iran-emrooz.net | Sat, 24.06.2006, 14:35
از هر چمن گلی نچيدن
نامه / مجيد تولايی
"دهقان سالخورده چهخوش گفت با پسر
كای نور چشم من بهجز از كِشته ندروی"
نسبتدادن علل و دلايل بسياری از ناكامیها و نامرادیها و شكستها به دشمنان، بدخواهان، حسادتورزان مغرض و معاندان خبيث، منش رفتاری و عادتی نيست كه فقط به سلوك سياسی اغلب حكومتهای خودكامه و حكام مستبد پوپوليست منحصرشود؛ حكام و حكومتهايی كه همهیناتوانیها و عجز خود از برآوردهكردن خواستها و مطالبات به حق مردم در ايجاد شرايط زيست توأم با رفاه و امنيت و عدالت و آزادی را به دسيسهی اجانب و توطئهی شياطين منتسب میكنند.
در ايران ما، اين عادت و منش رفتاری، بخشی از ويژگی تقريباً پايدار سلوك سياسی بسياری از سازمانها و احزاب سياسی و مبارزانی نيز بوده است كه با وجود انواع تلاشهای بیدريغ و ابراز رشادتها و حتی جاننثاریها در پيشاپيش صفوف مبارزه با رژيمهای مستبد برای دستيابی به آزادی و استقلال و ترقی ميهن، آنگاه كه در مسير تلاش و مبارزهی خود با ناكامی و شكست مواجه شدهاند، هيچ عامل و دليلی بهاندازهی قدرت قهريهی توأم با سبعيت دشمن -يعنی رژيم و استبداد حكام حاكم- برای آنان عمده و برجسته نشده است.
در ايران ما، تأكيد مطلقگرايانه بر نقش استبداد حكومتها، مناسبات استبدادی، فرهنگ مستبدپرور و سلطهی ساختارهای مقوّم و مشدّد استبداد (بهعنوان اصلیترين عامل بيرونی و دشمن خارجی) از جانب جماعت كثيری از احزاب و سازمانها و فعالانی كه مبارزه با استبداد اصلیترين آماج پيكار سياسیشان بوده است، زمانی كه شرنگ يك شكست و يك تجربهی عقيم و ناموفق سياسی، تلخكامی بهبار آورده است، موّجهترين محمل و توجيه بهشمار میرود برای سرپوشگذاری روی ضعفها، خامیها، كجخيالیها و توهّمها و بدفهمیها و خطا رفتنهايی كه میبايست منشأ آن قبل از هرچيز و هركجا در درون انگارها و پندارها و منشو خُلقيات خويش، جستوجو شود. بهعلاوه، چنين محملی همواره بهترين پوشش فريبنده برای سرپوشگذاشتن بر اين پرسش است كه سهم و نقش مبارزان ضد استبداد در بازتوليد فرهنگ و مناسبات استبدادی چيست و تا چه حد بوده است؟
مواجهه با اين حقيقت كه هر يك از ما، چه به صفت فردی و چه در كسوت جمعی و سازمانی، در كشت هر آنچه امروز درو میكنيم يا برايمان میدِرَوند، بهطريقی و به نسبتی، كميا زياد ذیسهم و ذیمدخليم، صداقت، شجاعت، بصيرت و بلوغ و پختگی بسيارمیطلبد. رویگردانی يا تغافل يا تجاهل برخی بههردليل و انگيزهای از اين حقيقت، خدشهای بر آن وارد نمیكند و هيچتأثيری بر تغيير واقعيتهای برآمده از اين حقيقت نمیگذارد.
سهل است علتالعلل همهی دستنيافتنها و واپسماندگیها را به دشمنان خارجی و ايادی و حاميان داخلی آن نسبتدادن از جانب گردانندگان امور كشور و زمامداران قدرت. سهل است نسبتدادن نقش اصلی و تعيينكننده درانفعالزدگی و عدم توفيق در بسط و توسعهی قدرت تشكيلاتی و سازماندهی مردم برای پيشبُرد پروژهی دموكراسیخواهی را به اقتدار تام و تمام دستگاه پليسی- امنيتی نظام سياسی حاكم از جانب معترضان سياسی و اپوزيسيون نظام در داخل و خارج. سهل است نسبتدادن دليل و منشأ رویگردانی مردم از اصلاحطلبی به سبك و سياق مصلحان دوم خردادی و بیاعتمادی و بیاعتنايی مردم به شعارها و فراخوانهای اين عده و باخت و شكستشان در آخرين بخت سياسی گذشته در تير٨٤ به سمبهی پرزورتر رقيب و خدعه و غدر و مكر وی و هنوز كه هنوز است همچنان انگشت عتاب و معصيتبارگی را بهسمت تحريميان نشانهرفتن از جانب خوشنشينان پيشين اصلاحطلب در سراپردهی قدرت.
سهل است ازخودگريختن و پرهيز از مواجهه با حقيقت خويشتنِ خويش با تمام نقصانها و كاستیهايش. سهل است فرار از بار مسؤوليت ناشی از فهم و پذيرش و اعلام يك اشتباه. سهل است فرافكنی و بازتاباندن همهی نارسايیها و نابرخورداریها و كجیها و اِعوجاجهای خويش به ساحت و قامت ديگران. فرار از نقد خود و طلب فرصتی برای آنكه خويشتن را از محضر نقد و داوری ديگران فراری دهيم، سهل است.
سهل است توجيه بیراهرَویِ خود با دشمنتراشی و دشمنسازی و نثار شبانهروزی دشنام به دشمنان فرضی. مستورسازی عجز و ترس و كژمداری درونی خويش با ترسيم چهرهای بدطينت و ملعون و خبيث از دشمن بيرونی، سهل است. سهلترين كارها است قصور و تقصير "خود" را به دامان مقصری "ديگر" واريختن. هميشه مقصری هست و يافت میشود و میتوان يافتنیاش نمود. برای مقصرطلبان، زمين هيچگاه خالی از حجت حضور مقصر نبوده و نخواهد بود.
باری، حديث تحزب و تشكّل و عمل سياسی جمعی و سازمانيافته نيز در ايران ما، از يك سده پيش تا امروز، حديث كِشتن و درويدنِ محصول عمل بهدست انسانهايی است كه بهندرت، بیثمری و تهیانبانی خويش به فصل درو را ناشی از كِشتهی خود دانسته و عموماً آفت يا "مقصران ديگر" را بهجای فهم و پذيرش و اعلام "قصور و تقصير خويش" به هنگام كاشت و داشت، نشاندهاند. انسانهايی كه حتی تا پای نثار جان پيشرفتهاند، اما دريغ كه نخواستند يا نتوانستند آن بخش از ريشهها و دلايل و عوامل تلخكامی و نامرادی در تجربهی عمل حزبی و سازمانی را كه به نگرش، روش و منش خود آنها باز میگردد، شناسايیكنند و به تغيير و اصلاح آن بپردازند.
كار حزبی بیفايده است
سالها است كه به نادرست يك باور عمومی در كشور ما رايج شده است؛ اينكه كار حزبی و اساساً تلاش جمعی و سازمانيافتهی سياسی بنابر روحيه و فرهنگ فردطلبی و جمعگريزی و ضد تعاون ايرانيان، قابل پاگيری نيست و پیگيری چنين تلاشی هرگز به موفقيت منتهی نمیشود. طرح و بيان چنين باوری فقط مختص سالهای اخير و دوران پس از حذف و سركوب احزاب و سازمانهای سياسی در دوران دههی ٦٠ به بعد نيست. آبراهاميان، جملهای از كنسول بريتانيا در اصفهان در سال ١٣٢٤، در كتاب خود نقل میكند كه صرفنظر از انگيزهها و نیّات شخص كنسول، بازگوكنندهی روح فرهنگ مذكور است: "دو ايرانی هرگز نمیتوانند همكاریكنند، حتی اگر اين همكاری برای گرفتن پول از شخص سومی باشد."١
در همان سال، احمد قوام با تأكيد بر همين ضعف و نقصان، چارهی پركردن خلاء ايجاد يك تشكيلات سياسی فراگير را تقويت و تحكيم فعاليت جبههای در قالب جبههی ملی در برابر فعاليت احزاب مختلف دانسته و میگويد: "مملكتما افرادش رشد برای تشكيل حزب سياسی ندارند و بهمحض اينكه حزب تشكيل شد، همه متوقع واگذاری شغل و مقام به آنها میباشند و چون محال است بتوانيم موجبات ارضای خاطر همه را فراهم نماييم، مخالفت شروع میشود و آنوقت است كه حزب هرقدر قوی باشد، متلاشی میگردد و همين فرم فعلی جبههی ملی برای انجام سه مقصود٢ كافی است و اگر موفق شديم، بزرگترين خدمت را به مملكت انجام دادهايم."٣
نادرستی باور رايج نسبت به بیفايدگی و بیتوفيقی و حتی مضربودن تلاش سياسی حزبی در ايران با استناد به فرهنگ فردطلبی و جمعگريزی ايرانی از يكسو و بازدارندگی نقش سنت ديرپای استبدادزدگی در جامعه و وجود نهاد و دستگاه دولت مطلقهی مستبد و خودكامه در ايران در شكلگيری و رشد احزاب سياسی از سوی ديگر، از چند جنبه قابل نقد و رد است:
١) با وجود همين فرهنگ ديرپای جمعگريزی و ضد تعاون در كنار سنتِ سختجانِ استبدادِ فردی و زمينهها و مؤلفههای تربيتی و پرورشی استبدادزدگی در اخلاق و فرهنگ ملی-مذهبی ايرانی، نمونهها، شواهد و تجربههای موفق فراوانی از حضور مؤثر و تعيينكنندهی احزاب و سازمانهای سياسی در روند شكلگيری جنبشهای ضد استبدادی و ضد استعماری در ايران از يكصد سال اخير به اينسو میتوان يافت.
تأثير و تعيينكنندگی نقش احزاب سياسی در پيشبُرد اهداف و خواستهای دموكراتيك و آزادیخواهانهی نهضتها و جنبشهای ايرانی از مشروطه به بعد، هم در ظرفيتسازی و بسط محتوايی و سوگيریهای كيفی و هم در قابليتسازیهای كمّیو شكلی و مكانيزمهای عمل جنبشها، گاه بهحدی است كه اصلاً ارزيابی درخصوص اقبال و توفيق يا شكست جنبشها، مستقل از عملكرد موفق يا ناموفق احزاب و سازمانهای سياسی ذیربط، بیمعنا و مفهوم است. شواهد و نمونههای تاريخی قابلدسترس فراوانی میتوان در اين رابطه ذكركرد كه پرداختن به آن، خود نيازمند مجال مبسوط و مفصّل مستقلی است. اما چهكسی میتواند نقش برجسته و تعيينكنندهی حزب دموكرات ايران در عصر مشروطه و تولد دو حزب اعتداليون و اجتماعيون-عاميون (سوسيال-دموكراتها) در روند شكلگيری و پيشبُرد نهضت مشروطهخواهی را منكر شود. چهگونه میتوان نقش بسيار مؤثر و بعضاً محوری فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی در دههی ٢٠ تا ٣٠ و سالهای ٣٠ تا ٣٢ را بر فراز و نشيب اوضاع سياسی آن دوران و بهويژه بهثمر رسيدن نهضت ملیشدن نفت انكاركرد.
مرتكبشدن خطا و لغزش يا انحراف و كژراههِرفتن احزاب و سازمانها در روند فعل و انفعالهای سياسی يك بحث است و انكار اساسی و هيچانگاری نقش آنها در شكلگيری روندهای سياسی، يك بحث ديگر است. در عالم سياستورزی، كيست كه ادعا كند ديكتهی بیغلط نوشته است؟ مهم پذيرش و تلاش برای تصحيح غلطهای ديكتهای است.
٢) كارنامهی احزاب و سازمانهای سياسی ايرانی را بايد متناسب با مرحلهی رشد و تكامل اجتماعی جامعهی ايران از يك سدهی اخير به اينسو و ميزان كمی و كيفی تكوين و رشد دموكراسی ايرانی مقايسهكرد. شكلگيری مفهوم حزب در چارچوب الگوها و سازوكارهای مدرن آن در ايران كه مقارن با پيدايش انديشهها و نگرشهای مدرن از عصر مشروطهخواهی به بعد است، بايد در قياس با دستآوردها و موفقيتهای ناشی از بسط و تسری و ريشهدوانی ابعاد همهجانبهی مدرنيته طی يك قرن اخير در جامعهی ايران ارزيابی شود. چهگونه میتوان انتظار داشت احزاب سياسی در ايران عيناً همان نقشها و كارويژههايی را در پيشبُرد روندهای سياسی و اجتماعی و نيز در مجموعهی ساختار نظام سياسی حاكم و دستگاه دولت ايفا كنند كه احزاب سياسی در جوامع مدرنِ توسعهيافته و دارای دموكراسیهای نهادينهشده و برخوردار از سازوكارهای قواميافته و مستحكم برای اِعمال دموكراسی، ايفا میكنند؟ از توجه به اين مهم، نهفقط در حوزهی سياست و مسألهای به نام تحزب كه در ساير حوزهها نيز برای تعيين انتظار و توقعی واقعبينانه از نقش و كاركرد نهادها و ساختارهای مدرن اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، متناسب با بومیشدن سطح مدرنيته در جامعهی ايران، نبايد غفلتكرد. چنين غفلتی غالباً به ارايهی برداشتها، تحليلها و راهكارهای مبتنی بر نوعی مطلقانگاری و تماميتخواهی منجر میشود و بهخصوص كُنشگران و فعالان عرصههای سياسی و اجتماعی را به مسير چپروی يا راستروی و اتخاذ رويكردهای "يا همه يا هيچ"و سفيد-سياه ديدن همهچيز وا میدارد. آنان كه با اتكا و استناد به نازكپايهگی و سُستبنيهگی نهال دموكراسی در ايران و اينكه چون جامعهی ما در شرايط ماقبل دموكراسی بهسر میبرد، كار و تلاش سياسی حزبی-سازمانی را آب در هاون كوبيدن تلقی میكنند و معتقدند كه اين قبيل تلاشها جز اتلاف سرمايهی انسانی و كسب ناكامی، دستآورد ديگری ندارد و كنشگران سياسی را به مادون حزبی بودن شرايط كار جمعی و سياسی در ايران انذار میدهند، آيا میتوانند بگويند كه بهغير از نهادی بهنام حزب بهعنوان يك نهاد كاملاً مدرن راه يافته به حوزهی سياستورزی در ايران از نهضت مشروطه به اينسو، كداميك از ديگر نهادهای مدرن، از دولت و پارلمان و وزارتخانه و بانك و بيمه و كارخانهی صنعتی و ... گرفته تا انجمنهای غيرانتفاعی و سازمانهای غيردولتی و غيره، امروزه در كسوت و قامت يك نهاد مدرن در جامعهی كنونی ايران به ايفای نقش و كاركرد واقعی خود میپردازند؟ اگر پاسخ منفی است، دراينصورت تكليف ما با اين جامعهی شبهمدرنِ تكامل نايافتهیِ مادون حزبی و ماقبل دموكراسی چيست؟ وجود سردرگمی در پاسخ به اين سؤال است كه برخی را در تقدم و اولويتدادن دموكراسی بر تحزب و عدهای ديگر را در اولويتدادن و تقدّم كار فرهنگی و انديشهورزی بر كار سياسی با هدف تغيير معيارها و خاستگاههای فرهنگی تودهی مردم برای تقويت زيرساختهای فرهنگی- اجتماعیِ دموكراسیخواهی در ايران و عدهای ديگر را در تقدم و اولويتدادن به تغيير نظام سياسی بر هرنوع كار فرهنگی يا تلاش حزبی وا میدارد. بهزعم اين عده، بدون تغيير نظام سياسی كنونی و استقرار يك نظام دموكراتيك تمامعيار، نه كار فرهنگی و نه كار حزبی راه بهجايی نمیبرد. بهنظر میرسد سردرگمی در هرسه پاسخ به سؤال طرح شده، جملگی را وارد بازی مرغ و تخممرغ كرده است. واقعيت آن است كه ضمن اجتناب از كشيدن خط بطلان و بيهودگی بر تمامی تجربيات موفق و مثبت فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی از گذشته تاكنون، هر فرد يا جمعی برای درك هرچه واقعبينانهتر و همهجانبهتر از وضعيت موجود جامعهی ايران و تعيين نسبت خود با اين وضعيت-در هر جايگاهی كه قرار دارد و بهفراخور همهی برخورداریها و نابرخورداریهايش- بايد از يكسو به سطح و مرتبهی رشد و تكامل اجتماعی جامعه و استعدادهای بالفعل و بالقوهی درونیكردن نوسازی و رهيافتها و دستآودرهای درونیشدهی مدرنيته توجه داشته باشد و از سوی ديگر متناسب با اين درك و توجه، انتظارات و توقعات از خود و ديگران را با شرايط و "اوضاع واقعاً موجود" سازگار نموده و تطبيق دهد، نه كمتر و نه بيشتر. همهی ما بيش و كم میدانيم و بهروشنی میبينيم كه بهتعبير "دوركهيم" عناصر و مؤلفههای ايجاد تعاون و همبستگی در جامعهی ما، تركيبی از دو نوع مؤلفهها و عناصر مكانيكی و ارادهگرايانهی مربوط به جوامع سنتی و عناصر ارگانيكی و تعاملجويانهی خاص جوامع مدرن است. از يكصد سال پيش تا امروز، سير تحول و تطور طولی و عرضی جامعهی ايران، گذار از جامعهای با ويژگیهای همبستهساز مكانيكی بهسمت جامعهای با ويژگیهای همبستهساز ارگانيكی بوده است. خصلت در حالگذار و استمرار بودن اين دوران، همهی محصولات و فرآوردههای آن را از نوعی ويژگی عدم تعیّنيافتگی و بلوغ كامل توأم با سازوكارهای نارس و حتی متناقض در ايفای نقش برخوردار میكند. مثلاً ظهور پديدهی دولت در ايران نه محصول شكلگيری تعامل سازندهی رابطهی دولت- ملت مدرن، بلكه ناشی از تفوق يك ارادهی سياسی بر كشور در دورهی رضاشاه و تحكم آمرانهی اين اراده برای دولت-ملتسازیِ تحميلی در چارچوب پروژهی مدرنيزاسيون بوده است. ديگر فرآوردهها و محصولاتِ بروزيافته در اين دوران درحال استمرار از دستگاهها و نهادهای شكلگرفته برای چرخش گردونهی نظام بوروكراتيك و تكنوكراتيك و زيرساختهای آموزشی، فرهنگی، نظامی و امنيتی گرفته تا فرآوردههايی چون دموكراسی و حزب و نهادهای مدنی نيز، كمابيش در وضعيتی مشابه بهسر میبرند و تشابه اصلی همگی آنان برخورداری از پيشوند "شِبه و شبيه" است. نتيجهی طبيعی فرايند طیشده، وجود جامعهای شبهمدرن با دولتی شبهمدرن، پارلمانی شبهمدرن، ارتشی شبهمدرن، صنعتی شبهمدرن، ديوانسالاری شبهمدرن، نظام بودجهای-مالی و آموزشی شبهمدرن و ... در نهايت برخوردار از شبهدموكراسی با احزاب و سازمانهای شبهمدرن و بعضاً ماقبل مدرن و نيز مطبوعات، انجمنها و نهادهای مدنی غيردولتی شبهمدرن است.
٣) خوب يا بد، زشت يا زيبا، واقعيت كار سياسی حزبی و تشكيلاتی در جامعهای كه در آن زيست میكنيم و هر يك به نسبتی در كشت و بارآوری اين واقعيت سهيم و ذیربطيم، همين است كه هست. پذيرش اين واقعيت اما بهمعنای تسليمشدن به آن و رضايتدادن به تقدير جبری هستها و نرفتن در پی بايدها و تمنا نكردن تغيير اختياری هستها به بايدها، نيست.
لازمه و شرط تغيير در وضعيتی اينچنين شبههناك، شبحزدايی و آمايش و پالايش شباهتهای مجازی پديدهها، رفتارها، نقشها و كاركردهای مختلطشده با يكديگر است. درست است كه ما در جامعهی شبهمدرن خويش كه هيچچيز و هيچكس در جای خودش نيست، با درهمتنيدگی جبری و تعامل و تأثيرگذاری پيچيدهی حوزههای مختلف سياست و فرهنگ و اقتصاد و اجتماع بر يكديگر مواجههستيم. درست است كه بههمينسبب، نهادها و تشكلهای مرتبط با هر يك از حوزههای مذكور، نسبت به همديگر در آميختگی و اختلاط شديد و غليظی در زمينهی ايفای نقشها و كاركردها بهسر میبرند، بهگونهای كه میبينيم احزاب سياسی در قامت جبههها و ائتلافهای سياسی، جبههها و ائتلافهای سياسی در كسوت حزب و سازمان، تشكلها و نهادهای مدنی فعال در عرصهی جنبشهای اجتماعی در قامت سازمانها و احزاب سياسی، صاحبنظران و توليدكنندگان عرصهی انديشه و نظر در قامت كنشگران سياسی و مطبوعات در كسوت همگی ظاهرشده و ابراز وجود میكنند. اما، همچنانكه نبايد اتوپياگرايانه نسبت به تخطئه و نفی تماميت و تخريب موجوديت شبههناك هر يك از جلوههای مثال زده شده كه فراروييده از واقعيت موجوداند برآمد و در عالم خيال از تقسيم كار و تمايزيافتگی ايدهآلِ مختص جامعهی مدرنِ دموكراتيك با روابط و مناسبات همبستهآميز ارگانيك دادِ سخن سر داد، درعينحال نيز نبايد نسبت به ادامهی اين وضعيت منفعل بود.
دو غفلت مهم
در حال حاضر، طيف كثيری از كنشگران سياسی، مخالف فعاليت سياسی حزبی يا منتقد و متعرض به تداوم فعاليت سياسی احزاب موجود هستند و از جايگاه تقدم اولويت دموكراسی بر كار حزبی به مخالفت با عمل پويشگران فعاليتهای حزبی میپردازند. اين عده برآنند كه وجود حزب و سازمان سياسی در يكجامعهی غيردموكراتيك يا شبهدموكراتيك اساساً بیمعنا و مفهوم است، اما بهنظر میرسد اينان از توجه به دو نكتهی مهم غفلت میورزند:
يك) اين امر كاملاً بديهیِ اوليه كه لازمهی انجام تلاش و مبارزهی سياسی مؤثر و تعيينكننده حتی در يك شرايط شبهدموكراتيك -مثل شرايط كنونی ما- وجود يا ايجاد نوعی از ساماندهی يا سازمانيابی و تشكيلات برای عمل جمعی است. صرفنظر از مسألهی ضرورت برخورداری هر نوع سازمان و تشكيلات برای عمل جمعی از دو عنصر شكل (فرم و قالب تنظيم روابط) و محتوا (اصول و مناسبات تعيينكنندهی روابط)، كدام نوع از سازماندهی و تشكيلات سياسی در وضعيت حاضر را میتوان برای عمل جمعی جايگزينحزب كرد كه ايراد و انتقاد وارده از طرف مخالفان كار حزبی در شرايط غيردموكراتيك بر آن نوع از كار جمعیِ تشكيلاتی، وارد نباشد؟ مبارزهی جمعی سياسی در چارچوب يك جبهه يا ائتلاف سياسی يا يك نهاد مدنی اجتماعی! كداميك؟ آيا نمیتوان همان ايراد و انتقاد طرحشده از طرف اينعده را درمورد هر يك از موارد مذكور وارد دانست و خُردهگرفت كه در شرايط شبهدموكراتيك استبدادی كنونی كه حداقل حقوق و آزادی سياسی و مدنی از جانب حاكميت نقض میشود و درحالیكه در دوران ماقبل دموكراسی بهسر میبريم، موجوديتی بهنام جبهه و ائتلاف و NGOدراساس فاقد معنا و مفهوم است و هيچيك از اين موجوديتهای مدرن در زمين ايران فعلی ما، قادر به ايفای نقش و كارويژههای واقعی خود نيستند؟ اگر پاسخ بازهم با هر توضيح و تفسيری منفی است، بنابراين فعالان و پويشگران مبارزهی سياسی بايد به چه نوعی از مبارزه و عمل جمعی رویآورند و در قالب كدام شكل جمعیِ ممكن و متصور میتوانند فعاليتكنند؟ آيا در پس همهی اين پاسخهای منفی و برونداد عملی اين پاسخها، چيزی جز ادامهی تفرّد سياسی و وسعتگيری هرچه بيشتر كرانههای مجمعالجزاير سياسيون مدعی نهفته است؟
دو) فرايند رشد و تقويت دموكراسی و اصول، ارزشها و روشها و منشهای دموكراتيك در يك جامعه، مستقل و منفك از فرايند رشد و تقويت و توسعهيافتگی احزاب و سازمانهای سياسی نيست و اين دو بهمنزلهی دو روی يك سكه، هركدام تجلیدهندهی يك حقيقت واحد هستند؛ حقيقت گذار به دموكراسی.
بهاستناد كدام توضيح نظری و قرينه يا مدل تجربی و عملی میتوان اثباتكرد كه رشد و تقويت دموكراسی و بسط ساختاری و نهادمند سازوكارهای دموكراتيك در هر يك از جوامع و كشورهای توسعهيافتهی دموكراتيك، در غيبت حضور احزاب سياسی دموكراتيكِ رشد و پرورش يافته در اين جوامع بوده است؟ نهتنها چنيننبوده، بلكه حتی يكمورد را نمیتوان بهعنوان شاهد و مثال از شرق و غرب عالم ذكركرد كه در آن نقش محوری و كانونی احزاب سياسی در پيشبُرد پروژهی دموكراتيزاسيون و مشاركتدادن دموكراتيك مردم در تعيين نظام سياسی و سياستها و برنامههای حكومت و تغيير و جابهجايی دولتها و قدرتها، كتمانپذير باشد. چهگونه میتوان در قافلهیگذار از وضعيت شبهدموكراتيك و شبهمدرن -كه در مختصات فعلی كشور ما چنين گذاری البته، مرحلهبهمرحله، طولانیمدت و در حالت مطلوب بهصورت هرچه مسالمتآميزتر، امكانپذيرتر است- به وضعيتی دموكراتيكتر و مدرنتر حاضر بود و نقش نهادیمانند حزب سياسی را در پيشبُرد و تسهيل شرايط دورهیگذار ناديده انگاشت؟ اهميت اين مسأله تا بدان حد است كه موجوديت و ايفای نقش سياسی احزاب در طی فرآيند گذار به دموكراسی، خود میتواند بهعنوان يكی از مهمترين شاخصهای تعيين مرحلهیِ پيشروندگی دورهی گذار و اندازهسنج سطح دموكراتيكتر و مدرنتر شدن جامعه و كشور، محسوب شود. همچنان كه بالعكس، دموكراتيكتر و مدرنتر شدن احزاب سياسی در طی فرايند گذار به دموكراسی در تعاملی ديالكتيكی با شرايط ويژگیهای جامعهی در حال تحول و تكامل، میتواند بازگوكننده و نشاندهندهی مرحلهی پيشرفت در اين فرآيند، بهشمارآيد. طبيعی است كه در اين فرآيند به تبعيت از "قانون بقای اصلح داروين"، آن دسته از احزاب و سازمانهای سياسی قاد به ادامه حيات سياسی و تشكيلاتی خواهند بود كه ظرفيت و قابليت دموكراتيكتر و مدرنتر شدن را دارا باشند و بقای فعال و عملكرد خلاقانهی آنها، ظرفيتمندی و قابليتمندی آنان را به عينه اثباتكند. درغيراينصورت چارهای جز بسندهكردن صرف به نگهداری تابلو و نشان سنتی و سنواتی خود ندارند و نبايد انتظار تأثيرگذاری تعيينكننده و مؤثری بر روندهای جاری در دورهی گذار داشته باشند؛ كما اينكه ديگر نهادها و تشكلهای مرتبط با ساير حوزههای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و آموزشی و همچنين كوشندگان و پويشگران عرصهی نظر و انديشه نيز بايد ضمن توجه به قانون مزبور، به الزامات و قواعد ماندگاری در دورهی پرتلاطمگذار تن دهند و از توانمندیهای لازم برای پاسخگويی به نيازها و مطالبات خاص اين دوره برخوردار باشند.
گذار به دموكراسی
شايد بتوان گفت تغيير در شرايطی كه از يكطرف نمیتوان واقعيت وجود مفاهيم، نهادها و پديدههايی مانند، دموكراسی، جنبش اجتماعی، حزب، جبهه، ائتلاف و NGOرا به اقتضای شرايط در حالگذار كنونی نفیكرد و منطبق بر تعريف و كاركرد آنها در جوامع مدرنِ توسعهيافته، اساساً منكر موجوديت آنها شد و از طرف ديگر تداخل و اختلاط نقش و كاركرد مفاهيم و نهادها، آسيبپذيری آنها را بيشتر كرده و بازدارندهی ايفای كارويژهی مدرن آنان میشود، يكی از دشوارترين و در عينحال پايهایترين محورهای پيشبُرد پروسهی دموكراتيزاسيون در كشور ما است. همانطور كه پيشتر گفته شد، لازمه و شرط تغيير در وضعيتی اينچنين شبههناك، شبحزدايی و آمايش و پالايش شباهتهای مجازی پديدهها، رفتارها، نقشها و كاركردهای مختلطشده با يكديگر است؛ بهنحوی كه حزب در جای خود، جبهه درجای خود و ائتلاف سياسی و نهاد مدنی غيردولتی و مطبوعات حرفهای، هر يك درجای خود به ايفای نقشها و كارويژهی خاص خويش بپردازند؛ مطبوعات به اجبار بار مسؤوليت احزاب را بهدوش نكشند و NGOها مجبور نباشند در جايگاه يك حزب سياسی ظاهرشده و عملكنند. اراده و تلاش برای طی اين مسير دشوارِ شفافسازی و اختلاطزدايی از تعاريف و نقشها و كاركردها، اراده و تلاشی مشروط و معلق به كسب پيششرطهايی در آينده نيست و بايد از همين لحظهی كنونی آنرا آغازيد. از همين دم بايد تلاش نمود؛ هركس به موسّعسازی ظرفيتهای بالقوه و بسط قابليتهای بالفعل خويش در حوزهای كه تعريفكننده و تجلیبخش و نمود بارز زيست اجتماعی اوست؛ تمايزيافتهتر، تخصصیتر، و بهعبارتی مدرنتر و دموكراتيكتر، ايفای نقش و مسؤوليت نمايد. هيچ ضرورت و لزومی وجود ندارد كه در اين گذار، كسانی كه از موجوديت خود تعريفی حزبی ارايهكردهاند و بارزترين جلوهی زيست اجتماعی آنها، زيست در قالب يك حزب سياسی است، ديگر كسانی را كه انواع و اشكال ديگری از موجوديت زيست اجتماعی را برای خويش برگزيدهاند، مورد تخطئه و نفی قرار داده و به تعطيلكردن و كنارگذاشتن فعاليتهای مرتبط با حوزهی زيست اجتماعیشان ترغيبكنند. چرا بايد آنها را صرفاً به رویآوردن به حوزهی فعاليتهای حزبی فراخوانند؟ اگر برای جمعی از افراد كه به فراخور استعدادها، علايق، نيازها و دركشان از خود و شرايط موجود، كار و تلاش در قالب يك حزب سياسی از اولويت درجهی اول برخوردار است، هيچ دليل و منطق دموكراتيك و خردمندانهای وجود ندارد، ديگرانی كه اولويتهايی متفاوت با آنها را برگزيده و مثلاً به تلاش در حوزههای فكری و نظری يا ادبی و هنری يا زيستمحيطی و غيره مبادرت میورزند نيز ملزم باشند كه به صفوف مبارزهی حزبی بپيوندند؛ يا بالعكس، فعالان مبارزهی حزبی كار خود را تعطيلكرده و اجابتكنندهی اولويتهای حرفهای فعالان نهادهای مدنی غيردولتی شوند. برای دموكراسیخواهانی كه در عرصههای مختلف و متفاوت زيست اجتماعی، مشغول تلاش و فعاليتند، در پروسهیگذار به دموكراسی و طی دورهی انتقالی مرحله به مرحله، از وضعيت شبهدموكراتيك موجود به وضعيت دموكراتيك و مدرنترِ مطلوب، بالاترين اولويت بحرالعلوم شدن و عمل به روش از هر چمن گلی چيدن نيست. بلكه در پيشاپيش هر اولويتی، ضرورت حرفهایتر، كارشناسیتر، تمايز يافتهتر و تخصصیتر عملكردن هر فرد يا جمعی در حوزهی اجتماعی خاصی كه خود را در آن حوزه تعريفكرده به جامعه شناسانده است، جای دارد. به شهادت تجربهی همهی كشورهايی كه در قارههای آمريكا، اروپا، اقيانوسيه و آسيا به برقراری مدلهايی پايدار و باثبات و ساختارمندشده از دموكراسی و توسعهيافتگی در جوامع خويش موفق شدهاند، پروسهی گذار به دموكراسی پروسهای تكساحتی نيست كه فقط با رشد و تكامل دموكراتيك در ساحت سياست يا فرهنگ يا اقتصاد يا اجتماع طی شود؛ بلكه در فرآيند دموكراتيزاسيون، بهدليل تعامل ساحتهای مختلف و تأثيرپذيری و تأثيرگذاری متقابل مجموعهی حوزههای سياسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بر يكديگر، در مجموع نمرهی معدلی برای نمايانكردن سطح دموكراتيكترشدن كشور، تعيين میشود.
اگرچه در كشورهايی مشابه ايران، بهدليل نقش عامل دولت از ديرباز تا امروز و سيطرهی تامهی قدرت آن بر همهی شؤون و مناسبات و زيرساختهای مختلف كشور، بهويژه آنكه رگهای حيات قدرت مستقر نيز مستقيماً به شيرها و چاههای نفت متصل بوده و انحصاراً به ارتزاق از اين منبع ادامه میدهد، در گذار به دموكراسی و توسعهيافتگی، توسعهی سياسی از اولويت و تقدمی كليدی، برخوردار است. اما درست بهدليل همين تقدم است كه بايد بر تمايزيافتگی و تخصصیتر و حرفهایتر شدن نقش و كاركرد نهادهای متعلق به حوزههای مختلف جامعه و عملورزی كارشناسانهتر آنها برای نيل بهتوسعهی سياسی و گذار موفقتر به دموكراسی، تأكيدكرد. يقيناً اگر همهی كوشندگان و پويشگران امر توسعهی سياسی طی سالهای اخير و بهخصوص آقای خاتمی و اصلاحطلبان دوم خردادی حامی و همراه او كه پرداختن به توسعهی سياسی بيتالغزل ادعاهای ايشان طی هشتسال حضور مستقيمشان در حاكميت بود، چنين میكردند و در مسير جاگيری هر مفهوم و پديده در جايگاه حرفهای خود، از دستمالی و لوث كردن و مسخ ماهيت و قلب محتوا نمودن مفاهيم و پديدههايی چون دموكراسی و حزب و جبهه و جنبش و NGOو ... اجتناب میورزيدند، تا اين حد دچار شكست و ناكامی نمیشدند و پروژهی اصلاحات اينگونه به بنبست و نقطهی پايان خود نمیرسيد و مسير توسعهی سياسی اينگونه به محاق توقيف بنيادگرايان راست افراطی خشونتطلب كنونی، فرو نمیرفت.
باری بهقول اشپربر: "هميشه بارها و بارها، انسانها و گروهها، گمراهكنندگان و گمراهشدگان برخاستهاند. آنها میخواستند بهنام آزادی و خوشبختی و عدالت، حتی بهنام كتاب مقدس دنيا را تغيير بدهند. وقتی كه مغلوب میشدند، ثابت میشد كه آنها فقط بدبختی را بزرگتر كرده بودند. چهگونه میشد جز اين باشد"؟
در پاسخ به اين سؤال و در ادامهی بحث حاضر، در مقالهی ديگری به بحث راجع به حزب، جنبش، جبهه و ائتلاف خواهيم پرداخت.
پینوشتها:
١. يرواند آبراهاميان / ايران بين دو انقلاب / ص ٢٠٧
٢. سه مقصود مورد نظر قوام در آن مقطع برگزاری انتخابات صحيح، لغو حكومت نظامی و آزادی مطبوعات بود كه مسألهی ملیشدن نفت نيز در بدو تشكيل جبههی ملی به خواستههای مذكور اضافه شد.
٣. همان، ص ٢٧٧
٤. قطره اشكی در اقيانوس / ترجمهی روشنك داريوش / ج ١ / ص ٢٤٩