iran-emrooz.net | Sat, 27.05.2006, 15:33
درسهائی از وقايع اخير
مسعود بهنود
حادثهای رخ داده است که همه از آن با خبريم. کارتونی در نشريهای چاپ شده و هموطنان آذربايجانی احساس کردهاند که به آنها در مرکز توهين شده، پس به اعتراض در دانشگاهها جمع شدند، صدایشان در رسانههای کشور منعکس نشد – عمده ترين دليلش فضای بسته و خطری است که روزنامهها را ناگزير میدارد که به خبرهای رسيده از خبرگزاریها اکتفا کنند که کم هزينه تر و بی سردردتر است –. نتيجه آن که اين احساس در آذریها شکل گرفت که جوابشان داده نمیشود. عمده ترين دليل بیتفاوتی مقامات دولت و هواداران جنجال طلبش در بیاعتنائی، اين بود که حادثه در روزنامهای اتفاق افتاده که در اين روزها دست خود آنهاست و قرار نیست برای آن جنجال درست شود، چاقو که دسته خود نمیبرد.
مديران بی تجربه منسوب دولت هم کاری بلد نبودند برای مهار ماجرا. پس ماده غليظ شد کسانی هم در آن ديگ آش نذری ديدند و شتافتند، موضوع که ابتدا در سطح دانشگاهها بود به خيابان کشيد. حالا انعکاس گزارش ناآرامیها در روزنامهها ممنوع شده و در طرف مقابل کسانی به اين تصور افتادهاند که با اين وقايع انقلاب میشود و آنان به آرزوی خود میرسند. چنين نيست و خواهيد ديد که اين حوادث هم از سر میگذرد، اما آموختنی است.
روزنامههای تهران حتی قبل از آن که دستور شورای عالی امنيت ملی برسد از چاپ عکسی از کل ماجرا – که مشابهش اگر در ايالت دوری در آمريکا بود هم دست کم دو سه نشريه تهران آن را در صفحه اول منعکس میکردند – گذشتند تا هم به گرمای آتش کمک نکرده باشند و هم متهم نشوند. تا سرانجام... در نقطه فعلی هستيم. اينک تصورم اين است که مانا مظلوم ترين کس از ميان اهل قلم است که به زندان افتاده است. فضا چنان تلخ شده که به باورم خود او هم طفلک راضی نيست که کسی به سرنوشت وی اشارهای کند. حالا فعلا ماجرا بزرگ ترست از گفتن از بیگناهی مانا که طبعی نازک دارد و در عين جوانی پختگی و اعتدالی تمام.
وضعيتی که برای مانا پيش آمده برای من که از زمانی وی را دیدهام که کودک کوچولوئی بود در بغل مادرش همان قدر دلگزاست که افتادن رامين به بند نامعلوم. اگر مانا يادگار منوچهر نیستانی شاعر ساکت دلسوخته است رامين هم يادگار اميرحسين جهانبگلوست که عزيز اهل فرهنگ ايران بود. همين روزهاست که ماجرای دستگيری رامين جهانبگلو روايتی ديگر میدهم، اما اينک موضوع حادثهای که مانا گروگان آن شده.
حکومت در کليت خود، با درايتی که مانند هميشه ديرهنگام رسيد، برای آرام کردن مردم خشمگين آذری در اين روزها چند گام برداشت، برای اين که نشان دهند که به نظر مردم و اعتراضهای به حقشان نظر دارند روزنامه ايران را بستند ، و سردبير ايران جمعه و مانا نيستانی را که طرحش اين توهم را در پی آورده است به زندان انداختند. حال آن که اگر نيک بنگريم روزنامه نگاران را در اين ماجرا تقصيری نيست، اگر هم بود عذرخواستند چند باری. اما مقدر همين است که در عزا و عروسی اين مرغ سربريده شود.
در جهت آرام سازی، و برای جلوگيری از واکنش تازه مردمی که از خشونت برخورد نيروهای انتظامی در روز اول به خشم آمده اند، فرمانده نيروی انتظامی هم آمد در سيما و اعلام کرد ماموران خاطی و خشن را مجازات سخت خواهد کرد. همزمانش چون دانشگاهها هم ناآرام بود، رييس دانشگاه تهران اعلام کرده که قصد دارد نمايندگانی از انجمنهای دانشجوئی را [همانها که تا روز قبلش در روزنامههای تندرو سواره نظام استکبار جهانی معرفی میشدند] مشاور خود کند تا نشان دهد که بدون صلاحديد آنان کاری نخواهد شد. و به باورم درايت ديرهنگام مهم تر وقتی بود که مرکز تبليغات دفاع مقدس نظر کارشناسان و مشفقان را به ديده گرفت و اعلام داشت که ديگر طرحی برای دفن شهدای گمنام در دانشگاهها ندارد. در حقيقت دريافتند بیخردی وزير تازه علوم را که از راه نرسيده، تصميم گرفت به تاسی از رييسش که در زمان شهرداری چنين فکری به سر داشت، مثلا برای دل خانواده شهدا و در حقيقت برای اعلام حضور گروههای خشن هوادار دولت دردانشگاهها، در هر دانشگاه محلی را به دفن شهید گمنامی اختصاص دهد و اين کار هم با چنان مقدمات و تشريفاتی انجام شد که معنايش بهره برداری سياسی توسط يک جناح خاص بود، به قول يکی از دانشجويان دانشگاه شريف – که خود از خانواده شهيدست و پدر و برادرش از شهدای عالیقدر دفاع مقدس – چنان صحنه آرائی هر کس را به مقابله میکشاند حتی فرزندان شهيدان را که حاضر نيستند نام و ياد عزیزانشان مايه نطق و بيانيه خواندن عليه اين و آن و شعار و خط و نشان کشيدن برای دانشجويان شود. از همان اول هم اين کار تبليغاتی در سرها افتاد، نودولتان نديدند که با چنين بازی، چه لطمهای میزنند به نام و خاطره قهرمانان جنگ. که البته برای مردم ايران عزیزند.
در اين ميان اقدامات اقناعی ديگری هم برای خاموش کردن آتش غضب آذربايجانیها و دانشجويان به کار رفته که ما بیخبریم اما از آثارش پيداست، چنان که گفته میشود از رييس دانشگاه اصفهان هم خواسته شده که ديگر از آن نطقها که کرد دست بشوید و دانشجوها را تحريک نکند.
باری به فضائی که در اين هفته در گوشه و کنار ساخته شد، عاقل ترهائی بنا به وظيفه خود به آتش نشانی مشغول شدهاند. سزاوار همين است. از اين گونه آتشها زير ديگ هيچ آزادی خواهی گرم نمیشود. بگذريم که در همان روزهای اول باز دستهای بر حسب عادت رفتند تا داستان قم و دراويش، يا فاجعه کوی دانشگاه را هم در تبريز و زنجان و هم در دانشگاهها تجديد کنند، غافل از اين که اين دفعه ماده غليظ است و کسی پاداششان نخواهد داد و غيرت نمائی شان را به هيچ نخواهد خريد. اينها کسانی بودند که گذشت زمان را ندانستند و ندانستند که هم موقع حساس است و هم دولت خودی ست و دولت خاتمی که بحرانسازی برايش عين غیرت بود. که ندا درآمد برادران مگر از معجزه سوم تير بیخبريد.
به باور من تصميم شورای عالی امنيت ملی به ممنوع کردن گزارش و بحث درباره ناآرامیهای اخير، بيشتر از ترس تندروها و هواداران دولت بوده که با ذهن صددر صدی خود در همان دو سه روز با متهم کردن مدام مردم به وابستگی به بيگانه و تهمت زدن به هر کس که اعتراضی دارد، به اندازه کافی نقش گرفته بودند در ماجرا. که گفتهاند نيش عقرب نه از ره کين است. اقتضای طبيعت و سابقه ماموريت چنان بوده است که اين قلمها نمیتوانند آرام بخش باشند که اگر بودند حامعه چنين ملتهب نبود.
اما همزمان با حل اين ماجرا که در دستور کسانی است که مسووليت دارند بايد دنبال کليدی گشت که با آن بتوان اين معادله را حل کرد و اساسی حل کرد و از تکرار آن مانع شد. چرا که وقتی از حادثهای به آن کوچکی ماجرائی به اين بزرگی آفريده شد، هر اتفاق ديگری در هر لحظه قابل تصورست. از جمله همين عزائی که اين روزها گرفتهاند بعضیها که واکنشهای جوانان در مقابل شکست و يا پيروزی تيم ملی فوتبال مبادا به ماجراهای بزرگتر بکشد. پيداست که ناراضيان دنبال فرصت میگردند تا در صدای بلند مردم پنهان شوند، تا به حال فقط شکستن شيشه اتوبوسها و دريدن صندلیها بود اما ديگر ماده غليظ است لابد بايد در انتظار حوادثی بزرگ تر باشند.
برای پيدا کردن کليدی که با آن بتوان صندوقچه را گشود و به راه حلی رسيد، راهی به نظرم میرسد. خلاصه میکنم و ادامه آن را به ذهن خوانندگان وامیگذارم.
لحظهای چشمان خود را ببنديم و در عالم خيال تجسم کنيم که همين کارتون در يکی از روزنامههای مستقل معدود منقد دولت چاپ شده است. اين يک سناريو. سناريو دوم اين که از نظر زمانی کمی موقعيت را تغيير دهيم و فرض کنيم که همين داستان در زمانی رخ داده که محمد خاتمی هنوز رييس جمهورست. خواهشم اين است که اين جا کمی تامل کنيم. با حوصله سرمقاله روزنامهای مانند کيهان را در خيال بنويسيم. تيتر صفحه اولش را تجسم کنيم. همه اينها نمونه دارد، میتوان برای کمک به اين خيال پردازی از آرشيوها هم کمک گرفت و ديد که در وضعيتهای مشابه چه نوشتهاند.
وقتی اين سرمقاله خيالی آماده شد. خطبه نماز جمعه تهران [ مثلا به امامت آيتالله جنتی] را هم در آن موقعيت زمانی فرضی در نظر آوريد. چه میفرمود ايشان در باب طراح و سردبير و نشريه مربوطه. تجسم کنيد که اگر کسی از مقامات و يا روزنامهها جرات میکرد و در آن زمان و موقعيت فرضی مینوشت يا میگفت تعمدی در کار نبوده است، واکنشها چه میشد. کدام برگ از کدام پروندهها باز میشد. نيمه پنهان چه کسان افشا میشد. دموکراسی و آزادی بيان چطور به تازيانه استدلال گرفتار میآمد. کدام سازمانها دعوت به راه پيمائی میکردند. مقالات پرشور نوشته میشد در باب اهمال دولت و وظيفه دولتمردان، فرمان اعدام مسببان صادر میشد. قطعنامهها را در نظر آوريد که چه آتشين نوشته میشد. تجسم کنيد که در آن صورت فرضی [زمان دولت خاتمی] چه تعداد از نمايندگان جناح راست به گفتن سخنانی میپرداختند که روز چهارشنبه وقتی اکبر اعلمی نماينده تبريز گفت با انتقاد شديد رييس مجلس و انتقاد تندتر مدير روزنامه کيهان روبرو شد که وی را متهم به تحريک قوميت کردند. اگر اين حادثه در زمان وزارت ارشاد دکتر مهاجرانی يا آقای مسجدجامعی رخ میداد چه تعدادی فرياد استعفا استعفا سر میدادند. همانها که مینویسند استيضاح وزير در اين موقعیت معنا ندارد. اگر وزير کشور مسوول امنيت کشور عبدالله نوری يا حتی آقای موسوی لاری بود مگر نه که خواستار استيضاح يا محاکمه میشدند. اصلا تکليف رييس جمهوری که در زمان دولتش چنين شده بود چه بود. بله آقای رييس جمهور باز هم از آزادی بيان بگو. باز هم از گفتگوی تمدنها!
ديگر ادامه نمیدهم چون که قصدم نشان دادن مظلوميت دولت اصلاحات و تناقص ادعاهای اين مدعيان حفظ نظام و اسلام نيست بلکه سخن ديگری در نظر دارم از اين مقدمه.
آن چه در آن موقعيتهای فرضی که گفتم، ايجاب میکرد کارها و سخنهائی که اينک ديگر ايجاب نمیکند – پايهاش بر اين منطق است که منتظر فرصت باش و حريف را بکوب. کوبيدن حريف هدف است، و هدف وسيله را توجيه میکند. چنان که در موقع لازم از دين و پيامبر اعظم و مذهب، وطن پرستی و انسان دوستی استفاده کن تا به مقصود برسی. تامل نکن کسی به تطبيق و مقايسه گفتههايت همت نمیکند بکوب و برو.
اين يک فرهنگ است. اين فرهنگی است که يک گروه به ظاهر قوی و بانفوذ، با رفتار و گفتار خود در اين سالها جا انداخته است. نمايشگاه اين نوع رقابت و رفتار هم هشت ساله اصلاحات بود. وقتی به آشوب کشيده شد کشور بر سر کارتون جوانی از خانواده مسلمان و متعهد در مجلهای فنی، و اينان فرياد برداشتند که اعدام بايد گردد. وقتی بر سر يک شعار که نيمه شبی کسی در کوی دانشگاه داد رگ غيرت کسانی به جنبش افتاد و از کشتن و بستن و چشم درآوردن ابا نکردند. وقتی بر سر نوشتهای به طنز در يک نشريه مهجور دانشجوئی تا استدعای اعدام جلو رفتند و سردار نقدی فرمان بريد که اگر دادگاه هم حکم ندهد من حد جاری خواهم کرد که رهبر جمهوری اسلامی در دهانش زد. در همه آن دفعات، هر چه شد به نظر آقايان اسلام در خطر بود و آزادی امری غربی و لازم الترک. با هر نوشته و هر طرح استدلالها اين بود که اسلام در خطر افتاده و منافع کل جامعه و کل تاريخ در ميان است و مسامحه لازم نيست.
آری وقتی هدف که در نهايت گرفتن قدرت بود توجيه میشود غيرت فروشی و آشوب سازی، اينک چه عجب اگر کسانی که در دل از چيزهای ديگر ناراضی هستند، به بهانهای به ميدان درآمدهاند. اين حادثه درست چند ماه بعد از آن رخ داده که اينان خوشحال بودند که عده زيادی به طلب آزادی برای اکبر گنجی نيامدند. گمان کردند بيشه خالی است و تاختند.
علت غائی همه آن چه رخ داد و تا حل نشود باز هم رخ خواهد داد، آن جاست که موجه ترين نمود آزادی و مردم سالاری را که انتخابات باشد از ماهيت خود خالی کردند و بعد از پيروزی در مسابقه بی رقيب – يا با رقيب کت بسته - انگشتها باز کرده بر سر بينی گذاشتند و خطاب به جامعه شهری گفتند ديدی من قادرم به هر کار. و برای خیط کردن رقيبان دريغ نکردند از خواب نما شدن به تصويب اعتبار نامه نمايندگان توسط امام زمان، هيچ کوتاهی نکردند از هزينه کردن مقدسات. از تبديل کردن خطابههای نماز جمعه به وسيله تبليغ برای دوستان و گروه خود، از ريشخند دانشجويان که به گفته شان فقط برای اين به دانشگاه میروند که جای ديگر برای نظربازی با جنس مخالف ندارند و فقط برای اين اعتراض میکنند که به جنس مخالف خودی بنمايانند. وقتی ايجاب کرد نود در صد استادان و دانشجويان را بیدين خواندند تا جواز حمله به دانشگاه به لباس شخصیها داده باشند، اما وقتی زمان ديگر همان دانشجويان را فخر عالم خواندند. به باورشان مردم هم گول خوردند. يک زمان مجلس برايشان جايگاه گاوان وحشی شد. زمانی که دوستان با کمترين رای در آن جا گرفتند همان مجلس چنان مقدس که راس همه امور گشت. رييس جمهور در يک زمان کسی شد که وظيفهاش تامين نان و آب است و حق نظريه پردازی ندارد. اما يک سال بعد جانشين او را برای دعوت جهانيان به اسلام شايسته ديدند چون خودی بود.
به اين کرشمهها و عشوهها، کاری کردند که هيچ خصم را توان آن نبود. با هزار زبان اعلام داشتند که حکومت مطلوبشان اصلاح پذیر نيست. همان کاری که دشمن میخواست با ميلياردها دلار هزينه بکند به آب خوردن در دمی، بیمزد و بیمنت انجام دادند. تصور کردند که جامعه را میتوان به آسانی با شعار و با گشودن کیسه درآمدهای نفت، و با ارعاب به زير مهميز کشید. دولت را که بايد حافظ منافع دراز مدت مردم باشد به بابا نوئلی شبيه ديدند که در کيسه هويچ دارد و چماق، نه برنامه و نه صداقت و نه مآل انديشی. فرض کردند که جامعه را با کشيدن شکل مار میتوان همواره فريفت. جامعه را مومی پنداشتند که با طرحهای به گفته آقای ذوالقدر پيچيده، میتوان در هر شکل ريخت.
کيهان روز پنجشنبه در سرمقاله خود نوشته بود همه آن چه در آذربايجان و خوزستان و شرق کشور و اينک در آذربايجان و دانشگاهها رخ میدهد توطئه خارجی است – و اين سخن خود چقدر تحريک کننده است بماند. اما با بخشی از اين سخن مخالفت نمیتوانم کرد. بی ترديد دشمنانی که ساخته شده و نگاه داشته شدهاند از پريشانی و ناآرامیهای کشور شادمانند و اگر میتوانستند برنامهاش را به اجرا میگذاشتند، برای آنان روز شادمانی است اگر خبرشان برسد آن چه را که با صرف هزينه بسيار و لشکرکشیها میبايد به دنبالش باشند، از انفجارهای درونی حاصل آمده است. ديگر کس هم در جهان نومحافظه کاران واشنگتن را سرزنش نخواهد کرد چنان که در مورد عراق میکنند. با اين نظر مخالفتی ندارم. اما اگر بپرسند علت بروز چنين حوادثی چيست ناگزيرم به مدد گرفتن از عقل و استدلال و رسيدن به اين نتيجه که اعمال درونی است که دارد به دشمنان چنين اميدی میدهد. پاک کردن صورت مسائل داخلی از طريق خدعه و شوک درمانی خارجی، ريشخند گرفتن مفاهيمی مانند انتخابات و صندوق رای، فرض بر اين گذاشتن است که جامعه هنوز در قرن نوزدهم به سر میبرد – ناديده گرفتن تجربه صدساله مردم در جدال با حکومتهای زورگو. کشيدن عکس مار چنان که در هشت ماه گذشته معمول شده است، راه انداختن کاروان شادمانی به عنوان غلام گردشیهای رييس جمهور با صندوقهای پر اسکناسهائی که روز به روز بی ارزش تر میشود، دل سپردن به اين که گروهی از مردم را میتوان به پاسبانی گروه ديگر گماشت و حکومت کرد. اينها همچنان که عقلا هشدار داده بودند باد کاشتن است تا موقع درو کردن توفان برسد.
گمان ندارم که از اين آشوبها که رخ نموده، انقلاب و سرنگونی رخ میدهد، اما بی ترديدم که اگر تحولی جديد در تفکر حکومتی پديد نيايد. آشوب در هر فرصت امکان تکرار دارد. راه حل اطلاعات و امنيتی هم ندارد. کار ملک است اين و تدبير و تامل بايدش. و تدبير و تامل آن نيست که مثلا در ماجرای اعتصاب کارگران شرکت واحد تهران به کار رفت، وعده دادن و تفرقه انداختن، بعد به زندان انداختن مهرههای اصلی و ادامه وضعيت پيشين. بايد چشمها را بايد شست و صداها را بايد شنيد قبل از آن که تبديل به نعرهای کر کننده شود. خوب میدانم که کسانی اين سخنها را به سخره خواهند گرفت، خواهند گفت برو بابا شما هم مدام همين صفحه را میگذارید. اينها به هم مربوط نيست. چيزی ندارم در جوابشان بگويم جز حوالت به آينده. اما تا آن اينده بد نيست که از سالخوردگان قصههائی را بپرسند که سی سال پيش رخ داد، و دلالتها ناشنيده ماند.
آن چه در شهرهای ترک نشين و دانشگاههای کشور در دو هفته اخير رخ نموده وهنوز هم ادامه دارد، نوک کوهی از يخ نارضائیهاست. يک نمونه از نهالهائی که در هشت ساله گذشته کاشتند ثمر داده است. حالا کسانی که هوای تصرف جهان و درس دادن به دنيا افتاده بودند، درگير کوهی شدهاند که صداهای آنان را به خودشان باز میگرداند. دو ماهی غلام گردشی رييس جمهور در جنوب را به تاخير انداختند چون امن نبود، پريروز سخنرانی آقای هاشمی را در اميرکبير ناگزير به لغو شدند، چون ناآرام بود و اگر چاره اساسی نشود بايد منتظر بود که اين نقاط و موارد افزون میشود و در همان حال، شعارهای جهانشمول به ريشخند گرفته خواهد شد چرا که به گفته شاعر تو ندانی که در سرای تو کيست، پس چه دانی در آسمانها چيست.