iran-emrooz.net | Thu, 13.07.2006, 20:16
آيا گنجی با بوش ملاقات کند؟
مسعود بهنود
پنجشنبه ٢٢ تير ١٣٨٥
از روزی حدود يک ماه پيش که اکبر گنجی امکان یافت که از کشور خارج شود و جايزه قلم طلائی را به عنوان روزنامه نگار برگزيده جهانی دريافت دارد، که سزاوارش بود، اين سووال در آشکار و در پنهان در ذهن و زبان آزادیخواهان ايرانی، در داخل و يا خارج از کشور میگردد و پاسخ مطلوب میجويد. اگر رييس جمهوری آمريکا، به عنوان مطرح ترين نام در چالشهای فعلی آزادی خواهان جهان، خواستار ديدار با وی شود، پاسخ بايد چه باشد.
سئوال اين است: گنجی به عنوان نشانه مقاومت و پايداری، در حالی که هنوز يک فصل از پايان زندان شش سال او نگذشته، با اين ديدار آيا چيزی از دست میدهد و يا برعکس نفس اين ديدار، هر چه در آن بگذرد، اهمیت جهانی جنبش دموکراسی خواهی ايران را نشان خواهد داد.
به جز آنان که همواره پاسخهای آمادهای دارند که معمولا يک بار مصرف است و دور انداختنی، اهل انديشه و عمل، آنان که سرنوشت ايران را جدی میگيرند، در برابر اين سئوال تامل دارند. حق هم همين است.
نخست اين که پاسخ به اين سئوال نمیتواند به نگرش به وضعيت يک طرف حکايت بسنده کند. مثلا بگويد جورج بوش صاحب بالاترين قدرت موجود جهان، اين روزها در پائين ترين ميزان محبوبيت دوران رياست خود به سر میبرد، دستگاه اداری وی و هم حزب جمهوری خواه برای زدودن تصوير جنگ طلبی که بعد از وقايع عراق و افغانستان از آنها در ذهن جهانيان نقش بسته، دنبال مناسبتهائی میگردند تا نقش صلح دوستی و مدارا به آنان دهد.
کسانی که اين پاسخ میدهند معتقدند از آن جا که موضوع ايران و پرونده هستهای مهم ترين موضوع سياست خارجی آمريکاست، و توجه رای دهنده آمريکائی بيش تر از هر کشوری در جهان به ايران جلب است، ديدار با مظهر جنبش دموکراسی خواهی ايران میتواند چنين معنا دهد که دستگاه حاکمه نومحافظه کاران تنها به جنگ و اعمال قدرت نمیانديشد بلکه به سرنوشت مردم هم میانديشند، آن هم کشوری که دولتشان مطرح ترين نام در فهرست دشمنان آمريکاست. کشوری که ماشين تبليغاتی حاکمه آمريکا بيست سالی است که به عنوان يکی از محور شرارت – و مصرترين آنها – نشانش داده است و گنجی چهره مشخص جنبش دموکراتيک آن است.
اين برداشت نادرست نيست و بسيار بهرهها از واقعيت دارد، اما به تنهائی پاسخ سئوال ما نيست. بايد ديد و دريافت که بهره اکبر گنجی و جنبشی که وی آن را مظهرست از اين ديدار چيست. هواداران ملاقات اولین و مهم ترين دستاورد اين ديدار را در گشودن راه سومی میدانند که ايرانيان بدان نيازمندند. راهی برای آن که صلح جويان ايران و جهان با هم گفتگو کنند. گنجی هر چه بتواند صدای خود را بلند کند، بيش تر جلب نظر آزادی خواهان و صلحجويان جهانی را خواهد کرد. نه اين که پرزيدنت بوش مظهر صلح خواهی است که نيست، بلکه از آن جا که ملاقات با وی برد صدای آدمی را بالا میبرد و از جمله به گوش صلح طلبان جهان میرساند اهميت دارد.
به گفته اين گروه اينک جهانیان، به جهت حضور دو دولت تندرو در ايران و آمريکا، وقتی نام ايران را میشنود سه دايره در هم در نظرش مینشیند، يعنی اتم، که روی آن جمجمهای هم نقش بسته است، يعنی سلاح هسته ای. و چون عميق شويم در پشت اين نشانه، شبح جنگ نشسته است. چرا که اگر ايران و رهبرانش مظهر جنگ – آن هم جنگ هستهای – تصور شوند، گرفتن مجوز حمله به اين کشور از افکارعمومی کشوری مانند آمريکا آسان است. اين وضعيتی است که هم اکنون تا اندازه زيادی جا افتاده. ادعای مدام دولت ايران به صلح آميز بودن فعاليت هسته ای، به هر دليل چندان مسموع جهان نيست. در عالم واقع همسايگان وهمکيشان را هم به تمامی قانع نکرده است.
تنها مقامات آلمانی نيستند که بنا به گفتهها وقتی رييس جمهور سابق را تنها يافتند در گوش او پيامی برای تهران فرستادند که جدی بگيرند خطر را. از اميرعبدالله و امير قطر، ريیس دولت اسلامگرای ترکيه، رييس جمهور روسيه، مقامات چينی، دبيرکل سازمان ملل و مديرکل آژانس بين المللی انرژی اتمی، تا دانشمندان صلحجو همه نگرانند. و مجموع نگرانیها بدان معناست که امروز تصوير مردم ايران نه آن است که ايرانيان میخواهند، بلکه انگار در آن چيزی جز جنگ و خطر هستهای نمیگنجد. اگر در اين تصوير جائی هم خالی بماند به کمک رسانی دولت ايران به تروريستهای خطرناک جهانی و ساخت موشک و تسليحات کشتار جمعی میرسد.
همه آزادی خواهان و صلح جويان ايرانی – در اين مقام موقع تقسيم بندی آنها بر اساس مرام و پيشينه نیست – در اين وضعيت حساس چارهای جز آن ندارند که در انديشه راهی ديگر باشند، خطی ديگری و تصويری ديگر. اين کار جز با اتحادی گرچه ناننوشته بين همه آنها، و همفکریشان با صلح جويان جهان ميسر نمیشود. چاره در آن است که سواری ديگر در ميدان آوريم تا مجال از اسواران کف بر دهانی که جز جنگ راهی برای فرونشاندن هوسهاشان نیست، بگيرد. اين کار ممکن و ميسر است. اکثر روشنفکران جهان با اين موج همصدا خواهند بود.
به باور من برای پاسخ دادن به سئوالی که در صدر مقال آمد بايد ديد که چنان ديداری به ايجاد چنين مجالی کمک میکند يا برعکس به آن زيان میرساند. اکبر گنجی که نماد و مظهر آزادی خواهی و مقاومت بر دموکراسی در زمان حاضرست، چندان که نظر خود را به صراحت گفته باشد – که گفته است و باز هم بايدش گفت – میتواند به ديدار شيطان هم تن دهد، چه رسد به ديدار با کسی که موثرترين مقام در ماجرای ماست و با اين ديدار ممکن است نگاههای بيشتری متوجه جنبش صلحطلبی و دموکراسی خواهی ايران شود.
اما نگفته پيداست، ديداری فقط از جهت ماجراجوئی و شهرت طلبی – که از گنجی دور باد – میتواند زيان بخش هم باشد. بدون روشن کردن مخالفت خود با مداخله نظامی آمريکا و بدون تاکيدی بر آسيب قطعی هر نوع مداخله نظامی بر روند آزادسازی ايران، ملاقات گنجی با بوش عملی است که از آن بهرهای به جنبش دموکراتيک مردم ايران نمیرسد، بلکه فقط کمک خواهد رساند به تلطيف چهره به شدت آسيب ديده نومحافظه کاران جنگ طلب و بهانهای به دست همتايان ايرانی آنها که گنجی و جنبش را بيش تر بکوبند. در واشنگتن کسانی هستند که نشان داده اند که به کمتر از گنجیها هم راضی و قانع اند. و در خود اين توانائی را میبينند که هر کسری از اعشار را به عدد قابل اعتنائی نمايش دهند.
گنجی چه بخواهد و چه نخواهد، مظهر نسلی از ايرانيان است که در نوجوانی انقلابی کردند به سودای آزادی و استقلال، جوانی آغاز نکرده با ديکتاتوری جنگ طلب صدام درگير شدند که به خاک کشورشان هجوم آورده بود. جان و جوانی بر سر دفاع از کشور نهادند. نسلی که چون دريافت ريشههای خودکامگی ديگری دارد در خاک وطن میرويد به فغان آمد. جان بر کف نهاد و در اوج هيجان و غوغای جنگ، از صلح سخن گفت و از بهشت اقتدارگرايان بيرون شد. اين نسل بعد از جنگ هم آرمانخواهی را رها نکرد. نسلی که هر طرف دعوا که بود زجر کشید و درد دید. زندگيش در مبارزه با دو ديکتاتوری آغاز شد و در ادامه خود اينک جان را مايه چالشی ديگر با اقتدارطلبی و استبداد جوئی کرده است. اين نسل از خون ديده ترين و زجرکشيده ترين نسلهای ايرانی است که اينک در ميانه عمر ايستاده است در برابر استبدادی که به مذهب آراسته است و پشت اعتقادات و باورهای مردمی کمين کرده . گنجی حق ندارد اين همه را آسان داو قماری کند که حاصلی بر آن مترتب نيست.
به گمانم بهترست تا دير نشده همه اهل نظر و عاشقان آزادی به ميدان درآيند و در اين باب نظر بدهند. سئوال همان است: آيا اکبر گنجی بايد با بوش ديدار کند.