iran-emrooz.net | Fri, 10.02.2006, 15:02
فقط مصدق نیست
مسعود بهنود
مقايسه ماجرای هسته ای امروز با نهضت ملی نفت، که اول بار توسط دبير شورای عالی امنيت ملی آقای لاريجانی مطرح شد و به تازگی توسط رييس جمهور هم به کار برده شد، جز آن که فرصتی ايجاد کرده است تا هواداران نهضت ملی غيرت نمائی کنند و به دفاع برخيزند و بگويند مخالفان قسم خورده نهضت و رهبرش دکتر مصدق که او را خائن می خواندند چه حق دارند که به ارثیه او نظر بدوزند، لايه های قابل تامل ديگر هم دارد.
اول اين گفته باشم که می دانم در قياس آوردن دو چيز الزاما نبايد آن دو در تمامی اجزا شبيه به هم باشند. اما در عين حال نمی توان دو موضوع متنافر را بر حسب يک نياز روز شبيه هم قرار داد. اما سربسته بگويم ناگزيرم از شادمانی. حرمت شرابخانه را ببين که به قول شاعر چون خراب شود، خانقاه می گردد. اين اول بار نيست که مخالفانش عذرخواه می آيند. و حقانيت راه و رفتار آن کس که به راستی "قهرمان ملی" عنوانی برازنده وی بود اثبات می شود.
سخن اين است که نهضت ملی نفت چه ها داشت که امروز مفقودست. چند خصيصه را بر بشمريم..
نهضت ملی نفت به ذات اصلاح طلبانه بود و رهبرش هم تا آخرين لحظه جز ميانه روی و سياست ورزی نکرد، هم از اين رو دشمنانش، چه داخلی و چه خارجی، در زمان خود احساس پيروزی کردند اما روسياه تاريخ ماندند. نگاه کنيد به تصوير آقای کاشانی در ذهن جامعه، و نگاه کنيد به سرنوشت دکتر مظفر بقائی، حسين مکی و سران وقت حزب توده. نگاه کنيد به سخن خانم مادلين آلبرايت و همين دو روز پيش سخن جک استرا رييس ديپلوماسی بريتانيا، که اولی به صراحت و ديگری در پرده عذرخواه کودتای بيست و هشت مردادند. اين سرمايه ای است که دکتر مصدق برای ايرانيان گذاشت که طلبکار قدرت های جهان باشند و آن ها عذرخواهشان. آيا ماجرای اتمی چنين مشخصه ای دارد.
چرا نهضت ملی کردن نفت ايران چنين جايگاهی دارد که با گذشت زمان کمرنگ نمی شود، و کودتای عليه دولت مصدق چنان عمل قبيحی است که کسی حاضر به قبول مسووليتش نيست. به باورم به چند دليل عمده. عمده ترينشان اين که نهضت نفت عملی اصلاح طلبانه بود، ديگر آن که بر بنياد قوانين جهانی حرکت می کرد [ که اين ويژگی را چالش امروز هسته ای هم دارد]، علاوه بر اين ها نهضت متکی به قانونی در کشور بود که توسط مجلسی آزاد مصوب شده بود و ديگری آن که از جانب جامعه ای برآمده بود که در آن آزادی احزاب و مطبوعات وجود داشت و اظهار نظر همگان ممکن بود. آيا امروز چنين شرايطی هست.
تندروی و انقلابی گری در هيچ جزء از نهضت وجود حضور نداشت، مگر در ذهن بعض ياران کم تحمل و اکثری از دشمنان بی مروتش. دکتر مصدق از آن جهت توانست چنين نقشی از خود بر صحيفه تاريخ ايران و هم تاريخ مبارزات استقلال طلبانه جهان بزند که به صفت اصلاح طلبی آراسته بود. ورنه کجاست نامی از انقلابی های مشهور عالم از مائو، استالين، هوشه مين، حتی لومومبا و عبدالناصر و تنها حاضر آن ها کاسترو. برای مردم و سرزمين خود چه گذاشتند.
واکنش جمهوری اسلامی به قطعنامه شورای حکام آژانس بين المللی انرژی اتمی و بازگشائی مراکز پلمپ شده به استناد مصوبه مجلس شورای اسلامی است. اما مجلسی که مصدق، در همه راه، با تاکيد بر مصوبه اش حرکت کردو هر چه کرد بر اساس آن بود، مجلسی بود که اعضايش در عين آزادی برگزيده شده بودند. در ديوان لاهه از جمله دلايل که دکتر مصدق بر رد ادعای حقوقی انگليسی ها آورد که به قرارداد قانونی امضاشده در دوران رضاشاه متکی بودند، اثبات اين بود که نمايندگان مجلس تصويب کننده قرارداد 1933 به دستور رضاشاه توسط ارکان حرب برگزيده شده بودند، و نماينده واقعی مردم نبودند. آيا امروز به استناد مصوبه مجلسی که اعضايش با نظارت استصوابی شورای نگهبان و خلاف اصول دمکراسی پارلمانی برگزيده شده اند، می توان با چنان صلابت سخن گفت. آيا با مصوبه مجلسی که سه سال پيش نمايندگانش را چنان بی اعتبار کردتذ که به راحتی به زندانشان می شد انداخت و بيش ترشان ساعت ها در اتاق انتظار قضات جوان فرمانبردار سرپا نگاه داشته شدند، می توان به جنگ دنيا رفت. آيا دنيا در مقابل ايران که اگر پشت مصوبه مجلس پنهان شود، همان استدلال دکتر مصدق را به کار نخواهد آورد.
تازه دکتر مصدق، به جز ملی کردن نفت، تنها برنامه ديگری که برای دولت خود گذاشت اصلاح قانون انتخابات بود، در آن هنگامه اصرار داشت آزادی انتخاب کننده و اننخاب شونده را بيش از آن فراهم آورد که بود و هيچ عاملی نتواند خدشه ای به انتخابات مجلس – مبنای مشروعيت دولت – وارد آورد.
اين که شائبه ای در دل هواداران صادق نهضت ملی کردن نفت [خليل ملکی، داريوش فروهر و دکتر سنجابی] پديد آمد بر سر همه پرسی برای انحلال مجلسين، از آن جا بود که تمام راه را دکتر مصدق با اتکا به مجلس و قانون جلو رفته بود، درسی که خودش داده بود باعث شد که خليل ملکی، داريوش فروهر و دکتر سنجابی به حضورش رفتند و خواستند که از اين کار صرف نظر کند. جالب اين است که هنوز هم کسانی اين خرده بر دکتر مصدق می گيرند که خودشان در عمل کوچک ترين اعتقادی به انتخابات و آزادی آن از خود نشان ندادند. اين سخن تنها از آن آذری پاک نهاد و بلند نظر پذيرفته است [ خليل ملکی را می گويم] که چون بعد از همه استدلال ها و التماس ها، دکتر مصدق همچنان بر سخن خود ايستاد، بلند شد و گفت ما با شما هستيم حتی اگر راهی به جهنم باشد. حق جوئی آن جاست که جورج مک گی [ که اين افتخار را دارد که دکتر مصدق در مجلس از سردلتنگی گفت آن ها مک گی دارند ما هم مکی داريم و به همين اشاره اش سرباز فداکار وطن در نظر مردم سربازخطاکار وطن شد و اين صفت بر او ماند همه عمر] که آمريکائی ساده دل و خوش نيتی بود، چهل سال بعد وقتی در کنفرانس "ناسيوناليسم و نفت و خاورميانه" خاطرات آن روزها را بازگفت بغض کرد و گفت کاش در وطنش با او چنان نمی کردند. اين زمانی بود که داشت آخرين مکالمه خود را در بيمارستان نيويورک به ياد می آورد با دکتر مصدق. آن جا که از بن بستی گفته بودند که در داخل و خارج وطن، داشت برای نهضت رخ می نمود.
ماجرای هسته ای اگر توسط کسی رهبری می شد که به ذات اصلاح طلب بود و برای جهانيان چهره ای جذاب، امکان داشت که به يک نهضت ملی و بلکه منطقه ای تبديل شود، اما چنين نيست و بلکه برعکس کسانی آن را به جهان عرضه می کنند که همزمان اصرار دارند محبوب تروريست ها و منفور جهان آشتی جو باشند.
و نکته دوم آزادی بيان است. در آن روزهای سخت که حزب توده از يکسو و درباريان و مخالفان نهضت با ده ها روزنامه که در اختيار داشتند چيزی نبود که به دکتر مصدق نگفتند، دروغی نبود که نساختند، افشاگری نبود که نکردند، دکتر مصدق قدرتش را داشت و بهانه اش هم موجود بود، اما هيچ گامی در جهت محدود کردن آزادی بيان برنداشت. اگر کس بگويد که خب نهضت از همين طريق صدمه خورد باور نبايد کرد. نه، نهضت از تندروی های دوستان و مخالفان خود به کودتا کشيد، از خودخواهی همراهان لطمه خورد که چون موقع دادن هزينه شد شانه خالی کردند و شاخه شاخه چنان شدند که طرحی که در سی تير شکست خورده بود، يک سال بعد به پيروزی کودتاگران انجاميد. از آزادی بيان زجرها کشيدند هواداران نهضت و رهبرش اما در جائی ثبت نيست که عامل موثر در شکست بود. تفرقه بود و تندروی بود اما آزادی بيان نه.
حالا چون به امروز بر می گرديم، اين درست است که داشتن فن آوری هسته ای و افزودن بر اهميت و قدرت کشور خواستی عمومی است اما به باورم هنوز ملی نيست. اگر مجلس ملی بود، اگر علمداری اين جريان را مردمانی اصلاح طلب و صلح جو به عهده داشتند و اگر رسانه ها و احزاب آزاد بودند چنين رويدادی محتمل می نمود. اما چه بگويم از وضعيت امروز آزادی بيان، که خود را در شکل فيلترينگ سايت های اينترنتی، انحصاری دانستن رسانه های الکتروينک، تلاش برای منحصر کردن رسانه های نوشتاری به آن ها که از بودجه عمومی اداره می شوند، محدود کردن اهل قلم و جلوگيری از اجتماعات و اظهارنظرهای موافق مشروط نشان می دهد. در چنين احوالی چطور می توان ثابت کرد که فن آوری هسته ای خواست عمومی است. سئوال می کنند با اين راه پيمائی پرشور بيست و دو بهمن، و آن عزاداری های ديدنی عاشورا مگر کافی نيست، پاسخ جهانی منفی است، می گويند نه کافی است نه لازم. حتی اين که در ايران اکثريت مردم همان را در جدال هسته ای می خواهند که حکومت هم طلب می کند، قابل اثبات در محکمه افکارعمومی جهانی نيست.
گر در پاسخ ما بگويند امروز دشمنی بيگانه چنان است که در زمان نبود، باور نتوان کرد. گر استدلال کنند که صنايع هسته ای اهميتی بيش از نفت دارد، می گوئیم چنین نیست - به آن نشانی که عمری بی اين زيسته ايم و دقيقه ای بی آن نمی توان -. اين عقب گرد که می بينيم نسبت به نيم قرن قبل در حالی است که جامعه ايرانی نسبت به پنجاه و چند سال قبل، تحصيلکرده تر، قوی تر، ثروتمندتر، و توانا ترست. فقط، مصدقی نيست.
موخره
هم اينک در ميان اهل سواد و جهان آشنايان جهان – مگر اقتدارجويان در تهران و در همه اين پنجاه سال – نيست کسی که تا بگوئی ايران، اول به ياد دکتر مصدق نيفتد. و چنين است وقتی از جنبش های استقلال طلبانه سخن می رود و حتی چنين است وقتی سخن از تاريخچه نفت به ميان می آيد. با همه کوشش مجدانه حکومت های ايران در نيم قرن گذشته که خواسته اند نام مصدق را پاک کنند، و صفحات کتاب های درسی دوره های مختلف را از اين مهمل پرکرده اند، اما آفتاب به گل اندود نمی شود. نشانه اش هم اين که سه نسل ميليون ها نفر همين مهمل را درس گرفتند و امتحان دادند اما چندان که از آن ها بپرسيد اکثريت رو به تمامشان جز همان را که واقعيت است نمی گويند. تازه شاه آخرين وقتی که حکومتش به تنگی نفس افتاد يک مصدقی[ شاپور بختيار] را صدا کرد، انقلاب هم برای آن که پذيرفته شود باز يک مصدقی [ مهندس بازرگان] را فراخواند. حالا رييس جمهور تازه هم به نهضت متوسل است. شاه هم در نوشته و گفته هايش کوشيد نشان دهد که در سال های اول نهضت وی خود هم در جمع هواداران بود – که حقيقت هم جز اين نيست – هواداران آيت الله کاشانی هم سعی دارند بخش غم انگيز و پایانی نهضت را ناديده بگيرند. آن ها نوار راديوئی موجود ظهر کودتا را که اعلاميه مهدور الدم بودن دکتر مصدق و وزير وفادارش دکتر فاطمی را با امضای آيت الله کاشانی پخش کرد و در آن نه فقط زاهدی را نخست وزير قانونی شناخت که عملا حکم به قتل مصدق و فاطمی داد، نشنيده می گذارند تا بتوانند به استناد نامه ای که بعد از انقلاب آقای فلسفی رو کرد [ و من يکی آن را درست می دانم] نشان دهند که آيت الله کاشانی تا روز 27 مرداد هم خيرخواه نهضت و رهبرش بود. حزب توده هم با آن همه خون که به جگر مصدق کرد، آخر سر راهی يافت که آن بی تدبيری از سر انتظار تصميم مسکو را به گردن دو سه نفر از رهبران وقت حزب اندازد. و بر مصدقی بودن اکثريت حزب پافشاری کند [کتاب چهره های درخشان خانم مريم فيروز را بخوانيد]. اين ها که تازگی ها هم راه افتاده اند تا نواب صفوی را پيشنهاد کننده ملی کردن نفت معرفی کنند، سخنی که نه اهل تاريخ بلکه مرغ پخته را هم به خنده می اندازد، مدعيانند. اما سخن از سر درد را مرحوم مصطفی چمران گفت و در نامه به آيت الله پسنديده نوشت. وقتی که آقای خمينی از خشم مخالفت جبهه ملی با لايحه قصاص، آن جمله را درباره دکتر مصدق گفت. مهندس چمران با اشک پرسيده است چرا، به کدام تيرش می زنيد و جوابی شنيد شبيه به اين که هر کس جلو جمهوری اسلامی بايستد بايدش خرد کرد.
پس به يک خصوصيت، چالش هسته ای امروز ايران، شباهت به نهضت ملی دارد و آن حرکتش بر مدار قوانين جهانی است. اما به چند نشانه، چنين شباهت گذاری درست نيست.