پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
مقدمه
این روزها شبکههای اجتماعی لبریز از نقلقولها، گزینگویهها و نیمصفحههای برگرفته از کتابها و آثار مختلف هستند. کافی است چنددقیقهای در اینستاگرام، تلگرام یا فیسبوک جستجو کنیم و ببینیم که چه مجموعه عجیبوغریبی از تکهپارههای کتابهای معروف دستبهدست میچرخند. البته استناد به آثار بزرگان در ذات خود نهتنها مذموم نیست بلکه بسیار هم پسندیده است و اشکالی ندارد. من خودم به نقلقولهای آگاهیبخش از نویسندگان و هنرمندان بسیار علاقهمندم و معمولاً در نوشتههایم به نمونههای مرتبط با موضوع استناد میکنم. اما هرگز گمان نمیکنم که خواندن چند جمله از یک کتاب بتواند جایگزینی برای مطالعه متن آن باشد. متأسفانه همیشه این خطر وجود دارد که انسان با مرور چند گزاره یا یکی دو صفحه از آثار مختلف، خود را از مطالعه آنها بینیاز بداند یا تصور کند که از کلیت اثر آگاهی یافته است.
وضعیت فعلی شبکههای اجتماعی همچون کتابخانهای بههمریخته است که زمین آن پوشیده از برگهای جداشده کتابهایی قدیمی است و کاربران کتابخانه در میان این آشفتگی قدم میزنند و گهگاه برگی از زمین برمیدارند و به آن نگاهی میاندازند و بعد آن را به گوشهای رها میکنند و سراغ برگ دیگری میروند. مرور این تکهپارههای جداشده از متن اصلی را فعلاً «خردهخوانی» میخوانم شاید در آینده واژه بهتری برایش پیدا کنم یا شاید شما پیشنهاد بهتری داشته باشید.
تعریف من از خردهخوانی این است: «شیوهای نسبتاً رایج از مطالعه در شبکههای اجتماعی که خواننده بهجای مطالعه متون مستقل بهمرور سریع خردههایی از آنها میپردازد بیآنکه از کلیت آثار مورد استناد آگاه باشد و فقط با استناد به بخش کوچکی از متن درباره دیدگاه نویسنده داوری میکند.» در خردهخوانی انبوهی از مطالب پراکنده در اختیار خوانندگان است بدون آنکه امکان و فرصتی برای تحلیل آنها و برقراری ارتباط میان بخشهای مختلف وجود داشته باشد. درنتیجه بهجای آنکه مخاطب به دانش یا بینش تازهای از یک موضوع خاص دست یابد بیشتر دچار پریشانی ذهن خواهد شد.
میان این مفهوم با «گزیدهخوانی» تفاوت اساسی وجود دارد. در گزیدهخوانی خواننده به بررسی آثار موجود میپردازد و بر اساس معیارهایی مشخص بهترین عناوین را انتخاب میکند که روشی مؤثر و مطلوب برای مطالعه منسجم و مستمر است. اما در خردهخوانی مخاطب نقشی در انتخاب منابع ندارد و حین جستجوهای بیهدف در شبکههای اجتماعی با گزیدههایی پراکنده از مطالب آثار مختلف مواجه میشود. گروهی نیز در این شبکهها با اهداف گوناگون و معمولاً به قصد سودجویی کانالها و گروههایی برای توزیع این مطالب ایجاد میکنند و مروج خردهخوانی هستند. به نظرم در خردهخوانی پنج اشکال اساسی وجود دارد: (۱) تردید جدی در اصالت و درستی نقلقولها و استنادها؛ (۲) بافتزدایی از متن اصلی (۳) بیتوجهی به گفتمان حاکم بر متن؛ (۴) ) فقدان پیوند میان مطالب پراکنده و (۵) استفاده از خردهخوانی با هدف ترویج انواع مغالطهها.
تردید جدی در اصالت و درستی نقلقولها و استنادها
نخستین مشکل خردهخوانی احتمال مخدوش بودن مطالب نقلشده از آثار مختلف است که در اثر بیدقتی و گاه در اثر اهداف مغرضانه رخ میدهد. با رشد شبکههای اجتماعی فرصت انتشار مطالب در اختیار انبوهی از کاربران قرار گرفت که در جای خود رخداد فرخنده و مبارکی است. زیرا امروزه هر کاربر با یک گوشی همراه ساده و با حداقل دسترسی به اینترنت میتواند در انتقال و تولید اطلاعات نقش داشته باشد. اما به دلیل فقدان یا کمبود مهارتهای سواد اطلاعاتی بسیاری از کاربران در معرض خطر نشر مطالب نامعتبر و کذب قرار دارند. درنتیجه یک نقلقول تقلبی منسوب به یک شخصیت مشهور میتواند در کمتر از چند ساعت به دست هزاران کاربر در سراسر جهان برسد که اغلب آنان زحمت ارزیابی درستی مطلب را به خود نمیدهند و ناخواسته در نشر اخبار نادرست شریک میشوند. تجربه نشان داده که در بسیاری از موارد مطالب نقلشده از آثار، دقیق نیستند و اشتباهات سهوی و گاه عمدی فراوان در این زمینه رخ میدهد. بنابراین، همیشه لازم است پیش از بازنشر مطالب مختلف آنها را با متن اصلی معتبر تطبیق دهیم چهبسا در نقلقول اشتباهی رخ داده باشد. اما حجم و پراکندگی مطالب در شبکههای اجتماعی به حدی است که کمتر کسی فرصت و حوصله این کار را دارد.
بافتزدایی از متن اصلی
دومین گرفتاری در این زمینه بیتوجهی یا بیاطلاعی خوانندگان از بافت و کلیت اثری است که مطلب موردنظر از آن نقل میشود. این مشکل را میتوان شکلی از بافتزدایی– Decontextualizing» دانست که معنای بخش بریدهشده را متفاوت از آنچه واقعاً هست نشان میدهد. از منظر علم تفسیر یا هرمنوتیک۳ هر کلیت معنای خود را از اجزایش میگیرد و هر جزء در سایه آن کلیت معنا میشود. درنتیجه نمیتوان بدون توجه به کلیت یک اثر درباره تکجملهها و گزارههای آن داوری کرد. داوری بیرون از گفتمان اصلی ناقص و نارواست. بهویژه آنکه خواننده بخواهد یک یا چند گزاره برگرفته از یک متن مفصل را به کلیت آن اثر تعمیم دهد که یک تعمیم نارواست و اعتباری ندارد. نمونههای آن در شبکههای اجتماعی فراوان است که میشود تحقیق مستقلی درباره آن انجام داد تا دامنه آن را بهتر بشناسیم. در اینجا فقط به ذکر یک مثال اکتفا میکنم. مثلاً کسانی که شاهنامه را نمیشناسند دو بیت زیر را بهعنوان شاهدی بر نگرش مردسالاری و زنستیزی فردوسی از شاهنامه نقل میکنند:
که پیش زنان راز هرگز مگوی / چو گویی سخن بازیابی به کوی
مکن هیچ کاری به فرمان زن / که هرگز نبینی زنی رایزن
درحالیکه این دو بیت بخشی از داستان مفصل اسفندیار است. ماجرای اسفندیار که خود قسمت کوچکی از شاهنامه است بهتنهایی یک کتاب مفصل و مستقل محسوب میشود و بخشهای فراوان دارد. از هفتخوان اسفندیار تا نبردش با ارجاسب فرمانروای تورانی و درنهایت تراژدی تلخ نبردش با رستم دستان و آن پایان اندوهبار. این دو بیت مربوط به بخشهای میانی داستان است که اسفندیار از جنگ با تورانیان پیروزمندانه به ایران بازگشته و انتظار دارد پدرش گشتاسب – که در آن زمان پادشاه ایران است – به قولی که به او درباره واگذاری تاجوتخت بهشرط پیروزی بر تورانیان داده عمل کند. اما چون گشتاسب عهد خود را شکسته اسفندیار غمگین است و با مادرش کتایون درد و دل میکند و از نقشههایی که برای انتقام در سر دارد سخن میگوید. ولی کتایون از سر خیرخواهی بهجای همراهی با او طرف گشتاسب را در این ماجرا میگیرد و نصیحتش میکند که به حرف پدر گوش کند. درنتیجه ناگهان اسفندیار برآشفته میشود و این دو بیت را در اعتراض به مادر میگوید. بنابراین، آنچه در این دو بیت آمده فقط بخش بسیار کوتاهی از یک داستان مفصل است و بههیچوجه بیانگر دیدگاه فردوسی درباره زنان نیست. اصلاً گوینده این حرف فردوسی نیست. گوینده اسفندیار است آنهم در حالت عصبانیت در بخشی از یک داستان طولانی. بنابراین، تعمیم آنچه در این دو بیت آمده به کل جهانبینی فردوسی ستمی آشکار بر اوست. حتی افزون بر آن بیانگر شخصیت اسفندیار هم نیست. زیرا اسفندیار درمجموع انسانی فرهیخته و فروتن است و خشم او در این بخش از داستان برای خواننده غیرمنتظره است. درنتیجه، حتی نمیتوان این موضوع را به کلیت شخصیت اسفندیار هم نسبت داد چه رسد به کلیت کتاب شگفتآور و سترگی همچون شاهنامه. حال تصور کنید که این دو بیت در شبکههای اجتماعی دستبهدست میچرخد و خوانندگان بیاطلاع از کل ماجرا را اینگونه فریب میدهد که چه نشستهاید که فردوسی چنین است و چنان. علاوه بر این در داستانهای مفصل شاهنامه شخصیتهای نیک و بد فراواناند و این کتاب پر از گفتگوهای آنهاست. چهبسا آنچه از شاهنامه در شبکههای اجتماعی نقل میشود مربوط به یکی از شخصیتهای منفی مثل ضحاک یا افراسیاب باشد که هیچ ربطی به جهانبینی فردوسی ندارد. اما متأسفانه در فضای مجازی بهجای دیدگاه فردوسی مطرح میشود که جای بسی تأسف است.
بیتوجهی به گفتمان حاکم بر متن
هر متن در گفتمان و فضای خاصی شکل میگیرد که الزاماً با گفتمان حاکم بر متون دیگر همسان نیست. مثلاً در قلمرو ادبیات کهن فارسی شاهنامه متنی اسطورهای، حماسی و تاریخی است که بر بنیاد خردورزی و خویشکاری استوار است، اما مبنای غزلیات شمس عشق و عرفان است. بدیهی است که زمینه و زمانه و درنتیجه حال و هوای این دو اثر بسیار متفاوت خواهد بود و مقایسه این دو بدون در نظر گرفتن گفتمان حاکم بر هر یک مقایسه نادرستی خواهد بود. هدف فردوسی و مولانا هم در نوشتن این آثار متفاوت بوده است. فردوسی شاهنامه را برای پاسداری از زبان فارسی و حفظ میراث فرهنگی ایران باستان به نظم درآورد در روزگاری که بیم آن میرفت این زبان و این میراث گرانقدر به فراموشی سپرده شود. اما مولانا شورمندانه از دنیای درون و شور و شیدایی عشق سخن میگوید، از انسان در معنای عام آن. با همه پیچیدگیهایی که در روح و روان اوست. مولوی میکوشد مخاطب خود را از اقیانوسی که به آن دست یافته سیراب سازد و دریچههای تازه و روشن در ذهنش بگشاید. بر همین اساس اصطلاحشناسی (ترمینولوژی) این دو متن نیز اختلاف اساسی دارند. مثلاً وقتی مولانا بر عقل میتازد مرادش آن عقلِ مصلحتاندیش و محافظهکاری است که انسان را از رفتن به راه شور و عشق بازمیدارد و اساساً با آنچه فردوسی در مفهوم خِرد مطرح میکند متفاوت است. خردی که فردوسی میستاید سرچشمه نیکی و نیکبختی و پاسبان دل و جان آدمی است و هیچ ربطی به آن عقل مصلحتاندیش و محافظهکار ندارد. درنتیجه این مفاهیم «تعاریف مفهومی» خاص خودشان را دارند و نمیتوان بدون توجه به این تعاریف درباره آنها داوری کرد. فردوسی و مولانا هر دو در تحقق هدف خویش موفق بودهاند و آثارشان از گنجینههای ادبی ایران و جهان محسوب میشود. اما مخاطب باید از تفاوتهای میان این آثار و تفاوت واژهشناسی آنها آگاه باشد تا دچار سوءتفاهم نشود.
افزون بر این باید مخاطب بداند هر متن در چه تاریخ و جغرافیایی نوشته است و انتظار نداشته باشد با زمان و مکانی که او در آن زندگی میکند ارزشها و معیارهای برابری داشته باشد. مثلاً، چگونه میتوان معنی بیتی از حافظ را بدون درکی روشن از نگرش رندانه او به زندگی و جامعهای که در آن زیسته بفهمیم؟ حافظ را باید در بافت تاریخی و اجتماعی خودش تفسیر کرد. جز این باشد تفسیر ما نادرست خواهد بود. این در حالی است که همه این مؤلفههای حیاتی برای درک مطلب موردمطالعه از نگاه کسانی که گرفتار خردهخوانی هستند پنهان میماند. در اینجاست که مطالعه بهجای آنکه سرچشمه آگاهی و دانایی باشد متأسفانه خود به منشأ سوءتفاهم تبدیل میشود.
فقدان پیوند میان مطالب پراکنده
مشکل بعدی نبود پیوند میان بریدههایی است که از کتابهای مختلف به دست خواننده میرسد. درحالیکه در بسیاری از موارد فهم بخشی از یک متن در پرتو آگاهی از متن دیگری شکل میگیرد که مؤلف به آن استناد میکند. به سخنی دیگر متون مختلف همچون شبکهای درهمتنیده هستند که هر یک هویت خود را در درون آن شبکه بزرگ تعریف میکنند. در غیاب این پیوندها فرایند معنابخشی مختل میشود زیرا هر اثر جدید همچون نقش تازهای در قالی بزرگتری است که در طی قرنها بافته شده و نمیتوان معنای آن را بدون توجه به پیوندی که با سایر اجزا آن مجموعه سترگ دارد فهمید یا ارزشش را بهدرستی سنجید. به نظرم توجه به «نظریه بینامتنیت – Intertextuality» در این زمینه مفید است. پیام یزدانجو در مقدمه کتابی با همین عنوان به قلم گراهام آلن مینویسد: «آیا بییاری دیگر اندیشهها میتوان اندیشید؟ آیا بیاشاره به دیگر نوشتهها میتوان نوشت؟ و آیا متنی خودبسنده هست که تنها یک خوانش یگانه داشته باشد؟ پذیرش پاسخ منفی به این پرسشها خود به معنی به رسمیت شناختن مفهومی است که امروزه آن را «بینامتنیت» میخوانیم». گنجینه ادبیات فارسی مثال بسیار خوبی در این زمینه است. مثلاً ردپای خیام و فردوسی در دیوان حافظ وجود دارد و تا خواننده با گفتمان خیام و فردوسی آشنا نباشد در تفسیر برخی از ابیات دیوان با دشواری مواجه خواهد شد. مثلاً وقتی حافظ میگوید: «سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی؟» اشارهای مستقیم به داستان عاشقانه بیژن و منیژه در شاهنامه دارد. زمانی که بیژن به دستور افراسیاب در چاهی در سرزمین توران زندانی شده و در انتظار نشسته تا رستم از ایران برای نجاتش بیاید و منیژه بر سر آن چاه پرستار اوست. بدون اطلاع از داستان بیژن و منیژه عملاً این بیت برای خواننده بیمعنا خواهد بود. بهاینترتیب بخشی از فهم خواننده از یک متن در پرتو آگاهی او از متون مرتبط شکل میگیرد. در یک مثال دیگر از ادبیات معاصر میتوانم به کتاب «شرق بنفشه» به قلم شهریار مندنیپور اشاره کنم که سرشار از اشارههای ظریف به آثار ادبی است که تا خواننده با آن آثار آشنا نباشد به منظور نویسنده پی نخواهد برد. بنابراین، درک یک تکه از یک متن نهتنها نیازمند آشنایی با کلیت آن متن است، بلکه در بسیاری از موارد نیازمند آشنایی با متون مرتبط دیگر است. در خردهخوانی معمولاً این امکان فراهم نیست.
استفاده از خردهخوانی با هدف ترویج انواع مغالطهها
مغالطه یا سفسطه به معنای استدلال ناقص یا نادرستی است که گوینده با ترفندی فریبکارانه آن را کامل، درست و منطقی جلوه میدهد. خردهخوانی زمینی حاصلخیز برای رشد انواع مغالطه است و برخی افراد از این روش برای درست جلوه دادن استدلالهای غلط خود استفاده میکنند. مثلاً گاهی در شبکههای اجتماعی کسانی برای اثبات ادعای خود به متنی استناد میکنند که یا اساساً هیچ ارتباطی با موضوع بحث آنها ندارد یا آن استناد را ناقص ذکر میکنند و این شکل از مغالطه است که به آن «مغالطه نقلقول ناقص – Incomplete Quotation Fallacy» میگویند. علیاصغر خندان در کتابی با عنوان «مغالطات» در تعریف این شکل از مغالطه مینویسد: «…گاهی انتخاب و نقل جمله یا عبارتی از میان یک متن و حذف برخی کلمات و عبارات موجب ارتکاب مغالطه نقلقول ناقص میشود، البته به این شرط که عبارت یا عبارات برگزیده و جداشده از متن معنایی غیر ازآنچه مقصود گوینده یا نویسنده اصلی آن بوده به مخاطب القا کند. همینطور است اگر از متن مرجع عبارت یا عباراتی هرچند کامل نقل شود، اما محتوای سخن نقلشده با مجموع آرا و نظریات مطرحشده در متن مرجع مغایر باشد.» (ص. ۹۴-۹۵).
مغالطه رایج دیگر که در خردهخوانی دیده میشود مغالطهای با عنوان «توسل به مرجع – The argument from authority» است به این معنا که گوینده یک گزاره صرفاً به دلیل اعتبار یا محبوبیت یک نویسنده یا شخصیت علمی یا سیاسی میکوشد دیدگاه غلط خود را درست جلوه دهد. درحالیکه درستی یا نادرستی یک گزاره مستقل از گوینده است. هر گزاره را باید در چارچوب عقل و منطق سنجید نه صرفاً بر اساس شهرت یا اعتبار گوینده. البته بدیهی است که انسان انتظار دارد از زبان بزرگان سخنهای نیک و سنجیده بشنود. اما این انتظار بهتنهایی برای ارزیابی درستی گزارهها کافی نیست و باید هر گزاره را در چارچوب عقل و منطق داوری کنیم. شکلهای دیگری از مغالطه نظیر تحریف، تفسیر نادرست، تأکید لفظی و نقلقول بیرون از بافت «Quoting out of context» که پیشتر به آن اشاره کردم نیز در این عرصه وجود دارد که در اینجا مجال پرداختن به همه موارد نیست و قبلاً در یادداشتی با عنوان «پیچهای پرخطر در مسیر پژوهش: مروری بر لغزشهای استدلالی در تحقیق» نوشتهام که در صورت علاقه میتوانید به آن مراجعه کنید.
سخن پایانی
تفاوت میان مطالعه منسجم با خردهخوانی مثل تفاوت یک ساختمان تکمیلشده و آماده بهرهبرداری با چند کامیون مصالح ساختمانی تلنبار شده در گوشهای از خیابان است. هر دو از یک جنس هستند. اما آجرها و سایر اجزای ساختمان در نظمی مشخص و به کمک سایر مصالح به ساختاری محکم تبدیل شدهاند و اکنون سرپناهی برای ساکنان آن ساختمان فراهم آوردهاند. اما کامیونی از آجر و سایر مصالح ساختمانی رهاشده در گوشه خیابان نهتنها به کار عابران نمیآید بلکه راهشان را سد میکند. به همین ترتیب نیز خردهخوانی نهتنها چیزی بر دانش و بینش خواننده نخواهد افزود بلکه ذهن او را مشوش و از حقیقت دور خواهد کرد.
بااینحال، خردهخوانی در یک صورت میتواند مفید باشد. زمانی که برگزیدهای از یک کتاب ما را به مراجعه به متن اصلی ترغیب و تشویق کند. افزون بر این، یادآوری بخشهایی از کتابهایی که خواندهایم نیز معمولاً فرحبخش و دلپذیر است. اما فقط درصورتیکه مخاطب با متن اصلی و گفتمان حاکم بر آن آشنا باشد. در غیر این صورت پرسهزدن بیهدف در میان انبوهی از مطالب پراکنده بعید است به ارتقا دانش و بینش ما کمک کند و بیشتر به اتلاف وقت شبیه است.
در پایان بر این نکته نیز تأکید میکنم که من همیشه از طرفداران «آزادی خواندن» بوده و هستم و به همه «حقوق زوالناپذیر خوانندگان» باور دارم. به این معنا که معتقدم هر انسانی آزاد است هر چه میخواهد بخواند و هر چه دوست ندارد نخواند. ضمن آنکه آزاد است هر میزان از یک متن را که میپسندد بخواند و مابقی را نادیده بگیرد. اما همزمان باید از پیامدهای این خردهخوانی آگاه باشد. بهویژه زمانی که درباره یک اثر یا نویسنده داوری میکند. بنابراین، آنچه در این مقاله به آن پرداختم فقط تأکید بر اهمیت آگاهی از مؤلفههایی است که بر فهم و درک ما از متون مختلف تأثیر میگذارد. زیرا بیتوجهی به این مؤلفهها ممکن است زمینهساز برداشت نادرست از متن و بروز سوءتفاهم جدی باشد. بنابراین، بهتر است در کنار پاسداری از آزادی خواندن مراقب پیچهای پرخطر در این مسیر پرمخاطره هم باشیم.
منبع مقاله: فصلنامه مطالعات خواندن، دوره ۱. شماره ۲. زمستان ۱۳۹۸
مراجع:
آلن، گراهام (۱۳۸۵). بینامتنیت. ترجمه پیام یزدانجو. ویراست ۲، تهران: نشر مرکز.
پالمر، ریچارد (۱۳۷۷). علم هرمنوتیک. ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، تهران: هرمس.
خندان، علیاصغر (۱۳۸۰). مغالطات. قم: موسسه بوستان کتاب.
منصوریان، یزدان (۱۳۹۶). حقوق زوالناپذیر خوانندگان. سخن هفته لیزنا، شماره ۳۴۶، ۲۶ تیر ۱۳۹۶.
منصوریان، یزدان (۱۳۹۱). پیچهای پرخطر در مسیر پژوهش: مروری بر لغزشهای استدلالی در تحقیق. مجله الکترونیکی عطف، بهمن ۱۳۹۱. https://www2.atfmag.info/1391/11/01/research/
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|