iran-emrooz.net | Tue, 23.05.2006, 17:14
صفهای سياسی به هم میريزد
احمد زيدآبادی
صفبندی سياسی در هر جامعه تابعی از شكافهای اجتماعی آن جامعه است. شكافهای اجتماعی نيز گرچه ممكن است بعضا دارای ريشههای تاريخی و پايدار باشند، اما لزوما اموری ثابت و ماندگار نيستند و ماهيتی سيال دارند.
در روند تحول جامعه يك سلسله شكافها بسته میشوند و شكافهای ديگری دهان میگشايند. از همين رو آرايش نيروهای سياسی نيز به تبع باز و بسته شدن شكافهای اجتماعی گوناگون، به هم میخورد و صورت تازهای به خود میگيرد. در چنين روندی، متحدان ديروز ممكن است به رقيبان امروز تبديل شوند و رقيبان امروز به دوستان يا دشمنان فردا.
بدين ترتيب آن دسته از نيروهای فعال سياسی كه ائتلاف و اختلاف با ساير نيروها را به صورت امری ازلی و ابدی میبينند و ضمن آنكه تمام تخم مرغهای خود را در سبد متحدانشان میگذارند، پلهای پشت سر خود را با رقيبان و مخالفانشان تخريب میكنند، در واقع دركی از فعاليت سياسی در دنيای مدرن ندارند و در وضعی قبيلگی زندگی میكنند.
در عين حال، جوامع مختلف به دلايل تاريخی از نقطه نظر تعدد و ماهيت شكافهای اجتماعی به همديگر شبيه نيستند. در يك جامعه ممكن است فقط يك شكاف جدی وجود داشته باشد و در جامعهای ديگر، چندين شكاف بحرانزا. ضمن آنكه شكافهای اجتماعی در جوامع گوناگون ممكن است كاملا با يكديگر متفاوت باشند. برای مثال در يك جامعه ممكن است شكاف قومی خطرناكترين بحران باشد و در جامعهای ديگر شكاف طبقاتی.
قاعدتا جامعهای كه دارای چندين شكاف عميق اجتماعی باشد، بیثبات و شكننده و در عين حال پيچيده و متنوع است.
در چنين جوامعی اگر شكافهای اجتماعی روی يكديگر قرار گيرند و شكافی به غايت ژرف و عميق پديد آورند، خطر فروپاشی و جنگ داخلی آن جوامع را تهديد میكند. اما اگر شكافهای اجتماعی به حالت متقاطع باشند، خطر فروپاشی اجتماعی جای خود را به يك بازی سياسی بسيار پيچيده و متنوع و سرگيجهآور در درون آن جامعه میدهد.
جوامعی كه دارای يك يا چند شكاف سطحی باشند، جوامعی با ثبات تلقی میشوند، هر چند كه بازی سياسی در اين نوع جوامع چندان هيجانانگيز نيست.
همانطور كه گفته شد، شكافهای اجتماعی متعددند و ماهيت متفاوتی دارند كه شناخته شدهترين آنها، شكاف طبقاتی يا جدال بر سر نوع نظام اقتصادی كشور، شكاف قومی و نژادی يا نزاع بر سر نحوه تقسيم قدرت بين قوميتها، شكاف مذهبی يا ستيز بر سر رسميت يافتن و يا نيافتن انواع آن، شكاف مذهبی – سكولار يا دعوا بر سر ميزان دخالت دين در دولت، شكاف ناسيوناليسم و انترناسيوناليسم يا درگيری بر سر اصالت هر كدام و شكاف آزادی – استبداد يا جنگ بر سر استقرار و تداوم هر يك از آنها در يك جامعه است.
به نظر میرسد كه جامعه ايران از هيچكدام از شكافهای فوق در امان نيست، اما خوشبختانه همه اين شكافها فعال نيستند و يا اينكه جنبه عمومی و فراگير پيدا نكردهاند و به حوزههای خاصی از جامعه محدود ماندهاند.
در جنبش دوم خرداد، شكافهای اجتماعی در ايران تحتالشعاع يك شكاف اساسی بين آزادی و اقتدارگرايی قرار گرفت و در مجموع جامعه را به دو قطب مقابل هم تقسيم كرد. گرچه نيروهای فعال بين اين دو قطب نيز كم نبودند، اما هويت سياسی افراد در آن دوره بر اساس تعلقشان به يكی از دو قطب آزادیخواه و اقتدارطلب تعيين و تعريف میشد.
در واقع در طول دوران اصلاحات بسياری از اقشار اجتماعی چنين میپنداشتند كه اگر يك وضعيت دموكراتيك در ايران استقرار يابد، آنها نيز به مطالبات خاص خود دست پيدا خواهند كرد. برای نمونه برخی از قوميتها بويژه كردها، دمكراسی را ضامن دستيابی به حقوق بيشتر قومی خود میدانستند، اقشار محروم، آزادی را سبب مهار فساد اقتصادی و رسيدن به شغل و دستمزدی آبرومندانه تلقی میكردند و اقشار مرفه نيز يك وضعيت دموكراتيك را باعث امنيت سرمايه و زندگی راحت و آزاد خود به حساب میآوردند.
اين نمونه نشان میدهد كه چگونه دوم خرداد موجب كمرنگ شدن شكاف قومی و طبقاتی در جامعه ايران و گرد آمدن اقشاری با منافع متفاوت در يك قطب سياسی شد.
دوم خرداد اما شوربختانه به هدف مورد نظر خود نرسيد و همين مساله باعث شد تا اقشار و طبقات اجتماعی منافع خود را از طريق فعال شدن حوزه علايق ويژه خود دنبال كنند.
در واقع انتخابات رياست جمهوری سال ١٣٨٤ نشان داد كه برخی از گروههای اجتماعی حاشيهای از تامين منافع خود از طريق استقرار دموكراسی دلزده شدهاند و ديگر به شعارهايی در اين قالب چندان اعتنايی نمیكنند. ناكامی دكتر مصطفی معين در جذب اين قشر اجتماعی به رغم شعارهای راديكالش در حوزه سياسی و توفيق محمود احمدینژاد در جلب نظر اين گروه از طريق بیاعتنايی به دموكراسی و انتخاب شعارهای عوامپسند و وعدههای رنگارنگ رفاهی و اقتصادی گواهی بر اين مدعاست.
حضور بسيار كمرنگ و ناچيز كردهای ايران در انتخابات رياست جمهوری ٨٤ شاهد ديگری است بر اين مدعا كه قوميتهای ايران نيز به اين نتيجه رسيدند كه شركت در انتخابات و رای به طرفداران اصلاحات آنان را به خواستههای خود نمیرساند، از همين رو، با قهر از صندوقهای رای به فكر راههای ديگری برای نيل به مطالبات خود افتادند.
به هر حال، اين نكته قابل كتمان نيست كه وضعيت دو قطبی مبتنی بر شكاف آزادی و اقتدارگرايی دوران دوم خرداد پس از به قدرت رسيدن احمدینژاد جای خود را به وضعيت مبهم چند قطبی پيچيدهای داده است كه هنوز ابعاد آن به درستی روشن نيست و اينك تنها میتوان چشمانداز آن را در هالهای از مه به تماشا نشست.
البته روشن است كه شكاف آزادی و اقتدارگرايی نيز همچنان پابرجا مانده است اما به دليل اختلاف بر سر ماهيت اين مفاهيم و راه و استراتژی نيل به آنها، شكافهايی كه پيش از اين در قطب اصلاح طلب جامعه به صورت خاموش و خفته وجود داشت، فعال شده و خود در قالب شكافهای تازه و در نتيجه صف بندیهای سياسی جديدی را سر بر آورده و يا سر بر خواهد آورد.
برای مثال، در دوران اصلاحات شكاف مذهب و سكولاريسم تا اندازه زيادی خاموش بود، زيرا در آن دوره بسياری از اصلاح طلبان مذهبی میپنداشتند كه در قالب يك حكومت دينی هم میتوان به موازين بينالمللی حقوق بشر دست يافت و برخی از سكولارها هم با اين تفكر مخالفتی نداشتند. اينك اما در پرتو ناكامی اصلاحات نه فقط طرفداران سكولاريسم كه بسياری از مذهبیها هم به اين نتيجه رسيدهاند كه بدون جدايی دين از دولت نمیتوان به دموكراسی و آزادی دست يافت. اين طيف از افراد قاعدتا در مقابل مذهبیهايی قرار خواهند گرفت كه همچنان جمع دين و دولت را مانع دموكراسی نمیدانند.
شايد اما مهمتر از اين، بروز شكاف بر سر استراتژی و راه دستيابی به دموكراسی در ايران باشد. در اين مورد بويژه درگيری آمريكا و متحدانش با نظام حاكم بر ايران بر سر پرونده هستهای، حقوق بشر و مسائل ديگر به عنوان پارامتری اساسی در تحولات جامعه ايران بسيار تعيين كننده شده است.
شماری از فعالان سياسی ايران كه عموما در خارج از كشور به سر میبرند، از اعمال فشار آمريكا بر نظام ايران و حتی سياست «تغيير رژيم» به شيوهای كه منجر به بروز جنگ نشود، حمايت میكنند و اين در حالی است كه بخش عمده جناح اصلاح طلب به درجات مختلف با هرگونه دخالتی از جانب آمريكا در مسائل ايران به شدت مخالف است.
احتمال اينكه همين مساله به شكاف اصلی در جامعه ايران تبديل شود، بعيد نيست. قاعدتا اگر اصلاح طلبان بخواهند حول اين شكاف فعال شوند مجبورند جانب نظام مستقر را در برابر آمريكا بگيرند.
البته چنين چرخش سياسی با توجه به نوع عملكرد حكومت ايران برای اصلاح طلبان بسيار مشكل است، مگر اينكه حكومت در مواجهه با يك نيروی راديكالتر، در رفتار خود در برابر اصلاح طلبان تجديد نظر كند و در صدد صفآرايی سياسی تازهای برآيد.
اما اگر حكومت به رفتار فعلی خود در برابر اصلاح طلبان ادامه دهد، نيروی اخير يا بايد جبهه سومی در معادلات ايران بگشايد و از دو سو خود را درگير دو نيروی متخاصم كند كه به نظر نمیرسد از چنين توانی برخوردار باشد و يا اينكه در اين مناقشه راه سكوت و خاموشی را در پيش گيرد.
به هر حال اگر اوضاع به همين منوال ادامه يابد، احتمال اينكه شكافهای ديگری چون شكاف قومی و يا حتی طبقاتی حول شكاف ايران و آمريكا فعال شود، امر بعيدی نيست.
شايد در آينده ما با چرخشهای سياسی عجيب و غريب در بين نيروهای سياسی جامعه و ائتلافها و اختلافهای هيجان انگيزی در بين محافظهكاران، اصلاح طلبان، مذهبیها، ملیها، ملی-مذهبیها، سكولارها، ماركسيستها و سلطنتطلبها روبرو شويم و به بسياری از جبهه بندیها گذشته از ته قلب بخنديم!