يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
صبح یک روز ناگهان حزب اللهیها و بسیجیهای دانشگاه درِ دانشگاهها را بسته و از ورود دانشجوها جلو گیری کردند (با هماهنگی سراسری و هماهنگی انجمن اسلامی) و گفتند این دانشگاهها اسلامی نیست . باید پاکسازی و اسلامی شود (اسمش را گذاشته بودن انقلاب فرهنگی.
همه دانشگاهها تعطیل شد. نه یک روز دو روز که چهار سال.
در این مدت بیشتر اساتید نخبه و دانشمند رفتند به اروپا و کانادا و آمریکا.
دانشجوها هم حدود یک سومشان یا ازدواج کردند، یا مشغول شغلی و حرفهای شدن یا...
یک عده زیادی هم اصلا تصفیه شدند به این بهانه که خلاصه طرفدار آقای خمینی نیستند.
وقتی که بعد از سه چهار سال تعطیلی، سرانجام دانشگاهها باز شدند برای قبول شدن تنها درس خواندن کافی نبود. دانش آموز باید غیر کنکور در تحقیقات محلی هم قبول میشد تا بتواند وارد دانشگاه بشود.
یک مرد ریشو با پیراهن بلندی که روی شلوار انداخته بود به سراغ همسایهها میرفت تا مطمئن بشود که نماز میخوانید و لباستان اسلامی است و زن همسایه را دید نمیزنید و حجابتان کامل است و موسیقی حرام گوش نمیکنید و اهل گروهکها نیستید و از این حرفها..
همین شد که از کلاس اول دبیرستان شما در خانه و به توصیهی والدین تمرین دروغ و ریا میکردید... تمرین نماز خواندن الکی، ریش گذاشتن الکی، لباس پوشیدن الکی و زندگی کردن الکی.
سهمیهها هم بودند مثل سهمیه بسیج و ....انواع سهمیهها.کافی بود خودت را توی یکی از سهمیهها جا کنی. خیلی هم سخت نبود. حتی دیگر زشت هم نبود.
کافی بود کمی دروغ بگویی و نمایش بدهی... عادی بود... پذیرفته شده بود...
جوانمردی و صداقت کم کم مُرد.
با همهی اینها مشکل دیگری هم در کار بود:
همسایهای که از سر حسادت یا دشمنی یا بدجنسی و یا هر انگیزهی دیگری در مورد شما بدگویی میکرد تا آینده تان به فنا برود، و حاصل چندین سال درس خواندنت دود شود و هوا رود.
اینجا بود که اگر قبول نمیشدید به تمام همسایهها مشکوک میشدید و دیگران را به چشم دشمن و بدخواه میدیدید.
ما دروغ و نمایش و دشمنی را آنقدر تمرین و زندگی میکردیم که برایمان کاملا عادی شد و در وجودمان باقی ماند و جزیی از هست و بودمان شد.
دیگر نمیدانستیم خود واقعیمان چیست؟
چه چیز دروغ است و چه چیز واقعی... مرز میان واقعیت و دروغ از بین رفت.
حتی در خانه.
حتی در خلوت...
انگار همه چیز ساختگی شده بود.
حتی حقیقت.
در چنین جوی و فرهنگی افرادی مثل خاوریها پرورش یافتند و کم هم نبودند.
از همان روزهای اول تحریم شدیم. اسمش البته محاصره اقتصادی بود. همه چیز کوپنی بود. همه چیز بازار سیاه داشت. عادت کردیم که توی صف بایستیم. با همدیگر کتک کاری کنیم. فروشنده را نفرین کنیم و برای خریدن شامپو داروگر تخم مرغی دنبال پارتی و آشنا بگردیم.
رادیو و آقای خمینی شعار خودکفایی میداد و ما شامپو تخم مرغی تقلبی را به چند برابر قیمت میخریدیم.
دیگر بازار سیاه و پارتی و صف و سهمیه، جزیی از سازوکار بودن ما شد.
انگار همهی راههای اصلی از بین رفته بودند و ما همواره دنبال راه میانبر و کوره راه و در پشتی بودیم.
حالا بعد از سالها، اینشیوهی زندگی، این نحوهی دیدن و فهمیدن، این روش حل مسئله، تمام بودن ما را در بر گرفته و در هر معضل و بحران و بلایی خودش را نشان میدهد.
مثلا همین کرونا را ببینید.
ساختن کرونا یاب مستعان و چندین نوع واکسن تخیلی و تولید داروهای صددرصد موثر شیمیایی و گیاهی و طب اسلامی و دمنوش معجزه آسا و دورهمیهای یواشکی و سفرهای ممنوع و عزاداریهای بغل به بغل و سفر به ارمنستان برای واکسن و کتک کاری در بیمارستان برای تخت خالی و فحش دادن به داروخانه چی و دنبال آشنا گشتن.
برای سرم و چندین برابر خریدن داروها و واکسنهای تقلبی و ایستادن در صف گورستان و...
حاصل همان دانشگاه و همان انقلاب فرهنگی و همان تلاش برای خودکفایی، همان طریقهی زندگی کردن است.
انگار پذیرفته ایم که هیچ حقیقتی در کار نیست و همه چیز آمیزهی دروغ و نمایش و تخیل است.
تنها مرگ است که همچنان واقعیت دارد. و سخت سرگرم کار است.
بهرام کاویانی / سالهای جهنمی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|