iran-emrooz.net | Tue, 12.06.2012, 14:38
چرا حضور جنبش سبز در خیابان ادامه نیافت؟
حسین باستانی/بیبیسی
سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، به بروز و ظهور پدیدهای غیرمنتظره منجر شد: تظاهرات انبوه معترضان حکومت در خیابانها که ابعاد آن، در تاریخ بعد از انقلاب بیسابقه بود.
در همین چهارچوب، طی ۷ ماه میان خرداد تا دی ۱۳۸۸ (از روز انتخابات تا روز عاشورا) خیابانهای تهران و برخی شهرهای دیگر شاهد حضور انبوه معترضان به حکومت بود. اما این حضور در ۱۳ ماه بعد (تا ۲۵ بهمن ۱۳۸۹) کاهش قابل توجهی یافت و در ۱۶ ماه پس از آن (بعد از حصر خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی) به شدت کمرنگ شد.
فرجام اعتراضات خیابانی معترضان به حکومت بعد از انتخابات ۱۳۸۸، در میان ناظران و تحلیلگران ایرانی و غیر ایرانی، بحثهای زیادی را ایجاد کرده که محور بسیاری از آنها، ریشه یابی علل کاهش حرکتهای اعتراضی جنبش سبز در خیابانها بوده است.
در همین ارتباط، یکی از رایجترین تحلیلهایی که در زمینه کاهش حضور خیابانی جنبش سبز مطرح شده، از زاویه انتقاد به شعارهای این جنبش و رهبران آن بوده است. معتقدان به این دیدگاه، معتقدند که تأکید رهبران و فعالان جنبش سبز بر شعارهایی مانند «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، باعث شده تا ایرانیان مخالف حکومت، به تدریج تمایل کمتری برای پاسخ گویی به فراخوانهای اصلاح طلبان برای شرکت در اعتراضات خیابانی داشته باشند.
به نظر میرسد این واقعیت، قابل انکار نیست که بخش بزرگی از کسانی که در اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات شرکت کردند، به حدی با حکومت ایران مخالفت بودند که تمایلی به شعارهای اصلاح طلبانه نداشتند. این تمایل، در تند شدن محسوس و تدریجی شعارهای معترضان خیابانی در ماههای بعد از انتخابات به وضوح قابل مشاهده بود.
بر این مبنا، پذیرش این فرض منطقی است که احتمالا بخشی از معترضانی که بعد از دی ماه ۱۳۸۸ به خیابانها نیامدند، یا کمتر آمدند، به خاطر انتقاد به رهبران و شعارهای جنبش سبز به چنین تصمیمی رسیدند.
اما آیا این گزاره، به تنهایی کاهش حضور معترضان در تظاهرات خیابانی را توضیح میدهد؟
عوامل تداوم حرکتهای اعتراضی
به طور کلی، در حرکتهای اعتراضی مردمی، تداوم حضور معترضان در خیابان، در گرو تامین سه پیش فرض اصلی است.
عامل نخست، میزان اعتقاد به رهبران اعتراضات و شعارهای آنهاست. رهبرانی که در نزد بخش قابل توجهی از مردم از مشروعیت فردی و سیاسی کافی برخوردار نباشند، از این امکان برخوردار نیستند که تعداد زیادی از مردم را بسیج کنند.
در این ارتباط، قطعا شعارهای چنین رهبرانی، در نوع نگاه مردم به آنها و میزان استقبال از فراخوانهایشان از اهمیت تعیین کننده برخوردار خواهد بود.
در حقیقت حتی رهبرانی که به لحاظ فردی مورد احترام جامعه باشند، در صورتی که بخواهند مردم را حول شعارهایی فاقد پذیرش عمومی بسیج کنند، در انجام این کار توفیقی نخواهند داشت.
عامل دوم، میزان امید به تأثیرگذاری حرکت اعتراضی است. ممکن است بخش وسیعی از مردم یک جامعه، با وجود اعتقاد به رهبران سیاسی معترض و شعارهای آنها، امیدی به پیروزی این رهبران و تحقق شعارهایشان نداشته باشند. در این صورت، نمیتوان انتظار داشت که نگاه مثبت به رهبران، به تنهایی به حرکتهای اعتراضی موثر بینجامد.
به عنوان نمونه، اگر چه تا پیش از سقوط دولت حسنی مبارک، بخش مهمی از مردم مصر از دولت خود ناراضی بودند و به علاوه در آن کشور، رهبران سیاسی و مذهبی مشهوری هم وجود داشتند که در میان گروههای اجتماعی مختلف دارای نفوذ بودند، با این حال این عوامل، طی سالیان طولانی باعث پیدایش حرکتهای اعتراضی بزرگی در حد تجمع میدان تحریر نشد.
به نظر میرسد بسیاری از مصریها، با وجود مخالفت شدید با حسنی مبارک، امیدی به ساقط کردن دولت او نداشتند. در عمل نیز، تا مجموعهای از تحولات – و از جمله به پیروزی رسیدن انقلاب تونس- امید به ایجاد تغییر را در مردم ایجاد نکرد، ناراضایتی عمومی به تجمعات انبوه و مداوم در میدان تحریر منجر نشد.
عامل سوم، میزان آمادگی برای قبول ریسک اعتراض است. حتی موافقت بخش بزرگی از مردم یک کشور با رهبران اپوزیسیون و امیدواری به تغییر، لزوما به معنی حضور جدی معترضان در اعتراضات خیابانی نیست.
به عنوان نمونه، با وجود آنکه که حکومت سوریه در طول دهههای گذشته، همواره مخالفان خود را با خشونت سرکوب کرده، اما واضح است که اخیرا آمادگی بسیاری از مخالفان برای تحمل هزینه رویارویی با حکومت، به میزان قابل توجهی بالا رفته است. این تغییر باعث شده که تا در شهرهای مختلف سوریه، تغییری معنی دار در رفتار تظاهرکنندگانی ایجاد شود که با حضور در مناسبتهای اعتراضی، هزینههای بسیار سنگین را به جان میخرند.
این در حالی است که امکان دارد در نگاه بخشهایی گسترده از یک جامعه، هزینه شرکت در اعتراضات آن قدر بالا باشد که وجود مخالفت شدید با حکومت، در لحظه تصمیم گیری برای رفتن یا رفتن به خیابان، دچار تردید شوند.
آنچه در این ارتباط قابل توجه است، نه فقط «میزان هزینه» اعتراض خیابانی، که نوع نگاه مخالفان حکومت به این هزینه و میزان آمادگی برای پرداخت آن است. آمادگی پرداخت هزینه اعتراضات خیابانی، ممکن است میان اعضای طبقات متوسط و پایین جامعه، میان ایرانیان دهه ۵۰ و ایرانیهای دهه ۹۰، یا میان ایرانیها و سوریها یکسان نباشد.
تجربه ایران بعد از انتخابات
به نظر میرسد که در تجربه جنبش سبز بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم ایران، مجوعهای از هر سه عاملی که در نحوه ادامه حرکتهای اعتراضی خیابانی موثرند، تاثیرگذار بودهاند.
بسیاری از کسانی که در ماههای بعد از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ به تدریج از حضور در خیابانها خودداری کردند، حتما موافق دیدگاههای رهبران جنبش سبز در مورد قانون اساسی و حرکت اصلاح طلبانه نبودند. اما بعید است بتوان نتیجه گرفت که اکثر مخالفان چنین دیدگاههایی، بعد از انتخابات به این نتیجه رسیدهاند و پیشتر، دارای عقیدهای کاملا متفاوت در مورد قانون اساسی یا اصلاحات بودهاند.
به عبارت دیگر، بسیاری از همین مخالفان، علی رغم اختلاف نظر با رهبران جنبش سبز بر سر چنین موضوعاتی، در تظاهرات اعتراضی ماههای اول شرکت کرده بودند و این اختلاف نظر، آنها را ازمشارکت در حرکتهای اعتراضی جنبش سبز باز نداشته بود.
به این ترتیب است که نقش دو عامل دیگر تاثیرگذار بر حضور مردمی در اعتراضات خیابانی، یعنی میزان امید به پیروزی و میزان آمادگی برای پرداخت هزینه، قابل توجه میشود.
حکومت ایران بعد از انتخابات، از سویی کارایی کم نظیری را در برخورد با اعتراضات خیابانی به نمایش گذاشت و از سوی دیگر، به گونهای سازمان یافته این پیام را به شهروندان معترض منتقل کرد که در صورت حضور در در تظاهرات خیابانی، هزینههایی بسیار سنگین در انتظار آنان خواهد بود.
مجموعه این عوامل، تدریجا باعث شد تا لایههای بیشتر و بیشتری از معترضان به حکومت، در فایده بخش بودن این اعتراضات یا قابل تحمل بودن هزینههای شخصی اعتراض – یا هر دو - دچار تردید شوند.
نتیجه عملی این تردید، در میان موافقان یا مخالفان دیگاههای رهبران جنبش سبز تفاوت مهمی نداشت: هر دو گروه، کم و بیش به یک اندازه از حضور در تظاهرات خیابانی دچار تردید شدند.
در حقیقت، این گونه نبود که تظاهرات خیابانی، بعد از هفت ماه اول پس از انتخابات نیز همچنان ادامه پیدا کند و تنها این تفاوت را داشته باشد که دیگر در آنها، منتقدان اصلاح طلبان حاضر نباشند. در عوض، اتفاقی که افتاد آن بود که بعد از عاشورای سال ۱۳۸۸، هم موافقان و هم منتقدان شعارهای رهبران جنبش سبز به میزان کمتری در تظاهرات اعتراضی شرکت کردند و این کاهش، به تدریج ادامه یافت.
میتوان پیش بینی کرد که در صورتی که رهبران جنبش سبز، در آینده بر شعارهای رادیکال تری در مقابله با حکومت ایران تاکید کنند، اقشار جدیدی از مخالفان حکومت جذب آنها و ایدههایشان بشوند.
اما بعید است که این تغییر را بتوان به معنی افزایش احتمال حضور معترضان در خیابانهای ایران دانست.
به نظر میرسد تا وقتی که بخش قابل توجهی از شهروندان معترض ایران، امیدی به نتیجه بخش بودن تظاهرات خیابانی در ایجاد تغییر در وضعیت موجود را نداشته باشند و همزمان، ریسک شرکت در چنان تظاهراتی را در حد توان خود ارزیابی نکنند، تغییر قابل توجهی در وضع موجود رخ نخواهد داد.
تا وقتی که چنین پیش شرطهایی تامین نشوند، حتی در صورتی که رهبران جنبش سبز تندترین شعارهای ساختارشکنانه را نیز علیه حکومت ایران سر بدهند، تصور از سر گیری حرکتهای اعتراضی خیابانی در کشور، احتمالا به دور از واقعیت خواهد بود.
نظر کاربران:
به نظر من علت فروکش کردن تظاهرات این بود که در پی اتفاقاتی که در روز عاشورا افتاد اصلاح طلبان به این نتیجه رسیدند که جنبش اعتراضی مردم از دست آنها خارج شده و اگر وضع به همین منوال پیش برود معلوم نیست دیگر مردم به جمهوری اسلامیی دیگر تن بدهند. برای همین تصمیم گرفتند که جامعه را به آرامش برگردانند. متاسفانه بیانیه آقای موسوی بعد از عاشورا بسیار دلسرد کننده بود. بدین ترتیب یک بار دیگر اصلاح طلبان پشت مردم را خالی کردند و بین آزادی و اسلام تصمیم گرفتند که جانب اسلام را نگاه دارند و مردم را قربانی کنند.