iran-emrooz.net | Fri, 17.06.2011, 21:37
بیست و دوم خرداد، طبقه متوسط جدید
رادیو فردا / مهدی فتاپور
خواست مشارکت در حیات سیاسی و رفع تبعیض بگونههای مختلف راه خود را برای تغییر باز میکند. جامعه ایران پس از بیست ودوم خرداد را دیگر نمیتوان به شرایط قبل از بیست و دوم خرداد بازگرداند
***
جنبش سبز جنبشی است که اقشار و نیروهای اجتماعی مختلف بدرجات گوناگون درآن مشارکت داشته و یا از آن حمایت نمودند. این مطلب نگاهی است کوتاه به نقش طبقه متوسط جدید در این جنبش و خواستهها و انگیزههای آنان. بررسی نقش سایر اقشار و طبقات نیازمند بحثی جداگانه است.
دو سال پیش در چنین روزهایی جنبشی شکل گرفت که چهره جامعه ایران را دگرگون ساخت. جنبشی که محصول تغییرات عمیق اجتماعی است که در طی دهه های اخیر در ایران شکل گرفته است و این تغییرات را در شعارها و اشکال مبارزاتی خود منعکس نمود.
در طی دهه های اخیر تغییراتی عمیق در کشورما رخ داده است. اگر در سالهای قبل از انقلاب ما با جامعه ای مواجه بودیم که علیرغم رشد سریع در سالهای پس از رفرم، روابط سرمایه داری در آن جوان و جمعیت تازه شهرنشین شده اکثریت داشت امروز کشور ما جامعهای است با تقسیم کار پیچیده، با نزدیک به سه ملیون دانشجو. جامعه ای که در آن هر سال چند صد هزار نفر به کسانیکه تحصیلات عالی دارند افزوده میشود، بیش از شصت در صد دانشجویان زن هستند و طبقه متوسط جید درصد بزرگی از جمعیت کشور را تشکیل میدهد و ....
در جریان انقلاب بهمن و پس از آن این طبقه و تحصیل کردگان جامعه در رقابت با روحانیت و نمایندگان اقشار سنتی جامعه شکست خوردند. آنان از حیات سیاسی جامعه عقب رانده شده نمایندگان سیاسی آنان سرکوب شدند، نقش آنان در حیات اجتماعی تضعیف شده و تلاش شد فرهنگی که آنان با آن بیگانه بودند در جامعه تسلط یابد.
دهه اول انقلاب اوج اعمال فشار به این اقشار است. هزاران کارمند اخراج شدند. صدها زن دارای موقعیت های شغلی مناسب موقعیت خود را از دست داده و یا بیکار شدند. برجسته ترین نمود تضاد نیروهای حاکم با این اقشار در جریان بستن دانشگاهها نمود پیدا کرد. نیروهای حاکم قادر نگردیدند دانشگاهها را تسخیر کنند و تنها راه را بستن دانشگاه و تصفیه وسیع آنانی که بگونهای جز آنان میاندیشیدند و فعال بودند دانستند.
در سالهای بعد مسئولان رژیم کوشیدند نیروهای متخصص و تحصیلکردهای که با چارچوب فکری و فرهنگی آنان نزدیکی داشته باشند تربیت نماییند. آنان تصور میکردند پس از سرکوب سازمانهای سیاسی مخالف و قبضه تمام قدرت قادر خواهند بود که همین روند را در همه عرصههای حیات اجتماعی و فرهنگی کشور تعقیب نمایند.
سی وسه سال پس از انقلاب بهمن، تلاش نیروهای حاکم برای مسلط کردن فرهنگ مورد نظر در میان این اقشار، و تضعیف نقش اجتماعی آنانی که بگونه دیگری میاندیشند با شکست مواجه شده است. هیچگاه در دوران رژیم گذشته جوانان وابسته به این اقشار در حد امروز با فرهنگ مورد نظر نیروهای حاکم بیگانه نبودند. هر چند آنان میکوشند با نسبت دادن فرهنگ و رفتار اجتماعی مغایر خواست خود به بیگانگان با عنوان تهاجم فرهنگی شکست خود را پرده پوشی نمایند ولی حتی این بیان نیز اعترافی است به ناتوانی در مقابله با آنچه فرهنگ بیگانگان میخوانند.
پس از انقلاب فرهنگی و تصفیه گسترده دانشجویان و استادانی که بگونه دیگری میاندیشیدند و رفتار میکردند، مسئولان رژیم تصور نمودند موفق گردیدهاند دانشگاهها راتسخیر نمایند. آنان تصور مینمودند که با حاکم کردن ایدههای خود در رشته های علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم تربیتی قادرند قشری از تحصیل کردگان و متخصصین وابسته به سیستم تربیت نمایند. دانشگاهها گسترش یافت ولی تصور آنان در عمل تحقق نیافت. امروز بسیاری از مسئولان عالی رتبه رژیم در صحبتها و نوشتههایشان به این شکست معترفند و از درصد بالای فارغ التخصیلانی که به ارزش های مورد قبول آنان بی اعتقادند شکوه دارند.
مسئولان رژیم از همان فردای انقلاب کوشیدند امکان حضور موثر زنان را در عرصه حیات اجتماعی و تولید دشوار سازند. شرکت در بسیاری از عرصه ها برای زنانی که حاضر نبودند به تفکر و نحوه رفتار محافظهکاران تسلیم شوند مشکل شد ولی در کنار این دشواری روندی معکوس طی شد. دختران محروم از حرکت مستقل و مشارکت در بسیاری ازعرصههای حیات اجتماعی بیشتر تحصیل کردند تا جاییکه تعداد زنان دانشجو و کسانی که هر سال تحصیلات عالی خود را بپایان میرسانند از مردان فزونی یافت. هیچ تدبیر سیاسی و قانونی نمیتواند چند ملیون زن دارای تحصیلات عالی و متخصص را از عرصه فعالیتهای تولیدی و اجتماعی بیرون براند.
تحولات عمیق اقتصادی اجتماعی که در چند دهه اخیر در کشور رخ داد هم کمیت و تنوع این اقشار و هم نقش آنان را در حیات اجتماعی کشور کیفیتا گسترش داد. روندی که از بیست سال پیش آغاز شد و اولین انعکاس آن در شکل علنی و سیاسی مباحثی بود که در درون حاکمیت تحت عنوان "تخصص یا تعهد" در دوران ریاست جمهور اقای رفسنجانی مطرح شد. با پایان یافتن جنگ و دوران پرآشوب پس از انقلاب، جمهوری اسلامی مستقر شده بود و مسئولین آن میخواستند حکومت کنند. برای آنان که به بقای رژیم اسلامی میاندیشیدند آشکار بود که باتکا مدیران حزباللهی که در دهه ۶۰ جایگزین مدیران کارآیی شده بودند که با رژیم اسلامی پیوند نزدیک نداشتند، امکان اداره جامعه وجود ندارد. آنها میفهمیدند که مجبورند به متخصصین و کاردانها حداقل در پستهای از نظر سیاسی و امنیتی غیر کلیدی اتکا کنند و این بحث که به نظر من یکی از مهمترین مباحث درونی رژیم بود با شکست طرفداران باصطلاح آنروز آنان تعهد پایان یافت و جز این هم نمیتوانست باشد.
در بیست سال اخیر اقشاری که در دهه شصت به حاشیه رانده شده و سرکوب شده بودند بتدریج موقعیت های برتر را در عرصه حیات اجتماعی بدست آوردند. دهها هزار مدیر، استاد، متخصص، نویسنده و هنرمند و ..درموقعیت های کلیدی حیات جامعه قرار گرفتند. موقعیت هایی که به آنان اعتماد به نفس میداد. یاس و سرخوردگی دوران انقلاب و تاثیرات شکست آنان از نیرویی که به بسیج تودهها متکی بود، به گذشته های دور تعلق گرفت. نسلی پا بعرصه حیات اجتماعی نهاد که آنروزها را مستقیم تجربه نکرده و روحیات ناشی از شکست و ضعف را تجربه نکرده بود.
در شرایطی که تحولاتی عمیق در درون جامعه و درروابطه اجتماعی رخ میداد، کوشش گردید هر آنچه که با سیاست و حکومت در رابطه قرار میگیرد در همان چارچوب قابل قبول حاکمین محبوس بماند. در شرایطی که نقش اجتماعی تحصیل کردگان و زنان جامعه روز بروز افزایش مییافت، راه برای مشارکت آنان در حیات سیاسی کشور سد گردید. این تضاد قابل دوام نبود و نیست.
خواست مشارکت در حیات سیاسی کشور و مقابله با قوانین تبعیض آمیز به خواست عمومی همه این اقشار بدل گردید. برای نحبگان و تحصیل کردگان کشور دشوار بود که بپذیرند که در درون جامعه نقشی تعیین کننده داشته باشند ولی از هرگونه مشارکت در تصمیم گیری نسبت به سرنوشت کشور محروم باشند. برای آنان قابل قبول نیست که بپذیرند کسانی که هیچ صلاحیتی ندارند در درون سپاه یا ارگانهای حکومتی باتکا وابستگی هایشان به نیروی حاکم قدرت را در قبضه خود داشته و برآنان حکومت کنند. برای آنان قابل قیول نیست که نتوانند آزادانه آنگونه که تشخیص میدهند رفتار کنند و مجبور باشند که تحمیل و در مواردی دشنام و اعمال فشار کسانی را که از نظر آنان فاقد صلاحیتند تحمل کنند و .... این خواست نمیتوانست به عرصه عمومی جامعه راه نیابد.
دوم خرداد اولین نمود این خواست بود. کسانی در دوم خرداد پای صندوق رای رفته و به آقای خاتمی رای دادند که در هیچیک از انتخاباتهای پیشین رژیم اسلامی شرکت نداشتند. مسدود شدن راه پیشرفت حرکت دوم خرداد و انتخاب آقای احمدی نژاد به ریاست جمهور تضادهای ذکر شده را در ابعادی گسترده تر عمق بخشید. آنچه در خردادماه دو سال قبل رخ داد دیریا زود در این یا آن شکل خود را نمایان میساخت.
این خطاست که تصور کنیم جنبش سبز پس از انتخابات بیست و دوم خرداد شکل گرفت. این جنبش قبل از انتخابات و در متینگ ها و تظاهرات های چند ده هزار نفری روزهای قبل از انتخابات شکلگیری خود را اعلام نمود. شعار "رای من کو" پس از انتخابات روشن ترین بیان خواست این جنبش است. "رای من کو" شعار کسانی است که خواهان مشارکت در حیات سیاسیند خواهان برچیده شدن بساط تبعیض در جامعه اند و تا آنجا که به بحث این مطلب یعنی خواستههای طبقه متوسط جدید و تحصیل کردگان جامعه بر میگردد روشن ترین بیان خواسته این نیروهاست. در این دوسال همواره از عمق یافتن شعارهای جنبش و گذر از شعار "رای من کو" در ماههای بعد از خرداد سخن بمیان آمده. این طبیعی است که برخورد خشن با اعتراضات آرام خواستها وشعارهای جنبش را رادیکال تر سازد ولی در این بیان واقعی در عین حال بی توجهی به عمق و وزن شعاراولیه جنیش سبز نیز وجود دارد. مشارکت در حیات سیاسی و مقابله با تبعیض که در شعارهای سیاسی جنبش خود را نشان داد، کماکان بیان عمیق ترین تناقض جامعه ما و خواسته وسیعترین اقشار جامعه و در چارچوب بحث این مقاله طبقه متوسط جدید و تحصیل کردگان جامعه ماست.
نیروهای حاکم مکنست بتوانند باتکا اقلیت معینی از جامعه که از آنان حمایت میکنند و متشکلند و آماده اعمال خشونت در مقابل مخالفینند در برابر تداوم اشکال اعتراضی به شکل تظاهرات خیابانی مشکل بوجود آورند. آنان مکنست بتوانند نیروهای متشکل را سرکوب کرده و مانع فعالیت تشکل های مدنی و حقوق بشری گردند ممکنست بتوانند با بوجود آوردن رعب در دانشگاهها و تهدید به اخراج و مانع شدن از ادامه تحصیل دانشجویان جنبش دانشجویی را چند صباحی کنترل کنند ولی قادر نیستتد در شرایطی که اکثریت قریب باتفاق نخبگان و تحصیل کردگان و مدیران جامعه علیه آنانند بر کشور حکومت کنند. این واقعیتی است که بخشی از رهبران رژیم نیز به آن واقفند. سرکوب و اعمال فشار، جلوگیری از فعالیت آزاد احزاب و تشکلهای مدنی و مطبوعات و منحصر کردن نیروهای حاکم به همفکران خویش نمیتواند در برابر آنچه در عمق جامعه ما جریان یافته است کارآ باشد. خواست ملیونی مشارکت در حیات سیاسی و رفع تبعیض بگونههای مختلف راه خود را برای تغییر باز میکند. جامعه ایران پس از بیست ودوم خرداد را دیگر نمیتوان به شرایط قبل از بیست و دوم خرداد بازگرداند