يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 26.02.2006, 22:40

اخلا‌ق حلقه‌ی مفقوده‌ی مدرنيته‌ی ايرانی


سرمايه / بابك احمدی

روزنامه سرمايه ٦ اسفند ١٣٨٤

در ادامهء سخنرانی‌های ماهانهء انتشارات «فرزان روز»، چندی پيش بابك احمدی در باب فلسفهء اخلاق و اخلاق پزشكی سخنرانی كرد كه متن سخنرانی وی را در زير می‌خوانيد.
در اين نشست، داريوش شايگان، شريف اديب سلطانی، كامران فانی، عزت‌الله فولادوند ، گلی امامی و بسياری ديگر نيز حضور داشتند.
می‌دانيم كه در تاريخ فلسفه رابطهء نزديكی بـيــن فـلسفـه و علـم پـزشكـی وجـود داشـت.افـلاطون هم پزشك بود و هم فيلسوف. سقراط نيز افتخار می‌كرد كه مادرش ماماست. او كار و ديالكتيك خود را كشف و زايش حقيقت، تعريف می‌كرد. بقراط نيز در فرهنگ غربی، پزشك و فيلسوف بزرگی بود. از او كتابی باقی مانده كه گزيدهء گويه‌های اوست. يكی از زيباترين گزيده گويه‌های او كه مشهور است، اين است: «زندگی كوتاه است، دانش بلند. بخت گريزنده، تجربه پر خطر، داوری دشوار.» تا قرون وسطی اين رابطه ميان پزشكی و فلسفه باقی ماند. در فرهنگ خود ما لااقل دو تن از انديشمندان بزرگ، ابن‌سينا و رازی، هم پزشك بودند و هم فيلسوف. ولی متاسفانه در فرهنگ ايرانی، بعد از مدتی اين رابطه بسيار كم شد و به خصوص از آغاز دورهء مدرنيته در ايران، يعنی از انقلاب مشروطه به اين سو، اين رابطه تقريبائ قطع شد. يعنی به ندرت در ايران پزشك روشنفكر ديده می‌شود و به ندرت روشنفكران و اهل فرهنگ، توجهی به گفتمان و پراتيك پزشكی دارند.
نگاه ، نگاه كسی است كه از زاويه فلسفه اخلاق به پزشكی می‌نگرد. فلسفهء اخلاق هم، در يكصد سال گذشته در ايران كمرنگ شده است. برای من جای تعجب است كه چرا ما در صد سال گذشته به گفتمان فلسفهء علاقمند بوديم، كتاب‌های فلسفی ترجمه كرديم يا در مورد مضامين مختلف، فكر فلسفی كرديم، حتی به فلسفهء علم، فلسفهء زيبايی‌شناسی، فلسفهء هنر،فلسفهء سياسی، اجتماعی و فلسفهء ناب هم پرداختيم اما هميشه جای فلسفهء اخلاق خالی بود. مگر در اين اواخر كه تعدادی آثار نه چندان معتبر به فارسی برگردانده شد، آثار بزرگی از فلسفه اخلاق به فارسی ترجمه نشد. لازم است كه عده ای از فلاسفه در يك نشست در مورد دلايل اين بی‌توجهی به فلسفهء اخلاق در ايران، گفت‌وگو كنند. آيا يك دليل، اين است كه ايرانيان بی‌اخلاق‌اند؟ من با اطمينان خاطر می‌گويم كه بله! آيا نفوذ ديسكور‌های ديگر مانع بوده است؟ من نمی‌دانم و نمی‌توانم با اطمينان پاسخی برای آن پيدا كنم. به هر حال بايد دلايل آن را جست‌وجو كرد.
من به كمك دكتر مرادی، آماری را تهيه كردم. در اين آمار مشخص شد كه نزديك ٣٥ درصد كتاب‌های فلسفی اخير در كشورهای پيشرفته كه به زبان‌های انگليسی، آلمانی، فرانسه و ايتاليايی منتشر شده، مربوط به علم اخلاق است! و در ايران اين آمار تقريبائ نزديك به صفر است! در پنج سال اخير تعداد فيلسوفان اخلاق بيش از كشيشان است!
هنوز كتاب‌های پايه اين فلسفه مثل «اخلاق» جان استوارت، ترجمه نشده است و ترجمه‌هايی هم كه از برخی آثار انجام شده، نياز به تجديد ترجمه دارد. «بنياد متافيزيك اخلاق» ترجمه مرحوم عنايت و «اخلاق» ارسطو نياز به ترجمه‌های دقيق‌تری دارد. به دليل همين ضعف منبع، من ناچارم در اينجا توضيحی مقدماتی در مورد فلسفهء اخلاق، ارايه دهم.
سه آيين بزرگ اخلاقی در فلسفه غرب، شكل گرفته است: ١. آيت‌شناسی
٢. باياشناسی ٣. نوعی اخلاق پراتيك كه محصول دو ديدگاه نخست است.
دستهء اول، اخلاق را تابع قواعدی می‌داند كه اين قواعد بر می‌گردد به تصوير انسان‌ها از خوشبختی و سعادت. در اين ديدگاه، امری را اخلاقی می‌دانند كه بيشترين بهره را به نفع انسان‌ها و خوشبختی عرضه كند. حتی در اين ديدگاه اگر شخص لازم باشد كه ميان دو گزينهء بد، يكی را انتخاب كند، از نظر او، آن يكی كه بهره ء بيشتری به انسان می‌رساند، گزينه برتر اخلاقی است. بزرگ ترين نمايندهء اين انديشه، جان استوارت ميل است.
دستهء دوم، از منظر قاعده‌ای كه به انسان بهره برساند، گفت‌وگو نمی‌كند، ‌بلكه از قواعد محكم اخلاقی كه جنبهء جهان شمول دارند، بحث می‌كند. ديسكور دينی معمولائ چنين شكلی از اخلاق را پيش می‌كشد. احكام اخلاقی‌ای مانند ١٠ فرمان. آن‌ها معتقدند كه چند حكم جهانی و ثابت، از آن‌جا كه انسان را به سمت خوشبختی بيشتر سوق می‌دهد، قابل دفاع است. مثل دزدی نكردن، رعايت حقوق ديگران، قتل نكردن و... در ميان فيلسوفان مدرن، بزرگ‌ترين سخنگوی اين انديشه، كانت است. كانت اين سؤال را پيش می‌كشد كه چگونه ممكن است كه اين احكام اخلاقی را تعيين كرد؟ احكامی‌كه از نظر عقلانی قابل اثبات باشند. كانت موفق می‌شود كه اين كار را بكند. مثلائ او از نظر عقلانی ثابت می‌كند كه چرا انسان نبايد از انسانی ديگر به عنوان يك ابزار استفاده كند؟ يا او ثابت می‌كند كه كاری اخلاقی است كه بتوان آن را به همه انسان‌ها، پيشنهاد كرد. از نظر اولين فيلسوفان بعد از كانت يا نوكانتی‌ها، استدلال‌های كانت، بسيار محكم و قوی ارزيـابـی شـد اما پس از آن، باز هم انديشمندانی پيدا شدند كه «اما»‌های درون نظريه‌های كانت را بيابند! اين فيلسوفان جديد اين سؤال را پيش كشيدند كه درست است كه انسان وسيله نيست، اما زندگی جديد و مدرن، خودبه‌خود انسان‌ها را به وسيله و ابزاری در جامعه تبديل می‌كند و وقتی كه انسان خود به وسيله تبديل می‌شود، ديگری را هم می‌تواند به ابزار تبديل كند! آنها اين سؤال را مطرح می‌كنند كه اخلاق به ما می‌گويد كه نبايد انسان ديگری را كشت اما همان كسانی كه مبلغان اين فلسفه اخلاقی هستند، معتقدند كه به خاطر ملت، به خاطر دفاع از خود، به خاطر دفاع از دين و... می‌توان انسان ديگری را كشت! و درعين‌حال از ديد همين افراد، اعدام، امری پذيرفتنی است. خود كانت يـكی از مدافعان جدی حكم اعدام است! پس به نـظـر مـی‌رسد كه هـمان اخــلاق جـهـان شمـول هـميشگـی هـم، حـــاوی «امـــا»‌هـا و «اگــر»‌هـايـی اسـت! همچنين در اين نوع نـگاه فلسفی اخلاقی، زندگی اجتماعی ناديده گرفته شده است. در زندگی اجتماعی، انسان‌ها خيانت، دزدی، رذالت، دروغ و... انجام می‌دهند و در يك كلام، غيراخلاقی زندگی می‌كنند و قادر هستند كه همين اعـمال را اخلاقی نشان دهند. رهبران كشورها و انقلاب‌ها به راحتی دروغ می‌گويند. كشتار زندانيان را مـوجه و اخلاقی نشان می‌دهند و خشونت را تجويز می‌كنند و هيچ‌كدام اين‌ها را نمی‌توانند با آن احكام بايا شناسانه، ثابت كـنند ولی پشت همين احكام، آنها را پنهان می‌كردند.
به اين ترتيب به نظر می‌رسد كه همهء زندگی اخلاقی اجتماعی، درگير نوعی تاويل و تفسير و منطق هرمنوتيكی می‌شود. به همين دليل ديگر امروز اين احكام اخلاقی جهان شمول نيز، ناب نيستند! بزرگ‌ترين متفكری كه نمايندهء منتقدانه اين ديدگاه اخلاقی بود، نيچه است. او با اعتقادش به باورهای مسيحی، اخلاق دينی، نوعی از گفتمان را پيش كشيد كه با ديگر انديشه‌های او هماهنگی داشت. نيچه می‌گويد كه انسان اخلاق را به اين دليل می‌سازد كه به درد انسان بخورد. اين اخلاق برای كسب قدرت است و شوق كسب قدرت، اخلاق را سازماندهی می‌كند طوری كه به نظر همه موجه جلوه كند اما پشت اين اخلاق، عمومائ منافع مادی و تلاش برای كسب اقتدار پنهان است.
دستهء سوم، انديشه‌ای است كه در اخلاق فلسفی ارسطو ريشه دارد. انديشه‌های او مربوط به اخلاق حكمت عملی است كه در كتاب ششماش به بهترين شكل نشان داده می‌شود. ارسطو در اين كتاب نشان می‌دهد كه اخلاق در گرو زندگی واقعی، عملی، توليد، فعاليت و... معنی پيدا می‌كند و فقط برای اين است كه اخلاق معنی پيدا می‌كند و ساخته و مشروع می‌شود.
با اين مقدمه، كمابيش بر شما مشخص می‌شود كه من طرفدار آيين سوم علم اخلاق هستم. من منتقد دو آيين نخستين هستم و می‌خواهم كه اخلاق را درگير زندگی عملی و واقعی انسان‌ها ببينم. در اين راه به نظر می‌رسد كه خدمتی كه فيلسوفان اخلاق می‌توانند به علم پزشكی كنند، كمتر است و خدمتی كه علم پزشكی می‌تواند به فلسفهء اخلاق كند، بيشتر!
يكی از جنبه‌های مهم اخلاق پزشكی اين است كه ما عاقبت می‌توانيم يك مسالهء حساس را در زندگی پيدا كنيم و آن حق انتخاب انسان برای زنده بودن و زيست در اين جهان است. تصميم برای زنده بودن يا نبودن! اين انتخاب خواه‌ناخواه در جوامع، با نهادها و اقتدارهای پزشكی درگير است. بنابر اخلاق ما، انسان بايد از مرگ خود، آگاهی داشـتـه باشد. برای انسانی كه اين‌گونه می‌انديشد، خودكشی نيز می‌تواند امری موجه باشد. در اين انديشه، پزشكی كه به شخص نگويد كه به زودی به دليل بيماری حاد، خواهد مرد، يك عمل غير موجه و غير اخلاقی انجام می‌دهد. زيرا يكی از جنبه‌های مهم علم پزشكی، حقيقت گفتن است.
حالا به بحث اصلی‌ام می‌پردازم. به‌طور خاص در چهار‌پنج سال گذشته بين نويسندگان فلسفهء اخلاق و پزشكان، جدالی ايجاد شده است بر سر اين‌كه كدام يكی از اين دو گزينه بر ديگری حاكم است: زيست اخلاق يا اخلاق پزشكی؟ كدام يك شعبه‌ای از ديگری است؟ مشابه اين جدال در نقد ادبی ميان زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی وجود داشت. اصل داستان به هر حال اين است كه نقاط افتراق و اشتراك اين دو را بايد تشخيص داد و تعيين كرد.آشكارا در دو سه دههء اخير، به خاطر پيشرفتی كه در علوم بيولوژيك و زيستی پديد آمده است، در زمينهء زيست اخلاق يا اخلاق امور زيستی، مسايل عظيمی ‌ايجاد شده است.
تاكنون دو انقلاب بزرگ زيست شناسی را در قرن بيستم پشت سر گذاشته‌ايم. يكی در دهه ٣٠ رخ داد كه به انقلاب تراپوتيك شناخته شده كه منجر به كشف پنی‌سيلين شد. در اين زمان انسان به جايی رسيد كه توانست انبوهی از بيماری‌ها را درمان كند. انقلاب دوم كه از اولی بسيار وسيع‌تر است، در دهه‌های ٩٠٠٨٠ اتفاق افتاد كه پيشرفت عظيم علم ژنتيك بود. پيشرفتی كه تاثير آن بر زندگی هر روزه انسان پيداست. از سادهترين نمونه آن كه عمل جراحی زيبايی است تا پيچيده‌ترين آن‌كه انتخاب جنسيت جنين است، در زندگی روزمرهء انسان‌ها تاثير گذاشته است. دستكاری و طراحی ژن‌ها و... انبوهی از مسايل اخلاقی را پيش روی ما قرار داده است. يكی از مسايل اين است: زمانی كه جنين را در رحم مادر ژن درمانی می‌كنيم، نمی‌دانيم كه چه عوامل ديگری در حين اين كار، برمی‌انگيزيم. در شش ماه گذشته اين بحث پديد آمد كه ما با اين كار برخی از بيماری‌ها را در سنين بالا، ايجاد می‌كنيم. جنبه‌های اجتماعی اين مساله نيز كاملائ آشكار است. اگر ما بتوانيم به كمك تغيير در ژن‌ها، جنسيت جنين را تعيين كنيم، مسايل اجتماعی بزرگی ايجاد می‌شود. زيرا هـنـوز در بسياری از كـشورها و حتی كشورهايی كه رشد اقتصادی بالايی دارند، مانند چين، فرهنگ غالب، فرهنگی است كه مردم در آن خواهان فرزند پسر هستند. همين مساله كه در ٢٠٠١٥ سال اخير علم پزشكی به جايی رسيده كه می‌تواند جنسيت جنين را پيش از تولد اعلام كند، مشكلات اجتماعی زيادی ايجاد كرده است. زيرا مثلائ نوزادان دختر را با برنامه قبلی می‌ربايند.
پس علم به اين ترتيب دارد فاكتوريلی كه در طبيعت برای رعايت نسبت دو جنس وجود دارد را‌ به هم می‌ريزد و زندگی اجتماعی نسل بعد را دشوار می‌كند. شبيه‌سازی هم مشكلات جدی‌تری را ايجاد خواهد كرد. اندك‌اندك علم قادر است كه در توانايی يادگيری انسان، دخالت كند!
بحث امروز من عمدتائ در مورد دو مـساله‌ای است كه در جامعه امروز ما مساله‌ساز است. يكی سقط جنين و ديگری اوتانازی. اين دو هم اكنون در ايران پرابلماتيك و در زمينه اخلاق مساله‌ساز هستند و بايد در اين زمينه گفتمان به اجتماع كشيده شود تا راه‌حلی صحيح انتخاب شود.
البته تا ١٥ سال پيش مسايل پزشكی ديگری مانند مرگ مغزی در ايران مساله ساز بود اما امروز خوشبختانه پذيرفته‌اند كه مرگ مغزی مساوی با مرگ است!
اين مشكلات نه فقط در جامعهء ما بلكه در هر جامعه‌ای كه رو به پيشرفت است، از نظر اخلاقی مساله‌ساز است. از جمله اين مسايل و پرسش‌ها از اين قرار است: مثلائ ما تا چه حد حق داريم كه انسان‌ها را ابزار پيشرفت علم پزشكی كنيم؟ مثلائ شخصی درحال مرگ است. آيا ما اخلاقائ اجازه داريم كه بر او آزمايش‌های پزشكی انجام دهيم كه چه‌بسا مرگ او را بيش از پيش به جلو بيندازد يا حتی شخص را متحمل دردهايی افزون هم كند؟ درحالی كه نتيجهء آن پيشرفت درخشان پزشكی محسوب شود و كمك كند به حيات هزاران نفر ديگر؟ مدام پزشكان با اين نوع پراتيك اخلاقی روبه‌رو هستند. يكی ديگراز سؤالات اخلاقی پزشكان اين است: آيا ما حق داريم داروهای مسكنی به بيمار بدهيم كه درد او را كم می‌كند اما مرگش را سرعت می‌بخشد؟ در اين‌جاست كه ديـگـر تخصص پزشكی جـوابگـوی پـرسـش‌های پزشكان نيست و آن‌ها را وا می‌دارد كه به اشخاص ديگر مراجعه كنند; افرادی كه پيش از او طبق وظيفه خود به اين سؤالات انديشيده‌اند. اما طبعائ در ايران چنين اشخاصی، يعنی در حوزهء فلسفهء اخلاق انـديشيـده بـاشنـد، پيدا نمی‌شود. پـس پـزشكان با شرايط تصميم‌گيری دشواری روبه‌رو می‌شوند. اغلب آن‌ها به ناچار به تجربه‌های جهانی رو مـی‌آورند كه البته كار درستی است زيرا در هر صورت آن‌ها تجربهء جدی‌تر و طولانی‌تری از ما در اين زمينه دارند. سؤال ديگر در مورد آزمايش روی حيوانات است. اين‌كه ما تا چه حد حق داريـم كـه بـر حيـوانات آزمايش‌های پزشكی درد آور يا... انجام دهيم. حتی امروز در غـرب حيوانات را زنده ‌كالبد شكافی می‌كنند! در اين زمينه يكی از نخستين فيلسوفانی كه صريحائ به اين موضوع پرداخته و موضع خود را مشخص كرده، كانت است. او در مقالهء كوتاه و درخشان خود در اين زمينه، از حيوانات دفاع كرده است.
يكی ديگر از مسايل رابطهء پزشك و بيمار است. پزشك تا چه حد حق دارد كه حقيقت را به بيمار بگويد يا نگويد؟ ما تقدس حقيقت، علم پزشكی و حيات را به رسميت می‌شناسيم اما تقدس مرگ را چطور؟
از سوی ديگر در بيمارستان‌ها از بيمار «رضايت» گرفته می‌شود. اين چه رضايتی است درحالی كه بيمار اطلاعی از بيماری و علم پزشكی ندارد؟ اگر او اطلاع داشت كه به پزشك مراجعه نمی‌كرد! اگر او اطلاعی ندارد، رضايت او چه معنی ای دارد؟
در دههء ٩٠ قانونی در غرب تصويب شد كه طبق آن، تعهد نخست پرستار، نسبت به بيمار است نه نسبت به پزشك! يعنی پرستار كه تيماردار و نگهدار بيمار است، در مواقعی می‌تواند تشخيص دهد كه دستور پزشك را به نفع بيمار، رعايت نكند! در بيمارستان‌های ايران در پيش و پس از انقلاب پزشكان تا حدی نسبت به پرستاران خشن بوده‌اند. در ايران رابطهء اخلاقی ميان پزشك و پرستار بسيار ابتدايی است و بر اقتدار پزشك حاكم است. درحالی كه امروزه در غرب، پزشكان با پرستاران، دوست هستند. اخلاق پزشكی ايران به دنبال اقتدار پزشك است. فوكو و گادامر، ديدگاه‌های جالبی در مورد اخلاق پزشكی دارند. فوكو انديشه‌های خود را در كتاب «تاريخ ديوانگی و زايش درمانگاه» و گادامر در كتاب «معمای سلامتی» اين انديشه‌ها را نشان داده اند. از دههء ١٩٤٠، در همه اروپا و برخی ايالات در آمريكا، كميته‌هايی در بيمارستان‌ها تشكيل شده است كه وظيفه آن‌ها، آگاهی بخشی به بيمار نسبت به حقوق اوست. مايلم در اين‌جا به دو امر بسيار مهم يعنی زايش و مرگ،اشاره كنم. نحوهء تلقی اجتماعی از «بودن» و «مرگ» در يك كشور مدرن با كشوری مانند ايران كه هنوز بر پايه عادات و سنن كهن استوار است، تفاوت‌های عمده دارد. در بحث زايش ما با مسالهء سقط‌جنين، روبه‌رو هستيم. طبق آمار بهداشت جهانی، در هر ساعت، ٣٠ زن در اثر سقط‌جنين غير پزشكی در جهان می‌ميرند. يعنی در هر روز، ٧٠٠ تا ٧٥٠ تن! سؤال هميشگی اين است كه صاحب اين فرزند كيست؟ پدر يا مادر؟ امروزه اغلب كشورهای پيشرفته پذيرفته‌اند كه مادر. زيرا اوست كه رنج بارداری و زايمان را تحمل می‌كند. سؤال ديگر اين است كه جنين آيا يك شخص است يا نه؟ اگر بـپـذيـريم كه او انسان بالقوه است، تصميم‌گيری دشوار می‌شود و نمی‌توان اين منطق را پذيرفت. بايد به‌طور قطع پاسخ داد كه آيا انسان هست يا نه؟! تاكنون به نظر می‌رسد كه بحث به نفع كسانی تمام شده كه معتقدند جنين يك شخص نيست و در صورتی كه مادر بخواهد می‌توان آن را از بين برد.
حالا چرا اصلائ در جهان كشتن جنين، يك مساله شده است؟ دلايل متعددی دارد كه مهم‌ترين آن آبستنی بيرون از اراده است. زنان در همه كشورها با آمارهای متفاوت، مورد تجاوز قرار می‌گيرند و در اين ميان به‌طور ناخواسته باردار می‌شوند. مساله اين است كه چطور می‌توان از چنين زنی كه به‌طور ناخواسته مورد تجاوز قرار گرفته، خواست كه بارداری فرزند ناخواسته را تحمل كند و نيز او را به دنيا بياورد و در همه زندگی مسؤوليت او را به شكل‌های مختلف بپذيرد؟ چرا بايد نتايج امر نـاخواسته بر زن تحميل شود؟ جنبش فمينيست و زنان در جهان كمك كرد تا شرايط به نفع زنان بهبود بيابد. روزی خانم سيمون بيگ كه دانشمندی فرانسوی است، اعتراف كرد كه سقط‌جنين كرد. پس از اين اعتراف، زنان بزرگ بسياری همانند سيمون دوبوار، كاترين دونور و بسياری ديگر نيز در نامه‌ای امضا كردند كه آن‌ها هم سقط جنين داشته‌اند!
مساله اين است كه اگر قرار است به تساوی حقوق اجتماعی و فردی در جامعه برسيم، بايد بپذيريم كه زنان بايد در مورد نحوهء زندگی خود، تصميم‌گيری كنند. من تنها در اينجا اصرار دارم كه بايد اين بحث باز و اجتماعی شود تا مردم خود با ذكر تجربيات خود بتوانند، تصميم‌گيری نهايی را انجام دهند. همين‌طور از انديشمندان می‌خواهم كه ديدگاه‌های خود را در اين زمينه ارايه دهند.
نكتهء دوم مسالهء اوتانازی است. در ايران به اين موضوع هم متاسفانه چندان پرداخته نشده است. اوتانازی در لغت به معنی «راحت مردن» يا «راحت كشتن» است. من با ترجمهء «راحت مردن»، موافق هستم. در هلند، بلژيك و يك ايالت در آمريكا، اوتانازی، قطعی است. يعنی شخص می‌تواند پس از طی مراحلی و تاييد يك كميتهء پزشكی، خواهان مرگ خود زير نظر پزشكان باشد. شخص بوش با اين مساله مخالف است و خواهان اين است كه اوتانازی در همان يك ايالت در آمريكا هم لغو شود. هلندی‌ها يك كشتی با تجهيزات پزشكی نزديك ساحل استراليا برده‌اند تا هر شخص كه خواهان اوتانازی بود، به آن‌جا مراجعه كند تا آسوده بميرد. دو نوع اوتانازی وجود دارد: اكتيو و پاسيو. اكتيو اين است كه شخص در وضعيت فيزيكی كه چندان ناتوان نيست، خود خواهان مرگ راحت است. در پاسيو، بيمار به مرحله‌ای رسيده است كه خود كنترل زندگی را از دست داده و فقط از طريق ابزار پزشكی حيات گياهی دارد. ابزار زندگی برای بيماری كه به سختی و در شرايطی كه هيچ شايسته يك انسان نيست، زندگی گياهی دارد، دريغ می‌شود. بايد پذيرفت كه در پايان عمر يا در اثر بيماری، وضعيت انسان به جايی می‌رسد كه هيچ در شان انسان نيست. به انواع دستگاه و لوله‌ها وصل می‌شود تا بالاخره نفس‌های آخر را بكشد. مساله اين است كه ما چه موافق باشيم و چه نباشيم، مدام اوتانازی در ايران و جهان رخ می‌دهد. بهتر است كه چشم‌مان را رو به آن نبنديم و در مورد آن بينديشيم و راه حلی قانونی پيدا كنيم. اوتانازی در مورد جنين‌های ناقص‌الخلقه كه به زودی می‌ميرند، اما طبق قوانين پزشكی تا مدتی در آزمايشگاه نگهداری می‌شوند، هم صادق است. چرا بايد اين جنين‌های ناقص‌الخلقه بمانند؟
بارها نتايج اجتماعی وحشتناك ناشی از اوتانازی مطرح شده است اما به اعتقاد من بالاخره بايد باب اين گفتمان در سطح اجتماعی باز شود تا مردم خود تصميم بگيرند.




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024