iran-emrooz.net | Mon, 12.03.2012, 1:38
مقاومت بازرگان و مصالحهی خاتمی
حسن محدثی
پیشدرآمد
این مقالهای است که حداقل شش ماه جلوتر از انتخابات دورهی نهم مجلس شورای اسلامی (انتخابات ۱۲ اسفند ۱۳۹۰) نوشته شد. در آن موقع مقاله را برای یکی از سایتهای متعلق به جنبش سبز ارسال کردم که آنها بر اساس مصلحتسنجیهایی از انتشار آن خودداری کردند و من نیز با خود گفتم که شاید واقعا وقت مناسبی برای انتشار آن نباشد و آسیبهای نشر آن بیش از ثمراتاش باشد. من مایل بودم مواجههی مهندس بازرگان و خاتمی را در دوران اصلاحات منتشر کنم ولی آن موقع هم همین نوع مصلحتسنجی اجازه نداد.
کاملا اتفاقی موقعیتی دست داد تا از نزدیک با خود آقای خاتمی سخن بگویم و از نگارش این مقاله و عدم انتشارش توسط سایت مربوطه بگویم و نیز ضمن حلالیتطلبی، نقد ام را به ایشان حضوری عرض کنم. مدعای من این بود که هماکنون در برابر جمهوری اسلامی سه دسته یا سه گرایش مدعی است: ۱) گرایش براندازنه که خواهان حذف رادیکال جمهوری اسلامی است؛ مثل سازمان مجاهدین خلق، سلطنتطلبان، و غیره؛ ۲) گرایش مقاومت معطوف به اصلاح اساسی و بازگشت به آرمانهای انقلاب که نماد آن در حال حاضر جنبش سبز است؛ ۳) گرایش مخالف نسبی با نیروی حاکم اما اهل مصالحه.
از نظر من جنبش اصلاحات و شخص آقای خاتمی در این دستهی سوم جای میگیرد. قریب حداقل شش ماه پیش از انتخابات مجلس (در ۱۲ اسفند ۱۳۹۰) من موضعگیریهای آقای خاتمی را از نوع مصالحه تلقی میکردم. من در آن دیدار این اندیشه ر ا با ایشان در میان نهادم و گفتم که مواضع مصالحهجویانهی شما به گرایش مقاومت آسیب میزند. ایشان با خوشرویی به حلالیتطلبیام در حالی که مقاله هنوز چاپ نشده است، خندید و گفت وقتی چاپ نشده نیازی بدان نیست. جناب ایشان با آنکه دستهبندی مزبور را در باب سه گرایش مورد بحث پذیرفت اما نپذیرفت که موضعاش مصالحهگرایانه است.
آنموقع نگرانی من این بود که این گرایش مصالحهگرایانهی آقای خاتمی و نیروهای اصلاحات عملا به جنبش سبز لطمه بزند و نوعی واگرایی در آن ایجاد کند. اکنون با رفتار سیدمحمد خاتمی معلوم شده است که آن پیشبینی و نگرانی چندان نابهجا نبوده است. اما چرا من در این مقاله از مواجههی سیدمحمد خاتمی و مهندس مهدی بازرگان سخن گفته بودم؟ مگر کنشگران سیاسی خطا نمیکنند؟ چرا یکی از خطاهای سیاسی مهم سیدمحمد خاتمی را در آن موقع برجسته کرده بودم؟ منطق این کار چه بود؟
در پاسخ باید عرض کنم که از نظر من در برابر جمهوری اسلامی همیشه سه گرایش فوق وجود داشته است. دوباره تکرار میکنم:
۱) گرایش براندازنه که خواهان حذف جمهوری اسلامی است؛ مثل سازمان مجاهدین خلق، سلطنتطلبان، و غیره؛
۲) گرایش مقاومت معطوف به اصلاح اساسی و بازگشت به آرمانهای انقلاب که برجستهترین نماد آن در حال حاضر جنبش سبز است. این گرایش خواهان اعتلای جمهوری اسلامی با بازگشت به آرمانهای انقلاب است؛
۳) گرایش منتقد نسبی اما اهل مصالحه که مظهر آن سیدمحمد خاتمی و دیگر اصلاحطلبان درون نظام هستند.
این سه گرایش در ایران بعد از انقلاب و از روز بنیانگذاری و حتا قبل از انتخابات "جمهوری اسلامی آری یا خیر؟" بهتدریج تکوین یافته است و میتوان روند تکوین هر سه جریان را با دقت مورد مطالعه و بررسی قرار داد. تفکیک و تشخیص این سه جریان برای فهم تاریخ سیاسی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بسیار اساسی است.
تمام نیروهای طیف موسوم به ملی-مذهبی در معنای عامتر کلمه از جمله مهندس مهدی بازرگان (و نه فقط یارانی که حول مهندس عزتالله سحابی گروه ملی-مذهبی را تشکیل دادند) در درون گرایش مقاومت معطوف به اصلاح اساسی و بازگشت به آرمانهای انقلاب ۱۳۵۷ قرار میگیرند و آنان از اولین گروههای سازندهی این گرایش بودهاند و هنوز نیز در این گرایش قرار دارند. در واقع، وقوع جنبش سبز مؤید درستی این گرایش است که عملا به تقویت بیش از پیش آن انجامیده است. ذکر مواجههی سیدمحمد خاتمی و مهندس مهدی بازرگان بدان سبب در این مقاله رفته است تا نشان داده شود که خاتمی از ایام ماضی با موضعی فاصلهدار از موضع افراطی جمهوری اسلامی اما با جهتگیری مصالحهگرایانه در قبال آن به گرایش مقاومت لطمه زده است و باز هم ممکن است این اتفاق توسط ایشان و اصلاحطلبان پیرو ایشان بیفتد. موضع اصلاحی ایشان قابل تقدیر است اما نفی مقاومت با هدف اصلاح اساسی توسط ایشان حرکت گرایشی غیرقابل دفاع است.
اکنون من فقط اندکی عنوان مقاله را تغییر دادهام و در محتوای آن هیچ دستی نبردهام. در مواجههی تاریخی بازرگان و خاتمی دیده میشود که بازرگان هم در برابر جریان مسلط و هم در برابر نیروهای برانداز قرار دارد و هر دو را نقد میکند و هم در برابر اهل مصالحه قرار میگیرد. من در این مقاله میخواستم و میخواهم بگویم که خاتمی و پیروان اصلاحطلب ایشان اهل مقاومت نبودند و نیستند بلکه اهل مصالحهاند. آنها مصالحه را ترجیح میدهند و مقاومت را نفی میکنند. در این مقاله نوعی پیشبینی از رفتار کسانی چون سیدمحمد خاتمی ارائه شده است که اکنون بهنظر میرسد چندان دور از واقع نبوده است. چنانکه گفتم من بیش از شش ماه پیش این مقاله را به یکی از سایتها برای انتشار سپردم و آنها میتوانند به سوابق رجوع کنند و در مورد صحت ادعای من گواهی دهند.
مقدمه
ایران معاصر نوار شتابان رویدادهای ریز و درشت است که در عمر کوتاه ما بهعنوان شاهدان این زمانه، رخ دادهاند. در لحظههایی که این رویدادها رخ دادهاند ای بسا نمیدانیم کجا بودهایم و به چه کاری مشغول گشتهایم. هر یک از ما تنها برخی از این رویدادها را خود زیستهایم و اغلبِ آنها بیرون از تجربهی زیستهی ما ماندهاند و ما از بیرون بدانها نظر کردهایم و گهگاه حتی چشم و گوش را بر روی آنها بستهایم و در دنیای خویش فرو رفتهایم. در این مقاله من میخواهم از یک رویداد بزرگ سخن بگویم؛ سخنوری مردی در میان اکثریت نیرومند مخالف. سخنوری یا گفتن را معمولا با عمل متفاوت میدانند. گفتن را کارگفت (speech act) میدانند نه عمل. گاهی عمل بهغایت مهم است و سخنوری فریبی است برای فراموش کردن عمل. بهنظر میرسد در چنین مقامی است که سعدی میگوید: دوصد گفته چون نیمکردار نیست. اما گاهی گفتن از هر عملی صعبتر و دشوارتر است. گاهی گفتن یک سخن و بیان یک اندیشه و پایمردی بر آن، به نماد برملاکنندهی یک دوران بدل میشود. من میخواهم از سخن و ضدسخنی بگویم که دنیایی را که در بخشی از تاریخ معاصرمان از سرگذراندهایم و نیز مجموعهای از سوژههای کنشگر (اعم از افراد و گروهها) را که در ساختن تاریخ پس از انقلاب نقش ایفا کردهاند و هنوز در حال ایفای نقشاند، برملا میسازد؛ سخن بازرگان و ضدسخن سیدمحمد خاتمی. علاقهمند بودم این مقاله را در عصر اصلاحات منتشر کنم اما مصلحتاندیشیام مانع از انتشار آن شد. میترسم تداوم اینگونه مصلحتاندیشیها به مغبونشدهگی بیشتر بینجامد.
طرح مسأله
سیدمحمد خاتمی بهعنوان بازیگری مهم در عرصهی سیاست ایران مرا بهعنوان یک ایرانی نگران میکند: آنطور که من میفهمم خاتمی میکوشد جنبش سبز را در قالب گفتار جنبش اصلاحات بازتفسیر کند. اما هم سترونی گفتار اصلاحات بر ما عیان شده است و هم بیثمری سنخِ کنشگری کنشگرانی چون سیدمحمد خاتمی. مقصودِ جنبش سبز، اصلاحی ریشهای است که با اصلاحطلبی روبنائی جنبش اصلاحات مغایرتی اساسی دارد. حال مسأله این است: چهگونه میتوان گفتار اصلاحات را در ذیل جنبش سبز قرار داد و از مصادره شدن جنبش سبز توسط نیروهای وفادار به جنبش اصلاحات جلوگیری کرد. یکی از راههایی که من میشناسم، تاریخنگری بهمثابه تاریخسازی است. این راهی برای تخریب بخشی از نیروها و بزرگانی چون امثال خاتمی نیست بلکه راهی برای ساختن آیندهی ما است. راهی است برای نشان دادن ظرفیت چنین نیروهایی به خودشان و به جامعه و پیشگیری از سترونشدن گفتاری است که جنبش سبز پدید آورده است.
مبانی نظری: تاریخنگری بهمثابه تاریخسازی
برای رقم زدن آینده، نگاه به گذشته و مرور تجربهها و خاطرهها ضرورت دارد. حافظهی تاریخی به ما کمک میکند تا خطاهای گذشته را تکرار نکنیم. اما تاریخ را میتوان بیش از این از آن خود کرد و از درسآموزی اخلاقی و عبرتگیری فراتر رفت. دانش تاریخ معرفت به رویدادهایی است که در گذشته رخ دادهاند. اغلب تاریخ میخوانند تا سرگرم شوند یا دستبالا عبرت بگیرند. معرفت تاریخی از این منظر لاجرم نگاه ما را به گذشته معطوف میسازد. من اما نمیخواهم نگاه مخاطبام را به گذشته معطوف کنم بلکه میخواهم در ایجاد اکنون و آینده، مصالحی را از گذشته وام بگیرم؛ نه در حد عبرتاندوزی که در حد آفرینش امکاناتی نو و حذف پارهای از امکاناتی که هماکنون هست. این یعنی استفاده از دادههای تاریخی همچون نیرویی سازنده و پیشبرنده. این چه نوع نگرشی به تاریخ و به رویدادهای تاریخی است؟
پس قصد من نیز از توصیف یک رویداد در تاریخ معاصر خاطرهگویی یا افشای گذشتهی شخصیتهای ارجمندی چون سیدمحمد خاتمی نیست بلکه روبرو ساختن برخی از کنشگران با نوع کنشگری خودشان است. تذکری است به آنان تا به نقد خود موظف گردند و از میل به مصادرهی گفتار جنبش سبز و استحالهی آن در گفتار سترون جنبش اصلاحات بازایستند و با نقد عملکرد خویش عملا در جهت تقویت گفتار جنبش سبز (که نقد گذشتهی انقلاب بخش مهمی از آن است) قرار گیرند.
گفتوگوی خاتمی و بازرگان در کیهان بر سر اعدام نیروهای سازمان مجاهدین خلق
در سال 1360 مهندس مهدی بازرگان و سیدمحمد خاتمی هر دو نمایندهی مجلساند و صندلیشان نیز در مجلس کنار هم قرار گرفته است. بحبوحهی جنگ و نیز اوج دستگیری مجاهدین خلق توسط دولت از یکسو و ترور مقامات و شخصیتهای اجتماعی و سیاسی توسط مجاهدین خلق از سوی دیگر است. بازرگان بهعنوان نمایندهی تهران در مجلس حضور دارد و در شرایطی بهسر میبرد که دائما توسط دیگر نمایندهگان و حتی نیروهای ردهی پایینتر در فشار و تمسخر و استهزا قرار دارد. شرایطی است که اپوزیسیون بهسختی میتواند نفس بکشد و سخن بگوید و اظهار وجود کند و روز به روز بر دشواری کار و فعالیت افزوده میشود. بازرگان بهعنوان سخنران پیش از دستور در جایگاه قرار میگیرد و اما پیش از پایان یافتن سخناناش از جایگاه بهنحو توهینآمیزی به پایین کشیده میشود و سخناناش ناتمام میماند. بخشی از سخنان بازرگان در آن روز چنین بوده است:
"بنا به وظیفه نمایندگی مردم تهران و مراجعات و انتظارات جمع کثیری از هموطنان به مصداق فرمان: یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس احساس مسؤولیت و رسالتی از جانب بندگان خدا کردهام و با توکل به پروردگار علیم حکیم مبادرت به رساندن آنچه در زبان و دل و حقوق آنها است مینمایم. امیدوارم در پیامم حق و حقایقی وجود داشته و با خواهران و برادران ایمانی در مجلس و در خارج روبرو باشم که دستور و ذکر فان الذکری تنفعالمومنین تحقق مطلوب کند. این احساس مسؤولیت و وظیفه نه تنها در برابر موکلین و هموطنان است بلکه در برابر انقلاب و جمهوری اسلامی ایران که با عشق فراوان سهم ناچیزی در بنیانگذاری و پیروزی اولی و اعلام استقرار دومی داشته و سوگندی که بحفظ قانون اساسی خوردهام نیز میباشد. همچنین برای حیثیت و توفیق رهبری انقلاب در بثمر رسانیدن صحیح و کامل آن بسود ایران و اسلام. با کمال تأثر و با توسل بدرگاه ذوالجلال باید اقرار کنیم که آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله کشیده خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده، کمتر کسی است که درصدد خاموش کردن آن برآید. بعضی میکوشند آتش را افروختهتر ساخته بر خرمن طرف مقابل بیندازند ... همه بلعیده میشوند. حوزههای علمیه از گلهای سرسبد خود خالی میشوند که "اذا مات العالم ثلمه فیالاسلام ثلمه لایسدها شیي"، برادران ارزنده و غیرقابل جبرانی از مسؤولین دولتی و لشگری و از سپاه و کمیته بشهادت میرسند، بهمراه جانها اثاث و دارائیها از بیتالمال و از ملت بهدر میرود، افرادی بیگناه در معابر و منازل کشته و معلول میشوند و همچنین نونهالان دختر و پسر و کسان وابسته و هوادار یا برکنار که در درگیریهای خیابانی و دادگاههای انقلابی قربانی التقاط و انحراف یا انتقام میگردند. نونهالانی که هر چه باشد جگرگوشگان و پرورشیافتگان امید این مملکت بوده عاشقوار یا دیوانهوار، فداکار یا گناهکار در طاس لغزندهای افتادهاند. در حالی که هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضداسلام و عامل امپریالیسم میخواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبیهای غیرتمندمان از امریکا وارد شدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههای امریکایی زائیده و بزرگ گشتهاند که بتوان مزدورشان خواند! پس چرا ایشان ریختن خون یکدیگر را مباح و بلکه واجب میشمارند! مصیبتبارتر از همه و حاصل خشونتها و بیرحمیها افزودهشدن ناراضیها و انتقامخواهان و برگشتکنندگان از انقلاب و دین است و حیثیت و حقانیت اسلام که در دنیا لکهدار میشود ... . ... آیا فکر کردهاید که این درافتادنها و برانداختنها جادهصافکن برای بازگشت مجدد استبداد و استیلای شرق و غرب باشد؟ آنها میخواهند از یکطرف عناصر مصمم مقاوم ما یکدیگر را قبلا نابود کنند و عامه مردم از ناامنی و کشتار و قحطی بستوه آمده با آغوش باز به استقبال هر کودتاگر خائن قهار بروند. از این تریبون از رهبر عالیقدر انقلاب و مراجع عظام، رئیس جمهور، هیئت دولت و نهادهای انقلاب، شورای نگهبان، شورای عالی قضائی و مخصوصا از برادران و خواهران نمایندگان مجلس و همه گروهها و مردم ایران استمداد میکنم که از هر راه که توانستند به این بلیه بزرگ پایان دهند و همگی به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و قرآن کریم گردن نهند و با توجه به اوضاع بس خطیر و عواقب شومی که هیچ گروهی را در آن سود و پیروزی نخواهد بود به توقف جریان و تجدید نظر بپردازند که «ان تنصروالله ینصرکم». آخر درکجای تاریخ ملتی و دولتی و آئین حقی توانسته است روی اسلحه دوام بیاورد و توسل به خونریزی و تشدید در خشونت وبال روزگارشان نگردیده بدفرجامی ببار نیاورده باشد؟ عدالت غیر از انتقام و تعدی است و سیاست موفق نمیتواند خالی از حکمت و تقوی و رحمت باشد. ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علیالقوم الکافرین" (مهدی بازرگان، روزنامهی کیهان، 26 مهر 1360، ص 15).
سیدمحمد خاتمی در آن زمان علاوه بر داشتن نمایندهگی مجلس، سرپرست روزنامهی کیهان نیز هست. خاتمی در واکنش به این نطق بازرگان در مجلس، مطلبی ادامهدار از 16 مهر تا 19 مهر 1360 در ستون «یادداشت روز» روزنامهی کیهان تحت عنوان "مرگ آقای سادات و نطق بازرگان" نوشت. وی از نطق پیش از دستور بازرگان که به جای سخن گفتن از مسائل جنگ، ترورهای سازمان مجاهدین، و دیکتاتوری انور سادات و محکوم کردن آنها از مسائل دیگری سخن گفت، بهشدت انتقاد کرد. بازرگان از اعدام مجاهدین خلق توسط جمهوری اسلامی انتقاد کرده بود و خاتمی در عوض مدافع "قاطعیت" دادگاههای انقلاب شد و گفت که "حادثة دلخراش انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که بشهادت 74 تن از عزیزان والامقام و خدمتگزار اسلام و یار امام و از جمله 27 تن از نمایندگان ارجمند مردم منجر شد نشانة اوج وحشیگری این از خلق بریدگان نیست؟ و مگر این عمل وحشیانه در حالی صورت نگرفت که دادگاههای انقلاب، هنوز قاطعیت لازم را در برابر جریان شوم منافقین محارب از خود نشان نداده بودند" (سیدمحمد خاتمی، روزنامهی کیهان، شنبه 18 مهر 1360، صفحهی 1، ستون «یادداشت روز»).
خاتمی در ادامه نوشته است: "آقای بازرگان! بسیاری از کسان که امروز در همین دادگاههای انقلاب (که مورد اعتراض شمایند) تنها بخاطر دفاع از اسلام و پاسداری از دستآوردهای انقلاب اسلامی، شب و روز زحمت میکشند، انسانهائی سرشار از عاطفه و رحمتند اما مسئولیت اسلامی و تعهد انسانیشان و نیز فرمان خدا، آنان را وامیدارد که قاطعانه در برابر آدمکشانی که موجودیت انقلاب و جمهوری اسلامی را بخطر انداختهاند بایستند و فساد را از ریشه برکنند. ما هم دلمان بحال این جوانان که هر چند فریب خوردهاند اما امروز دستشان بخون پاکان آلوده است و ابزار تخریب و براندازی نظام، در دست دشمنان آشتیناپذیر اسلام و انسان شدهاند میسوزد. ما هم معتقدیم که باید ریشهها را بررسی کرد و با تدبر با مسائل برخورد نمود ولی اگر بخواهیم بتحلیل جریاناتی که باینجا انجامید بپردازیم، بزرگترین گناه بگردن جریاناتی خواهد افتاد که از آغاز در سیر طبیعی انقلاب اخلال کرد و بسیاری از جوانان سادهدل را از انقلاب رمانید و آنان را بدام رهبران گروهکهائی که از آغاز هم معلوم بود بالاخره کارشان بتروریسم خواهد انجامید افتاد" (همان).
بدین ترتیب، سیدمحمد خاتمی انگشت اتهام را به سمت بازرگان و دولت موقت نشانه گرفت و دولت موقت را باعث زمینهچینی دانست و سیاستهایی که میگفت انقلاب به پایان رسیده است و خواهان آرامش و سازندهگی بود و به ملاقات برژینسکی انجامیده بود را مطرح ساخت. خاتمی میگوید در این شرایط که "کل انقلاب شکوهمندمان مورد تهدید قرار گرفته است ... فقط میتوان با قاطعیت عمل کرد تا بیاری خدا و با تکیه بر ارادة خللناپذیر خلق برای همیشه جبهه متحد ضدانقلاب را از پای درآورد یا دستکم از توش و توان انداخت. و تحلیل را به فرصتهای مناسب دیگر موکول کرد" (همان شماره، همان ستون، ص 2).
سیدمحمد خاتمی همچنین سخن بازرگان را در تخطئهی "انتساب آشوبگران به آمریکا" طنز خواند. بازرگان گفته بود: "این جوانان جانباز! در خانوادههای آمریکائی زاده نشده و برنگشتهاند که بتوان مزدورشان خواند" (بازرگان، همان، به نقل از خاتمی). بازرگان در مقابل نظر آیتالله خمینی و همهی مقامات دیگر کشور، این نظر را مطرح کرده بود و از نظر خاتمی، بازرگان "تشخیص درست امام و امت را ... بهتمسخر" گرفته بود.
باید توجه داشت که این مطلب خاتمی پس از ماجرای فرار رجوی و بنیصدر و در زمان اوج ترورهای مجاهدین خلق و بالاگرفتن اعدامهای مجاهدین خلق توسط جمهوری اسلامی نوشته شد. خاتمی همچنین امیرانتظام را جاسوس و مزدور آمریکا خواند. خاتمی همچنین در جواب به بازرگان مراد از آمریکائی بودن را در "نحوة دید و بینش" میداند که "بسادگی ابزار دست سیاستهای توسعهطلبانة آمریکا میشود" (همان). وی همچنین میگوید: "و نیز مراد از آمریکائی بودن، انحصارطلبی دیوانهوار گروهکهائی است که چون هیچ پایگاهی در میان خلق ندارند، برای رسیدن بقدرت، بدامن بیگانگان میآویزند" (همان).
علاوه بر نوشتههای خاتمی، در همان روزها کیهان به افشاگری در مورد مجاهدین خلق دست میزند و مطالبی را به این موضوع اختصاص میدهد. خاتمی در شمارهی بعدی کیهان اظهارات بازرگان را دربارهی خود بهسخره میگیرد (کیهان، 19 مهر 1360، ص 1، ستون «یادداشت روز») و از مواضع او در بعد از انقلاب بهشدت انتقاد میکند و روزنامهی "میزان" ارگان نهضت آزادی ایران را که در اوایل انقلاب چاپ میشد، "همنوا با ارگان دفتر «هماهنگی ضدانقلاب» علیه خط انقلاب" میداند (همان). خاتمی بازرگان را در کنار "بدخواهان عقدهای غربزده" قرار میدهد و او را یاریکنندهی آنها میداند (همان، ص 14).
سیدمحمد خاتمی همچنین دربارهی سابقهی بازرگان مینویسد: "درست است که سابقة عقیدتی و مبارزاتی را بکلی نمیتوان نادیده گرفت ولی همة «بها» را به سابقه دادن، خود گمراهی بزرگ و گمراه کننده است و تازه هنگامیکه از مواضع عقیدتی و مبارزاتی و آزادیخواهانه گذشته نیز سخن بمیان میآید باید این مواضع را باز کرد و تحلیل نمود و انگیزهها و زمینههای ذهنی آنها را مورد بررسی قرار داد تا دریافت که آیا تمام اینها را براساس معیارهای ارزشی اصیل اسلامی میتوان پذیرفت یا نه" (همان). خاتمی دیدگاههای بازرگان را "نگرشها و مواضع محافظهکارانة غربگرا" میخواند (همان) و این غربزدگی را ناشی از این میداند که بازرگان و همراهانش "نمیتوانند جز در چارچوبهای غربپسند حتی از مبارزه با ظلم و طرفداری از عدالت و حقوق بشر! تصویری داشته باشند"(همان). خاتمی در این یادداشت طولانی از سخنان بازرگان در مجلس که ابتدا از سابقهي خود سخن گفته بود تا بتواند از رژیم انتقاد کند، الهام گرفته بود و دربارهی سادات (که همان روزها ترور شده بود) و سابقهاش سخن گفته بود؛ کسی که از افسران آزاد تحت فرمان ناصر بود که در راه استقلال مبارزه میکردند اما بعدها استحاله و مبدل به "دشمن اسلام و دشمن آزادگی و استقلال مردم مصر و همه مردم منطقه" شده بود (همان). خاتمی در این یادداشت همچنین با عطف نظر به بازرگان نوشته بود: "قضاوت دربارة هر انسان را باید موکول به آخرین انتخاب او نمود" (همان).
اما مهندس بازرگان به سیدمحمد خاتمی جواب داد و پاسخ وی و نیز متن سخنرانی وی در مجلس شورای اسلامی در شمارهی 26 مهر 1360، صفحات 2 و 15 چاپ شد و در همان شماره نیز خاتمی به بازرگان پاسخ داد. بازرگان نوشتهی خاتمی و اظهارات دیگران را دربارهی نطق خود "آسمان و ریسمان"بافی (کیهان، 26 مهر 1360، ص 15) دانست. بازرگان در پاسخ خود به خاتمی گفت: "بهتر است به جوابگوئی اتهامات و اظهارنظرهایتان برنیایم و به خوانندگان محترم کیهان احاله دهم" (همان). بازرگان همچنین در ابتدای این پاسخ از بیاخلاقی و خلف وعدهی خاتمی انتقاد کرد:
"چهارشنبه 15 مهرماه گذشته که در اثر هیاهو و حملات عدهای از همکاران محترممان در مجلس شورای اسلامی از حق قانونی و نوبتی 15 دقیقه نطق قبل از دستور محروم شده و نیمهکاره رها کردم و بهصندلی خودم، که شرف جوار دارد، برگشتم و ناسزاها و ناروائیها فروکش کرد بطرف شما خم شده گفتم آیا روزنامه کیهان حاضر است متن تمام کمال نطقم را چاپ کند فرمودید بلی، بشرط آنکه خودم هم اظهار نظری بکنم. گفتم چه بهتر. فردا عصر از سرعت عمل روزنامه کیهان به تحسین درآمده دیدم مسابقه را قبل از آنکه حریف حاضر شده و داور سوت بکشد بردهاید. نه یک مقاله بلکه سرمقاله از 16 تا 19 مهرماه «اظهار نظر» و «اظهار لطف» فرموده خوانندگان را گیج کردهاید که بدانند اصلا بحث روی چیست و دعوی بر سر لحاف کیست ..." (همان).
سیدمحمد خاتمی نیز مجددا در همان شماره به بازرگان جواب میدهد اما این بار نام خود را درج نمیکند. او حرفهای بازرگان را مجددا رد میکند و مدعی میشود این دولت جمهوری اسلامی است که مظلوم واقع شده است:
"بسیار خوب! در نظر جناب بازرگان، حکومتی متهم به خشونت و بیرحمی میشود که تنها طی 4 ماه در اثر قهرمانیهای جوانان مبارز!، رئیس دیوانعالی کشور، رئیس جمهور، نخستوزیر، دهها جوان ایثارگر و پرشور ... به خاک و خون کشیده میشوند" (همان). خاتمی در پاسخ به بازرگان، افکار عمومی دنیا را تخطئه میکند: "اما در مورد لکهدار شدن حیثیت و حقانیت اسلام در دنیا نیز باید روشن کرد که کدام دنیا مراد است بنظر ما برای درک درست مطلب باید بمیان محرومان و نمایندگان آنان رفت تا شور و شوقشان را نسبت به اسلام و امیدی که برهبری امام دارند دریافت و الا غربیان و منابع خبری و تبلیغاتی غربی از خیلی مسائل و از جمله سازشناپذیری جمهوری اسلامی در برابر امپریالیسم و بخصوص امریکا ناراحتند" (همان).
خاتمی در ادامهی پاسخ خود به بازرگان او را با ضدانقلاب و "رسانههای گروهی امپریالیستی" همسو میداند:
"بالاخره لحن تعبیرات آقای بازرگان را اندکی تغییر دهید، خواهید دید که تفاوت چندانی میان سخنان ایشان و بسیاری از مقالات و گزارشهایی که در رادیوهای ضدانقلاب و رسانههای گروهی امپریالیستی میاید وجود ندارد" (همان). خاتمی همچنین فقدان آزادی بیان در جمهوری اسلامی را توجیه میکند: "آقای بازرگان از این که حتی در مجلس نمایندگان آزادی عقیده و بیان وجود ندارد سخت ابراز ناراحتی میکند و راست هم هست. دیگر گروهکهای ملحد و منحرف و محارب نمیتوانند آزادانه علیه نظام جمهوری اسلامی به لجنپراکنی بپردازند و زمینه براندازی را فراهم آورند و ...." (همان).
بدین ترتیب، خاتمی نه تنها سرکوب صدا و سخن مخالف را در جمهوری اسلامی موجه و طبیعی جلوه میدهد بلکه از خویشتنداری نمایندگان در برابر سخن مخالف امثال بازرگان تجلیل مینماید (احتمالا منظور خاتمی این بوده است که نمایندگان بازرگان را فقط پایین کشیدهاند اما او را خفه یا مجروح نساختهاند!): "عکسالعملی که در برابر سخنان آقای بازرگان در مجلس پیش آمد گرچه درست نبود ولی کاملا طبیعی بود و بنظر من آنچه قابل توجه است، خویشتنداری کسانی است که شاهد این همه خون و ایثار بودهاند و جمهوری عزیزتر از جان خود را این همه مظلوم میبینند و سخنان آقای بازرگان را (با هر نیتی که اداء شده باشد) هم سو و هماهنگ با سخنان دشمنان مسلم اسلام وانقلاب و مردم مییابند و باز هم صبر میکنند" (همان).
نتیجهگیری
من بههیچوجه مدافع سازمان مجاهدین خلق نیستم و به کلیت این سازمان از ابتدای تشکیل تا وضعیت امروز آن نقد دارم. بهویژه، عملکرد سازمان مجاهدین خلق را در بعد از انقلاب مجموعهای از خیانتهای پیدرپیِ خواسته یا ناخواسته به کشور عزیزمان ایران ارزیابی میکنم و آن را سازمانی مخوف میشناسم که در صورت فقدان گزینههای دیگر، صدالبته بهتر است از دست آن به جمهوری اسلامی پناه برد؛ چون دستکم جمهوری اسلامی مستظهر به نظامی حقوقی مشخصی بهنام فقه اسلامی است و نیز نیروهایی دینیای در آن وجود دارند که میتوانند بالاخره در یک حدی و در یک نقطهای استبداد و خودکامگی برخی گرایشهای موجود در آن را محدود سازند. سازمانی چون سازمان مجاهدین خلق حیاتی انگلی دارد و وابسته به حیات میزبان است. پس برای بحث من موضوعیت ندارد.
قصد این مقاله نقاببرداری از حدود ظرفیت بالقوهی تمام نیروها و کنشگرانی است که اکنون در عرصهی سیاسی پوزیسیون و اپوزیسیون فعالاند و بهنحوی ممکن است کنشگریشان در آیندهی سیاسی ایران دخیل باشد. انتخابات مجلس نزدیک میشود و خطر مصالحه و قربانی کردن اهداف جنبش سبز با توجه به نحوهی سخن گفتن کسانی چون سیدمحمد خاتمی نگران کننده است. پس بگذارید با بیان برخی رویدادهای تاریخی، خاتمی و حامیاناش را در عرصهی نقد خویش به محک بگذاریم و ظرفیت او و کنشگرانی چون او را در فراروی از گفتار سترون جنبش اصلاحات بسنجیم.
در وقت مقتضی ای بسا چنین اقدامی در مورد دیگر نیروها نیز ضرورت داشته باشد. آنچه مهم است این است که جنبش سبز وابسته به فرد یا گروه خاصی نیست. اگرچه تضعیف نیروهای جنبش خطا است و حتیالمقدور باید از آن اجتناب کرد، اما تضمین تداوم حرکت در مسیر درست آن اولویت دارد. در دومین سال حیات جنبش تأکید بر گفتار اصلاحی- رادیکال جنبش سبز ضرورت دارد. منظور ام از این تعبیر این است که جنبش سبز جنبشی اصلاحطلبانه است که با هدف ایجاد تغییراتی ریشهای (رادیکال) از طریق روش تدریجی و مرحلهای و با اتکا به نیروهای جامعهی مدنی به پیش میرود و شرکت در انتخابات یا هر فعالیت سیاسی دیگر تنها میتواند گزینههایی مرحلهای برای اقدام در جهت نزدیک شدن به اهداف ریشهای جنبش باشد.
تن دادن به الزامات نامحدودِ مشارکت سیاسیِ محدود و دست کشیدن از اتکا به نیروهای جامعهی مدنی و عدمرجوع مداوم به آن خطری است که عملکرد نیروهای کنشگری چون سیدمحمد خاتمی میتواند بهبار آورد و مرگ جنبش سبز را از دورن خودش رقم زند.
----------
این مقاله در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ در وبسایت «جرس» منتشر شده است.