iran-emrooz.net | Tue, 10.07.2012, 21:03
اسلامگرایی؛ توتالیتاریسم دینی
بی بی سی / مهدی خلجی
اسلامگرایی، بر خلاف اسلام، ابداعی تازه است. این مدعای اصلی کتاب تازه بسام طیبی است. استاد بازنشسته سیاست بین الملل در دانشگاه توبینگن آلمان، باور دارد اگر اسلام نام دینی است، اسلامگرایی شکلی از سیاستِ دینیشده است که نمادهای مذهبی را برای اهدافی سیاسی به کار میگیرد.
به عبارت دیگر، اسلامگرایی تأویلی سیاسی از دین است که میکوشد در گستره سیاست، اسلام را به شیوهای ایدئولوژیک به کار گیرد. تمایز نهادن میان اسلام و اسلامگرایی به قصد جداکردنِ اکثریتِ مسلمان و اقلیتِ اسلامگراست. مسلمانانی که اسلام را به مثابه ایمانی دینی مینگرند میتوانند با جهان جدید آشتی کنند و از خشونت بپرهیزند. اما اسلامگرایان داستانی دیگرند و ناسازگاری آنها با نامسلمانان چارهناپذیر است.
بسام طیبی طی سی سال در بیش از بیست کشور اسلامی پژوهش کرده است. او میگوید همانطور که اسلام شیوهها و شاخههای گوناگون دارد، اسلامگرایی نیز پر از تنوع و رنگارنگی است؛ اما این تنوع مانع از آن نیست که نسخههای متفاوت اسلامگرایی مشترکاتی با هم نداشته باشند. اگر وجوه اشتراکی میان انواع اسلامگراییها در میان نباشد، اساساً چگونه میتوان آنها را در طبقه واحدی به نام اسلامگرایی جای داد؟ این کتاب، روایت وجوه مشترک اسلامگرایان است؛ از آنها که خشونت را وسیله میدانند تا آنها که انتخابات را چون نردبانی برای رسیدن به بام قدرت مینگرند. بر این روی، کتاب از آنچه میان گروهی مانند القاعده و حزبی چون عدالت و توسعه در ترکیه مشترک است پرده برمیدارد.
متحدانِ چپ و راستِ اسلامگرایان
اسلامگرایان حتا مسلمانانِ روادار و آزادیخواه را از "امت" خارج میدانند. آنها برای تظاهر به قربانی بودن اصطلاح "اسلامهراسی" را رواج میدهند تا منتقدان خود را غرضورز و کینهتوز فرانمایند. عجب آن که بسیاری از چپهای غربی نیز در رواج دادن این اصطلاح سهمی بسزا دارند. اسلامگرایان هم استعدادی شگرف در وام کردن اصطلاحات و ادبیات ضدامپریالیستی چپها از خود نشان میدهند.
بسام طیبی، سیاستشناس آلمانیِ سوریتبار، یکی از شاگردان ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو و دلبسته مکتب فرانکفورت است. او با بهرهگیری از دستگاهِ مفهومی هانا آرنت، اسلامگرایی را شکلی تازه از تمامیتخواهی (توتالیتاریسم) میداند؛ باوری که ممکن است نقد اسلامگرایان و نیز پارهای از غیرمسلمانان را برانگیزد.
از نظر او امروزه اسلامگرایان در اردوگاهِ چپ و راست غرب مدافعانی یافتهاند. برخی از چپها، تأویلی تازه از آثار سید قطب به دست میدهند و غربستیزی او را به ستیزش با سرمایهداری تعبیر میکنند. این دسته از چپها از اسلامگرایی پشتیبانی میکنند، چون میپندارند اسلامگرایان همپیمانانِ آنها علیه امواج جهانروایی (globalization) خواهند بود. در مقابل، شماری از محافظهکاران غربی، اسلام و اسلامگرایان را به یک چوب میرانند.
یهودیستیزان چپ و راست اروپایی و نیز آمریکاستیزان نیز با اسلامگرایان در یهودیستیزی و آمریکاستیزی همدلی میکنند.
بسام طیبی میگوید ایدهی مرکزی او در این کتاب همانطور که اسلامگرایان را برمیآشوبد، پسااستعمارگرایانِ هوادار ادوارد سعید را نیز علیه وی بسیح میکند. اسلامگرایان او را به بدعت گذاشتن و ارتداد متهم میکنند؛ پسااستعمارگرایان نیز او را به اورینتالیست بودن یا داشتن نگاهی غربمدارانه با شرق.
اسلامگرایان طبعاً خود را صدای حقیقی "امت اسلامی" میدانند تا برنامه خود را پیش ببرند و از آفات و بلیات به دور باشند. اما اگر آنان چنین انگیزهای موجه برای یکی دانستن اسلام و اسلامگرایی دارند، درباره متحدان نامسلمان غربی آنان چه میتوان گفت؟ جالب است که اسلامگرایان سنی "ایهام" یا فریب دادن کافران را به مثابه ترفندی در جنگِ عقائد روا میشمرند.
در نتیجه آنها از اینکه برخی غربیها اسلامگرایی را "الاهیاتِ آزادیبخش" مینامند و بخشی از جنبش مترقیانه علیه جهانروایی میانگارند، بسیار خرسندند. از قضا اسلامگرایان بدشان نمیآید واژگانی در توصیف خود به کار گیرند که چپها و پسااستعمارگرایان در ستایش آنها خلق کردهاند. طیبی میگوید این دسته از چپها شریک جرم آن دسته از تحلیلگرایان عملگرای آمریکایی هستند که میگویند اسلامگرایان معتدل متحدان خوبی برای دولت آمریکا در سیاست خاورمیانهایاش هستند. او به شرح تبیین میکند که چرا حتا اخوان المسلمین را نیز جنبشی تمامیتخواه میداند و به کاربردن کلمهی معتدل دربارهی آنها را سوء فهم میشناسد.
طیبی برای نشان دادن تمایز اسلام از سنت اسلامی شش مقوله را پیش میکشد:
• در اسلامگرایی، اسلام به مثابه نظام اسلامی و دولت تفسیر میشود.
• در اسلامگرایی، یهودیان بزرگترین دشمنان مسلمانان هستند که مدام در پی توطئه علیه آناناند. اسلامگرایان باور دارند یهودیان به دنبال تحمیل نظمی یهودی بر جهاناند که با آرمان اسلامگرایان ناسازگار است.
• مسأله بهرهگیری اسلامگرایان از ابزارها و سازوکارهای دموکراتیک برای اهدافی تمامیتخواهانه و ضد دموکراتیک.
• تحول مفهوم کلاسیک جهاد به جهادگرایی تروریستی
• ابداع مفهوم تازهای از شریعت
• مسألهی خلوص یا اصالت که نقشی تعیینکننده در شکل دادن به نگاه اسلامگرایان درباره عرفیکردن (سکولاریزاسیون) و عرفیزدایی (اسلامیکردن) دارد.
طیبی برای هر شرح هر یک از این نکتهها فصلی در کتاب پرداخته است.
به دنبال دولت نه ایمان
طیبی به روشنی تبیین میکند که دلمشغولی عمده اسلامگرایی گسترش یا ژرفابخشی به ایمان دینی نیست؛ بلکه نظم سیاسی است. اسلامگرایی به مثابه سیاست دینیشده، مفهوم تازهای از سنت را ابداع میکند که ارتباط روشنی با تاریخ اسلام ندارد. اسلامگرایی بخشی از جریان جهانیِ "بازگشت امر مقدس" است.
بحرانی دوگانه موجب شده مردم به دین پناه برند: بحرانی هنجاری که مربوط به تجدد سکولار است و بحرانی ساختاری که به توسعه شکستخورده پیوند دارد. نویسنده کتاب "اسلامگرایی و اسلام" میگوید پیدایش سطحی احیای دینی و بازگشت امر مقدس، "نوزایش (رُنسانس) مذهبی" نیست؛ بلکه دین در این بازگشت، دگردیسه شده و شکلی سیاسی به خود گرفته است.
اسلامگرایی یک جماعتِ خیالی را با عنوان "امت" فرض میگیرد. این ایدئولوژی دین و دولت را به هم پیوند میدهد؛ در نظمی سیاسی که شالوده آن شریعت است. درست است که بسیاری عقائد اسلامگرایان با باورهای مسلمانان یکی است، اما آن عقائد مشترک در زمینهها و چارچوبهای متفاوتی به کارگرفته میشوند و معنا پیدا میکنند. بسیاری چیزها در سنت اسلامی حاشیه قرار دارد اما در اسلامگرایی در کانون نشسته است؛ و به عکس.
در سنتِ اسلامی میگویند اسلام پنج رکن دارد: گواهی به یگانگی خدا و پیامبری محمد، اقامه نماز، گرفتن روزه، پرداخت زکات و سرانجام رفتن به حج. آیا هدف اسلامگرایی احیای این ارکان پنجگانه است؟ هرگز. غایت اصلی جهد و جهاد اسلامگرایان یکی کردن دولت و دیانت بر اساس قانون شریعت است. "این ایمان نیست؛ این تحمیل دستگاهی سیاسی به نام ایمان است."
طیبی میگوید آدورنو و هورکهایمر در کتاب "دیالکتیک روشنگری" آشکارا نمیگویند فاشیسم فراورده روشنگری لیبرال بود؛ اما باور دارند که بحرانی وجود داشت که این دو را به هم پیوند میداد. طیبی میگوید یک چنین نسبتی میان اسلام و اسلامگرایی نیز برقرار است. اسلامگرایی پاسخی سیاسی-فرهنگی به بحران توسعهی ناموفقِ پسااستعماری در جوامع اسلامی در عصر جهانروایی بود. با این همه اگر فاشیسم یا کمونیسم اشکالی عرفی از تمامیتخواهی بودند، اسلامگرایی شکلی دینی از این ایدئولوژی است. پس چگونه میتوان میان اسلام و اسلامگرایی فرق گذاشت؟ طیبی مینویسد همان طور که در دوره بحرانهای بزرگ، دیالکتیک روشنگری به حکومت فاشیسم و کمونیسم انجامید – در حالی که روشنگری لیبرال تباینی تمام با آن دو ایدئولوژی دارد – اسلامگرایی نیز در دورهای بحرانی ظهور کرده و در تناقض با انسانگرایی موجود در دوره تمدن اسلامی است. گسستی در عین پیوست و سنتی در عین ابداع در میان است. اگر نمیتوان روشنگری را یکسره مسئول آن ایدئولوژیهای تمامیتخواه شناخت و آن را کنار نهاد، اسلام را نیز نمیتوان به خاطر زاییدن فرزند زشت و بدسرشتی چون اسلامگرایی سراپا ملامت و محکوم کرد.
اسلامگرایی علیه تاریخ اسلام
اسلامگرایی تاریخ اسلام را تحریف میکند. دولتِ شریعتی که اسلامگرایان میخواهند برقرار کنند به خلافت ربط و شباهت ندارد (گرچه برخی جنبشهای اسلامگرا مانند حزب التحریر از خلافت سخن میگویند). نظم سیاسی و شریعتی که اسلامگرایان در پی استقرار آناند یکسره تازه است. شریعتمدار کردن دولت یا ایده ضرورت اجرای شریعت از سوی دولت در سنت اسلامی غایب است. درست است که در سرزمینهای اسلامی شریعت قانون اصلی مردمان بود و خلیفه نیز حافظ شریعت به شمار میرفت، اما شریعت و دولت یکی نبودند.
نمایندگانِ شریعت فقیهان بودند و گرچه با دولت تعامل میکردند در آن حل نشدند. شریعت هرگز به شکل نظام حقوقی یکدست درنیامد و فقیهان آزادی فتوا داشتند و محکمهها هر جا به شکلی به دست مفتیان و قاضیان اداره میشد. شریعت، قانونِ دولت نبود که قانون اساسی و قوانین عادی کشور بر پایهی آن نوشته شود. دولت شرعی، شریعتمدار یا اسلامی، ایدهای در گسست از سنت است که به نام تداوم سنت به خوردِ مسلمانان داده میشود.
همچنین، مفهوم "امت" نیز در ادبیات اسلامگرایان معنایی تازه دارد. پس از درگذشت پیامبر، مسلمانان مکه و مدینه از خواندن نماز پشت سر امامی که شیخ قبیله آنان نباشد سرباز زدند. در نتیجه چیزی به نام امت ساخته شد که در حکم "فدراسیون قبیلهها" بود تا هویتی فراقبیلهای داشته باشد و مانع را برای اقامه نماز جماعت از میان بردارد.
"امت" در تاریخِ اولیه اسلامی پدیدهای سیاسی نبوده؛ بلکه به عکس، مقولهای بوده برای از بین بردن اختلافهای سیاسی به هدف حفظ آیینی معنوی که نماز باشد. اما امروزه، اسلامگرایان "امت" را به معنایی از بُن سیاسی به کار میگیرند. از نظر طیبی، طرح اسلامگرایی برای اسلامیکردن محدود به کشورهای اسلامی نمیشود. از آنجا که این ایدئولوژیای تمامیتخواه است، خود را جهانگستر را میخواهد و تعریف میکند.
اسلامگرایان همه در پی مدیریت جهاناند. آنچه سرشت اسلامگرایی را میسازد خشونت نیست، سودای مدیریت جهان است. تشکیل دولت اسلامی به هدف حاکمیت الله، هدف نهایی اسلامگرایان است که در تاریخ و سنت اسلامی معنا نداشته است.
یهودیستیزیِ اسلامگرایانه
طیبی یکی از پایههای اسلامگرایی را یهودیستیزی میداند. او میان یهودیستیزی اسلامگرایان و یهودیستیزی اروپایی تمایزی ماهوی قائل است. همچنین او باور دارد یهودیستیزی اسلامگرایان ربطی به تشکیل دولت اسرائیل ندارد. او از نوشتههای حسن البناء بنیادگذار جنبش اخوان المسلمین پیش از تشکیل اسراییل، برای یهودیستیزی این جنبش گواه میآورد. به نظر بسام طیبی، اسلامگرایی که بیگانه با اسلام است هرگز سرآشتی با یهودیان ندارد؛ زیرا باور دارد یهودیان در پی تسخیر جهان هستند. چگونه با چنین دشمنی میتوان از در صلح و سازگاری درآمد؟ در تاریخ اسلام یهودیستیزی امری بسیار فرعی و حاشیهای بوده است. اسلامگرایان برای پیشبرد طرح سیاسی خود آن را از حاشیه به متن کشانده و وزنی سنگین بدان دادهاند.
طیبی میاندیشد در کنار یهودیستیزی اسلامگرایان، عربها دچار یهودیستیزی ناسیونالیستی هم بودهاند. نسخهای اروپایی از یهودیستیزی که به دست مسیحیان عرب در حوالی ۱۹۰۵ و تحت تأثیر فرانسویان وارد دنیای عرب شد و دامان ناسیونالیستهای عرب را گرفت. این یهودیستیزی آمده از اروپا هیچ ریشهای در اسلام نداشت.
اسلامِ مدنی به جای اسلامگرایی
آماج نهایی کتاب برجسته کردن کار و هویتِ مسلمانانِ روادار و آزادیخواه (لیبرال) و گشودنِ چشمِ غربیان به سوی آنان است. اسلامگرایی شکلی از بنیادگرایی دینی است که نمیتوان به نام تفاوت و نسبیت فرهنگی با آن همزیستی مسالمتآمیز کرد. اسلامگرایی در پی سربازگیری و بسیج تودهها برای تشکیل دولت واحد اسلامی در جهان است. طیبی مینویسد تنها راه رهایی از اسلامگرایی آن است که مسلمانان خود را از شرّ حکومتهای اقتدارگرا برهانند و به دموکراسی عرفی (سکولار) تن دردهند.
اسلامگرایان وقتی بر سریر قدرتاند حاضر به تقسیم آن با دیگران نیستند و با مفاهیمی چون جامعه مدنی و دموکراسی بیگانهاند. در نتیجه مسلمانان نباید بگذارند اسلامگرایان خود را نماینده واقعی آنان وابنمایند. با این حال، او باور دارد نمیشود اسلامگرایانی را که از طریق مشروع به قدرت رسیدهاند به زور کنار زد. باید آگاهی جامعه مسلمانان و نیز عمل سیاسی آنان به حدی از رشد و بلوغ دموکراتیک برسد که بتوانند مانع سوء استفادهی اسلامگرایان از قدرت شوند.
طیبی در پایان کتاب مینویسد رقابت میان اسلام مدنی و اسلامگرایی، آینده دموکراسی در خاورمیانه را رقم میزند. او میپرسد آیا میتوان در روزگار پس از بهار عربی به ظهور دموکراسی در کشورهای عرب امید بست؟ این سیاستشناسِ عربتبار، به کتابِ "درباره مشروعیت اختلاف" (فی شرعیة الاختلاف) اثر علی اوملیل، فیلسوف مراکشی اشاره میکند.
در سال ۱۹۹۱، وقتی علی اوملیل این کتاب را مینوشت، دوره توسعه پسااستعماری در کشورهای عربی بود و مسلمانان عرب اولویت خود را "وحدت ملی" میدانستند. اسلامگرایان این "وحدت ملی" را به "وحدت امت" تعبیر کردند و صداهای مخالف خود را خاموش و سرکوب نمودند. در واکنش به چنین موقعیتی، اوملیل در این کتاب نوشت "امروز ما نیاز داریم به جای وحدت، کثرت را به رسمیت بشناسیم" زیرا "حقِ متفاوت بودن، گوهر دموکراسی است." او نوشت "هر نظام دموکراتیک نه تنها تکثر را میپذیرد که مشروعیت خود در مقام یک نظام بر پایهی تکثرگرایی بنیاد میکند... مسلمانان عرب نیاز به وحدت ندارند؛ بلکه آنان نیازمند سه چیزند: دموکراسی، تکثرگرایی (پلورالیسم) و حقوق بشر برای هر فرد."
طیبی میگوید نظام اسلامیِ مورد نظر اسلامگرایان هیچ یک از این سه هدف را تأمین نمیکند. نویسنده، کتاب را با پرسشهایی به پایان میبرد که از شور امید تهی است. آیا اسلامگرایانی که در تونس و مصر و جاهای دیگر کمترین نقش را در برانداختن حکومت خودکامه نداشتند ولی امروز پیروزمندانه قدرت را در آغوش گرفتهاند میتوانند به گونهای شریعت را اجرا کنند که جایی هم برای آن ایدهآلیستهای دموکراتی بماند که انقلاب کردند؟ باید صبور بود و تماشا کرد.
مشخصات کتابشناسی:
Bassam Tibi, Islamism and Islam, New Haven & London, Yale University Press, 2012