iran-emrooz.net | Sun, 21.05.2006, 11:18
پيامی برای صلح
وبلاگ هنوز
يك كودك دوازده ساله فلسطينی در حالی كه تفنگ اسباب بازی به دست دارد از سوی سربازان اسرائيلی هدف گلوله قرار میگيرد. اما آنچه كه در پی اين حادثه اتفاق میافتد، غير معمول است. پدر و مادر اين نوجوان، اعضای بدن او را به شش اسرائيلی اهدا میكنند. آنها میگويند كه تصميم خود را نشانی از صلح و در عين حال مقاومت میدانند.
برای اولين بار، قتل يك پسر بچه به وسيله گلولههای اسرائيلی، كشمكشی را به همراه ندارد. ارتش میپذيرد كه يكی از سربازانش احمد خطيب دوازده ساله را از ناحيه سر مورد اصابت گلوله قرار داده است. اين امر در پی حمله به يك اردوگاه پناهندگان جنين در منطقه اشغالی كرانه باختری به وقوع پيوست. ديگر كودكان فلسطينی كه با احمد مشغول بازی بودند، اظهارات سربازی را كه به او تيراندازی كرد، مبنی بر اينكه احمد يك تفنگ اسباب بازی را در دست حركت میداد كه بنظر وی بسيار واقعی میرسيد، مورد تأئيد قرار دادند. ارتش با سرعتی غير معمول عذرخواهی خود را اعلام كرد.
اما اين واكنش پدر و مادر احمد بود كه توجه همه را بخود جلب كرد. اسماعيل و ابلا خطيب وقتی پسرشان در يك بيمارستان اسرائيلی زندگی را ترك گفت، تصميم گرفتند از مرگ وی نتيجهای زيبا به دست بياورند.
اين خانواده فلسطينی اندامهای احمد را برای پيوند، اهدا كردند. پسر در يك بيمارستان اسرائيلی بود و والدين او متوجه بودند كه پارههای تن پسرشان به احتمال زياد زندگی مردمی را كه در جنين معمولا از آنها به عنوان "دشمن" ياد میشود، نجات خواهد داد.
در عرض چند ساعت قلب، كليهها، كبد، و ريههای احمد به بدن شش اسرائيلی كه چهار تن از آنها يهودی بودند، پيوند زده شد.
اين حركت از سوی رهبران شگفت زده اسرائيل مورد استقبال قرار گرفت كه آنرا يك « نشانه قابل توجه برای صلح» و پلی ميان دو جامعه متخاصم دانستند.
ايهود المرت در تماسی تلفنی با اسماعيل، اين حركت را به عنوان «حركتی بزرگوارانه » مورد ستايش قرار داد. او از اين خانواده فلسطينی به دليل « بشر دوستی قابل توجه » تمجيد به عمل آورد.
خانواده خطيب میگويند كه صلح و آرزوی تخفيف آلام ديگرام برای آنها از همه چيز مهمتر است. آنها كه از مرگ احمد و اعتراف اسرائيلیها خسته و نيز حيرت زده بنظر میرسند، عمل خود را نمادی از خشم و مقاومت میدانند. آنها در ميان مردان مسلح كه معمولا با ايجاد انفجار، با اسرائيلیها مقابله به مثل میكنند راهی يافته اند.
ابلا میگويد : « تسليم اعضای بدن او نوعی ديگر از مقاومت بود. خشونت در مقابل خشونت ارزشی ندارد. شايد اين مطلب به گوش همه جهانيان برسد و به اين ترتيب آنها میتوانند ميان حق و باطل داوری كنند. شايد اسرائيلیها تصور ديگری از ما داشته باشند. شايد فقط يك اسرائيلی تصميم بگيرد كه تيراندازی نكند.»
اين اولين بار است كه اعضای بدن يك كودك فلسطينی كشته شده به دست نيروی نظامی، زندگی خود را به اسرائيلیها اهدا میكند.
احمد سومين فرزند خانوادهای بود كه دارای چهار پسر و دو دختر هستند. وی در اولين روز جشنهای عيد فطر كه بزرگترين عيد مسلمين است، كشته شد. ابلا میگويد : « او ساعت پنج بامداد و قبل از ديگر برادران و خواهران خود از خواب بيدار شد و برای آماده كردن چای به من كمك كرد. او هميشه سعی میكرد به من كمك كند زيرا دلش برای من كه همه كاهای خانه و آشپزی را انجام میدادم، میسوخت. »
احمد لباسهای تازهای را كه مطابق رسوم برای عيد خريداری شده بود به تن كرد و پس از طلوع آفتاب از خانه خارج شد و عازم مسجد و ديدار از مقبره شهدای جنين يعنی محل دفن مردان مسلحی كه در انته فاضه كشته شده بودند، شد. او نيز مانند بسياری از نوجوانان نسل خود كه به طور معمول با خشونت رورو هستند، اين مردان را قهرمان میداند.
احمد وقتی نه ساله بود شاهد تخريب مركز اردوگاه در فاصله كمی از خانه خود بود كه در طول تجاوز اسرائيلیها به جنين در سال ٢٠٠٢ ميلادی اتفاق افتاد. در اين يورش ٥٩ فلسطينی كشته شدند. بيشتر كشته شدگان مردان مسلحی بودند كه خاطره آنان هنوز به شكل پوسترهايی كه بر روی ديوارهای اردوگاه نصب شده، زنده مانده است.
ابلا میگويد : « احمد تصاوير شهدا را جمع آوری میكرد زيرا آنهارا میشناخت. او همواره آنها را در خيابانها میديد و آنهارا تحسين میكرد. شهدای مبارز را دوست داشت. اما اينها همواره سبب وحشت من میشد. من اين پوسترها را دور میانداختم زيرا اگر سربازان آنها را میديدند ما را مورد ضرب و شتم قرار میدادند يا با خود میبردند. »
نيروی مسلط در اردوگاه آوارگان جنين، بريگادهای شهدای الاقصی هستند كه زكريا زبيدی آنهار ا رهبری میكند. زكريا زبيدی مرد ٢٩ سالهای است كه چهره ترسناكی دارد كه در اثر انفجار نابهنگام بمب به اين شكل درآمده است. احمد به ويژه زبيد را تحسين میكرد و چند هفته پيش، يك نقاشی از يك قلب كه نام رهبر الاقصی را زير آن نوشته بود، برايش فرستاد.
احمد همچنين با سربازان اسرائيلی درگير شده بود. دوسال پيش يكی از آنها او را زده و به دوپسر ديگر جارو داده بودند كه تانك آنها را جارو كند.
وقتی پسرها يك پاترول اسرائيلی را میديدند، آنرا سنگباران میكردند. ابلا میگويد :« راستش او هم بيرون ميرفت و با سنگ به سربازان اسرائيلی حمله میكرد. اين برای او يك بازی بود. »
وقتی به احمد تيراندازی شد، او مشغول بازی بود. مادرش میگويد :« او با لباس تازه اش پز میداد. به لباس برادرش نگاه كرده و گفته بود كه آنها هم زيبا هستند اما مال من زيباترند. »
احمد شنيده بود كه سربازان اسرائيلی در اردوگاه به دنبال قهرمانان وی میگردند. بچهها به خيابان ريخته بودند.
مادرش میگويد او تفنگ اسباب بازی نداشت و وقتی خانه را ترك میكرد، چيزی در دستهايش نبود. اما ديگران اينگونه اسباب بازيها را داشتند و يكی از دوستان احمد بنام توفی كرهان میگويد كه احمد در همان زمانی كه هردوی آنها متوجه جيپهای ارتش شدند، يك سلاح قلابی در دست داشت. آن اسلحه شبيه يك يوزی بود. او با آن بازی میكرد.
سربازان تصور كردند كه او يك مبارز است و به او تيراندازی كردند. همان پسر كه يازده سال دارد میگويد :« من كنارش ايستاده بودم، درست در يك متری او. گلوله به پشت سر احمد اصابت كرد و يك گلوله ديگر نيز به بالای ران او خورد.
ابلا میگويد :« چند پسر به خانه ما آمدند و گفتند احمد تير خورده و او را به بيمارستان برده اند. وقتی من به آنجا رسيدم، همه لبای او سراسر غرق در خون بود. فورا فهميدم كه او مرده است. هيچ تكان نمیخورد. او را به اتاق عمل برده بودند ولی تصميم گرفتند كه فورا به اسرائيل ببرند زيرا حالش بسيار وخيم بود. »
پزشكان به ابلا گفتند كه هردو گلوله در بدن پسرش منفجر شده و به مغز و بدنش آسيب جدی وارد كرده اند. اين چيزيست كه وی با خشم و نفرت از آن ياد میكند. او میگويد :« بدن او پر از خردههای گلوله بود. بخشی از مغزش روی لباسش چسبيده بود. آيا آنها مجبور بودند دوبار به او تيراندازی كنند. آيا نمیتوانستند تنها پای او را هدف قرار دهند ؟»
احمد را به يك بيمارستان اسرائيلی در حيفا منتقل كرده بودند، اما مادر وی اميدش را از دست داده بود. مادر میگويد :« من به پزشكان گفتم كه احمد مرده. اما آنها مرگ او را اعلام نكردند. آنها سعی میكردند آزمايشهای بيشتری انجام دهند. آنها ضربان قلب او را حفظ كرده بودند اما من میدانستم كه او زنده نيست. "
دو روز پس از شهادت احمد، پدرش تصميم خود را گرفت. شوكت، برادر اسماعيل در سال ١٩٨٣ در سن ٢٢ سالگی به دليل بيماری كليه درگذشته بود. وی میگويد :« من برادرم را در چهره پسرم میديدم. برادر من ضعف كليه داشت و از آنجا كه ما توانائی درمان كافی برای او را نداشتيم، وضع او وخيم تر شد و دومين كليه وی نيز ازكار افتاد. اين امر ١٥ سال طول كشيد. »
من هروقت كه لازم بود به برادرم خون میدادم. من همه اين تجربيات را از سر گذرانده ام و مايل بودم به رنج ديگران در چنين مواردی خاتمه دهم. من به پزشكان گفتم كه میخواهم اعضای بدن احمد را اهدا كنم اما نخست بايد از نظر مذهبی مشورت كنم و نيز با خانواده و جماعت صحبت كنم. »
اسماعيل ابتدا از همسرش سؤال كرد. برای همسر وی در بيمارستان شكی وجود نداشت. وی میگويد : « ما صحنههای دردناكی را در بيمارستان مشاهده كرديم. من كودكانی را ديدم كه به شدت نياز به اندامهای بدن داشتند و به شدت درد میكشيدند. مهم نبود ه آنها چه كسانی هستند. برای ما مهم نبود كه اعضای بدن احمد وارد بدن عرب، مسيحی يا يهودی میشود. نمیخواستم كودكان ديگر صرفنظر از اين كه چه كسی هستند، رنج بكشند.
پسر من مرده بود اما شايد يك جوری بتواند به كسی زندگی ببخشد، درد كسی را كاهش دهد. البته كه پسر من شهيد شده و آنها جنايتكار هستند و زندگی را از او گرفته اند، اما ما تنهاكسانی هستيم كه میتوانيم به يكديگر زندگی ببخشيم. و شايد هم پسر من هنوز در شخص ديگری زنده باشد.
اين يك پيام از طرف ما برای آنهاست. يك پيام صلح. ما خواهان صلح و عشق هستيم و آنها هستند كه پيمانهای خود را میشكنند و صلح را نمیخواهند. »
اسماعيل از سوی مفتی جنين اطمينان حاصل كرد كه مانعی وجود ندارد. مفتی گفت كه مانعی در اهدای اندامهای بدن احمد و پيوند آنها در بدن اسرائيلیها يا يهوديان نمیبيند.
سپس نوبت رسيد به آنچه كه اسماعيل آنرا «جماعت » میناميد.
زبيدی میگويد : « وقتی شنيديم كه پدر احمد تصميم گرفته تا اعضای بدن احمد را اهدا كند، دعای خير همراهش كرديم. علی رغم آوازه جنين در مورد عمليات انتحاری، مردم اردوگاه جنين به زندگی عشق میورزند. برای آنها بچههای يهود يا مسلمان يا مسيحی تفاوتی ندارد زيرا مشكل ما مردم يهود به عنوان يهودی نيست، بلكه مشكل ما اشغالگری است. »
قلب احمد به بدن يك دختر ١٢ ساله اسرائيلی- عرب، ريهها در بدن يك نوجوان يهود كه از فيبروز كيستی رنج میبرد و كبدش بين يك دختر هفت ماهه يهودی و يك مادر ٥٨ سالخ گخ هردو از هپاتيت مزمن رنج ميبردند، پيوند زده شد. كليهها نيز ميان يك دختر سه ساله و يك عرب ٥ ساله تقسيم شد.
دختری كه قلب احمد را دريافت كرد سماء گادبان نام دارد و از دروزيهای اسرائيل در بلنديهای جولان است. نام او از نام برادرش كه ازهمين بيماری قلبی قبل از بدنيا آمدن او فوت كرده بود، گرفته شده. سماء پنج سال منتظر يك اهدا كننده مانده بود. او قبل از جراحی چنان ضعيف شده بود كه ديگر به مدرسه نمیرفت زيرا قادر نبود بيش از چند قدم بردارد. پدر او رياض، اهداكننده را « نمونه عشق » ناميد. مادر بنام يسرا، كه در كنار دختر خويش منتظر ايستاده بود، توان از دست داده و از خود بيخود شده است.
او میگويد : « اين كه مرگ نوجوانی میتواند به سماء زندگی ببخشد غير قابل توصيف تست. من خودم يك پسر از دست داده ام و قادر به توضيح رنجی كه برده ام نيستم. احساس مادر احمد را درك میكنم. اما همچنين خوشحالم كه دخترم شانس زنده ماندن را به دست آورده است. من بسيار شكرگزار هستم كه آنها در غم خود، به غم ما هم فكر كرده اند. »
ديگر خانوادهها ترجيح دادند كه صحبت نكنند. در بيمارستان والدين يهودی ارتدكس يكی از دريافت كنندگان كه راضی به افشای نام خود نبود، گفت كه وقتی فرزندشان پس از عمل پيوند بهبودی پيدا كند، قصد سفر به جنين دارند تا از اسماعيل و ابلا تشكر كنند.
---------------------------------
* اين متن از "گاردين" قرار بود مدتها پبش در يكی از روزنامهها منتشر شود اما برخی سياستها مانع از اين امر شد. متن را "فرشته موثق" ترجمه كرده است.