iran-emrooz.net | Fri, 16.09.2011, 16:41
بازخوانی اثرات سیاست دولت بوش برروابط ایران وآمریکا
» بازخوانی اثرات مخرب سیاستهای دولت بوش بر روابط ایران و آمریکا
چگونه دولت بوش به اقتدارگرایان کمک کرد تا دولت اصلاحات را در ایران شکست دهند
جمعه, ۲۵ شهریور, ۱۳۹۰
چکیده :با همکاری آرام و نامحسوس ایران در حمله به افغانستان در دوره طالبان، کمهزینهترین عملیات کشورگشایی برای آمریکاییها قلم خورد و این حمایت با تلاش دیپلماتیک ایران در "اجلاس بن" برای روی کار آمدن حامد کرزی تداوم یافت. اما به تدریج معلوم شد که نه تنها صورتحساب ایران از سوی آمریکاییها پرداخت نمیشود، بلکه با قرار دادن ایران در فهرست "محور شرارت" و توصیف ایران به عنوان تهدیدی برای صلح جهانی از سوی جرج بوش، همه آن اقدامات همراه با حسن نیت، به عنوان ضعف تلقی شد....
حادثه یازده سپتامبر، برخلاف تبلیغات اقتدارگرایان ایرانی، بیشترین خدمت را به آنها کرد تا تلاشهای دولت اصلاحات را ناکام بگذارند. سیاستهای پشیمانافزای دولت بوش در این میان نقش حائز اهمیتی داشت و بدین ترتیب بود که آمریکا در نهایت حسن نیت های ایران در دوره اصلاحات با چنان پاسخ نامناسبی روبهرو کرد که دیوار بیاعتمادی در ایران بار دیگر بلندتر شد؛ تا جایی که حتی سران کنونی نظام تلاش میکنند از زیر بار مسئولیت تصمیماتی که خود در اتخاذ آنها در دوره اصلاحات شریک بودهاند، شانه خالی کنند.
اما چه شد که با وجود موقعیت ویژه و بیبدیل سید محمد خاتمی، و هرچند حضور او به عنوان رئیسجمهور ایران و محبوبیتش دستکم دو بار مانع از حملهی نظامی به ایران شد، مشکل ایران و آمریکا حل نشد؟ و چگونه یازده سپتامبر در خدمت دو طیف تندرو در ایران و آمریکا قرار گرفت تا جنگطلبی را با تعصب مذهبی درآمیزند و برنامههای چند ساله برای پایین آوردن دیوار بلند بیاعتمادی بین دو کشور را نقش بر آب کنند؟ علیرضا نامور حقیقی در یادداشتی که در بیبیسی فارسی منتشر شده، به بررسی ابعاد مهمی از سیاست خارجی دولت خاتمی و پسلرزههای یازده سپتامبر در روابط ایران و آمریکا پرداخته است. یادداشت این مدرس دپارتمان تاریخ دانشگاه تورنتو، هم به لحاظ اطلاعات مهمی که در آن بازگو شده و هم به لحاظ تصویر واضحتری که از عملکرد بد دولت بوش و تاثیر مخرب آن بر سرنوشت ایرانیان ارائه میدهد، خواندنی است:
“تونی بلر، (در نخستین سفرش به آمریکا بعد از حملات یازده سپتامبر) به (جورج) بوش اطلاع داد که در هواپیما با (محمد) خاتمی صحبت کرده و از او قول همکاری برای انجام عملیات (علیه طالبان) را گرفته است. علی رغم اینکه بلر این کار را با تقاضای “سیا ” انجام داده بود، بوش پرسید: چرا با تروریستها صحبت کردید؟”(۱)
اینها را جاناتان پاول، رئیس دفتر تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا در زمان حملات ۱۱ سپتامبر می گوید.
شعلههای آتشفشان یازده سپتامبر، منجر به تغییر خشونتبار دو نظام دیکتاتوری (سکولار و دینی) دشمن ایران شد، آمریکا را به همسایه ایران مبدل ساخت، جریان اصلاحطلبی و نمایندگانش را به دلیل اولویتهای امنیتی و مسئله تهاجم خارجی به مغاک فرستاد و صورتحساب اقدامات همراه با حسن نیت ایران را مانند صورتحساب قبلی آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان (۲)، پرداخت نکرده در حساب بستانکاری ایران از آمریکا بر جای گذاشت.
این حوادث با سوزاندن بزرگترین فرصت انجام مصالحهای بزرگ میان ایران و آمریکا، فضای روابط دو کشور را در مسیر چالشی جدید و با گسترش فزاینده خصومتها و سیاست “موازنه قدرت” قرار داد و زمینهساز روی کار آمدن دولتی مشوش و شتابزده شد که با انقلاب مخملی خود معیارهای امنیت، تولید اقتصادی، توسعه سیاسی و ارزشهای معنوی و اخلاقی جامعه ایران را به لبه پرتگاه نزدیک کرد و بزرگترین و خطرناکترین نیروی فرامرزی و تروریستی دنیا (القاعده) را به عنوان شبح هولناک نظامی بینالمللی معرفی کرد که برای کشتن ایرانیان و آمریکاییها نیازی به صدور فتوا ندارد و راه بقای خود را در جنگ میان آمریکا و ایران جستجو میکند.
مانع بینالمللی بر سر اصلاحات
برای جریان اصلاحات که جان تازهای به حیات سیاسی ایران بخشیده بود و دوباره چراغ راهنمای دیگر کشورها شده بود، واقعه یازده سپتامبر در بدترین زمان ممکن رخ داد، چون دستاوردهای داخلی و بینالمللی اصلاحطلبان، تحتالشعاع مسئله امنیت خارجی ایران و مسایل استراتژیک منطقهای قرار گرفت.
آنها بعد از پیروزی در انتخابات مجلس ششم ایران در اسفند سال ۱۳۷۸ با فشارهای سیاسی و امنیتی همهجانبهای روبهرو شدند که ترور سعید حجاریان را میتوان آغاز آن برشمرد.
موضع خانم مادلین آلبرایت، وزیر وقت امور خارجه آمریکا، در معذرت خواهی از اقدامات آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد و حمایت از سرکوبهای رژیم شاه و لغو پارهای از تحریمهای آمریکا، در جلسهای مشترک با هادی نژادحسینیان، نماینده ایران در سازمان ملل متحد، که با هماهنگی و توافق عالیترین نهادهای قدرت در تهران انجام شده بود، با تغییر متن سخنرانی خانم آلبرایت در آخرین لحظات توسط لابیهای ذینفوذ، به هدف خود نرسید.
این جلسه مشترک میتوانست سرفصل جدیدی در روابط دو کشور بازکند. اما اصلاحطلبان که تمام حواسشان بر بهبودی سعید حجاریان متمرکز بود، توجه چندانی به این موضوع نکردند و دوباره همه حواسها به فشارهای سیاسی سال ۷۹ معطوف شد.
همه فشارها برای آن بود که محمد خاتمی از ادامه راه منصرف شود و دور بعد ریاست جمهوری را وانهد و دستکم اینطور نشان داده شود که دوره اصلاحات بیش از مزایایش، با دشواری و مرارت همراه است.
پیروزی آقای خاتمی در خرداد سال ۱۳۸۰ با جهشی در آرا که در انتخابات ریاست جمهوری در ایران بیسابقه بود، تراز محبوبیت و موقعیت سیاسی او را ارتقا داد و حجم فشارها را کم کرد. در این میان، پیشنهاد آقای خاتمی برای نامگذاری سال ۲۰۰۱ میلادی به عنوان سال گفتگوی تمدنها، از سوی سازمان ملل متحد مطرح شده بود.
لذا اصلاحطلبان با تزریق خون جدید، به دنبال روشهای جدیدی برای افزایش توسعه سیاسی و قدرتمند ساختن نهاد ریاست جمهوری بودند، تا دستکم بتوانند از همه ظرفیتهای قانونیشان به خوبی استفاده کنند. آنها امیدوار بودند تا با اعتباری که محمد خاتمی در سطح بینالمللی کسب کرده بود، سیاست تنشزدایی خود را گسترش دهند تا به جذب سرمایههای خارجی بیشتری دست یازند و تمرکز بیشتری، این بار بر تولید و توسعه اقتصادی داشته باشند تا از این بابت نقادیهای ناشی از کمتوجهی به حوزه اقتصادی را کاهش دهند.
اما گویی الهه بخت بر شانههای مخالفین اصلاحات نشسته بود، جریان ائتلافی نیروهای بنیادگرایی که در افغانستان با کشتن دیپلماتهای ایرانی و ایجاد ناامنی در مرزهای شرقی ایران، در چند سال قبل از آن، نزدیک بود دولت اصلاحات را به جنگ مشغول سازند -که با تدبیر و اعتبار بینالمللی ایران چنین نشد- این بار آمریکا را نشانه رفت و جنگ با آمریکا آغاز شد.
از طنز تاریخ آنکه سال گفتگوی تمدنها به درگیری و جنگ تمدنها انجامید و در فضای خصومتبار جدید که رئیس جمهور آمریکا -که ماموریتی مذهبی و تاریخی برای خود قائل بود- جنگ جدید را جنگ با فاشیستهای اسلامی نامید و آن را با جنگهای صلیبی مقایسه کرد.
در چنین فضایی لاجرم دیگر جایی برای تبلیغ ایده گفتگوی تمدنها و اعتباریابی ایران از این جهت باقی نماند.
از دید بسیاری از نخبگان اروپایی، تصویر محمد خاتمی تصویری ایدهآل برای فائق آمدن بر چالشهای بین اسلام و غرب بود. طبیعی بود که این تصویر، در هیاهوی جدید و در مقابل نداهای جنگطلبانه جورج بوش، چندان جایی برای مانور نداشت و شاید آقای خاتمی سالها بعد آرزو میکرد در آن زمان، به جای بوش، باراک اوباما بر سر کار بود.
از جنبه داخلی نیز اصلاحطلبان سرگرم گفتگو برای اتخاذ استراتژی جدیدی برای بیان و دستیابی به خواستههای خود بودند که حادثه یازده سپتامبر همه چیز را برای محمد خاتمی به ملاحظات امنیتی ایران مبدل ساخت. هرچند آقای خاتمی با ایده “اعتدال ” سعی کرد جناحها و نهادهای اصولگرای قدرت را به همکاری به جای مقابله ترغیب کند، اما وضعیت جدید، وزن نیروهای نظامی و اطلاعاتی را در صحنه قدرت افزایش داد.
همانطور که در نقل قول بالا اشاره شد، نهادهای کارشناسی امنیتی و دفاعی آمریکا میدانستند که برای موفقیت نظامی در افغانستان، راهی جز توافق با همسایگان آن و استفاده از کارتهای قدرت آنها ندارند. افغانستان به نظر آمریکا به مثابه لابیرنتی بود که پیروزی در آن و شکست طالبان با ابهامات زیادی مواجه بود.
ایران به مدت بیست سال پذیرای دو میلیون افغان بود. در جنگ با نیروهای اشغالگر اتحاد جماهیر شوروی هم -که دشمن اصلی آمریکا در فضای جنگ سرد به شمار میرفت- نهادهای نظامی ایران نقش مهمی در آموزش و سازماندهی نیروهای افغان داشتند. نیروهایی که غیرمستقیم نیز مورد حمایت آمریکا قرار داشتند. از جمله این نیروها میتوان به نیروهای جبهه متحد شمال اشاره کرد که از نیروهای کلیدی و منسجم علیه طالبان به شمار میرفت. علاوه بر این، مرزهای هوایی و دریایی ایران نیز نقش مهمی در لجستیک نظامی جنگ داشت.
پاکستان با سه شرط نظامی، سیاسی و اقتصادی با آمریکا به توافق رسید، اما در ایران جناحهای سیاسی و نهادهای قدرت چند نظر متفاوت درباره توافق با غرب داشتند؛ عدهای معتقد بودند که فرصت طلایی معامله با آمریکا از موضع برابر فرا رسیده است و آمریکا به ایران نیاز دارد، به همین دلیل، باید معامله “نقد با نقد” کرد، چون آمریکا تنها در چنین شرایطی حاضر میشود صورتحساب خود را پرداخت کند. به اعتقاد این گروه، ایران فقط در ازای خارج شدن از لیست تروریسم و لغو بخشی از تحریمها میتواند با آمریکا همکاری اطلاعاتی و نظامی داشته باشد.
در مقابل، گروه دیگری معتقد بودند که اولا انجام چنین معامله و توافقی، با توجه به پیشینه اختلافات ایران و آمریکا، به مذاکرات طولانی نیاز دارد که با توجه به در پیش بودن قریب الوقوع عملیات نظامی، ممکن است توافقی حاصل نشود و آن وقت، همین موضوع به عنوان بدهی جدید ایران، عدم همکاری ایران و نیز حمایت ایران از تروریسم القاعده مطرح شود و با توجه به گرایشهای محافظهکاران جدید ممکن است ایران هدف بعدی حملات قرار گیرد.
در عین حال، ایران مدعی رهبری جهان اسلام در مقابله با استکبار جهانی بود و نمیتوانست چنین توافق آشکاری را با آمریکا برای حمله به یک کشور اسلامی انجام دهد. لذا پیشنهاد آنها این بود که ایران به عنوان حسن نیت و در سکوت، از این عملیات به طور کامل حمایت کند و بعدا صورتحساب آن را برای آمریکا ارسال کند و آنها نیز از موضع قدرشناسانه آن را پرداخت خواهند کرد.
البته گروه اقلیت و رادیکالی نیز در میان اصلاحطلبان و اصولگرایان وجود داشت که معتقد بود هدف بعدی ممکن است ایران باشد و بهتر است به طالبان برای مقاومت نظامی کمک کند تا آمریکا بعد از آن، با خیال راحت به جهانگشایی دست نزند.
در نهایت، رهبری ایران راه دوم را برگزید و ایران همکاری همهجانبهای را در خلال مذاکرات نیویورک و ژنو، با آمریکا آغاز کرد.
فرماندهان سپاه اطلاعاتی را درباره نقاط استراتژیک نیروهای طالبان برای بمباران هوایی به نهاد فرماندهی پنتاگون میدادند(۳) و مرزهای هوایی ایران به روی هواپیماهای آمریکایی باز شد. در عین حال، ایران کمپهای متعددی را برای پذیرایی از پناهندگان فراری از بمباران برپا ساخت.
در همین چارچوب، نیروهای فراری القاعده در مرزهای ایران دستگیر شدند و جبهه متحد شمال با هدایت و تقویت ایران، نخستین نیرویی بود که کابل را برای آمریکاییها فتح کرد. چنین بود که کمهزینهترین عملیات کشورگشایی برای آمریکاییها قلم خورد و این حمایت با تلاش دیپلماتیک ایران در “اجلاس بن” برای روی کار آمدن حامد کرزی تداوم یافت.
اما به تدریج معلوم شد که نه تنها صورتحساب ایران از سوی آمریکاییها پرداخت نمیشود، بلکه با قرار دادن ایران در فهرست “محور شرارت” و توصیف ایران به عنوان تهدیدی برای صلح جهانی از سوی جرج بوش، همه آن اقدامات همراه با حسن نیت، به عنوان ضعف تلقی شد.
در عملیات بعدی در عراق، ایران بار دیگر پیشنهاد داد که با توجه به نیروی آموزشیافته سپاه بدر عراق و مجلس اعلای انقلاب اسلامی آن و نیز مرزهای مشترک دو کشور، پروژه همکاری مشترک افغانستان، در عراق تکرار شود. اما این بار، آمریکاییها از موضع غرور و احتمالا شاید به دلیل تصوراتی که بعد از اعلام محور شرارت، برای حملات بعدی نظامی آمریکا به ایران داشتند، وقعی به این پیشنهادها نگذاشتند.
دراین میان، پیشنهاد مصالحه بزرگ ایران در اردیبهشت سال ۱۳۸۲ از سوی صادق خرازی (سفیر وقت ایران در فرانسه) و بعد از رایزنی با مقامات و نهادهای عالیه ایران به سفارت سوییس (حافظ منافع آمریکا در ایران) ارائه شد. در این پیشنهاد، همه مواضع و دل نگرانیهای ایران همراه با پیشنهادهای سازنده و عملی در کنار یکدیگر قرار داده شده بود. اما علی رغم نظر مساعد کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، با کارشکنیهای جان بولتون (یکی از معاونان وزارت خارجه آمریکا در آن زمان) و دیگر نئوکانهای دولت جرج بوش، این پیشنهاد به سطل زباله تاریخ فرستاده شد.(۴)
این غرور آمریکایی و به گفته ناظران، بدحسابی و بازی ناجوانمردانه این کشور، در تضعیف موقعیت دولت اصلاحات در ایران نقش مهمی ایفا کرد. در عین حال، این نظر را در بین نهادهای قدرت تقویت کرد که فقط از موضع قدرت است که آمریکا وادار به احترام و اعطای امتیاز میشود. آن هم در مقابل دولت جورج بوش که معتقد بود “دیپلماسی بدون تهدید به استفاده از زور، چیز بیخاصیت و غیرموثری است”.(۵)
گروههای تظاهراتی اصولگرایان، عامدانه و بیتوجه به این که این توافقات و همکاریها عمدتا از سوی رهبر ایران تأیید شده است، تفنگهای خود را به سوی شعارهای مصالحهجویانه و تنشزدایانه محمد خاتمی نشانه رفتند. در حالی که رهبر ایران، همانند آیتالله خمینی (بعد از سرنگونی هواپیمای ایرباس ایران توسط آمریکا در سال ۱۳۶۶ و قبول آتشبس در چند ماه بعد)، ناقوسهای خطر رویارویی نظامی مستقیم ایران و آمریکا را شنیده بود.
در مقابل غول جدیدی که سر برآورده بود و برای امپراتوری آمریکا، که قائل به مأموریت تاریخی و ایدئولوژیک بود و ماشین نظامی خود را به حرکت در آورده بود، ایران هنوز آمادگی چنین رویارویی را نداشت و در عین حال، وجود اختلافات داخلی که بعضی از آن به عنوان “حاکمیت دوگانه” یاد میکردند، راهی جز از سر گذراندن موج و قبول مصالحه در عراق و افغانستان نداشت. هرچند که اقدام آمریکا علیه دشمنان ایران، به قدرتمند شدن موقعیت ایران میانجامید. اما دولت بعدی باید به طور منسجمتر برای رویارویی آماده باشد. این سیاستی بود که کم و بیش تا سال ۱۳۸۴ ادامه پیدا کرد.
اکنون با انتشار خاطرات سران سیاسی و امنیتی آمریکا به خوبی مشخص است که حتی اگر یازده سپتامبر رخ نمیداد حمله به عراق و متعاقب آن، حمله به ایران در دستور کار نومحافظهکاران قرار داشته است.
جرج تنت، رئیس سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) خاطرنشان میکند که صبح روز ۱۲ سپتامبر، یعنی یک روز بعد از حملات تروریستی به آمریکا و بعد از بازگشت جورج بوش به واشنگتن، او که برای ارائه گزارش اطلاعاتی درباره حادثه انفجار، به کاخ سفید رفته بود، در آستانه در ورودی با ریچارد پرل، یکی از “پدرخواندههای نئوکانها” مواجه میشود که از کاخ سفید خارج میشده است. او به جرج تنت میگوید: “دولت عراق باید هزینه حادثه دیروز را بپردازد. آنها مسئول این کار هستند.” این اظهارنظر باعث تعجب وی میشود چون او میدانست که القاعده پشت این کار بوده است و البته هیچگاه نفهمید که ریچارد پرل، صبح به آن زودی در کاخ سفید به ملاقات چه کسی رفته بوده است. (۵)
دانالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا هم در کتاب خاطراتش به تهیه طرح عملیاتی حمله علیه عراق، درست دو هفته بعد از حملههای یازده سپتامبر به دستور جرج بوش اشاره میکند.(۶) البته طرحهایی عملیاتی نیز در مورد ایران تهیه شدند که حضور محمد خاتمی در قدرت و بخت و اقبال بلند ایران، مانعی در راه اجرای آنها بود.
حضور آقای خاتمی در قدرت، یکبار دیگر در سال ۱۳۷۶ و بعد از جریان دادگاه میکونوس هم مانع اقدام نظامی علیه ایران شد که البته از این بابت نظام ایران مدیون اوست.
در حوزه مسایل خارجی، وقایع یازده سپتامبر بر مسایل ایران تاثیر بسزایی گذاشته است. استراتژی القاعده در عراق، به راه انداختن جنگ فرقهای و بسیج نیروهای سلفی علیه دولت شیعی بود. در طی نه سال گذشته هم شیعیان دهها برابر سربازان آمریکایی قربانی اقدامات انتحاری شدهاند.
علاوه بر این، اسنادی که از قتلگاه ابو مصعب زرقاوی، رهبر القاعده عراق، به دست آمد، نشان میدهد که تحلیل القاعده آن است که تنها راه بقای القاعده وقوع جنگ میان ایران و آمریکا است و آنها معتقدند که وقوع این رخداد، منافع زیادی برای اهل سنت و جنبش مقاومت علیه آمریکا دارد.
از جمله این “منافع”، “آزاد شدن اهل سنت از سلطه شیعیان” و تضعیف شیعیان، مشغول شدن بسیاری از نیروهای آمریکایی به جنگی تازه، امکان دستیابی بیشتر به سلاح از طریق ایران و واداشتن ایران به کمک به “نیروهای مقاومت” در عراق ذکر شده است، چرا که به عقیده تنظیمکنندگان این اسناد، ایران در صورت حمله به آمریکا به “نیروهای مقاومت” نیازمند خواهد بود.
در این اسناد خاطر نشان شده است که برای برافروختن آتش جنگ ایران و آمریکا باید “خطر” ایران را بزرگنمایی کرد و آمریکا و غرب را قانع ساخت که ایران خطری بزرگ در منطقه است. در این سند، راههای مختلفی برای قانع ساختن آمریکا و غرب به “خطرناک” بودن ایران توصیه شده است، از جمله اینکه با اقداماتی همچون آدمربایی، فرستادن پیامهای تهدیدآمیز و نسبت دادن آنها به ایران و شیعیان مورد حمایتش، حکومت ایران به عنوان دولتی مرتبط با تروریسم معرفی شود.
در این اسناد همچنین توصیه شده است که در دنیا تبلیغاتی به راه انداخته شود مبنی بر این که ایران سلاحهای شیمیایی و هستهای دارد. همچنین بمبگذاریهایی در کشورهای غربی برنامهریزی و آثار دخالت شیعیان ایرانی در کنار آنها جعل شود.(۷)
برخی معتقدند که این اسناد، به عمد با بیتوجهی رسانههای تبلیغاتی در غرب روبرو شد. چون تبلیغات علیه ایران و مقصر دانستن ایران به عنوان عامل ناکامی آنها در عراق و افغانستان و نیز تغییر رژیم در ایران بخشی از پروژه ناتمام آنها بوده است.
افزایش حساسیت علیه پروژه هستهای ایران نیز بخشی از آثار وقوع رخداد یازده سپتامبر است، آن هم با عنوان امکان دستیابی تروریستها به چنین سلاحهایی. هرچند آقای گیتس که در سال ۱۹۹۱ میلادی رئیس سیا بود، در گزارشی مدعی شده بود که ایران حداکثر تا سال ۲۰۰۰ میلادی، به بمب اتمی دست پیدا خواهد کرد.
اما در حوزه داخلی، تاثیرات یازده سپتامبر به زمینگیر شدن اصلاحات و بیرنگ شدن افقهای آینده ایران در نگاه گروههایی از جامعه انجامید.
دولت محمد خاتمی سعی کرد تا با ارائه لایحه دوقلو به مجلس شورای اسلامی، اختیارات رییس جمهوری را افزایش دهد و البته پیشنهاد بسیاری از مشاورین این بود که در صورت عدم موافقت شورای نگهبان و پذیرش از طرف نظام، استعفا دهد.
در نتیجه غالب شدن فضا و اولویتهای امنیتی، فشارهای داخلی و بسته شدن مطبوعات اصلاحطلب و دستگیریهای آنها، فشار روزافزون به دولت و مطرح کردن پروژههایی مانند نظرسنجی و وبلاگنویسان توسط قاضی مرتضوی و نیز رد صلاحیت نمایندگان مجلس ششم، به نوعی بیتفاوتی و رها کردن امور به بهانه بیتأثیر بودن آرای مردم و بیسرانجام و غیرممکن بودن اصلاحات در میان بخشی از گروههای اجتماعی و طبقات متوسط و تحصیلکرده جامعه انجامید. همین موضوع هم سبب از دست دادن کرسیهای شهر تهران و روی کار آمدن محمود احمدینژاد شد.
عدهای از مردم که حوصله و صبر برای انجام تغییرات را ندارند و حتی برخی از فعالان سیاسی که تحت فشارهای همهجانبه قرار گرفته بودند، در انتظار دخالت نظامی جورج بوش در ایران به عنوان منجی مردم این کشور بودند. آنها فکر میکردند که پیروزی سریع در عراق و افغانستان، در ایران نیز تکرارپذیر است. آرزویی که هیچ گاه به تحقق نپیوست.
در عوض، برای تمام قدرتی که به سادگی در انتخابات شوراها از دست دادند، منجی دیگری ظهور کرد که معتقد است امام زمان حامی اوست، دولتش دارای تداوم است و قابلیت مدیریتش در شرق و غرب رشک مردمان را برانگیخته است، رئیس دفترش قله مکارم است و باید به سمت آن قله گام برداشت.
اکنون، ده سال بعد از حادثه یازده سپتامبر، جرج بوش همانند چهار رئیس جمهور پیش از خود، در خاطراتش با تحسر از این موضوع یاد میکند که کاخ سفید را ترک کرده است، بدون آن که بتواند مسئله ایران را حل کند.(۸)
صورتحسابهای ایران از طرف آمریکا همچنان پرداختنشده باقی مانده و روابط دو کشور خصومتبارتر از یازده سپتامبر شده است. البته نظام ایران هم هیچ معاملهای جز نقد به نقد در مقابل غرب انجام نمیدهد و قدرتسازی بخشی از سیاست روزانهاش شده است.
دین نظام به آقای خاتمی به خاطر سد کردن دو حمله نظامی به ایران در دو مقطع تاریخی، با دستگیری دوستان و اعضای دولتش و ممنوعالخروج کردن غیررسمیاش پرداخت شد.
با آن که ایران “از خنده وحشی طوفان” یازده سپتامبر گریخت، اما طنین این پرسش محمد خاتمی از غرب همچنان باقی است که آیا نمیشد همانند تجربه افغانستان “ایران را به عنوان نیرویی که با آن میشود مشکلات را حل کرد نگاه کرد، نه اینکه آن را به عنوان بخشی از مشکل تلقی کرد؟”
تجربه این سالها نشان داده است که جدایی ایران و غرب، صلحی برای منطقه به ارمغان نمیآورد. جدایی، تجربهای بیهوده است.
(۱) The New Machiavelli by Jonathan Powel
(۲) در دوره بوش پدر، با پادرمیانی پرز دوکوئیار، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد و آقای پیکو، دیپلمات امریکایی، و ارسال پیام رئیس جمهور امریکا، از آقای هاشمی رفسنجانی خواهش کردند تا در قبال اقداماتی مثبت از سوی آمریکا نسبت به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان اقدام کند. اقدام آقای رفسنجانی با بدقولی آمریکا و بدحسابی آنها تجربه جدیدی در بیاعتمادی میان دو کشور ایجاد کرد.
(۳) مصاحبه با هیلاری مان، دیپلمات آمریکایی در برنامه مستند ایران و غرب. تهیهکننده نرما پرسی (قسمت سوم)
(۴) همان برنامه.
(۵) At the Center of the Storm: My Years at the CIA. by George Tenet
(۶) Known and Unknown: A Memoir. by Donald Rumsfeld
(۷ ) بیبیسی. ۲۶ ژوئن ۲۰۰۶ میلادی.
(۸) Decision Points. by George W. Bush