iran-emrooz.net | Tue, 17.01.2012, 14:23
نامهای از بتهوون، حکایت رنج در راه آفرینندگی
بی بی سی / علی امینی نجفی
پدر بتهوون، او را خیلی زود از رفتن به مدرسه بازداشت تا او بتواند بر موسیقی تمرکز کند. مورخان میگویند برای همین او دست خط بدی داشت.
به تازگی در آلمان نامهای از لودویگ وان بتهوون (۱۷۷۰ – ۱۸۲۷) یافت شده است که به آخرین سالهای زندگی آهنگساز بزرگ بر میگردد.
سالهای طولانی گمان میرفت که این نامه گم شده است، اما اخیرا جمعی از دوستداران بتهوون نامه را در میان مجموعهای از ارثیه خانوادگی یافتند و آن را در اختیار یک نهاد فرهنگی در لوبک (شمال آلمان) قرار دادند.
کشف این نامه از نظر گردآوری و نگهداری آثار بازمانده از آهنگسازی که یکی از بزرگترین چهرههای تاریخ هنر به شمار میرود، بسیار اهمیت دارد، هرچند در خود نامه چیز تازهای نیست.
پیش از این رونوشتی از این نامه شش صفحهای وجود داشت و محتوای آن برای دوستداران و کارشناسان آثار بتهوون شناخته شده بود. نامه در سال ۱۸۲۳، یعنی ۴ سال پیش از مرگ بتهوون به نگارش در آمده و آهنگساز بزرگ در آن از زندگی و گرفتاریهای خود شکوه کرده است.
بتهوون نامه را خطاب به دوستی چنگنواز به نام فرانتس آنتون اشتوکهاوزن نوشته است. او در نامه از دوست خود خواهش میکند که او را در فروش آخرین اثری که تصنیف کرده، یاری کند. او "مسا سولمنیس" را بهترین کار خود میخواند.
این نامه، مانند سایر یادداشتهای بتهوون، آشفته و درهم برهم است. بتهوون از فن نویسندگی بیبهره بود و خط بدی داشت. در نوشتن، به هیچوجه در بند نظم و زیبایی نبود. بسیاری از نامههای او به معنای دقیق کلمه "کثیف" هستند، روی آنها لکه جوهر و اثر انگشت یا حتی لکه شراب و چربی غذا دیده میشود.
بتهوون با فراغت و حوصله نمینوشت. قلم در دست او معمولا از ذهن ناآرام و شتابزدهاش عقب میافتاد. گاهی کلمهای را با املای نادرست مینوشت، چند بار خط میزد و آخر هم شکل درست آن را پیدا نمیکرد. جملهای را ناتمام میگذاشت یا به گذاشتن نقطه یا علامتی بسنده میکرد.
بتهوون مانند بیشتر ناشنوایان، از دفترچه یادداشت استفاده میکرد؛ چون فراموشکار هم بود، هر بار منظور خود را با عجله روی کاغذ مینوشت، کمابیش شبیه خانم نوازنده فیلم "پیانو" (محصول ۱۹۹۳ به کارگردانی جین کمپیون). بیشتر یادداشتهای او از بین رفته است، اما از آنچه باقی مانده هم، تنها کارشناسان، آن هم با حدس و گمان، اندکی سر در میآورند.
تکههایی پراکنده از یک زندگی کامل
بتهوون در زمان حیات به شهرت فراوان رسید. از آن زمان تا کنون چندین نسل به موسیقی او عشق ورزیدهاند، از پیام انسانی و طنین پرشکوه آن به وجد آمدهاند. هر نسلی، حتی اگر به موسیقی او علاقه نداشته، به کمال آفرینش، شکوه و عظمت خلاقیت این هنرمند احترام گذاشته است. بتهوون در طول دویست سال به اسطورهای کامل بدل شده است، اما آگاهی درباره او سخت ناچیز است.
در سال ۱۷۷۰ در بن زاده شد و در سال ۱۸۲۷ در وین درگذشت. با سختی و مشقت، محروم از دوستی و شفقت، بزرگ شد. پدرش دائمالخمر بود و پسر خود را از کودکی به کار و کسب واداشت. بتهوون در جوانی به وین رفت، اما تا آخر عمر خود را به تأمین زندگی خانوادهاش موظف میدانست. هیچ رویداد مهم و چشمگیری از زندگی او ثبت نشده است. همیشه سرگشته و تنها بود. در سراسر زندگی او هیچ نشانی از شادی و نشاط دیده نمیشود. رفتاری نامأنوس و غریب داشت، تا آنجا که همشریانش این ظریفترین طبع روزگار را زمخت و خشن میدانستند.
در چندین نامه و یادداشت به ویژه از دو مشکل شکوه میکند. ناراحتی جسمی و نیاز مالی. دو گرفتاری بزرگی که کمابیش در سراسر زندگی او را دنبال کرده است.
بتهوون از حدود چهل سالگی با سنگینی گوش روبرو شد. این ضایعه روز به روز قویتر شد تا به ناشنوایی کامل کشید. او در سالهای آخر عمر، مثلا آنگاه که اثر سترگ خود، سمفونی نهم را تصنیف میکرد، کاملا کر بود. اما در نامهای که از آن یاد شد، از مشکلی دیگر، از "دردی که اخیرا در چشم خود احساس میکنم"، شکوه سر داده است.
اما واقعا بتهوون چگونه میزیست؟ تردیدی نیست که با سردمداران دشمن بود و با درباریان سر جنگ داشت، اما چند و چون آن روشن نیست. علت مرگ او چه بود؟ مسمومیت از شراب آلوده و ارزان؟ بیماری سفلیس؟ یکی دو جا از "دلبر ابدی" یاد کرده است. ایا واقعا زنی در زندگی او بود؟ این زن با او چه ارتباطی داشت؟ آیا بتهوون فرزند نامشروع داشت؟ آیا "مسا سولمنیس" در تبرک همین کودک بود؟ و دهها پرسش دیگر...
برخی از کارشناسان، ناشنوایی بتهوون را در کمال موسیقی او، در بی باکی او در سنتشکنی و نوآوری مؤثر دانستهاند. گفته میشود که ذهن بارور او به روی تأثرات خارجی، از جمله تأثیر آهنگسازان دیگر، بسته شده بود و تنها ندای درونی او را میشنید.
بتهوون قدرشناس بود و استادان خود را ارج میگذاشت، اما از تقلید و تکرار بیزار بود. به دین خود به هایدن و موتسارت آگاه بود، اما مصمم بود که از آنها فراتر رود؛ به عرصههایی برود که آنها قدم نگذاشته بودند. یک بار که در یکی از ساختههای خود، ردپایی از موتسارت یافت، بیدرنگ در حاشیه دفترچه نوشت: «تمام این بند از یک سمفونی موتسارت دزدیده شده است.» و این تنها بدگمانی خودش بود. به نظر کارشناسان در قطعه بتهوون، کمترین شباهتی به موسیقی موتسارت دیده نمیشود.
در نامه با لحنی غمانگیز اشاره میکند که به خاطر تعهدات مالی به درآمد بیشتری نیاز دارد: "چون درآمد فعلی من خیلی کم است". بتهوون هرگز به ثروت و رفاه دست نیافت. او مانند هر هنرمند بزرگی دوست داشت از کار خود زندگی کند و از یاری اشراف و درباریان بینیاز باشد. این خواست ساده در آن زمان رؤیایی بود دستنیافتنی.
بتهوون در نامهای خود را "یک آهنگساز فقیر اتریشی" خوانده است، و معروف است که به خاطر دریافت حق تألیف آثار خود، مدام با ناشران و مجریان موسیقی در کشمکش بود.
بتهوون در نامه همچنین اشاره کرده است که به ویژه برای کمک به "برادرزادهام کارل" به پول بیشتری نیاز دارد. بتهوون از کودکی در تأمین زندگی خانواده و بستگان خود میکوشید، که اغلب ناسپاس بودند. معروف است که برادرزادهاش همیشه او را "تلکه" میکرد، و البته از دست او عذاب هم میکشید. بتهوون به هیچوجه آدم راحتی نبود!
موفقیت به بهای نیکبختی
در آخرین بیوگرافی مهمی که درباره لودویگ وان بتهوون نگارش یافته و حدود ده سال پیش انتشار یافت، لویس لاکوود، موسیقیشناس آمریکایی، رنج و اندوه را بخشی اساسی و "ضروری" از زندگی آهنگساز بزرگ دانسته است. به نظر این کارشناس برجسته، بتهوون، نومید از سعادت و خوشبختی، تنها تسلی و پناه را در موسیقی خود یافته بود. هرچه سموم زمانه بر او تندتر و بیرحمانهتر میوزید، او نغمههایی خوشتر و زیباتر میآفرید.
لاکوود میکوشد با آگاهیهای پراکنده از زندگی بتهوون، میان او و هنر او رابطهای ملموس برقرار کند. پژوهش ارزنده او مدام در پی پاسخ به یک پرسش است: هر اثر چرا و در چه شرایطی پدید آمده است؟
لاکوود در مسیری کمابیش معکوس با سنت بیوگرافینویسی، زندگی و کار بتهوون را میکاود. او از زندگی به کارها نمیرسد، برعکس وا میرسد که هر اثر مشخص چرا در مقطع خاصی از زندگی بتهوون خلق شد. سیر آثار او را از طرحهای ساده و ابتدایی، به فشردگی، پیچیدگی ساختارها و تمها و ایدهها نشان میدهد و به خواننده میگوید که چرا مثلا اثری مانند "سونات هامرکلاویر" (شماره ۲۹) نمیتوانست زودتر خلق شود.
پیک شادی و امید
لویس لاکوود تأکید میکند که بتهوون "در خانهای بدون زن" بزرگ شد، دور از محبت و عطوفتی که به ویژه هر مردی به آن نیاز دارد. مهربانی و انسانیتی که از آثار بتهوون میتراود، برای او شعارهایی والا یا مفاهیمی متعالی نبود. بتهوون به واقع در زندگی مردی پاک و شرافتمند بود. او خود را در برابر تمام بشریت، در برابر جامعهای که در آن میزیست و در برابر بستگان و اطرافیان خود مسئول میشناخت. تعهدات خانوادگی کمر او را خم کرده بود، اما نه هرگز از زیر مسئولیت شانه خالی کرد و نه حتی لب به شکوه باز کرد.
بتهوون بیگمان انسانی آرمانگرا بود. از جوانی و تا پایان زندگی به اهداف جنبش روشنگری و مبارزه با استبداد و تاریکاندیشی باور داشت. در جامعهای زیر اقتدار دربار و کلیسا، دلیرانه از انقلاب کبیر فرانسه و منشور حقوق بشر برآمده از آن هواداری میکرد. او برای خود رسالتی همتای "پرومته" قائل بود. اسطورهای که بتهوون به او عشق میورزید و اثری را به او اختصاص داده بود. پرومته شعله شادی و امید را از درگاه خدایان دزدید و به آدمیان بخشید؛ در این میان قسمت او تنها رنج بود و درد بیکران.