iran-emrooz.net | Tue, 10.04.2012, 4:14
نامه هاشمی رفسنجانی و مذاکره با آمریکا
مسعود بهنود/بی بی سی
در دنیای امروز، گفتن از قبح مذاکره بیمعناست. وقتی اوباما به نامههای رییس دولت جواب نمیدهد اما برای رهبر نامه مینویسد و نامهاش هم موثر جلوه میکند. وقتی رییس دولت در پنج سال مهلت خود، هفت بار به آمریکا سفر میکند، وقتی بیش از سه هیات در سه نقطه دنیا در همه ساعات شب و روز مشغول رد و بدل کردن پیامها هستند..... دیگر معنای مذاکره کردن یا نکردن چیست.
اکبر هاشمی رفسنجانی که در دهه اول انقلاب دومین فرد قدرتمند کشور بود و بسیاری از دار و ندار جمهوری اسلامی، درست و نادرستهایش اثر طرح و خواست اوست، اخیرا در مصاحبهای بازگفته است که در آخرین سالهای عمر بنیانگذار جمهوری اسلامی در نامهای به او هفت نکته را متذکر شده از جمله اینکه خواستار حل مساله مذاکره با آمریکا شده و پیش بینی کرده که اگر آیت الله خمینی در زمان حیات خود به حل این معضل نپردازد این زخم خواهد ماند و به دردی مزمن تبدیل خواهد شد. افشای این خبر در این زمان چه ارزشی دارد.
آیا این رونمائی فقط برای یادآوری درایت و راست اندیشی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام است یا چنان که یکی از نوآمدگان به مکاره سیاست ایران نوشته، به قصد تضعیف کشور و دادن گرا به آمریکاست. روزنامه کیهان در چند تفسیری که به گمانه زنیهای بازجویان امنیتی و کیفرخواستهای تنظیمی آنان شباهت میبرد نوشته است که سخن هاشمی در حقیقت پیامی است برای آمریکائیان و به قصد تضعیف موقعیت فعلی اداره کشور. همین روزنامه به قلم یکی دیگر از جناح راست، به خیال خود برگ تازهای بر پرونده امنیتی هاشمی افزوده و کشف کرده اشاره به لزوم مذاکره با آمریکا، در شرایطی که نظر رهبر معلوم است، دیگر مخالفت با دولت نیست بلکه با بالاتر از دولت کار دارد. یعنی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام شد ضد ولایت فقیه.
اما این همه موضوع این مقاله نیست. اینجا مقصود یادآوری یک حکایت تاریخی است.
ایران ما در تاریخ معاصر خود شاهد دو سقوط سهمگین بوده است. رضا شاه در اوج قدرت و حکومت در شهریور ۱۳۲۰ و محمد رضا شاه فرزندش باز در اوج قدرت و نعمت در زمستان ۱۳۵۷. نمونه اول تا ساعتی قبل از غرش هواپیماها و یورش نیروهای روس و بریتانیا از شمال و جنوب کشور، محکم سرجایش نشسته بود و هیچ نیازی به دادن فرصت نفس کشیدن به مردم در خود احساس نمیکرد. همه کشور زیر نگین شاه بود، مدعیان خود و فرزند را سرکوب کرده و چنین مینمود که خطری تهدیدش نمیکند. نمونه دوم، محمد رضا شاه نیز در اول سال ۵۷ محکم سرجایش بود، همه یادشان بود که رییس بزرگترین قدرت جهان که آمریکا باشد، وی را عامل ایجاد ثبات در منطقه خواند و پنجاه هزار مستشار نظامی خود را در تهران نگاه داشت که دغدغهای در میان نباشد.
در هر دو مورد اوضاع اقتصادی کشور تکانی خورده بود. سیاهی فقر تا اندازهای از چهره کشور پاک شده و حکومت دشمنی چنان نداشت با این همه، چندان که صبح سوم شهریور ۱۳۲۰ ژاندارم بیسواد پاسگاه آستارا گزارش داد که سه یا چهار هواپیمای روسی «از بالای سر اعلیحضرت آمدند و از پائین قاب پنجره طرف ماشین خانه رد شدند» و «صدای بزرگی هم از طرف رودخانه آمد»، چیزی از هیبت و اقتدار رضاشاه باقی نماند.
در نمونه دوم، حکومت پادشاهی هم پیمان بزرگترین قدرت جهان بود و در عین حال دشمنی نداشت – به جز قذافی در لیبی و اندکی هم حافظ اسد در سوریه- پادشاهی همه قدرت را در دست داشت که دهها پادشاه و رییس دولت در صف انتظار دیدارش بودند و تا سه سال وقت ملاقاتهایش پر بود، و سفیران آمریکا و قدرتهای اروپائی هم در پایان دوران خدمت، سپاسگزار از میهمان نوازیها و هدایای شاهانه با چشم گریان تهران را با منظره زیبای کوهستانش ترک میگفتند. اما همو دو ماه بعد از ترک کشور جائی برای اقامت نداشت و هیچ کس حاضر به میزبانیاش نبود و حالا دیگر وکیلان دعاوی و پزشکان و جراحان هم برای هر گفتگو صورت حساب میفرستادند و وقت نداشتند تا شاه بیمار را معاینه کنند.
اینک که وضع اقتصادی به شهادت صغیر و کبیر در بدترین وضعیت هاست، آن هم در زمانی که درآمد نفت در بهترین زمان هاست، کسی هم که به عنوان نفر دوم برگزیده شده بنا به تاکید رهبری همان است که ایشان میخواست، هدفمند کردن یارانهها هم همان است که همه آرزو داشتند ولی جراتش را نداشتند و آقای خامنهای دستی به پشت احمدینژاد زدند یعنی که برو نترس. از مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلسیان هم خواسته شد کاری به این دردانه نداشته باشند [اینها گمانه زنی و خیالپردازی نیست، ثبت است هم چند بار تاکیدشان به مجلس و هم آنچه به آقای هاشمی گفته شد اول کار دولت]. حالا این دولت که بابت حفظش نظام هزینههای سنگین داد، نه مجلس را راضی دارد، نه مردم را، هیچ واحد صنفی برجا نیست. سانسور در بالاترین حد است و پنهانکاری و دروغ در بالاترین اندازهها. پس این شرایط اندک تفاوتی با شهریور ۱۳۲۰ و زمستان ۱۳۵۷ دارد.
پیش بینیها
سئوال این است که آن دو فروپاشی سهمگین چگونه رخ داد. چطور اهل فکر و نظر، دیپلوماتها و کارگزاران قدرتی که خود را در فاصله سه سال با حضور در باشگاه ابرقدرتها میدید، نتوانستند سقوط را پیش بینی کنند و نظام متبوع خود را از خطر برهانند، و جان خود و مخدوم را نجات دهند. بعد از انقلاب ایران، صدها کتاب و مقاله و تحقیق در این باره نوشته شده هزاران گفتار و نوشتار هست که در میان آنها تاکید بر دو علت از همه بیشتر آمده. اول تجمیع قدرت در یک تن، دوم ارتباط رابطه مرید و مرادی بین راس و بدنه این سیستم. به این معنا که سیستم جز آنکه راس میخواهد اندیشهای تولید نمیکرد و راس قدرت جز آنکه قبلا خود نظر داده بود، چیزی نمیشنود.
آنها که با انقلاب به قدرت رسیدند، نوآمدگان و بیپیشینهها و بیتجربهها، اگر در اداره کشوری که سی و پنج میلیون به هیجان گرفتار آمده در آن میزیستند صدها خطا کرده باشند، هیچ عجب نیست. واقعیت همین است که با آزمون و خطا کشور اداره شد، تا جنگ خطاپوش و جرم بخش رسید. نوآمدگان مدیون رهبرشان شدند که کاریزمائی بود و به فرمانش امواج مردم به حرکت در میآمد، و مهمتر اینکه به مریدان فرصت خطا میداد. خود پیش گوئی کرده بود ده سال زمان دارد، این را به مریدان بخشید تا بیاموزند کاری را که باید میدانستند وقتی بر سر کار آمدند.
اما انگار یک چیز را نوآمدگان میدانستند که هزار خطا کردند، اما خطای پهلویها را تکرار نکردند. و چنین بود که ده سال طلائیشان گذشت، آنکه مجال خطایشان میداد، جنگ را پایان داد و درگذشت. آیت الله خمینی در موضوع پایان جنگ به استدلال و زیرکی هاشمی و گریههای روز آخر موسوی اردبیلی توجه کرد و آن نامه جام زهر را نوشت. پیش از این نیز در تصمیمهای مهم که گرفت همه جا مشورت کرد. در محدود کردن پوشش زنان، کنترل جمعیت، حلال دانستن خاویار، آزاد کردن شطرنج، مجاز دانستن سینما و تئاتری که تندروها به آتش میکشیدند، رحم نکردن به مخالف، بازگرداندن قوه قضا به دست روحانیون و اعمال قصاص، پذیرش دانشگاه و پرهیز از سپردن دانشگاهها به دست حوزه [با شعار وحدت حوزه و دانشگاه] و قبول کلاسهای مختلط دانشگاهی. گوش داد و پذیرفت نظر همانها را که در آن بیت بیدر و پیکر رفت و آمد داشتند و به آنها اطمینان داشت. گاهی به گریه نوه نوجوان و دانشگاهی خود توجه کرد و گاهی به نامه همسایه آشنا. انقلاب هم جوان بود، تجمیع قدرت در یک تن صورت پذیرفت، اما سیکل معیوب بین مرید و مرادان به وجود نیامد، نظر و خبر میرسید و در فرمانها و فتواها اثر میگذاشت. با پذیرش نظر کارشناسان و تنفیذ رای آنان به عنوان فتوا، حتی گرهها از کار فروبسته فقه شیعه گشود، تا حکومت را ممکن کرد.
نامهای که هاشمی رفسنجانی افشا کرده است نشان میدهد که او به مراد و مقتدای خود نوشت مذاکره با آمریکا از آن اموری است که اگر در حیات شما حل نشود اتفاقاتی را به بار میآورد. مقصودش اشاره به این بود که چه زود مقدس میکنیم امور روزمره را، و چه زود از هر تخته پاره قایقی میسازیم و تصور میکنیم بدون آن گذشته از هیچ آبراهی ممکن نیست.
نامههای تند و گلایه آمیز هاشمی رفسنجانی به آیت الله خمینی که با توجه به فاصله مقامی و سنی این دو، گاهی لحن آنها تند مینماید، نشان میدهد که وی جایگاه ویژهای داشته است چرا که آیت الله خامنهای با وجود داشتن مقامات حساس دوبار از رهبر انقلاب پاسخهای منفی تند دریافت کرد تا جائی که طلبهای مانند مهدی نصیری [سردبیر وقت روزنامه کیهان] وی را رفوزه کلاس ولایت خواند، اما هاشمی با وجود آنکه تندترین نامهها را نوشت هرگز دچار عتاب و خطاب نشد. در حالی که همه میدانند بنیان گذار جمهوری اسلامی اهل تسامح و رعایت نبود.
اما نشانهها حاکی است که حسین شریعتمداری درست میگوید، آیت الله خمینی تقاضای برداشتن منع مذاکره با آمریکا را از شاگرد خود که عملا مشاور اولش شده بود، نپذیرفت، گرچه که پاسخ تند و منفی هم نداد. سئوال این است که چرا.
نعمت با نغمت
به نظر میرسد پاسخ این است که آیت الله خمینی با تشخیص اینکه خصومت با دولت آمریکا، سرمایه بزرگی است برای دولتی که میخواهد رهبری جهان اسلام را در دست بگیرد، حاضر نشد این سرمایه را از آیندگان بگیرد. حالا بحث بر سر این است که این سرمایه است یا درد، نعمت است یا چنان که عرفا میگویند نغمت و مشکلی هزینه ساز که مانع از گردش روان کشور میشود.
به گمان این قلم، هیچ کدام از این دو نیست و هر دو هست. حفظ حالت خصومت با آمریکا، بزرگترین قدرت زمان که مانند هر قدرت زمینی دیگری دشمنان بسیار هم دارد، میتواند سرمایهای باشد برای کسانی که ادعاهای بزرگ دارند و میخواهند تمدن بسازند و میخواهند تاریخ را تغییر دهند. اگر رویائی که آیت الله خمینی در سر داشت عملی بود، در آن صورت پذیرفتنی بود که هزینهاش هم به گردن ملتی گذاشته شود. اما به نظر میرسد که آن رویا دیگر تحقق پذیر نیست. به زبان دیگر دنیا دست روحانیون شیعه ایرانی را خواند و رویای آنان را در دستگاههای دیجیتال خود تجزیه کرد و پادزهر را یافت. پادزهرش هم همین بود که حکومت را در اذهان اکثریت جهانیان تبدیل کرد به دژخیمی که مردمش را در زندان میکند، بزرگترین زندان روزنامه نگاران جهان را ساخته. واکنش آقای جواد لاریجانی فرستاده حقوق بشری ایران در ژنو نسبت به گزارش احمد شهید نشان میدهد که سیستم بسته مشورتی قبول ندارد که غرب پادزهر را یافته است، قبول ندارد که از تلالو جمهوری اسلامی به عنوان یک الگو برای اسلامگرایان، در سالهای اخیر به مقدار زیادی کاسته شده است.
از سوی دیگر مذاکره با آمریکا که در دهه اول، دهها تن مانند عباس امیرانتظام را بیگناه ۲۷ سال زندانی کرد، و جان صادق قطبزاده، یکی از عزیزان و همراهان آیت الله خمینی فدایش شد، و دهها تن در همه این سالها به جرم طرح موضوع به زندان و محرومیت دچار شدهاند، اینک شعاری بیمحتواست. مذاکره شب و روز صورت میگیرد. در دنیای امروز، گفتن از قبح مذاکره بیمعناست. وقتی اوباما به نامههای رییس دولت جواب نمیدهد اما برای رهبر نامه مینویسد و نامهاش هم موثر جلوه میکند. وقتی رییس دولت در پنج سال مهلت خود، هفت بار به آمریکا سفر میکند، وقتی بیش از سه هیات در سه نقطه دنیا در همه ساعات شب و روز مشغول رد و بدل کردن پیامها هستند. مطبوعات اغراق کننده و بزرگ نما نامش را گذاشتهاند تلفن سرخ تا نشان داده باشند که کشور شیعه به اندازه اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد رسید، دیگر معنای مذاکره کردن یا نکردن چیست.
شاید نکته نهان این است که هاشمی رفسنجانی دارد میگوید که هزینه مذاکرات نهانی و دور از چشم مردم، برای جامعه ایرانی سنگین است. نکتهای که از چشم اهل سیاست پنهان نیست آنجاست که میدانند حریف چربدست همین که دانست طرف مذاکره با ملت خود رازی نهانی دارد، بزرگترین امتیاز را گرفته است.
به روزی باید فکر کرد، مثلا بیست سال دیگر، یکی از دولتمردان و موثران امروزی جمهوری اسلامی مصاحبهای کند و فاش سازد که در نوروز سال ۱۳۹۰ در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی به او گفته است که قطع روابط و ارتباط خطرناک است و آمریکا قدرت بزرگی است، مبادا همه چیز فدای یک عادت شود. در آن صورت آیا آن مقام حق خواهد داشت بر خود ببالد که پیش بینیاش درست از کار در آمد.
در آن روزگار چه گفته خواهد شد. آیا تاریخدانان خواهند نوشت از اثر همین نامهها و توصیهها بود که رهبر جمهوری اسلامی فرصت بودن دموکراتی مانند اوباما را بر سر قدرت از دست نداد و کم کم این پنهانکاری و وارونه نمائی از سیاست خارجی ایران پاک شد.
مذاکره با آمریکا در یک سیکل معیوب توسط کارشناسان برگزیده همچنان به عنوان یک تابو بازتولید میشود. سیاستی که حتی قانون هم نمیخواهد و در حد سیاست گذاری یک وزیر هم میتواند بود، ولی اینک تبدیل شده به یکی از اساسیترین امور کشور که امام جمعه تهران با افتخار میگوید پرونده آن فقط روی میز رهبر است. که البته جز این هم نیست اما به نظر میرسد به همین زودی از روی آن میز برمی خیزد و به جاهای بایسته خود نقل مکان میکند.