iran-emrooz.net | Sun, 05.03.2006, 17:56
پايان تاريخ، ميان بر ندارد
همشهري/ مصاحبه با فرانسيس فوكوياما
همشهري/ مترجم: وحيدرضا نعيمي
فرانسيس فوكوياما- نظريه پرداز آمريكايي- خود را يك نومحافظه كار تمام عيار مي داند، اما اين دليل نمي شود كه از برخي سياست هاي نومحافظه كاران دولت آمريكا انتقاد نكند. در واقع همان طور كه در اين مصاحبه مي خوانيد، وي انتقاداتي به پيش فرض هاي جنگ طلبان آمريكايي در ارتباط با عراق دارد. يك نكته كه ظاهراً وي با ساير نومحافظه كاران در آن هم عقيده است، ضرورت مبارزه آمريكا با اسلام گرايي است، هر چند كه وي روش سياسي را بر رويكرد نظامي ترجيح مي دهد. آشنايي با آراي فوكوياما از اين نظر مي تواند سودمند باشد كه ذهنيت محافل تصميم گيرنده عمده در واشنگتن را در مورد رويدادهاي خاورميانه از جمله پيروزي اسلام گرايان در انتخابات اخير مصر و فلسطين نشان مي دهد.
*
با گذشت سه سال از تهاجم به عراق، همان طور كه گفته ايد، به نظر مي رسد آمريكا نتيجه ناخواسته اي گرفته است. واشنگتن وارد جنگ شد تا هر گونه رابطه بين تروريست ها و سلاح هاي كشتار جمعي را نابود كند، اما در عوض باعث ايجاد هلال شيعه شده است. اكنون امكان بروز جنگ داخلي در عراق وجود دارد. توهم نومحافظه كاران طرفدار اين جنگ چه بود كه به چنين نتيجه اي انجاميد؟
- البته در مورد وجود سلاح هاي كشتار جمعي توهم وجود داشت. از يك جنبه اين امر قابل بخشش است؛ چون دستگاه اطلاعاتي تصور مي كرد اين سلاح ها وجود دارد. آنچه بسيار زيان بارتر بود، تلاقي حس تهديد صدام حسين و سلاح هايش با تهديد واقعي تروريسم جهادي بود كه اصلاً چيز ديگري بود.
توهم واقعاً بزرگ، اين تفكر بود كه عراق به راحتي از دوره ديكتاتوري تماميت گرا مي گذرد و وارد دموكراسي مسالمت آميز و نسبتاً موفقي مي شود. اين براي نومحافظه كاران، توهم غريبي بود، چون در گذشته معروف بود كه آنان در مورد چشم انداز مهندسي اجتماعي بلندپروازانه در سياست داخلي آمريكا بدبين هستند. ديدگاه هاي نسبتاً معقولي درباره اينكه چگونه سياست هاي اجتماعي خيرانديشانه هرگز نتيجه مورد نظر را نمي دهد داشتند؛ از قبيل اينكه چگونه كمك هاي رفاهي مي تواند به وابستگي بينجامد يا چگونه طرح هاي مسكوني عمومي بزرگ مي تواند به ايجاد كپرنشين ها منجر شود.
ديگر توهم مهم، برداشت آنان از چگونگي واكنش جهان به تهاجم آمريكا به عراق بود. فكر مي كنم نسبت به مشروعيت كاربردهاي اخلاقي قدرت آمريكا اعتقاد وجود داشت و نومحافظه كاران از اين نظر، مانند بسياري از آمريكايي ها هستند. برخلاف اروپائيان، آمريكايي ها ديدي نسبت به استفاده زور توسط حكومتشان دارند كه بي خطر است و از دوران انقلاب آمريكا تا جنگ داخلي تا جنگ هاي جهاني و جنگ سرد امتداد داشته است. در اين جنگ ها از نيروي آمريكا براي نتايجي استفاده شد كه نهايتاً خوب و دموكراتيك بود.
به قول استالينيست ها، نومحافظه كاران اين قدرت را به نوعي طلسم تبديل كردند و نتوانستند بفهمند چگونه در دوره پس از پايان جنگ سرد تا آغاز جنگ عراق، عدم توازن در توزيع قدرت در سراسر جهان، عصبانيت شديد و زمينه مستعد احساسات ضدآمريكايي را پديد آورده است. نومحافظه كاران طرفدار جنگ عراق اصلاً نتوانستند پيش بيني كنند بقيه جهان چگونه نسبت به كاربرد قدرت آمريكا در چنين جنگ پيش دستانه اي واكنش نشان خواهد داد
.
* از مدت ها قبل شما چهره شاخص نومحافظه كاراني شناخته شده ايد كه حالا از آنان انتقاد مي كنيد. نقطه عطف براي شما كجا بود؟
- در دهه ۱۹۹۰ در مورد عراق موضع جنگ طلبانه معقولي داشتم، اما پس از ۱۱ سپتامبر، از من خواستند در تدوين گزارشي براي پنتاگون در مورد راهبرد بلندمدت جنگ با تروريسم مشاركت كنم. در حين اين كار، به تهديد اساسي و نوع راهبردهاي لازم براي پرداختن به آن انديشيدم.
به اين نتيجه رسيدم كه چالش تروريسم نهايتاً يك مسابقه سياسي است كه نمي توان با ابزار نظامي آن را حل كرد. سپس حدود يك سال پيش از جنگ، بر من آشكار شد كه جنگ با عراق در كمترين حالت، يك انحراف بزرگ است. در عمل بدتر شد. اين جنگ به شكستي بزرگ بدل شد كه تروريسم را بدتر كرد.
به غير از افغانستان، مقابله با تروريسم با تهاجم به كشورها ختم نمي شود. اين امر شامل همه چيز از عمليات پليسي و اطلاعاتي تا مقابله با جنجال هايي مانند موضوع كاريكاتورهاي دانماركي مي شود. مقابله با تروريسم بعد سياسي پيچيده اي دارد .
* به رغم نمايش نيرومند اخوان المسلمين در مصر و پيروزي انتخاباتي حماس در فلسطين، بوش همچنان پافشاري مي كند كه گسترش دموكراسي، پادزهر راديكاليسم اسلامي است. آيا اين راهبرد ناقص نيست؟
- راهبرد ناقصي است چون دموكراسي مشكلات را در كوتاه مدت بدتر خواهد كرد؛ مانند مورد حماس. اين بدان معنا نيست كه دموكراسي، بخش نهايي از يك سياست موثر نيست. يك راه مواجهه با مشكل اساسي تروريسم آن است كه اجازه داد اسلام گرايان رشد كنند و با واقعيت هاي قدرت آشنا شوند. اين امر قطعاً مي تواند خطرناك باشد، چون نهايتاً روش اعمال قدرت آنان چه بسا مغاير منافع غرب باشد.
بايد اين مخاطره را بپذيريم؛ چون در بلندمدت، دموكراتيزاسيون به هر صورت به خاورميانه خواهد آمد. كاندوليزا رايس درست مي گويد كه سياست آمريكا در منطقه ديگر نمي تواند بر پايه حمايت از ديكتاتورهاي نامشروع باشد. فرآيند بلوغ سياسي بايد از نقطه اي آغاز شود. اين فرآيند مي تواند طولاني باشد، اما مسير فراروي ابتدايي بسيار ناهموار و پرخطر است.
* پيش دستي و جنگ پيشگيرانه، ورد زبان نومحافظه كاراني بود كه آمريكا را به عراق كشاندند. عبارت امنيت ملي جديد در واشنگتن، جنگ طولاني با تروريسم است. آيا با موضوع جنگ طولاني موافق هستيد؟
- جنگ استعاره خوبي براي آنچه رخ مي دهد نيست. اين لغت باعث اشتباه گرفتن يك مبارزه سياسي طولاني با آنچه به طور متعارف جنگ به شمار مي رود مي شود؛ يعني مناقشه با شدت بالا كه در يك ظرف زماني مشخص، اعلام و صورت مي گيرد و به پيروزي يا جنگ ختم مي شود. اين مبارزه با فعاليت اندك و برهه هاي شدت فعاليت، ادامه خواهد داشت اما پايان روشني نخواهد داشت. استفاده از استعاره جنگ ما را دچار انواع دردسرها- از رفتار با اسرا در گوانتانامو تا شنود شهروندان خودمان- مي كند. مي گويند بايد حقوق مدني را به حال تعليق درآوريم، چون در حال جنگ هستيم. جنگ در شدت مبارزه و انواع فداكاري هاي لازم اغراق مي كند.
* در اين مبارزه طولاني با تروريسم جهادي، چه سياست هايي موثر است؟
- در مواجهه با اسلام گرايي و خاورميانه، ما بيشتر به يك راهبرد سياسي نياز داريم تا يك راهبرد نظامي. آمريكا نبايد با استفاده آشكار از زور براي شكل دهي به جهان تلاش كند، بلكه بايد يك دسته نهادهاي چندجانبه بين المللي تاسيس كند كه انگيزه هاي بلندمدت ثبات، رشد و همكاري را ايجاد كنند؛ مانند نهادهاي برتن وودز كه پس از جنگ جهاني دوم تشكيل شد يا ناتو يا پيمان امنيتي آمريكا و ژاپن. به مدت ۵۰ سال، اين سازمان ها چارچوبي نهادينه پديد آوردند كه آمريكا و ديگران با آن توانستند بدون توسل به قدرت نظامي، جهان را شكل دهند.
متاسفانه قسمت زيادي از بحث، بر سازمان ملل متمركز شده است. چپ مي گويد سازمان ملل تنها چاره است و راست در پي ايجاد ائتلاف كشورهاي متمايل است. در واقع به راهبرد «چند- چندجانبه» نياز داريم كه تعدادي از نهادهاي چندجانبه را به كار بگيرد. مثلا ناتو و جامعه دموكراسي ها موجود است. مي توان در آينده سازمان هاي جديدي تشكيل داد كه هم اقدام موثر آمريكا را ميسر كند وهم به استفاده از قدرت آمريكا براي اهداف سودمند در جهت نابودي ريشه هاي راديكاليسم اسلامي مشروعيت دهد.
همراه با نومحافظه كاران بر اين اعتقادم كه براي اشاعه دموكراسي بايد با مردم كشورها ارتباط برقرار كنيم، اما بايد بفهميم كه همه كار دست ما نيست. نمي توانيم زمان را معين كنيم. سياست هايي از اين دست بايد فرصت طلبانه باشد تا در وقت مناسب كه نياز به دموكراسي از درون افزايش مي يابد، آماده كمك باشد. با توجه به اين محدوديت بايد ببينيم چگونه ابزار قدرت نرم آمريكا را بهبود دهيم. تمام اين ابزارها بايد همان فرآيند تجديد سازماني را بگذراند كه ارتش هر بار پس از جنگ يا رويارويي با دشمن جديد پشت سر مي گذارد.
* هاليوود پرنفوذترين ابزار قدرت نرم آمريكاست. آيا نقشي دارد؟
- متاسفانه دارد؛ نقش منفي. هاليوود حامل فرهنگ سكولار، مادي گرايانه و لاقيدي محسوب مي شود كه در بسياري از نقاط جهان به خصوص جهان اسلام محبوبيت چنداني ندارد.
* ريزارد كاپوشينسكي- روزنامه نگار- پس از چند دهه پوشش خبري انقلاب هاي شكست خورده در جهان سوم، درس عبرت قرن بيستم را اينگونه خلاصه مي كند: «تاريخ، ميان بر ندارد» . انقلاب هاي لنينيستي يا مداخلات نظامي نمي تواند جوامع را مجبور كند زودتر از زمان مقرر، از نظر سياسي بالغ و مدرنيزه شوند. در اين اولين سال هاي قرن بيست و يكم، آيا معتقديد «ميان بري به پايان تاريخ وجود ندارد» يعني به ليبراليسم و دموكراسي؟
- بله، اين استدلالي است كه مي كوشم ارائه كنم. نمي گويم كه بايد در برابر نيروهاي اجتماعي بزرگ منفعل باشيم. مواقعي پيش مي آيد كه قدرت، اقدام، قاطعيت و رهبري، نقش ايفا مي كنند، اما بايد اين نكته را در نظر داشت كه فرصت هاي مناسب براي اقدام قاطع و تغيير، به ندرت پيش مي آيد. جوهره دولتمردي آن است كه بدانيد چه هنگام امور را به جريان درآوريد و چه هنگام نياوريد. اين انديشه كه آمريكا مي تواند از قدرت مسلط خود براي شكل دهي كامل به جهان استفاده كند، توهم است. اگر عراق عبرتي به ما آموخته باشد، آن است كه ميان بر وجود ندارد.