iran-emrooz.net | Fri, 23.09.2011, 16:02
یادداشتهای عزیز از کشتار تابستان ۶۷
بی بی سی / علی امینی نجفی
عزیز زارعی، کارمند عادی شرکت نفت، ساکن گچساران بود. او پس از بازنشسته شدن با خانوادهاش به شیراز نقل مکان کرد. او نویسنده نبود، اما کتابی که از یادداشتهای شخصی او به عنوان "دفتر عزیز" به زبان فرانسه منتشر شده، سخت تأثیرگذار و تکاندهنده است.
یگانه هدف عزیز زارعی آن بود که نوههایش از سرنوشت مادر خود آگاه شوند، و اکنون یکی از نوهها، یادداشتهای پدربزرگ خود را ترجمه و منتشر کرده است.
شورا مکارمی، نوه دختری عزیز، در شش سالگی و زمانی که مادرش هنوز در زندان بود، به فرانسه رفت. در کودکی تنها فهمیده بود که مادرش در ایران به خاطر فعالیت سیاسی اعدام شده است، اما چیز بیشتری نمیدانست. سالها بعد در سال ۲۰۰۴ به دفترچهای دست یافت که از پدربزرگش به جا مانده بود. در دفترچه گزارشی مفصل از چگونگی دستگیری و اعدام مادرش در زندان جمهوری اسلامی آمده بود.
شورا که هنوز به اهمیت دفترچه پی نبرده بود، آن را کنار گذاشت. چند سال بعد که با تجارب بیشتر و به ویژه با تحصیل در رشته مردمشناسی، به شناختی بالاتر رسیده بود، به اهمیت دفترچه یادداشتهای پدر بزرگ پی برد، آن را به کمک خالهای که در فرانسه میزیست، ترجمه و ویرایش کرد و به چاپ سپرد. کتاب را اکنون انتشاراتی معتبر "گالیمار" منتشر کرده است.
'در قلب انقلاب ایران'
عزیز زارعی چندین سال از گرفتاری و سپس مرگ دو دختر خود رنج کشید و خون دل خورد. او چند ماهی پس از مرگ دومین دخترش، یعنی دقیقا از دسامبر سال ۱۹۸۸ بر آن شد که سرگذشت دختران خود را به روی کاغذ بیاورد: 'من به خاطر خودم نمینویسم، هدف اصلی من شهادت دادن است.' (ص ۸۷)
آْقای زارعی نخست پشت جلد قرآنی که همیشه همراه داشت و سپس در دفترچهای با جلد سیاه، دانستههایش از سرگذشت تلخ دو دختر خود را بازگو میکند. خاطرات او با این کلمات شروع میشود:
"تصمیم دارم جهت سرگرمی و مهار کردن عقده درونی، که شدیدا مرا در فشار قرار داده و چارهای هم برای نجات خود از این درد بیدرمان سراغ ندارم، جز این که جهت معرفی عزیزان از دست رفته خود، فاطمه و فتانه، یادداشتی برای نوههای عزیزم، که از جریان و کم و کیف آن بیخبر خواهند بود، بگذارم، مخصوصا جگرگوشههای فاطمه. اولا که من سواد چندانی ندارم که بتوانم تمام خاطرات و مشاهدات خود را که در این دوران شوم انقلاب نصیب خود و فرزندانم شد انشا کنم، زیرا به ندرت در دوران زندگیام دست به قلم و کاغذ گرفته باشم، تا چه رسد به حال که پیرمردی شدهام هفتاد ساله با دستانی لرزان و چشمی خونبار و قلبی شکسته و عمری بر باد رفته، که حاصل شوم انقلاب است. ولی چه کنم که با درون خود در نبردم. ندای درونی همه چیز را از من سلب کرده و فریاد میزند: یادداشت کن، آن چرا دیدهای، آنچه را شنیده و برخورد داشتهای! ندای درونی فریاد میزند اقلا یادداشت کن که فتانه مظلوم، هشت ماهه حامله بود که اعدامش کردند. ندای درونی فریاد میزند: اقلا بنویس فاطمۀ مظلوم، فاطمه زمان، پس از هفت سال و شش ماه زندان و تحمل وحشیانهترین شکنجههای مدرن و جدیدالاختراع، عاقبت اعدامش کردند و جسدش را هم ندادند. حال چنان چه این یادداشتها غلط انشایی هم داشته باشد، تا اندازهای متوجه اصل موضوع نمیشود."
با این که عزیز چند بار تکرار میکند از توصیف وقایعی که به چشم خود دیده یا از دیگران شنیده، ناتوان است، اما موفق شده است گزارشی زنده، گویا و تکاندهنده از سرنوشت تلخ و دردناک دختران خود ارائه دهد. گزارشی که انسان را از بیرحمی و سنگدلی که شهروندان عادی یک کشور بر یکدیگر روا میدارند، به حیرت وا میدارد. پیرمرد که با اخلاق و تربیت سنتی بار آمده به این نتیجه میرسد که: "هیچ حیوانی قادر نیست با همنوع خود با این بیرحمی رفتار کند که انسانها با یکدیگر میکنند." (۶۱)
عزیز زارعی نخست از روزهای پرشور انقلاب یاد میکند، که دو دختر او مانند هزاران جوان دیگر به میدان مبارزه انقلابی روی میآورند. آنها با فعالیت در چارچوب "سازمان مجاهدین خلق" در رؤیای جامعهای بهتر و عادلانهتر مبارزه میکنند. دو خواهر در اولین دور انتخابات برای تدوین قانون اساسی (۱۲ آذر ۱۳۵۸) یکی در گچساران و دیگری در شیراز، از طرف سازمان یادشده کاندید میشوند.
فتانه زارعی، خواهر جوانتر، که در گچساران فعالیتی گسترده داشته، به دنبال عزم حاکمیت به سرکوب "مجاهدین" به بندرعباس فرار میکند و در آنجا دستگیر میشود. او در هفتم اکتبر ۱۹۸۲ اعدام میشود. به گفته پدر، او موقع دستگیری هشت ماهه حامله بود.
خبر اعدام این زن جوان به سادگی به اطلاع خانواده میرسد: "فتانه زارعی متولد ۱۳۳۳ کاندیدای منافقین در گچساران پس از دستگیری در زندان بندرعباس به دست توابان اعدام شد."
آرزوی 'شهادت'
عزیز زارعی بخش بیشتری از یادداشتها را به فاطمه، دختر بزرگتر خود اختصاص داده است. این زن جوان، مادر شورا مکارمی، مانند خواهرش در آرزوی "شهادت" است، اما این "آرزو" برای او به آسانی میسر نمیشود. او باید پیش از مرگ از آزمونهایی عذابآلود بگذرد، تا آنجا که غبطه میخورد چرا مانند خواهر جوانترش زودتر اعدام نشده است.
برخلاف گزارشهای بیشماری که از سرگذشت زندانیان منتشر شده است، در گزارش عزیز زارعی بیشتر حال و روز اطرافیان زندانی ثبت شده و به تأثیر ویرانگری پرداخته است که تجربه زندان بر بستگان زندانی باقی میگذارد. خانوادههایی که شب و روز در نگرانی هستند، برای آزادی دلبندان خود روزشماری میکنند؛ با هزار زحمت از زندانی به زندانی دیگر میروند، بدرفتاری و تحقیر مأموران را به جان میخرند تا لحظاتی کوتاه با جگرگوشههای خود دیدار کنند.
هر دیدار خود درد و ماتمی بزرگتر را به دنبال دارد. در "سالن ملاقات" پاره تن خود را میبینند که به پیری افتاده و از پیکر او تنها پوست و استخوانی مانده است. یا وقتی دختر جوان با خالی کردن سینه، داغ بر دل پدر و مادر میگذارد: «اینجا از هیچ چیز به اندازه زنده بودن ترس ندارم. وقتی سر از خواب بر میدارم و میبینم که هنوز زنده هستم، به گریه میافتم که باز هم باید بروم به بازجویی و شکنجه!"
فاطمه زارعی، دبیر فیزیک در شیراز، توسط یکی از شاگردان خود، که به "حزب الله" پیوسته است، اوایل تابستان ۱۳۶۰ در شیراز شناسایی و دستگیر میشود. او در دادگاهی کوتاه به پنج سال زندان محکوم میشود؛ پس از اعتراض به این حکم، مدت محکومیت او به ده سال افزایش مییابد. چند سال بعد در بهار ۱۳۶۶ (برابر ۱۹۸۷ میلادی) به خانواده خبر میرسد که از زمان محکومیت دخترشان سه سال کم شده است. بنابرین این امید در دل آنها قوت میگیرد که او در مارس ۱۹۸۹ آزاد شود.
خود زندانی اما که با سازوکار دستگاه سرکوب آشناست، به این وعده و وعیدها امیدی ندارد. در دیداری به پدر و مادر میگوید: "خوب میدانم، تا وقتی این رژیم بر سر کار است، ما هم اینجا هستیم. همیشه یک بهانهای پیدا میکنند تا ما را در زندان نگه دارند. دست آخر هم ما را اعدام میکنند، "توابها" را هم اعدام میکنند."(ص ۹۴)
مقامات مسئول به خوبی میدانند که چندوچون محکومیت شاید برای زندانی اهمیت داشته باشد، به او اندکی امید بدهد یا او را از پا بیندازد، اما برای آنها که بر سرنوشت زندانی تسلط مطلق دارند، این احکام هیچ معنایی ندارد. آنها میتوانند یک روزه زندانی را آزاد کنند، یا هر وقت که دلشان خواست جان او را بگیرند. این سرنوشت برای فاطمه زارعی در تابستان سال ۱۳۶۷ رقم میخورد، در همان تابستان مخوفی که زندانهای ایران "تصفیه" شدند.
خانوادهها که چندین سال چشم به راه عزیزان بودهاند، با یک برگه کاغذ و احتمالا بقچهای کوچک از زندان برمیگردند. آنها نه از محل دفن فرزندان خود باخبر میشوند و نه حق دارند در سوگ آنها عزاداری کنند.
یک 'گواهی' از هزاران
از یادداشتهای عزیز زارعی اندوهی ژرف تراوش میکند و میتوان هق هق گریه پیرمرد را از لای سطرهای آن شنید. او با باز کردن دردهای سینه، نه تنها نوههای خود را از سرنوشت مادرشان آگاه کرده، بلکه سندی به جا گذاشته که گوشهای تاریک از تاریخ معاصر میهن را برملا میکند.
عزیز در پایان زندگی در سال ۱۳۷۳ (برابر ۱۹۹۴ میلادی) به فرانسه سفر کرد و با دو نوه خود (شورا و برادرش) که هنوز خردسال بودند، دیدار کرد. او در راه بازگشت به ایران در هواپیما درگذشت.
شورا مکارمی با نگاشتن مؤخره ای نسبتا مفصل بر کتاب، جوانب ناگفتهای از زندگی و گذشته خانواده خود را بازگو میکند. توضیح درباره سرگذشت خانواده از نسلهای پیش تا دوران دستگیری دو دختر عزیز، شیوه فعالیت سیاسی دو خواهر، گذران فاطمه در زندان از زبان یکی از همبندهای او به نام مهری و بسیاری جزئیات دیگر که الزاما برای همه خوانندگان جالب نیست.
ویراستار کتاب، در پایان متن یادداشتهای عزیز توضیحاتی از تاریخ و جامعه آورده است که در مواردی بسیار روشنگر است. از جمله درباره "سازمان مجاهدین" یادآور میشود که این جریان سیاسی با استقرار در خاک عراق و قبول حمایت مالی و نظامی صدام حسین، رهبر پیشین عراق، تمام محبوبیت و اعتبار خود را در ایران از دست داد.
کتاب "دفتر عزیز" به تازگی در سری کتابهای "گواهیها" از انتشارات گالیمار منتشر شده است.