iran-emrooz.net | Tue, 23.05.2006, 5:34
نظريهپردازی دربارهی تاريخ ايران
نامه / جواد موسویخوزستانی
|
انقلابهايی كه با سرنگونی نظام سياسی مستقر، به پيروزی میرسند، معمولاً تلاش میكنند دلايل وقوع خود را برای مخالفان و موافقان خود توضيح دهند. اين توضيحات و نتيجهگيریهای متعاقب آن، در بحبوحهی سالهای اوليهی استقرار دولت و نظام سياسی جديد، عموماً با احكام يقينی و در فرمها و شعارهای قطعيتيافته ابراز میشود و دولت جديد حامی اين استنتاجات، خود را به كاويدن ريشهها و صحت و سقم نتيجهگيریها ملزم نمیبيند. اما بهتدريج كه زمان میگذرد و التهاب و شور اوليه نيز فروكش میكند، اين قطعيت در احكام و نتيجهگيریها رنگ میبازد؛ چراكه ظهور مشكلات و تناقضهای بازدارنده بر سر راه دموكراسی و پيشرفت كشور، به ناگزير باعث طرح پرسشهای تازه از سوی افكار عمومی میگردد. طبعاً پاسخ به پرسشهای جديد، اينبار نمیتواند به سهولت پاسخهای پيشين و با شعار و احكام قطعی و آيينی همراه باشد. درنتيجه رجوع به گذشتههای دورتر و كاويدن ريشهها برای فهم حال و حل معضلات پيشاروی جامعه، گريزناپذير میشود؛ يعنی پژوهشگران و صاحبان انديشه بهسوی تحليل و پژوهشهای تاريخی سمت میگيرند. البته در كشور ما ايران، اين سمتگيری با تأخير صورتگرفت، زيرا بعد از پيروزی انقلاب و خشونتهای متعاقب آن و بهخصوص وجود هشتسال جنگ باعثشد كه تا سالها، بحثی جدی و گسترده دربارهی علل و بنيادهای وقوع انقلاب و موانع پيشاروی توسعه و دموكراسی شكل نگيرد.
گرچه متفكرانی بوده و هستند كه در دورهی معاصر، پژوهشهای معتبر و مؤثری دربارهی تاريخ ايران و اسلام به انجام رساندهاند كه "عبدالحسين زرينكوب"، "حبيبالله پيمان"، "اميرحسين آريانپور"، "احمد اشرف"، "ذبيحالله صفا"، "همايون كاتوزيان"، "مهرداد بهار" و ... از جملهی پیگيرترين اين پژوهندگان بهشمار میروند ولی اقبال جامعه به تحقيقات ارزشمندی ازايندست، عمدتاً پس از خاتمهی جنگ است كه ناگهان افزايش میيابد.
از سالهای دههی هفتاد خورشيدی، هم افكار عمومی و هم انديشمندان، سمتگيری خود را به آثار و پژوهشهای تاريخی شتاب بخشيدند، در نتيجه ما از يكسو شاهد افزايش تقاضا برای خريد كتب تاريخی هستيم و از ديگرسو، گسترش و اعتلای نظريهپردازی دربارهی تاريخ ايران را مشاهده میكنيم. آثار و نوشتههای تحليلی از: "جواد طباطبايی"، "يرواند آبراهاميان"، "عزتالله سحابی"، "كاظم علمداری"، "ماشاالله آجودانی"، "حسن قاضیمرادی"، "علی رضاقلی"، "عباس ولی"، "صادق زيباكلام"، "احمد سيف"، "خسرو شاكری" و... از نمودهای برجستهی اين رويكرد به تاريخ در فرهنگ مكتوب ماست. در اين سالها كشش و گرايش به تاريخ حتی مرزهای ادبيات داستانی را نيز در مینوردد و بسياری از نويسندگان جدی ادبيات را به ريشهكاوی تاريخ و جستوجوی هزارتوی آرزوها، روحيات و عادتهای گذشتهی ايرانيان (و انعكاس اين يافتهها در رمانهایشان) ناگزير میسازد.
اما از ميان مجموعهی پژوهشهای تحليلی دربارهی تاريخ ايران و اسلام، كتاب "چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت( "بهقلم دكتر كاظم علمداری) با استقبال كمسابقهای مواجه شده است. كاظم علمداری استاد جامعهشناسی دانشگاه كاليفرنيا در لسآنجلس است. وی در كتاب بحثانگيز خود تلاش دارد سطوح مختلفی از تاريخ ايران و اسلام را (از منظر جامعهشناسی سياسی)، با منطقی تحليلی-تطبيقی، به نقد بكشد. كاربست روش انتقادی از منظر جامعهشناسی سياسی در تبيين تحولات تاريخی، اين امكان را برای نويسنده فراهم آورده تا دستگاههای مقوّم نظم سياسی كشور را با استحكام و ظرفيت بيشتری مورد بررسی قرار دهد.
چاپ چهاردهبارهی اين كتاب در مدت ششسالی كه از انتشار آن میگذرد، نشاندهندهی علاقه و كنجكاوی اهل كتاب دربارهی پرسش بسيار پراهميت پديدهی عقبماندگی ايران و لزوم كنكاش علمی در اين زمينه است. توضيحات نويسنده در اين اثر نهتنها پاسخی قانعكننده، بلكه رهنمودی روشن برای مطالعات بيشتر در اين زمينه است. تحليلهای علمی نويسنده از رخدادهای تاريخی، چالش نظريههای متداول دربارهی عقبماندگی ايران، بازنگری همراه با نگرشی انتقادی، و استناد به منابع فراوان تاريخی و تئوريك، از ويژگیهای برجستهی آن است. "چرا ايران عقب ماند..." صرفاً به توضيح پديدهها و رخدادها بسنده نمیكند، بلكه به تحليل (چرايی آنها) میپردازد. بههميندليل خواننده در اين كتاب با دهها نظريهی جديد كه برخی از آنها برای نخستينبار منتشر شده، آشنا میگردد. نگرش نويسنده در اين متن، كلان و ساختاری است، و روش تحقيق او انتقادی-تطبيقی. بههمينخاطر ضمن نقد نظريههای يكسويهی رايج، نويسنده عقبماندگی ايران را پديدهای "نسبی" دانسته و برای درك دلايل آن، فصلهايی را به چرايی پيشرفت غرب اختصاص داده است؛ زيرا نويسنده معتقد است كه اولاً؛ آنچه بيشتر بايد مورد توجه قرار گيرد و توضيح داده شود نه عقبماندگی ايران، بلكه پيشرفت غرب است. دوم؛ بدون شناخت از معنای پيشرفت و علل آن درغرب، تعريف و بررسی عقبماندگی ايران بیمعنا است. بههميندليل نويسنده در آغاز كتاب با ابهامزدايی معنايی، خواننده را با نظريههای مختلف توسعه آشنا میكند. هيچ كشوری نسبت به خود عقبمانده يا پيشرفته نيست. عقبماندگی ايران تنها در برابر پيشرفت غرب معنا میيابد. ايران نسبت به كشورهای همسايهی خود نهتنها عقبمانده نيست، بلكه پيشرفتهتر نيز هست. بههميندليل تأكيد نويسنده برآن است كه توضيح دهد چرا ايران مانند غرب پيشرفت نكرده است. حال آنكه تا قرن ١٦ ميلادی ايران از غرب عقبتر نبود. اين يكی از ويژگیهای برجستهی كتاب است.
دكتر علمداری در توضيح عقبماندگی ايران بهطور خاص و شرق بهطور عام، و پيشرفت غرب، برعواملی تكيه میكند كه ارادهی انسان در آن "نقش ثانوی" دارد. او ضمن درنظرگرفتن نقش شخصيتهای فرهنگساز و ارزشساز در تاريخ، روند تحولات اجتماعی را عظيمتر از ارادهی افراد میداند. بسياری در پاسخ علل عقبماندگی شرق و پيشرفت غرب، صرفاً به عوامل انسانساختهای مانند دين و ارزشهای فرهنگی تكيه میكنند و به نتيجهی نادرست دينمحوری میرسند. اگر دين را پديدهای مكمل بر ويژگیهای زندگی اجتماعی انسان بدانيم، آنگاه تنوع اديان (بهطور مثال دوگانگی اسلام در عربستان و بنگلادش) به ويژگیهای ساختاری و حتی طبيعی جوامع برمیگردد. بسياری نظريههای رايج اين واقعيت را واژگونه میبينند و نتيجه میگيرند كه اسلام مانع رشد ايران، و مسيحيت عامل رشد غرب بوده است. علمداری اين استدلال بسيار رايج را سخت به چالش كشيده است؛ زيرا برآيند اين نظريهی نادرست نهتنها وارونهديدن نقش جامعه و دين است، بلكه سر آخر به ناچار به نژادپرستی هم میرسد و پديدهی طبيعی، تاريخی، اقتصادی، سياسی و دينی را به ذات انسان نسبت میدهد. علمداری اضافه میكند كه گذشته از اين خطای بينشی، اينگونه نظريهها قادر نيستند كه علل عقبماندگی بسياری ازكشورهای مسيحینشين آفريقا و آمريكای لاتين و عقبماندگی كشورهای غيرمسلمان در شرق از يكسو، و پيشرفت عظيم جوامع اسلامی را بين سدههای دوم تا هفتم هجری را از دگر سو، توضيح دهند.
اما علمداری نسبت به نقش دين در عقبماندگی جامعه نهتنها بیتوجه نيست، بلكه آنرا يكی از تكيهگاههای كتاب خود میداند ولی نه آنطور كه رايج است. او نه دين بلكه ادغام دين و قدرت سياسی (چه در شرق و چه در غرب) را يكی از عوامل مهم عقبماندگی جوامع میشمارد. نويسنده دورهی طولانی قرون وسطا را در غرب، ناشی از همين پديدهی ادغام دين و قدرت سياسی و سلطهی قباپوشان كليسای كاتوليك بر جامعه میداند. بنابراين، او نه اسلام، بلكه دين دولتی يا دولت دينی را، عامل عقبماندگی سرزمينهای شرقی میشمارد كه خود معلول وضعيت اقليمی و ساختار متمركز قدرت سياسی (استبداد) در اين سرزمينهاست (كه در وهلهی نخست از ارادهی بشری خارج است.) اينكه دو رودخانهی عظيم دجله و فرات در سرزمين كنونی عراق عامل پيدايش اولين تمدن برجستهی بشری در "ميان دو رود" شد، يا وجود ذخاير عظيم نفت در عربستان كنونی، عامل انباشت ثروت كلان در دست حكام اين كشور شد، نه ناشی از ارادهی بشر، بلكه تصادف تاريخی است كه پیآمدهای اجتماعی، فرهنگی، سياسی و دينی داشته و دارد. علمداری كوشيده است تا نتايج اين عوامل تاريخی را در پيدايش تمدن و پيشرفت و عقبماندگی جوامع توضيح دهد.
تنظيم محتوای كتاب نيز قابل توجه است. نويسنده كتاب را از دوران اخير و بررسی نظريههای توسعه آغاز كرده و سپس وجوه علل عقبماندگی و پيشرفت را در سراسر تاريخ غرب و شرق بررسی میكند و درآخر باز به دوران اخير برمیگردد. در بخش پايانی فصل اول كتاب، او به معرفی و نقد ده نظريهی مختلف دربارهی علل عقبافتادگی ايران و در فصل دوم بهدلايل پيدايی تمدن يكتای غرب میپردازد. نويسنده معتقد است كه وجه برجسته و يكتای تمدن غرب در فلسفهی عقلی، علم و مبادلهی تجاری در يونان و دموكراسی اشرافی و قانون سكولار در روم قرار دارد كه هيچكدام از اين دو ويژگی در تمدن باستان ايران و شرق بهوجود نيامد. نويسنده در فصل دوم كتاب ريشههای پيدايش اين تمدن و در فصل سوم دلايل سقوط آنها بهدست اقوام ژرمن و سرانجام چهگونگی تشكيل امپراتوری كليسای كاتوليك را توضيح میدهد. نويسنده سپس به ايران رو میكند و برای توضيح دلايل عقبماندگی تاريخی ايران، وضعيت زمينداری را در ايران تشريح میكند. علمداری معتقد است كليد تفاوت غرب و شرق، در مالكيت خصوصی زمين نهفته در غرب و مالكيت دولتی در شرق است. علمداری مینويسد: "از آنجا كه پيدايش شرايط اوليهی رشد در غرب حاصل ارادهی بشری نبود، علل اوليهی عقبماندگی در شرق نيز بهطور كلی و در ايران بهطور اخص میبايست خارج ارادهی انسانی رخ داده باشد." بههمين دليل او به تشريح تفاوت طبيعی شرق و غرب میپردازد. پس از برشمردن ويژگیهای وضعيت زمينداری در ايران درفصل چهارم كتاب، در فصل پنجم بهدلايل عدم رشد فئوداليسم در ايران پرداخته است. نويسنده معتقد است كه عواملی خارج از ارادهی انسان در غرب باعث پيدايش فئوداليسم گرديد كه آن عوامل در ايران غايب بود. در اين فصل او دلايل ادعای خود را ارايه داده است.
در فصل ششم دكتر علمداری بار ديگر به غرب برمیگردد و میكوشد تا دلايل پيدايش تمدن مدرن و در رأس آن سرمايهداری را درغرب توضيح دهد. نويسنده معتقداست كه سرمايهداری موتور تمدن مدرن است كه از دل مناسبات فئودالی برخاست. در پی توضيح نظری و استفادهی گسترده از نوشتههای "ماكس وبر" و "كارل ماركس" دربارهی چهگونگی پيدايش و گسترش سرمايهداری و نشاندادن وجوه اشتراك اين دو نظريهی كلاسيك، علمداری بار ديگر به تاريخ ايران باز میگردد تا دلايل عدم پيدايش شيوهی توليد سرمايهداری را در اين جامعه توضيح دهد. در فصل هفتم توضيح میدهد كه چرا تمدن مدرن و بهويژه موتور آن (سرمايهداری) در شرق بهوجود نيامد. برخی به اشتباه علت اين امر را استعمار میدانند. ضعف اصلی اين نظريه اين است كه نمیتواند توضيح دهد كه چرا كشوری مانند ايران كه هيچگاه مستعمره نبود، نتوانست بهطور مشابه رشد كند. يا كشوری مانند تركيه كه خود امپراتوری بزرگی بود نتوانست كشورهای ديگر را مستعمرهی خود نمايد و از غرب عقبماند. در اينجا بخش اول كتاب در ٢٦٠ برگ پايان میيابد.
در بخش دوم كه بهلحاظ تاريخی از مقطع ظهور اسلام آغاز میشود، نويسنده توجه خود را روی وجه ديگری از علل عقبماندگی، يعنی ادغام دين و دولت، متمركز میكند. فصل هشتم با پرسش زير كه "آيا اسلام عامل عقبماندگی جامعه بوده است؟" آغاز میشود. در اين فصل نويسنده شرايط جغرافيايی، اقتصادی، اجتماعی و سياسی ظهور دين اسلام را توضيح میدهد. در اين بخش علمداری نظريهی "اسلام عامل عقبماندگی است" را به چالش میكشد. او نشان میدهد كه برخلاف تصور برخی صاحبنظران و ديدگاه عمومی، اسلام نهتنها عامل عقبماندگی ايران نيست بلكه در دورهای (دورهی كشاورزی) بهعنوان سرپلی ميان چند تمدن برجستهی آنزمان، (در پیاشغال سرزمينهای آنها توسط اعراب) باعث پيدايش تمدن بسيار بزرگی شد كه منطقهی وسيعی از غرب آفريقا تا مرز چين را در حيطهی خود درآورد. اين دوره مصادف شد با سلطهی كليسای مسيحی در غرب و عقبماندن آنها از تمدن شرق. اين نكته خود نشان میدهد كه نه صرف غلبهی اسلام باعث عقبماندن شرق، و نه غلبهی مسيحيت باعث پيشرفت غرب شد؛ بنابراين عوامل و موانع پيشرفت را بايد در جای ديگر جستوجو كرد.
فصل نهم، دلايل دستيافتن اعراب بر ايران و پذيرش دين جديد توسط ايرانيان را توضيح میدهد. اين دگرگونیها سبب رشد انديشهی نو ميان مسلمانان گرديد. فصل دهم كتاب علل رشد و افول انديشهی نو، از جمله تفكر عقلانی معتزله در برابر اشاعره و سپس نقش خلفای اموی و عباسی در اين رابطه و سر آخر نقش تركان آسيای ميانه و حمله و سلطهی مغول را در ايران تشريح میكند. در فصل يازدهم دكتر علمداری توضيح میدهد كه چرا تفكر عقلانی معتزله، يعنی خردگرايی اسلامی، از آغاز محكوم به شكست بود. با شكست معتزله و نقشی كه برخی فلاسفهی اسلامی مانند "امام محمد غزالی" در پسزدن فلسفه و استدلال منطقی ايفا كردند، فلسفه در ايران جای خود را به عرفان سپرد.
فصل دوازدهم اما از ويژگی ديگری برخوردار است. زيرا در اين فصل نويسنده ضمن توضيح رابطهی علم و توسعهی جامعه، نظريهی دكتر صادق زيباكلام، در كتاب مهم و شناختهشدهی ايشان با عنوان "ما چهگونه ما شديم"، كه هستهی مركزی دلايل عقبماندگی ايران را افول علم دانسته است، بهطور مشروح به نقد میكشد. دكتر علمداری توضيح میدهد كه ايران از قرن ١٦ به بعد از غرب عقبماند و اين زمانی است كه رشد و توسعه در غرب با پيدايش سرمايهداری شدت گرفت. آنچه سرمايهداری را بهوجود آورد علم نبود، بلكه علم عامل رشد و گسترش آن شد. زيرا سرمايهداری، برخلاف مناسبات عصر كشاورزی، سخت به علم نياز داشت و دارد؛ يعنی زمانیكه علم گسترش يافت بهطور منطقی نمیتوانست افول يابد و بهطور تاريخی نيز چنين نشد. علمی كه موجب رشد مناسبات سرمايهداری و انقلاب صنعتی شد در سدههای هفدهم به بعد بهوجود آمد و شرق در اين دوران به علم مشابه غرب دست نيافت تا آنكه اندكاندك شرق با برقراری رابطه با غرب علوم جديد را از آنها فرا گرفت، ولی هيچگاه نتوانست بهپای آن برسد. نويسنده توضيح میدهد كه اين رابطهی وارونه، يعنی از شرق به غرب، نبوده است. ايران هيچگاه به اين مرحله گام ننهاده بود كه افول علم سبب عقبماندگی آن شود. ادامهی اقتصاد كشاورزی در ايران، برخلاف غرب، نيازمند علم و تحقيقات علمی نبود.
فصل سيزدهم، به دورهبندی تاريخ اسلام پرداخته است. نويسنده با نگاهی منصفانه نشان داده است كه از زمان ظهور اسلام و حملهی اعراب به سرزمينهای ديگر، اسلام مراحلی را طی كرده است كه آميزهای از اصول اسلامی و فرهنگ اين جوامع است. اين تحولات نه به دست اعراب مهاجم، بلكه به همت مردمان اين سرزمينها ساخته و پرداخته شد. اسلام را در ايران نه عربها، بلكه ايرانیها ساختند و گسترش دادند. همانطور كه در مصر و الجزاير و اندونزی اين حركت توسط مردمان آنجا صورت پذيرفت؛ يعنی برای پذيرش اسلام در اين مناطق، اعراب نمیتوانستند ١٤٠٠سال بیوقفه شمشير بكشند. همين تركيب به تنوع تفسيرهای مختلف و ضدونقيض از اسلام كمك كرده است. دكتر علمداری نشان داده است كه اسلامی كه در شبهجزيرهی عربستان همراه با قهر و خشونت رشدكرد، با اسلامی كه در اندونزی توسط تجار به آنجا بردهشد يكسان نيست. بهطور مثال پوشش زنان مسلمان در عربستان ناشی از فرهنگ آنها طوری است كه هيچ قسمتی از بدنشان ديده نمیشود و در تركيه و ايران بهگونهای ديگر است، اما در بنگلادش نيمی از بدن زنان عريان است. با اين حال همهی آنها خود را مسلمان مینامند! بهعبارت ديگر نويسنده برآن است تا نشاندهد دين پديدهای است كه در مناسبات اجتماعی ساخته و پرداخته میشود، نه برعكس؛ و عقبماندگی و پيشرفت، پديدهای مركب است و دين بخشی از آن!؛ چنانچه میبينيم كه امروز با تحول جامعهی ايران، تفاسير نو و متناسب زمان از دين كه منطبق با نيازمندیهای جامعه باشد، پيدا شده است. در دنيای مسيحيت نيز كشيش هم جنسگرا در درون كليسا جا باز میكند... سرآخر، كتاب با منابع و مأخذ، راهنمای موضوعها و راهنمای نامها خاتمه میيابد.