iran-emrooz.net | Mon, 18.06.2012, 14:42
آيا گذاری غيرخشونتآميز در ايران ممکن است؟
بی بی سی / رامین جهانبگلو
* رامین جهانبگلو پژوهشگر و مدرس فلسفه در دانشگاه تورنتو در کانادا است
کمتر کسی می تواند اين که ايران معاصر، با در نظر گرفتن ويژگی های مذهبی و سياسی آن، کشوری خشونت آميز است را انکار کند. اما بررسی و موشکافی اين خشونت نبايد به اين نتيجه گيری عجولانه برسد که جامعه ايرانی نسبت به هرگونه تغيير غير خشونت آميز غريب و مقاوم است.
از سال ۱۳۵۷ استعدادهای مدنی و اجتماعی ايران زير پرده حکومت اسلامی پوشيده شده است. برای بسياری از محققان، ايران تبديل به يک حکومت مذهبی خشونت آميز شد که هيچ اميدی برای بازگشايی راهی در جهت تغيير دموکراتيک و غير خشونت آميز برای آن نيست. آگاهی سياسی ايرانی اگر چند هزار سال نباشد، چند صد سالی است که در تاريکی است.
ساليان سال، متفکرين و عرفای ايرانی به اين انديشيده اند که در دنيايی که خشونت مطلق مجاز باشد چه چيز می تواند اهميت داشته باشد. اما زمانی که ايرانی با مدرنيته رويارو شد روشنفکران ايرانی مجبور شدند خشونت را به دليل آن چه که در سياست مدرن معنی می داد، دوباره ارزيابی کنند. بنابراين آن ها با مشکل توجيه و وسيله قرار دادن خشونت مواجه شدند و اين که چگونه با ديگران به جهت مذهب گرايی مطلق يا سکولارگرايی مطلق اجتماع ايرانی برخورد کنند.
واضح تر بگويم، خشونت نه تنها به ايشان آسيب رساند و آن ها را نابود کرد، بلکه باعث شد به ديگران نيز آسيب برسانند و ديگران را نيز از بين ببرند و از همه اين ها بدتر به تعهداتشان به انسانيت خود نيز خيانت کنند. در اين مقطع، طبيعت اخلاقی آگاهی و وجدان در بسياری از روشنفکران ايرانی نتوانست در برابر دوره تاريخی خشونت ايستادگی کند.
به تعبیری تاريخ ايرانی گفته است خشونت و آگاهی روشنفکری واکنش نشان داده و گفته است خشونت. به همين جهت، روشنفکران ايرانی هميشه با مخمصه مدرن خشونت رودررو بوده اند. در همين مخمصه است که تلنگری به ذهن برای يادآوری خشونت در تاريخ ايران بستری برای ايجاد خشونتی جديد شد.
تاريخ مدرن ايران روايتی از خشونت به شکل تعارضاتی بين گرایشات مذهبی و سکولار يا تجددگرايان و سنت گرايان بوده است. وقتی ايران با مدرنيته روبه رو شد، اين تعارضات با يکديگر رقابت کرده اند و در زمان های مختلف يکی يا ديگری غلبه کرده و در سير تاريخی ايران تغيير بزرگی ايجاد کرده اند.
هر يک از اين تغييرات برای مدت کوتاهی تاريخ خشونت را در ايران مدرن با تاريخ هنوز نيامده غير خشونت آميز پيوند داد. درست است که عدم خشونت هميشه رأی معدودی از افراد بوده، اما هميشه به نظر خواست همه بوده است.
به هر حال، عدم خشونت همواره «شروعی تازه» در ايران بوده است که در آن مردم مجبورند با چرخه خشونت و کينه، که اغلب تلاش های دموکراتيک را مخفی کرده و درها را به روی همبستگی و مصالحه می بندد، رويارو شوند.
در سه دهه گذشته رژيم اسلامی و ساختارهای سياسی و قضايی آن بر تمام ابعاد زندگی ايرانی توسط اعمال شديد خشونت تسلط داشته است. با وجود اين خشونت شديد و تمام خطراتی که با خود به همراه داشت، فعالان حقوق زنان، روشنفکران و گروه های دانشجويی جايگاهی برای خود در اجتماع ايرانی پيدا کردند و با تداوم برای رسيدن به آزادی بيان و حقوق ابتداييشان تلاش کردند.
رغبت اصولی اين گروه های مدنی به عدم خشونت روش مقاومت جالبی را در برابر رسوم، ارزش ها و قوانين مسلط حاکميت نمايش داد.
گروه های مدنی ايرانی عدم خشونت را با اطمينان کامل و با بالاترين منفعت اخلاقی ممکن به کار بردند. اما خشونت هم غير اخلاقی و هم بی استفاده به نظر رسيد چرا که بيش از مشکلاتی که ممکن بود بتواند حل کند، مشکلات جديد و پيچيده تری ايجاد می کرد.
خشونت تنها ردپايی از احساسات منفی باقی گذاشت که به جای صلح، ناسازگاری و تعارض را دائمی کرد. جالب اين است که در ايران امروز، عدم خشونت نه تنها استراتژی خوبی برای غلبه بر تعارض به شمار می رود بلکه شيوه ای روانی است که کنترل زندگی شهروندان ايرانی را برای حاکمين استبدادی جديد غير ممکن می سازد.
ضعف مستبدان در برابر مقاومت صلح آميز برای کسانی که قدرت سياسی و اخلاقی عدم خشونت را دست کم می گيرند به ندرت نمودار است. مردم ايران در مبارزات صلح آميزشان امتيازی دارند که بسياری از ديگر کشورهای منطقه ندارند: آن ها کوله باری از خاطرات دموکراتيک و صلح آميز دارند. انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، جنبش ملی محمد مصدق و انقلاب ۱۳۵۷ نمونه هايی از ويژگی های مبارزه بدون خشونت را نشان می دهند که می تواند برای آینده جامعه مدنی ايران جالب باشد.
با نگاهی به گذشته، می توان گفت که عدم خشونت در بسياری لحظات اين وقايع تاريخی باعث دست يافتن به تغيير و ايجاد خط اول دفاع دموکراسی شده است. چهار نسل از ايرانيان از عدم خشونت استفاده کردند تا نشان بدهند چقدر از نظر اخلاقی متفاوت و به لحاظ روحی مبتکرتر از حاکمين سرکوبگر خود هستند.
به همين جهت، تحريم های غير خشونت آميز بيش از معمول و به طور گسترده ای در تاريخ معاصر ايران اتفاق افتاده اند و همچنان عنصر مهمی در مبارزات برای تغيير در ايران هستند. اين گونه شرح دادن تاريخ معاصر ايران به اشتباهی فجيع منجر می شود که بر اساس آن نتیجه می گیرد تنها خشونت می تواند بر حکومتی خشن غلبه کند؛ که دموکراسی تنها با زور به دست می آيد.
اگر اين درست بود سياستمدار صلح طلبی چون مصدق نمی توانست بر صحنه سياسی ايران مسلط شود. اما بايد اين نکته را نيز در نظر داشت که با وجود گنجايش دموکراتيک شدن ايران که در افرادی مانند مصدق و بسياری جنبش های صلح آميز ايرانی مشهود است، تمام جنبش های عظيم برای سلطه مردم به تراژدی ای خشونت آميز و در نهايت به حکومت استبدادی ديگری انجاميد. هرچه بيشتر به حاکمان مستبد ايران داده شد بيشتر خود را نيرومند کرده و طلب اطاعت کردند.
اما خشونت حداقل در دو چيز مانند عدم خشونت است: اين که همواره موفق نخواهد بود و اين که به وسيله تشخيص نقطه ضعف طرف مقابله عمل می کند.
رژيم سياسی ای که به دنبال تسلط بيشتر باشد اغلب به خشونت افراطی متوسل می شود. اما خشونت تابع سرنوشت نيست؛ می تواند شکست بخورد و عموماً نيز شکست می خورد.
هرگز در چند صد سال گذشته مردم ايران برتری نظامی نسبت به حاکمانی که با آن ها مبارزه می کردند، نداشته اند. اما اين ضعف نظامی هرگز موجب دلسردی ايرانيان از مقابله با اشکال مختلف بی عدالتی نشده است.
اقدام صلح طلبانه آن ها در برابر خشونت دولتی که مشروعيت اخلاقی و سياسی خود را از دست داده بود، ارزش و مشروعيت اخلاقی داشت. در هر واقعه تاريخی ادعای رژيم بر مشروعيت اخلاقيش را تحليل برده و سلطه سياسی آن را بر سرنوشت مردم از ميان برد. هانا آرندت در مقاله بی مثال خود، «درباره خشونت» میگويد که خشونت در به دست آوردن قدرت «کاملاً ناتوان» است و اين که «خطر خشونت حتی اگر هوشيارانه به شکل غيرافراطی و برای رسيدن به اهداف کوتاه مدت باشد، هميشه اين گونه خواهد بود که وسيله هدف را در بر می گيرد. اگر اهداف سريعاً به وقوع نپيوندند نتيجه نه تنها صرفاً شکست خواهد بود بلکه اين شروعی خواهد بود برای نهادينه کردن خشونت در بدنه سياست.»
آرنت به خوبی توضيح می دهد که خشونت قدرت را از کسانی که از آن استقاده می کنند می گيرد. اين در تمام تاريخ معاصر ايران صدق می کند. اما قدرت جامعه مدنی ايرانی هرگز از توپ و تانک نيامده است بلکه با سرمايه اخلاقی و تمرين عدم خشونت مستبدين را برکنار کرده و ارزش های اجتماع را تغيير داده است.
نامعلوم بودن نتيجه مبارزه سياسی امروز در ايران بايد ما را به اهميت برتری استفاده از عدم خشونت بر اين هدف نامعلوم هدايت کند. امروزه، عدم خشونت گاندی وار در تمام دنيا به استانداردی اخلاقی تبديل شده و تمام دشمنانش، به جز استثناهايی چون حکومت اسلامی ايران، از ميان رفته اند.
پس از گذشتن بيش از صد سال از انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، مردم ايران هنوز به دنبال قراردادی اجتماعی هستند که در گرو آن بتوانند آزادی اجتماعی را تجربه کنند. اميد آن ها اين است و همين طور آرمانشان برای آينده ايران.
با اين ايمان قلبی آن ها قادر خواهند بود با دست به دست يکديگر برای آزادی مبارزه و ايستادگی کنند. اما تنها زمانی که آن ها دستی در خشونت نبرند و برای بخشش و آشتی آماده باشند و در عين حال حقيقت و عدالت را از ياد نبرند، آن زمان خواهد بود که انکار خشونت، طنين آزاديشان را بر فراز قله های پربرف البرز به ارمغان خواهد آورد.
همان طور که اسقف اعظم دزموند توتو در متن «مأموريت حقيقت و آشتی» آفريقای جنوبی تصديق می کند، «اين در نهايت به نفع خودمان است که بخشايش گر، تائب، آشتی گر و صلح دوست شويم چرا که بدون بخشش، بدون آشتی، آينده ای نخواهيم داشت.»