iran-emrooz.net | Fri, 04.11.2005, 19:37
پاسخی کوتاه به آقای نگهدار
حبيب تبريزيان
بخش دوم
متأسفانه باز در آغاز بحث باید یک اشتباه آقای نگهدار را که تمامی موضوع و محتوای بحث را زیرو رو میکند توضیح دهم و در این توضیح خود، مجبورم گریزی به دومفهوم تاریخی بزنم. میدانم که درمیانه یک بحث سیاسی روز، گشودن یک پرانتز نظری جالب نیست ولی پذیرش کاربرد مفاهیم پایه ای، غلط تعریف شده یا تعریف نشده، نیز کمکی به بحث نمیکند.
از اینجا آغاز میکنم که: خشت اول چون نهد آنچنان که معمار خواهد، تا به ثریا رود آن ساختمان آنجا که معمار خواهد( راست یا کج).
اشتباه آقای نگهدار، یک اشتباه روش شناسانه( متدولوژیک) است. یعنی کاربرد نابجای دو مقوله تاریخی ( نهاد دین و نهاد دولت یا سلطنت) در یک بحث سیاسی روز. ایشان در لابلا ی بحث خود اینهمانی تاریخی دین و دولت را چنان مفروض دانسته و به خواننده تلقین میکند که خواننده خود متوجه نمیشود که با همسان گیری دزد و پلیس، انسان بآسانی میتواند در کنار دزد قرار گیرد. گاه در کنار شاه و گاه در کنار شیخ! گروهی کنار شاه گروهی کنار شیخ! این به ان در.
مغلطه اینجاست که: اولاً چپ ایران در ضدیت با دربار پهلوی همواره در کنار شیخ قرار داشته است و خود آقای نگهدار در این زمینه نمونه واربوده و هم اکنون هم، در کنار شیخ قرار دارند. منتها شیخ هایی که ایشان ردای اصلاح طلبی بآنان پوشانیده اند. و من تردید جدی دارم که ایشان در یک شرایط کاملاً مفروض سیاسی از بین دو نیروی مثلاً مشروطه خواه طرفدار رضاپهلوی و مرتجعترین جناح های مذهبی حاکم در کنار جناح دوم قرار نگیرد. ولی در اینجا، انتقاد من این نیست که چپ ایران عموماً و آقای نگهدار خصوصاً، تا همین امروز هم با تحلیلهای مغلطه آمیز خود خاک به چشمان مردم و در درجه نخست هواداران سازمان خود پاشیده اند و چپ ایران را که میبایستی یکی از ارکان دموکراسی در فردای میهنمان باشد در ضیافت کرکسهای اسلامی بریان کردند. انتقاد اساسی من به ایشان و آنهائیست که با قرار دادن علامت تساوی بین نقش نهاد دین و دولت (قدرت سیاسی)، تفاوت ماهوی و کارکردی( functional ) این دو پارادایم تاریخی را نا دیده گرفته اند. این همسان گیری مانند آنست که ما در مورد یک اتو موبیل بگوئم : پدال گاز و پدال ترمز هردو پدال هستتد! پدال، پدال است! البته من این را انکار نمیکنم که سیستم گاز و ترمز میتواند تنظیمات مختلفی داشته باشد و یا قدری اختلال داشته باشد ولی در نقش متفاوت مکانیکی آندو تردید نمیکنم. و اگر هم در یک محل عابر پیاده بجای این یک آن یک را فشار دهم ، با آن استدلال که فرق نمیکرد من بجای این، آن یک را فشار دادم بخشیده نخواهم شد.
گفتمان* دین و گفتمان دولت ، اندیشه دینی و اندیشه قدرت( سیاسی) دو پارادیم تاریخی درپویش واحد تاریخی هستند. بدین معنی که اولاً قدمت این دو به درازی تاریخ و تمدن بشریست و درثانی ایندو، دو مولود عکس العمل و رفتار مردمشناختی **و جامعه شناختی متفاوت بشری، در برابر طبیعت و درپویش کار و تولید نعمات مادی و پیکار اجتماعی و سیاسی بوده است. ریشه این یک درجهل ،ناشناختنی ها ،پرسشهای بی پاسخ انسانهای اولیه است و آن یک محصول فتوحات انسانیست در کار و پیکار برای زیست بهتر و در عرصه سامان دهی مدیریت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی.
ساختار قدرت سیاسی مانند دیگر دستآوردهای بشری دردهای دوران تکاملی خویش را داشته است. ولی آنچه یقین است این است که تمدن امروز بشری در همه ی عرصه های مادی و معنوی خود توسط مدیریتی ، با درجات مختلف خوب و بدی، ساماندهی شده است که از درون خانواده های مادرسالار و سپس پدرسالار و آنگاه اجتماعات طایفه ای و دولت شهرها آغازیده و تا ملت شهرها و هم اکنون قاره شهرها به پیش بالیده است. و سر انجام تا دهکده جهانی خواهد بالید.
این روند دینامیک دیالکتیک تمدن ساز تاریخی، همراه و همزاد تمدن ستیز خویش را نیز با خود داشته است. این زاد و همزاد تاریخی، دوقلو های بهم چسبیده نیستند که بتوان با اندام های حسی آنها را از هم تمیز داد. ایندو در همبودگی و همزیستی توامان خویش تبین پذیرند. ولی با سرشتی کاملاً متفاوت. فقط استادی مثل آقای نگهدار میتوانند بین آندو علامت تساوی بگذارند و مسئله را بدلخواه خود و راحت حل کنند.
قریب یکصد هزار سال از پیدایش انسان هموساپینس( homosapiens) از درون انسان سانان میگذرد. تعین اینکه از کی و چه زمانی، انسان شروع به اندیشیدن ،گرد آوری خوراک ، شکارو کار مولد کرد، تلاشی عبث است زیرا برای اینها آغاز مشخصی نبوده است. ولی میتوان گفت که در این پویش واحد، پویش اندیشه، کارو تولید، انسان بموازات جهان مادی (فیزیکی ) جهان متافیزیکی خویش را نیز میسازد. جهانی که تفکیک آن به جهان واقعی و جهان اوهامی غیر ممکن است. انسان اولیه فضای ذهنی نادانستنی های خویش را، با موهومات و خرافه پر میکند. او در همان حال در پیکار عملی و واقعیش برای زندگی، الزاماً جهان واقعی و قوانین بی چون و چرای آنرا، هم در تولید و هم در اداره زندگی طایفه ای و بین الطایفه ای مبنای کارکرد خویش قرار میدهد. او در این روند است که از یکسو جهان وهم آلود دینی خود را میسازد و از سوی دیگر جهان واقعی خود را. از درون جهان نخستین دین و از درون جهان دومی دولت میروید. اولی بازتاب حاکمیت قوانین کبریائی و آئین ها و دستگاه های دینی، تجسم مادی آن و دومی فراورده کار خلاق و کوشش واقعی انسانیست به پیش و برای انسانی شدن بیشتر خود . در این فرایند، انسان آن غواسی است که با فرو رفتن در اعماق، صدف خام را بیرون میکشد و پوسته و گل و لای آنرا به همان دریا میسپارد و مروارید آنرا به گنجینه خرد بشری خود می افزاید. روند ساماندهی به ساختار فدرت سیاسی مثل تمامی عرصه های دیگر کار و پیکار انسانی راهی هموار نبوده و نیست.
فقط ابلهان و یا شارلاتانها میتوانند ادعا کنند که گله ها و رمه های انسانی قادر بودند بدون نظم سیاسی و قدرتی که آن نظم را اعمال کند ، و گاه با خشونت هم اعمال کند، به تمدن به معنای عام کلمه و تمدن امروزی بمعنای خاص آن دست یابد. فقط یک خرافه پرست دینی و یا یک شیاد میتواند بین فعالیت مبتنی بر رفتارجانور شناختی گله های شکارگرانسانهای اولیه، که حاصل هزاران سال تجربه عملی انسانی انان بود با مراسم جادوئی جادو گران گله های انسانی علامت تساوی بگذارد. هرچند انسان اولیه برای بسیج روحی خودش از همان جادو جنبل ها هم نیرو میگرفت که صرفاً جنبه تلقینی داشت.
در این فرایند واحد است که پارادایم دین و دو لت در یک پویش دینامیکی دیالکتیکی واحد، شکل میگیرد. در این دینامیسم دیالکتیک تاریخی ، نشان دادن مرز قلمروی وهم و واقعیت عملی نیست. هم جهان واقعی خود را در جهان اوهامی دین بازتاب میدهد و هم جهان وهم آلود دینی نشان خود را بر ساز وکار های انسانی میگذارد. اما آنچه در آن نمیتوان تردید کرد اینست که این یک دنیائی است اوهامی، نا مولد و پارازیتی، و آن یک بازتاب تلاش واقعی ، خلاق و آفرینشگر، انسانیست و راز گشای قوانین و ویژگیهای طبیعت پیرامونی و جهان عینی.
و آنچه سرشت این دو را باز مینمایاند کارکرد اجتماعی و تاریخی آنان است نه شلی و یا نرمی ظاهری و یا مهربانی و یا نامهربانی آنان. کشک و پنیر برغم همه تفاوتشان از یک خمیرۀ بیو شیمیا ئی هستند و سنگ گرانیت و سنگ مرمر هم همینطور. اندیشه دینی و نهاد بر آمده از آن تحت هر شرایط تاریخی و با هر ظرفیت سیاسی، در آنجا که یک رژیم غیر ایدئولوژیک و سکیولار را بچالش بخواند نقش ارتجاعی خود را تا قلمروی سیاسی گسترش داده است و لذا در هر کجا و هر شرایطی که باشد از آن رژیم غیر ایدئو لوژیک و سکیولار ارتجائی تر است و تاریخ ستیز. همین وهمین. من در اینجا بهیج رو نهاد های دینی و سیاسی و رژیمهای بر خاسته از آنها را به ملایم و غیر ملایم ، مردم دار و مردم ستیز تقسیم نمی کنم. تقسیم بندی من تقسیم بندی ساختار ایدئولوژیک و غیر ایدوئو لوژیک است و رژیم دینی بعنوان بد ترین شکل رژیم ایدئولوژیک. تأ کید کن روی واژه ایدئولوژیک بجای دینی از آنروست که من این واژه را عام تر میدانم و به اعتبار این شمولیت، بسیاری دیگر ازرژیم های سیاسی را در رده ایدئولوژیک تقسیم بندی میکنم هر چند آنها ظاهر سکولار داشته باشند، مثل کره شمالی یا بعث صدامی یا اسدی.
بر پایه چنین آناتومی تاریخی است که من با قطعیت میگویم که سرشت تاریخی یک سیستم و یانظام نه بر حسب شکل صرفًا قهر گرایانه یا غیر قهر گرایانه آن بلکه در خویشاوندی و میل ترکیبی شیمیا ئی آن با جریان پیشرونده تاریخی تعین و تعریف میشود. این، سمت وسو وجهت گیری تاریخی آن قدرت سیاسی است که جوهر پیشرفت و یا پسرفت گرایانه آ نرا بازمینمایاند نه صرف اعمال قهر. ژولیوس سزار، اسکندر، ناپلئون دولتمردانی بودند که کم نجنگیدند و کم کشتار نکردند. ولی اولی تمدن رومی را به بخشهای حاشیه ای مدنیت در اروپا گسترش داد، دومی تمدن هلنی را تا عمق آسیا و سومی پیام انقلاب کبیر فرانسه را به جوامع کاتولیک و واتیکان زده وفئودالی اروپا رساند. ارتش اسلام ، چنگیز مغول، تیمور لنگ، و شوالیه های صلیب دار جنگهای صلیبی هم دست به جنگهای کشور گشایانه زدند. اولیها تمدن پیشرفته خود را گسترش دادند و دومی ها عقب ماندگی خویش! حال بگو جنگ جنگ است! دین و دولت هردو نهاد قدرتند!
بر پایه چنین تعریف متودولوژیک از نهاد دین و دولت است که جایگاه من و تو و ما تعین میشود. و در این تقسبم بندی من ترجیح میدهم سرباز پیاده ارتش کوروش باشم تا مشاور مخصوص سعد وقاص.
قدرت و نهاد دولت، زائیده ضرورت جامعه شناختی سیاسی جامعه بشریست و نهاد دین ناشی از نیازهای روانشناختی افراد ـ و تأ کید میکنم افرد ـ و احاد بشر بوده است. جامعه و نظم اجتماعی برای عملکرد خود بی نیاز از دین است. بدون دم و دستگاه دینی امورات جامعه اگر بهتر پیش نرود مطمعناً بدتر هم نخواهد رفت. ولی بدون نهاد دولت ـ حتا بد ترین آنها ـ خشت روی خشت بند نخواهد شد. و درست بعلت این خصوصیت ویژه و مضاعف باور دینی است که درحالت فراروئیش از سطح وجدانیات فردی به نهاد ( در فرم دینی و بدتراز آن در فرم سیاسی)، دریدگی استبدادی در آن همزادن متبارز میشود. زیرا حاکمیت دینی یعنی حاکمیت وجدانیاتی با سرشت فردی بر جمع است. یعنی تعمیم شخصیت و فردیت به گروه و جمع. لذا از اینروست که دموکراسی دینی حتی اگر! و باز آگر!! تحقق یابد یک پرانتز کوچک تاریخی و گذارا بیش نیست، همچون آرامش گرگی با شکم سیر. حال آنکه بر عکس استبداد در یک رژیم سکو لار یک پدیده گذرا ست. در بهترین حالت، دین در حالت پالایش یافته خود، که لازمه آن غیر جمعی و غیر سیاسی شدن آن است میتواند نقش مرحم زخمهای روحی و احتیاجات روانی افراد انسانی باشد و نقش مسکن را در آسیب های اجتمایی بازی کند.
پارایم قدرت سیاسی همچون یک پارادایم تاریخی در آنجا هستی میابد که گله های افراد انسانی اجتماعی شدن را آغاز میکنند. و در آنجا و در آن شرایط تاریخی است که دولت و حکومت
و نهاد های سیاسی و مدنی زیر ساخت آن ـ ببیان هگل ـ بمثابه تعین روح و اراده ی تاریخ خود را مادیت میبخشد. وبه این معنا حکومت و دولتی که برنهاد ( سنتز) تاریخی آن پروسه واحد ولی تضاد آمیز تاریخی است هستی یافته و کمال میابد. میتوان بسادگی گفت این شیر مادر است که به بچه جسمیت میدهد ولی کودک از لالائیهای خواب آورانه مادر نیز بی نیاز نیست اگر لالائی باشد!! اما بشر امروزه به بلوغ رسیده است و کم اند جوامعی که به آین لالائیها درسطح سیاسی نیازمند باشند.
منطق ریاضی گونه جامعه شناسی سیاسی فوق را با ننه من قریبم و روضه خوانی تاریخی نمیتوان پاسخ گفت. تاریخ حق را به محمد رضا شاه داده است و نشان دادن آثار شکنجه و ستمی که در زندانهای آن مرد بر آقای نگهدارها و من ها رفته است، چیزی جز کیفر تاریخ ستیزی ما نبوده است. محمد رضا شاه مرد تاریخ ساز بوده است و ما ضد تاریخی. ما در بهترین حالت لالائیهای نوازشگرانه و در بدترین حالت خروش ترساننده تاریخ بوده ایم. ولی این، آن خدابیامرز بوده است که پستان بدهان جامعه ومردم ما گذارده است حالا اگرمثل یک مادرعصبانی و یا شمر بوده، همزمان کتک بیخود هم بما زده است، مسئله ی دیگریست.
آقای نگهدار ـ دانسته و شاید نادانسته ـ خشت اول را آنچنان گذارده است که نتیجه از قبل تعبن گردیده است. و آنهم علامت تساوی بین روحانیت و نهاد دین و دولت و نهاد سلطنت است.
تردیدی نیست که در جهان، هم شاهان خوب و هم بد وجود داشته است. درست مثل جمهوریهای خوب و بد. و استبداد شاهی فقط هم منحصر به ایران نبوده است و اینرا آقای نگهدار صد در صد باید بداندو اینرا هم باید بداند که استبداد، نه ناشی از اراده شاه و یا سلطان بلکه در درجه نخست ناشی از میزان رشد سیاسی ، اقتصادی واجتماعی یک کشور میباشد. و ایشان نیز میدانند که دموکراسی محصول توسعه اقتصادی است و امروزه ، حد اقل همه اذعان دارند که رژیم شاه در مسیر توسعه اقتصادی بود. ببیان دیگر در مسیر توسعه سیاسی . من از ایشان میپرسم کدام یک از دموکراسی های اروپائی امروز، قبل از رسیدن به دموکراسی از مراحل استبداد سیاسی عبور نکرده اند که ایشان از رژیم شاه میخواست؟
هدف از اینهمانی گرفتن و علامت تساوی گذاری بین شاه و شیخ که آقای نگهداردر رسیدن به آن کوشیده اند، تبرئه چپ ایران بخاطردر کنار خمینی و بنیادگرایان اسلامی قرار گرفتن است و تبرئه شخص خویش. وپاس کردن آن همکاری با رژیم در ازای همکاری بخش دیگری از روشنفکران ایرانی با رژیم شاه. صرف نظر از اینکه، ایشان در این امر موفق نشده اند باید گفت که وی، متاسفانه نتوانسته است در این جا هم موازنه را حفظ کنند. ایشان نتوانسته است جانبداری خجولانه خویش را از همین رژیم اسلامی، که درلابلای سطور مقاله اشان ملحوظ گشته است را پنهان کنند و رایحه ی اسلامی کل نوشتار شامه آدم را میآزارد.
در بخش های آینده سعی خواهم کرد که، مورد بمورد و مشخص تر به نوشتار آقای نگهدار بپردازم . ولی همینجا توضیح میدهم که در مقاله ایشان تنها موردی که قابل انتقاد نیست روش انشائی و گرامری آن است. و لذا نقد سطر بسطر و مورد بمورد نوشتار ایشان طول خواهد کشید.
ضمناً همچنانکه در بخش نخست هم توضیح دادم ، بایستی این نوشتار در سایت ایران امروز که مقاله آقای نگهدار را درج کرده است درج میشد و لی سایت مزبور حتا زحمت اعلام وصول این پاسخ را به نگارنده نداده است تا چه رسد به اینکه آنرا چاپ کند!
ح ـ تبریزیان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
** discource و نه Discussion
**antheropogogic