتا دارد و حتی زير پيراهنی هايش را هم اتو می زند از کارهای غير عادی خوشش نمی آيد و موقع اش که می شود دستور نمی دهد. در اين داستان تاکيد بر محدوديت زندگی زن در مقايسه با روسپی رمان مسعود خيلی بيشتر است. او ۶ روز تعطيلی دارد اما نه قرار است کسی را در اين مدت ببيند و نه حتی به کسی زنگ بزند. تمامی دلخوشی او اين است که بتواند با پولی که به دست می آورد چيزهايی را که دوست دارد بخرد. در ور رفتن به ضبط صوت جديدش ابتدا به اين فکر می افتد که زندگی هميشه هم غير قابل تحمل نيست و بعد از صبحانه و ضمن گوش دادن به سی دی جديدی حسابی از زندگی کيف می کند. تعطيلات به ما امکان می دهد از نزديک به يک روز زندگی يک روسپی نگاه کنيم و آن هم روزی که او کارش را تعطيل کرده. بنابراين فرصتی هست تا او را مانند هر زن ديگری ببينيم.
در عرض ۷۰ سال نگاه ادبيات فارسی به زن روسپی نگاهی به مراتب تساوی جويانه تر شده و خود اين ادبيات چندين مرحله تحول و دگرگونی و تجربيات بسياری را پشت سر گذاشته شده تا از شرح کسالت بار مفاسد اجتماعی به درکی خلاق از مناسبات اجتماعی برسد. اما هنوز تا پايان تبعيضات، چه در زندگی عملی و چه در ادبيات، راه درازی در پيش است.
۱. تفرشی، مرتضی سيفی فمی (۱۳۶۷) پليس خفيه ايران: مروری بر رخدادهای سياسی و تاريخچه شهربانی (۱۳۲۰-۱۲۹۹)، تهران: ققنوس.
۲. سلامی، غلامرضا و افسانه نجم آبادی (۱۳۸۴) "خانه اميد" در نهضت نسوان شرق، تهران: شيرازه.
۳. Cordelier, Jeanne (۱۹۷۶) La derobade , Paris, Hachette.
۴. آژند، دکتر يعقوب (۱۳۷۴) ادبيات داستانی در ايران و ممالک اسلامی، تهران: آرمين.
۵. ميرعابدينی، حسن (۱۳۷۷) صد سال داستان نويسی ايران، جلد ۳، تهران: نشر چشمه.
۶. مسعود، محمد (۱۳۸۵) تفريحات شب، تهران: تلاونگ.