iran-emrooz.net | Fri, 17.06.2011, 9:21
گزارش یک انتخاباتِ خونین؛ روایتی از شهیدان جنبش/ادمه
کلمه/مسیح علینژاد
۱امیر جوادی فر
امیر جوادی فر دانشجوی مدیریت دانشگاه آزاد قزوین بود که او نیز در جریانِ درگیریهای پس از انتخابات در روز ۱۸ تیر بازداشت شده بود. پیکر بیجان این جوان ۲۵ ساله، در حالی به خانوادهاش تحویل داده شد که خانوادهی امیر بنا به تصمیمِ شخصیغ امیر خودشان تصمیم گرفته بودند برای احترام به قانون او را تحویل پلیس امینت بدهند.
در گزارش هیات تحقیق و تفحص از حوادثِ بعد از انتخابات نیز تاکید شده بود؛ چون ایمر جوادی فر در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و نامبرده از نظر جسمی ضعیف شده و توان مقاومت در برابر صدمات کهریزک را نداشت جان باخت اما علی جوادی فر پدرِ امیر جوادی فر در زمان خاکسپاری فرزندش به صدای آمریکا گفت: امیر در بیمارستان فیروزگر بستری بود، چکاب کامل شده بود، یک شب در بیمارستان خوابید، صحیح و سالم بود و با پای خودش تحویل پلیس پیشگیری داده شد با دست خودم، قبل از اینکه به پلیس برود نوشابه خورد، خنده کرد و گفت دو روز دیگر بر میگردم، ولی پسرم رفت …وقتی خودم با دستهای خودم به پلیس تحویل دادم چرا جسد را به من تحویل دادند؟ من چون میدانستم پسرم عاری از هرگونه قصور بود اگر لحظهای فکر میکردم تقصیری دارد که تحویلش نمیدادم، فراری میدادم، من تحویلش دادم ولی الان فکر میکنم احترام به قانون اشتباه است، من دادم را به کی بگویم، بر اساس قانون رسیدگی بکنند و مسببین این حادثه و آمران را معرفی و محاکمه کنند...
بابک جوادی فر برادر امیر جوادی فر نیز به جرس گفته است: من خودم سراغِ تک تک کسانی که با امیر در کهریزک بودهاند رفتهام، کسانی که به ما گفتند امیر در روزهای آخر بیناییاش را از دست داده بود، کسانی که میگفتند به دلیل آلودگی فضای بازداشتگاه پس از ضرب و شتم، چشمهای امیر چرک کرده بود و دیگر بینایی کامل نداشت تا بتواند به تنهایی راه برود. سراغ کسانی رفتهام که زیر بغل امیر را میگرفتند تا موقع راه رفتن به در و دیوار نخورد. امیر در اتوبوسی که ساعت دوازده و نیم ظهر روز بیست و سوم تیر آنها را از کهریزک به اوین منتقل میکردند، به دلیل ضرب و شتمهایی که شده بود، حالش بد میشود، او را پیاده میکنند و بعد روی زمین میخوابانند. با کسی که مراقبت پزشکی میدانست و از اتوبوس پیاده شد و به امیر تنفس مصنوعی داده بود هم صحبت کردم، میگفت؛ امیر موقع تنفس مصنوعی خون بالا آورده بود. بعد از آن، امیر را دیگر به بیمارستان منتقل نکردند، شاید اگر به بیمارستان منتقل میشد، حالا امیر زنده بود.
۲محمد کامرانی
محمد کامرانی جوان ۱۸ سالهای بود که در جریان اعتراضات ۱۸ تیر سال ۸۸ بازداشت شد. به گفتهی خانوادهی محمد کامرانی، این جوان در حالیکه خود را برای کنکور پزشکی آماده میکرد در جریان درگیریهای نزدیک به دانشگاه تهران دستگیر میشود و سپس به دلیل شکنجه، ضرب و شتم و جراحاتی که بر بدن او مشاهده میشد، در بیمارستان مهر جان باخت.
علی کامرانی، پدر محمد کامرانی به خبرنگار جرس گفته است: پسر من حتی سن قانونی برای رای دادن هم نداشت، در تجمع هم نبود، اما کسانی به اسم لباس شخصی دستگیرش کردند، او را بیرحمانه مورد ضرب و شتم قرار دادند و بعد بچهای که در کما بود و تب شدید داشت را با غل و زنجیر به تخت بیمارستان لقمان بسته بودند تا زمانی که پس از انتقال به بیمارستان مهر تهران، دیگر جاناش را از دست داد.
وی گفته بود: خدا میداند چه به روزمان آمد وقتی در دادگاه متهمان پروندهی کهریزک حرفهای کسانی که در همان بازداشتگاه بودهاند را در مورد جنایتهای رخ داده شنیدیم، یعنی بعد از برگزاری دادگاه من و مادر، دو خواهر و برادر محمد نتوانستیم بخوابیم…شب دادگاه ما روانی شدیم، دیوانه شدیم از این همه دردهایی که شنیدیم. فیلم دادگاه متهمان کهریزک را نشان دهند تا عمق فاجعه را مردم ببینند. آمران باید محاکمه شوند. ولله برای همه مردم سوال است که لباس شخصیها از کجا دستور میگیرند، از کجا حمایت میشوند؟ امینت کشور دست چند ارگان است؟
پدر محمد کامرانی پس از مطلع شدن از جان باختن فرزند خود، به هاشمی شاهرودی شکایت نامهای نوشت که در آن نام سعید مرتضوی را به عنوان کسی که دستور انتقال زندانیان به کهریزک را داده بود قید کرده است و آقای شاهرودی نیز در ذیل نامه دستور پیگیری داده بود و در کنار این اقدام، او همچنین نامهای به رهبری جمهوری اسلامی مینویسد که آیت الله خامنهای نیز دستور پیگیری را در ذیل نامه آقای کامرانی مینویسد.
۳محسن روح الامینی
محسن روح الامینی نیز توسط جمعی دیگر از جوانان در روز پنج شنبه ۱۸ تیرماه، بنا به گزارشِ شاهدانِ عینی توسطِ لباس شخصیها دستگیر و به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آنها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل میکنند.
حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران در نامهای سرگشاده ماجرای جان باختن محسن روح الامینی را اینگونه افشا کرد که فردی به دفتر کار آقای عبدالحسین روح الامینی پدرِ محسن زنگ زد و به ایشان گفت، شما که از مسؤولین هستید، چرا سراغ پسرتان را نمیگیرید؟ آقای روح الامینی میگوید که دو هفته به دنبال فرزندش همه جا را گشته است و هیچ کس از وی خبری نداد اما در همین مکالمهی تلفنی به وی تسلیت میگویند و سپس نشانی محلی را که باید به دنبال فرزندش برود را نیز در اخیتارش قرار میدهند.
در هیمن نامه به نقل از پدرِ محسن روح الامینی آمده است: راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم. مشخص شد که فرزندم را وقتیکه گرفتهاند مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کردهاند. جنازهاش را که دیدم متوجه شدم که دهانش را خرد کردهاند.
فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمیگفت. مطمئنم هرچه از او سؤال کردهاند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانستهاند، صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت، کتک زده و زیر شکنجه کشتهاند. با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم، محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیدهاند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است. او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنج شنبه جسد او را به سردخانه تحویل میدهند.
عبدالحسین روح الامینی که خودش از علاقمندان به آیت الله خامنهای، رهبری جمهوری اسلامی است همچنین بعدها افشا کرد که رامین آقازاده قهرمانی، مقتول چهارم کهریزک است که در اثر ضرب و شتم جان باخت اما خانواده او به دلیلِ فشارهای نهادهای امنیتی تا کنون سکوت اختیار کردهاند.
۴رامین پوراندر جانی
رامین پوراندرزجانی متولد ۱۹ خرداد ۱۳۶۲ در شهر تبریز بوده و به عنوان پزشکِ وظیفه نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در جریان وقایع پس از انتخابات سال ۱۳۸۸، به سوله کهریزک اعزام شده بود که در همان روزهای رسیدگی به پروندهی کشته شدگانِ بازداشتگاه کهریزک خبیر منتشر شد که بر اساس آن مقامات مسئول اعلام کردند رامین پوراندرزجانی بر اثر سکته قلبی درگذشت. اما مدتی بعد علتِ مرگ را خودکشی اعلام کردند و در نهایت پزشکی قانونی اعلام کرد که مرگ این پزشک جوان به علت مسمومیت بوده است. پس از مدتی مشخص شد که وی برای دیدار با نمایندگان مجلس وقت گرفته بود و تلاش داشت تا شرایط بازداشتگاه کهریزک را به گوش آنان برساند.
مسولان و همچنین کمیتهی پیگیری حوادث بعد از انتخابات اعلام کردند پروندهی رامین پوراندرجانی هیچ ارتباطی با پرونده کهریزک ندارد لذا به پرونده این پزشک جوان در این پرونده رسیدگی نخواهد شد.
رضا قلیپور اندرزجانی، پدرِ رامین پوراندرجانی نیز با طرحِ شکایتی خواهان معرفی و محاکمه قاتلان فرزندش شده و در همین زمینه به روز گفته است: اول گفتند خودکشی کرده و حتی وصیت نامه هم درآوردند. بعد گفتند ایست قلبی کرده است. بعد هم گفتند که مسمومیت دارویی بوده، ما حتی یک درصد این ادعاها را قبول نداریم و شکایت کردهایم اما تاکنون پاسخی نگرفتهایم. پزشکی قانونی گفته است که رامین بر اثر مسمومیت جان باخته اما این نظر پزشکی قانونی خیلی مبهم است و ما نمیتوانیم این نظریه را بپذیریم. توضیح دهند چگونه مسموم شده و چه کسی یا کسانی او را مسموم کردهاند.
پدر رامین به جرس نیز گفته است: پسرِ من امانت بود که ما بدست نیروی انتظامی داده بودیم. پسر من در آنجا امانت بود اما خودشان زنگ زدند و گفتند بیاید جنازه پسرتان را تحویل بگیرید. هیچوقت هم جواب قطعی ندادند که علت مرگ فرزندم چه بوده است.
۵علی حسنپور
علی حسنپور متاهل و پدر دو فرزند ۱۴ و ۲۱ ساله بود که در راهپیماییِ اعتراضیِ ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در میدان آزادی از ناحیه ی صورت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت. همان روز تصویر پیکر خونین و سر گلوله خوردهی علی حسنپور که روی زمین و در میانِ جمعیتِ معترضان افتاده بود به سرعت در بسیاری از سایتها و خبرگزاریهای دنیا منتشر و تبدیل به یکی از نمادهای مشهورِ اعمالِ خشونتِ حاکمیت در راهپیمایی ِ سکوت مردم در ۲۵ خرداد شده بود اما همسر اینجان باختهی انتخابات در نخستین مصاحبهی خود با صدای آمریکا گفته بود: علی رغم ِ اینکه عکس آقای حسنپور را در مراجعه به همهی ارگانها به مسولان نشان میداد آنها میگفتند او را نمیشناسیم و نمیدانیم کجاست.
در همان مصاحبه لادن مصطفایی گفته بود: «در نهایت بعد از ۱۰۵ روز پیکرِ آقای حسنپور را از طریق دادسرای جنایی توانستیم تحویب بگیریم.»
لادن مصطفایی پس از آن در مصاحبه با رسانههای مختلف در مورد نحوهی کشته شدنِ همسرش خبررسانی کرد. او اگر چه در داخل ایران خواستارِ رسیدگیِ مسولان و دستگاه قضایی به پروندهی قتلِ همسرش شد اما همچون سایر خانوادههای کشته شدگان انتخابات هیچ نتیجهای از پیگری قضایی در داخل ایران نگرفت و بر همین اساس خواستارِ ورودِ نمایندگانِ مجامعِ بین المللی به ایران شد تا خانوادهها را در شناسایی قاتلان یاری کند.
لادن مصطفایی در همین زمینه به جرس گفت: من به عنوان خانواده یکی از این قربانیان بعد از انتخابات حداقل ماهی چهار بار به مراجع قضایی مراجعه میکنیم تا ببینیم چه کسانی همسرم را به جرم حضور در خیابان مورد هدف گلوله قرار دادهاند، اما آقای لاریجانی و یا مقامات دیگر کشور هر وقت در مجامع بین المللی ظاهر میشوند یک قاتل جدید را معرفی میکنند، یک بار میگویند کار مامور انگلیسی است، یک بار میگویند کار آمریکا و اسراییل است، یک بار میگویند کار منافقان است، در حالی که من خودم به مراجع قضایی گفتهام که شاهدان زیادی میگویند به همسر من در راهپیمایی بیست و پنج خرداد، از بالای پایگاه ۱۱۷ بسیج عاشورا شلیک شده است و کارشناسان سلاح دستگاه قضایی نیز تایید کردهاند که به همسرم با کلاشینکف شلیک شده است اما در تمام این یک سال در کشور خودمان حتی یک بار هم کسی سراغ ما نیامد که بگوید بر شما چه میگذرد، نهادها و ارگانهای دولتی به استعلامهای قاضی پرونده هم پاسخگو نیستند، رسانههای داخل کشور هم که نمیتوانند صدای ما را به گوش دنیا برسانید، صدای به گوش سازمان ملل و مجامع حقوق بشری برسانید تا به داد خانوادههایی برسند که عزیزانشان را بیگناه در خیابان کشتهاند و هیچ پاسخی هم نمیدهند.
۶سهراب اعرابی
سهراب اعرابی جوان ۱۹ سالهای بود که پس از راهپیمایی مسالمت آمیز ۲۵ خرداد ماه، خانوادهی وی فرزندشان را گم میکنند و در نهایت پس از ۲۶ روز پرس و جوی هر روزه در برابر زندانها و کلانتریها و بیمارستانهای تهران عاقبت مادر و برادرِ سهراب، جنازهی این جوانِ ۱۹ ساله را در پزشکیِ قانونی شناسایی میکنند.
پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی شاید از جمله نخستین مادران داغداری بود که پس از کشته شدن فرزندش سکوت نکرد و مادران شهدای دیگر را نیز مشوق به شکستن سکوت بود. در سی و یکم تیر ماه سال گذشته، وی تنها چند روز پس از خاکسپاری سهراب اعرابی به همراه جمعی از زنان عضو کمپین یک میلیون امضاء، علی رغم فضای کاملا امنیتی، به دیدار خانواده ندا و همان روز سخنانِ مادران کشته شدگان انتخابات بود به صورت رسمی تری توسط زنان فعال و خبرنگارانِ داخل ایران منتشر شد.
وی همچنین در مصاحبه با خبرنگارِ کلمه تنها شرط گذشتن از خون پسرش را آزادی تمام زندانیان سیاسی اعلام کرد و گفته بود اگر همه زندانیان سیاسی را با اعلام برائت آزاد کنند از خون سهراب میگذرم اما اگر قرار باشد که فرزندم را که کشتهاند و زندانیان هم در زندان باشند از خون سهراب نمیگذرم.
مادر سهراب اعرابی همچنین به خبرنگار جرس نیز طی مصاحبهای گفته بود: همان روزهای نخست از صدا و سیمای جمهوری اسلامی به خانه ما آمدند، من فقط یک درخواست ساده از آنها کردم، گفتم به شرط آنکه همه گفتههای یک مادر را پخش کنند، حاضرم بنشینم و هر آنچه بر من گذشت را برایشان بازگو کنم اما آنها نخواستند و رفتند، از پرس تی وی آمده بودند و من فقط خواستم مرا سانسور نکنند چون به عنوان یک مادر فقط میخواستم از حق خودم برای پیگیری پرونده کشته شدن سهراب بگویم. به آنها گفتم فایده ندارد که مدام برنامه بسازیم و بگوییم یک عده اغتشاشگر بچههای ما را کشتند، بیایید تا ما برایتان بگوییم چه کسانی بچههای مرا درخیابان و یا در کهریزک کشتهاند، من یک انسان هستم، در ایران زندگی میکنم و این حق قانونی من است که با رسانه ملی کشور خودم در مورد آنچه بر پسرم گذشت حرف بزنم و هیچ حرف سیاسی هم ندارم. حاضر نشدند بنشینند پای درد دلهای یک مادر تا حداقل برایشان بگویم سهراب چگونه تیر خورد.
به خانه سهراب اعرابی و همسایههایشان نیز نیز بارها حمله شد و همچنین مادر سهراب اعرابی نیز چنیدن باز احضار و بازداشت شده بود. وی در همین زمینه به جرس گفته بود: اینها بیرحمانه به همسایههای ما به جوانهای شهرکی که سهراب متعلق به این شهرک است حمله میکنند و جوانان را میبرند. چرا باید جوانان این کشور که فقط اعتراض دارند اسیر دست دولتی شوند که دروغ میگوید؟
پروین فهیمی وقتی هیچ پاسخی از دستگاه قضایی و امنیتی کشور در مورد پرونده فرزندش نگرفت در گفتگوی دیگری با جرس اعلام کرد: پیشنهاد من این است که آقایبان کیمون، دبیر کل سازمان ملل دیداری با خانوادههای شهدا داشته باشند تا واقعیت را از زبان خود خانوادهها بشنوند.
۷احمد نعیم آبادی
احمد نعیم آبادی نیز یکی از اولین جوانانی است که پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم در جریان تظاهرات آرام جنبش سبز در روز ۲۵ خرداد موردِ اصابتِ مستقیمِ گلوله در حاشیه میدان آزادی قرار گرفت که بعد از انتقال به بیمارستان رسول اکرم جان باخت.
. پیکر احمد نعیم آبادی بعد از یک هفته در پزشکی قانونی کهریزک به خانوادهاش تحویل داده شد
پدر احمد نعیم آبادی در دیداری که با میرحسین موسوی داشت، گزارشی از چگونگی کشته شدنِ فرزندش به موسوی ارئه داد. بر اساس گزارشی که کلمه منتشر کرد، پدر نعیم آبادی گفته بود: علاوه بر فرزندِ شهیدم احمد، همه اعضای خانواده به نتیجهی انتخابات معترض بودند و برای گرفتن حق و رای خود در اعتراضهای خیابانی شرکت داشتند و هرگز تصور نمیکردند که برخورد حکومت با معترضانی که رای خود را میخواستند، چنین خشونت بار باشد.
از خانوادهی احمد نعیم آبادی نیز همانند خانواده برخی دیگر از کشته شدگان بعد از انتخابات خواسته شد که با دریافتِ دیه از پیگیری پروندهی قتل منصرف شوند اما خانوادهی نعیم آبادی از پذیرفتن دیه سر باز زده و خواستار شناسایی و محاکمه عاملان و آمران کشته شدنِ فرزندشان شدند.
خانواده نعیم آبادی در دیداری که زهرا رهنورد پیش از روزهای حصرِ وی داشتند، تاکید کردند که همچنان خواهان معرفی و محاکمه قاتلان فرزندشان هستند و بارها به مراجع قضایی شکایت کردهاند اما پس هیچ پاسخی دریافت نکردهاند.
۸محرم چگینی
محرم چگینی جوان ۳۲ ساله و متاهلی بود که روز ۲۵ خرداد در مقابل پایگاه مقداد در خیابان آزادی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت.
معصومه چگینی همسرِ محرم چگینی به جرس گفت: همسرِ من یک کارگر بود که با تلاش فراوان و زحمت خرج و اجاره خانه را میآورد، در یک کشور اسلامی هیچ یک از مسولان که این همه ادعای عدالت دارند از خودشان پرسیدهاند که وقتی نان آورِ یک خانه را میکشید همسر تنهای او چگونه میتواند در شرایط اسف بار فعلی زندگی کند، هیچ یک از مسوولان از خودش پرسید که چرا حتی به وکیل ما هم جوابگو نیستند.
وی همچنین گفت: هیچ کسی از مسولان سراغمان نیامدند، یک کارت شهید هم دادند دستمان و بعد گفتند بروید دنبال دیه اما هرگز حاضر نشدند به ما بگویند چه کسی همسر من و جوانان بیگناه این کشور را تنها به جرم آنکه دنبال رای گمشده خود بودند با گلوله کشته است.
علی چگینی برادر محرم نیز به خبرنگار جرس گفت: برادرِ من از جنوب شهر به راهپیمایی رفته، جایی که امکانات معمولی برای یک زندگی ساده هم نداریم، اما چون جامعه ایران یک جامعه سنتی و مذهبی هست، رسانههای طرفدار دولت از احساسات مذهبی و سنتی مردم سوء استفاده میکنند. در تلویزیون فقط فیلمهایی را نشان میهند که جوانان دارند میرقصند، پایکوبی میکنند، مثلا کامل نبودن حجاب دختران را نشان میدهند که بگویند «یک مشت بچه قرتی» دنبال عریانی و بیحجابی هستند و اینها همه کسانی هستند که از موسوی طرفداری میکنند. همه این حرفها را هم به نام دین به خورد یک جامعه مذهبی میدهند تا مذهبیها را با ما بد کنند. آنقد در تلویزیون در این مورد فیلم نشان دادهاند که گاهی مردم مذهبی هم به ما مثل کسانی نگاه میکنند که طاعون داریم. برای بسیاری از مردم خیلی سنگین است که کسانی با اسلام و دینشان مبارزه کند، و صدا و سیما تلاش میکند ما سبزها را طوری معرفی کنند که انگار داریم با اسلام مبارزه میکنیم.
وی همچنین گفته بود: دولت خودش اعلام کرده ۳۶ نفر در ماجرای اعتراض به انتخابات شهید شدهاند، بنا به تشخیص خودشان به برخی از خانوادههای کشته شدگان از بنیاد شهید زنگ زدهاند و اعلام کردهاند که آنها جز خانواده شهید هستند و حالا هم دنبال این هستند که از میان این ۳۶ خانواده کسانی را راضی کنند که علیه موسوی و کروبی شکایت کنند، اسم موسوی و کروبی را نمیآورند، به ما میگویند علیه سران فتنه شکایت کنید.
۹رامین رمضانی
رامین رمضانی، جوان ۲۲ سالهای که سرباز وظیفه بود که در جریانِ راهپیمایی ۲۵ خرداد ۸۸ در میدان آزادی بر اثر اصابت مستقیم گلوله کشته شد.
سایت رای من کجاست گزارشی را در سال ماههای نخستِ اعترضات منتشر کرد که بر اساس این گزارش مادر رامین رمضانی گفته بود: «هرگز فکر نمیکردم که حضور پسرم در یک تجمع به کشته شدنش بیانجامد.»
در این گزارش آمده است که مادرِ رامین رمضانی آن روز (۲۵ خرداد) تا پاسی از شب نگران فرزندش بود، تلفن خانه به صدا آمد مادر با خوشحالی شماره رامین را بر دستگاه تلفن دید اما وقتی با ذوق به تلفن جواب داد ناشناسی پشت خط از مشخصات رامین گفت و اینکه جنازهاش را در یکی از بیمارستانهاست.
مادر رامین به خبرنگارِ این سایت گفته است: «وقتی کلمه جنازه را شنیدم فقط تلفن را روی ایفون قرار دادم و خودم با فریادی نقش بر زمین شدم. بر اساس این گزارش، پدر و مادر رامین از این گلایهمند هستند که تاکنون هیچ رسیدگی درباره پرونده رامین نشده است و آنها میگویند هرگز از خون فرزندشان نمیگذرند. درست در روز تولد ۲۲ سالگیِ رامین، خانواده وی جنازه ی فرزندشان را از پزشکی قانونی تحویل می گیرند. به نقل از مهدی رمضانی، پدرِ رامین رمضانی نیز آمده است: جای یک گلوله را روی سینه ی پسرم دیدم. گلوله ریه و کلیهاش را از بین برده بود.
مهدی رمضانی سال ۸۹ بر سر مزارِ فرزند۲۲ سالهاش، رامین، در بهشت زهرای تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و پس از یک ماه نیم با تودیع وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد. این حادثه در پی حضور تعدادی از خانوادههای شهدای حوادث پس از انتخابات به دلیل شرکت در مراسم سالروز تولد امیر تاجمیر، یکی دیگر از جوانانی که در راهپیمایی روز عاشورا کشته شده بود، رخ داد.
۱۰داوود صدری
داوود صدری۲۶ ساله، روز ۲۵ خرداد در خیابان آزادی و در مقابل پایگاه بسیج مقداد، هدف گلوله قرار گرفت و جان باخت. فیلمی از صحنه تیرخوردن این جوان در روی سایتهای اینترنتی منتشر شده است که نشان میدهد او از ناحیه قلب مورد اصابت گلوله قرار گرفته است و مردم تلاش میکنند تا پیکر او را بر شانههای خود بگیرند.
رسانههای هوادار حکومت داوود صدری را به عنوان بسیجی معرفی کردند. احمد صدری، پدر داوود به جرس گفت: پسر من بسیجی نبود، روزنامههای داخل ایران یک بار زنگ زدند و هرچه که خودشان دوست داشتند را نوشتند. ما به کی اعتماد کنیم؟ مزد سی سال خدمت صادقانهی من به مملکتم این بود که پسر جوان مرا کشتند بعد در بنیاد شهید به من گفتند باید افتخار هم بکنید که بچه شما بسیجی باشد، گفتم وقتی پسر من بسیجی نبود، چرا باید دروغ بگویم، پسرم یک کارمند معمولی بود که کشته شد و حالا هم به مصلحت خود کشور است که قاتلش را معرفی کنند.
وی همچنین اشاره کرد: من خودم به عنوان یک پدر دو بار راه افتادم به سمت جایی که بچهام گلوله خورد و از نزدیک در مورد وقایع روز ۲۵ خرداد پرس و جو کردم. شاهدان میگویند از بالای پشت بام پایگاه بسیج مقداد به سمت بچهها شلیک شده است. کسی که خودش شاهد بود چگونه یک مادر و دختر را در مهد کودک به رگبار بستند برایم هم چیز را تعریف کرد مردم و اهالی منطقه میگویند یکی از دلایلی که ناگهان مردم به کوچه و خیابان آمدند شنیدن صدای شلیک تیر هوایی بود. یعنی با صدای تیر مردم به کوچهها ریختند بعد کشته شدند. پسرِ من دنبال کارش رفته بود، ولی حتی اگر در تظاهرات هم شرکت کرده بود، آیا جواب یک شعار «رای من کو» گلوله بود؟ یعنی نمیتوانستند صبوری کنند تا این همه مردم شب به خانههایشان برگردند و باید تظاهرات را با گلوله تمام میکردند؟
۱۱-۱۲
سرور برومند و فاطمه رجبپور
سرور برومند زن ۵۸ ساله که به اتفاق دختر۳۸ سالهاش فاطمه رجبپور در جریان تیراندازی نیروهای نظامی به مردم در تاریخ ٢۵ خردادماه به یک مهد کودک پناه آورده بودند اما به گفته همسرش و با شلیک مستقیم گلوله جان بختند.
بر اساس گزارش رسانههای هوادرِ دولت، همسرش ابراهیم رجبپور گفته بود: به کمر و گلوی زن و دخترم تیر زده بودند. وقتی رسیدیم هردو عرقِ خون بودند. تشخیص پزشکان این است که در همان لحظه اصابت گلوله کشته شدهاند.
رسانههای هوادرار دولت از جمله خبرگزاری فارس نوشته است که این دو شهروند ایرانی از سوی اغتشاشگران به شهادت رسیدند، و این دو زن با اعمال خود به جهان ثابت کردند که تا پای جان حامی و فدایی ولایت فقیه هستند.
۱۳حسام حنیفه
حسام حنیفه جوان ۱۹ سالهای بود که روز ۲۵ خرداد در برابر پایگاه بسیج مقداد، بر اثر اصابت گلوله کشته شد. رسانههای هوادار حکومت از جمله خبرگزاری فارس و کیهان بار دیگر مدعی شده بودند که خانواده حسام از میرحسین موسوی شکایت کردهاند اما مادر حسام حنیفه در گفتگویی که با روز انجام داده بود، این ادعا را رد کرد و گفت: ما شکایت کردیم و گفتیم قاتل بچه ما را معرفی کنند. ما از آقای موسوی و هیچ کس دیگر شکایت نکردهایم. حتی قاتل را هم نمیدانیم کیست که مشخصا از او شکایت کنیم. ما در دادسرای جنایی شکایت کردیم و گفتیم قاتل بچهمان را معرفی کنند. بگویند چه کسی او را با گلوله زده است. از بنیاد شهید آمدند گفتند که این بنیاد حسام را به عنوان شهید پذیرفته و برای حسام کارت صادر میکنند و گفتند که حسام اتفاقی گلوله خورده و در راهپیمایی نبوده است… خب ما هم میگوییم بیاورید و قاتلی که گلولهاش اتفاقی به حسام ما خورده را معرفی کنید.
۱۴حسین اخترزند
حسین اخترزند، جوانِ ۳۲ سالهی اصفهانی یکی دیگر از تظاهرکنندگان معترض به نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوریِ ایران بود که در جریان پیامدهای اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در اصفهان کشته مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس جان سپرد.
شاهدانِ عینی، فیلمها و عکسهای منتشر شده مربوط به ضرب و شتم این شهروندِ اصفهانی در جریانِ اعتراضات روز ۲۵ خرداد را همان زمان در سایتهای اینترنتی منتشر کردهاند، او بعد از پایانِ کار به سمت دروازه شیراز، کانون درگیریهای آنروزِ اصفهان روانه میشود اما پس از مشاهدهی درگیریها به منظورِ پنهان شدن از پارکینگ مجتمع پزشکان وارد ساختمان میشود و سپس در پشت بام توسط برخی نیروها مورد ضرب و شتم زیادی قرار میگیرد و از طبقه سوم به پایین پرتاب میشود و در نهایت جان میدهد.
خانواده حسین اختر زند در مورد چگونگی جان باختن این جوان ۳۲ ساله سکوت کردند و در نهایت پس از دو سال به خبرنگار جرس گفتند: پیگیریهای ما هیچ نتیجهای نداشت و برای زندگی کردن در یک شهرستان آیا چارهای جز ادامه دادن به این سکوت مانده است؟.
یکی از شهروندانِ اصفهانی که با محمد اختر زند از نزدیک آشنا بود در همین زمینه به جرس میگوید: خانوادهی حسین اخترزند در همان روزهای نخست تلاش کردند تا پروندهی محمد اخترزند را در بازپرسی شعبه ۵ واقع در خیابان نیکبخت پیگیری کنند اما ظاهرا پاسخی دریافت نکردند. ادارهی آگاهی اصفهان، ماموران قضایی و امنیتی نیز به این خانواده اعلام کردند که فرزندشان در اثر غفلت، خودش روی ایرانیتهای پوسیده افتاده و سپس به پایین پرتاب شد و درگذشت.
وی میافزاید: مسولان گفتند حسین بر اثر مصرف مواد مخدر از پشت بام بیمارستان به پایین پرتاب شد ولی همان موقع خود پزشکی قانونی اعلام کرده بود برخورد با جسمِ سخت.
۱۵کیانوش آسا
کیانوش آسا، دانشجوی مهندسی پتروشیمی دانشگاه علم و صنعت ایران پس از شرکت در راهپیمایی معترضان به نتیجه انتخابات در روز ۲۵ خرداد مفقود شد و ده روز بعد پزشکیِ قانونی جسد این دانشجوی کرد را به خانوادهاش تحویل داده شد.
خانواده کیانوش آسا با انتشارِ یک نامهی سرگشاده خطاب به رئیس قوه قضائیه ضمنِ آنکه خواستار مشخص شدن علت مرگ کیانوش شدند، نوشتند: شاهدان عینی گفتهاند که کیانوش را در حالی دیدهاند که در اثر اصابت تنها یک گلوله به پهلویش زخمی شده بود، اما به هنگام مشاهده جسد او در پزشکی قانونی، اثر اصابت گلوله دیگری هم بر گردن او دیده شده که معلوم نیست چه زمانی و توسط چه کسی به او شلیک شده است.
پس از این نهادهای امنیتی خانوادهی کیانوش را بارها تحت فشار و پیگیرِ قانونی قرار دادند و در همین راستا چندین بار کامران آسا برادر کیانوش را نیز احضار و دستگیر کردند. خواهر اینجان باختهی انتخابات پس از آنکه برادرِ دیگرش توسط حاکمیت دستگیر شده بود، به بیبی سی گفته بود: ما شش ماه است که زندگی نداریم. تا کی باید وضع ما این گونه ادامه پیدا کند؟
کامران آسا برادر کیانوش در گفتگویی با جرس در موردِ فشارهایی که بر این خانواده پس از کشته شدن برادرش وارد شده بود، گفت: بعد از کشته شدن برادرم ما بصورت مستقیم و غیرمستقیم تهدید میشدیم. حتی خواهر و برادرم را در محل کار خود به شکلهای مختلف تهدید میکردند و برادرم توسط حراست اداره بارها احضار شد و به او تذکر دادند. در یکی دو باری هم که من خودم بازداشت شدم بطور غیر مستقیم تهدید میشدم مثلا یکی از بازجوها به من گفت مادرت به عزای کیانوش نشسته است طوری رفتار نکنید که به عزای فرزندان دیگرش هم بنشیند. در روند پیگیریها، قاضی پرونده به ما گفت به نتیجه نمیرسید و عکسی هم که به دیوار بیرونیِ منزل زده بودیم را پاره کردند، یعنی حتی نگه داشتن عکس کیانوش هم جرم است اما ما تا روزی که زنده باشیم این جنایت را پیگیری خواهیم کرد.
۱۶محمود رئیسی نجفی
محمود رئیسینجفی، کارگر سادهای بود که هنگام بازکشت از محل کارش در روز ۲۵ خرداد در میدان آزادی تهران با و ضرب و شتم مجروح و پس از ۱۳ روز در منزل خود جانش را از دست داد.
خدیجه حیدری همسر آقای به همراه پدر اینجان باخته به دیدار مهدی کروبی یکی از نامزدهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری رفته و بنا بر گزارش سهام نیز وی در مورد نحوه جان باختن همسرش گفته بود که آقای نجفی روز ۲۵ خرداد تا ساعت شب دیروقت به خانه آمد در حالی که اوضاع ایشان بسیار بد و نابسامان و بدنشان هم زخمی و خونآلود بود و نمیتوانست سرپا بایستد. آقای نجفی گفت: بعد از پایان کار، من از طرف میدان آزادی به خانه میآمدم که دیدم مردم در حال فرار هستند و عدهای هم آنان را تعقیب میکنند. متوجه شدم که عدهای مسلح و باتوم به دست مردم را میزنند و فراریان را تعقیب میکنند. من اصلا نمیدانستم که چرا این نیروها مردم را تعقیب میکنند و میزنند. من راه خود را میرفتم که این نیروها مرا گرفتند و با باتوم و مشت و لگد به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند. به قدری با باتوم و مشت و لگد مرا زدند که بیحال شدم و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم که در داخل یک اتومبیل در حال حرکت هستم. تلاش کردم که با دستهایم موقعیت اطرافم را بفهمم. متوجه شدم که چند نفر دیگر نیز در وضعیت من هستند و گویی آنان مرده و یا بیهوش هستند و مرا روی آنها انداختهاند. با دستم به کف ودیوارهی اتاق ماشین کوبیدم و سر و صدا کردم. نیروهایی که ماشین را هدایت میکردند، وقتی متوجه شدند که من زنده هستم و سر و صدا میکنم ماشین را نگه داشتند و در را باز کردند. من با التماس به آنان گفتم که من زن و بچه دارم و از سرکار میآمدم و اصلا نمیدانم که چرا این بلا به سر من آمده است. ظاهرا یکی از آنان دلش سوخت و آمد و مرا کشید و بیرون انداخت.
به گفتهی خدیجه حیدری محمود رییسی نجفی تنها ۱۳ روز زنده ماند و سپس جان باخت.
بر اساس گزارش سهام نیوز، پدر محمود نجفی خطاب به مهدی کروبی گفت: «بعد از اینکه متوجه شدیم جنابعالی پیگیر مسائل مربوط به کشتهشدگان و آسیب دیدگان حوادث بعد از انتخابات هستید، دلگرم شدیم و به خدمتتان آمدیم تا اجازه ندهید خون فرزندمان پایمال شود.
۱۷مصطفی غنیان
مصطفی غنیان دانشجوی جوانی بود که شب ۲۶ خرداد وقتی روی پشت بام در حال سر دادن شعار «الله اکبر» بود، با اصابت گلوله به سر کشته شد.
همان زمان فیلمی از سخنان محمد تقی غنیان پدر مصطفی غنیان بر روی اینترنت قرار گرفت که شرحی از نحوه جان سپردن فرزندش را در یک مراسم گرامیداشتی که در مشهد برگزار شده بود بیان میکرد. مصطفی بعد از اصابت گلولهای که به سوی سر او شلیک شده و شقیقهاش را سوراخ کرده بود، در آغوش پدرش جان داد. رسانههای هوادار دولت نیز همزمان به نقل از غنیان نوشته بودند: «مسوول خون فرزند من میرحسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری میکنم». این مصاحبهی ساختگی انتقاد شدید آقای غنیان را برانگیخت و خبرگزاری ایرنا ناگزیر شد مصاحبهای از پدر مصطفی غنیان را منتشر کند که طی آن آقای غنیان مطالب کذبی که به نقل از برخی رسانهها منتشر شده را تکذیب کرد و گفت: در زمینه عامل یا عوامل شهادت فرزندم هیچ مطلبی در هیچ جا عنوان نکردهام.
۱۸میثم عبادی
میثم عبادی نوجوانی که تنها ۱۶ سال داشت در آغازِ اعتراضاتِ مردمی به نتیجهی اعلام شدهی انتخابات بر اثر اصابت گلوله جان باخت.
خبرنگار سایتِ کلمه به منزلِ مسکونی این نوجوانِ جان باخته در حوادثِ پس از انتخابات رفته است و پس از مشاهدات خود نوشت: خانه کوچکشان در شهرک کیانشهر تهران است. خانهای که در هر گوشهاش عکس میثم به دیوار است. نوجوانی ۱۶ ساله که در عکسهای ش حتی کمتر از این سن به نظر میرسد میثم عبادی، ۲۴ خرداد ماه سال ۸۸ مورد اصابت گلوله قرار گرفت، میثم کارگری بود که برای کمک به خانوادهاش از چهارده سالگی در یک کارگاه خیاطی کار میکرد، این روزها و بعد از گذشت دو سال هنوز خانواده میثم با لباس مشکی بر تن ناباورانه به سوگ این جوان نشستهاند
اصغر عبادی پدر میثم در پاسخ به پرسش خبرنگار کلمه مورد رسیدگی قضایی به پروندهی قتلِ میثم عبادی گفت: آنها نمیخواهند قاتل را مجازات یا معرفی کنند. به ما گفتند که یک بسیجی را به نام محمد دستگیر کردهاند و او ضارب میثم است و گلوله را مستقیم به شکم پسرم شلیک کرده، چند ماهی هم نگهش داشتند اما بعد رهایش کردند. ما هیچ وقت نفهمیدیم چرا آزادش کردند و اصلا چه شد؟ آن موقعها پرونده در شعبه یک بازپرسی بود و قاضی پرونده هم کسی به نام شاملو بود و انصافا قاضی خوبی هم بود اما او از آنجا رفت یا نمیدانم برکنارش کردند بعد هم که همان محمد بیسجی را آزاد کردند. این قاضی چند بار به من گفت وقتی که پسر ۱۵ ساله اینجا به من دستور میدهد، چه کنم؟ منظورش همین بسیجیها بودند. به هر جا میروم به من میگویند دولت باید بخواهد به این مساله رسیدگی کند چون دولت مقصر بوده است. پسر من در خیابان گلوله خورده و این دستور توسط دولت صادر شده است. وکیلمان خانم نسرین ستوده هم ماه هاست بازداشت شده و در زندان است. یک ماهی میشد که وکالت این پرونده را پذیرفته بودند که دستگیر و زندانی شدند. ایشان پی گیری پرونده میثم را آغاز کرده بودند که بازداشتشان مانع انجام فعالیتهای بیشتر شد. ما الان نگران ایشان هم هستیم. میدانیم همین فعالیت برای ما و امثال ما موجب بازداشت ایشان شده است و اکنون فرزندان کوچکشان ماه هاست مادرشان را ندیدهاند از این بابت هم واقعا ناراحتیم.
۱۹ لطفعلی یوسفیان
لطفعلی یوسفیان کارمند ۵۶ ساله و یک شهروند معمولی بود که در درگیریهای خرداد ۸۸ با استنشاق گاز اشک آور دچار مشکلات تنفسی میشود که پس از چند روز در بیمارستان جان خود را از دست میدهد. آقای یوسفیان یکی از بستگانِ نزدیک علی حسنپور است که در راهپیمایی روز ۲۵ خرداد با صابت گلوله کشته شده بود.
آرش یوسفیان فرزندِ لطفعلی یوسفیان با بیان اینکه پدرش سیاسی نبوده است در مصاحبهای به خبرنگار جرس در مورد روزِ درگیری گفته است: شهر اوضاعِ به هم ریختهای داشت. پدرم ماشین مرا با خودش برده بود و هنگام بازگشت از محل کارش که حوالی خیابان آزادی بود، میان شلوغی و ترافیک مجبور به توقف شدند. او همراه یکی از همکارانش بود که ناچار شدند در گوشهای ماشین را پارک کنند، ناگهان میبینند که ماموران برای پراکنده کردن جمعیت گاز اشک آور پرتاب کردند. گاز وارد ماشین آنها میشود و در فضای بستهی ماشین این گاز میپیچد.
پدرم ۵۶ ساله بود و هیچ مشکل و بیماری تا پیش از آن نداشت. اما آن روز وقتی به خانه برگشت دیگر حالش به روزهای قبل از آن اتفاق بر نگشت. نفس کشیدن برایش چنان سخت شده بود که گاهی وقتها از شدت نفس تنگی روی زمین مینشست، به خودش میپیچید و اصلا نمیتوانست تکان بخورد. با دیدن وضعیت پدر نگران شده بودم و بعد از سه روز او را به بیمارستان ابن سینا واقع در صادقیهی تهران منتقل کردم که بعد از چند روز همانجا جان سپرد. پزشکان گفتند فوتِ پدرتان را «ایستِ قلبی» اعلام میکنیم چون اگر دلیل اصلی را بنویسیم به این زودیها جسد را به شما تحویل نخواهند داد و دردسرهای بعدی شروع خواهد شد.
۲۰احمد نجاتی کارگر
احمد نجاتی کارگر ۲۴ ساله در خرداد ماه سال گذشته در جریان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری، دستگیر شده، سپس بر اثر ضرب و شتم دچار عفونت شدید شد، ریهها و کلیههایش هم از کار افتاد و جان باخت.
برنامه ۲۰: ۳۰ تلویزیون جمهوری اسلامی و روزنامه کیهان، مدعی شدند که احمد کارگر نجاتی زنده است. آنها با انتشار مطالب یک وبلاگ نویس که مدعی شده بود احمدی نجاتی کارگر است در صدصدِ زیر سئوال بردن اسامی شهدای وقایع بعد از انتخابات بودند، بر اساس گزارش سحام نیوز، «درهمان زمان خانواده احمد کارگر نجاتی با هزارترس ولرز با مهدی کروبی تماس گرفته و گفتهاند بچهشان را کشتهاند.»
همان زمان سایت رسمی مادران داغدار گزارشی را منتشر کرد که طی آن مادر احمد نجاتی کارگر به مادرانِ کشته شدگان دیگرِ حوادثِ بعد از انتخابات گفته بود: احمد وقتی از بازداشت آزاد شده بود برای خانواده از بازداشتگاه تعریف میکرد و وی گفت از ساعت ۶ صبح شروع میکردند به زدنمان تا شب که یک وعده غذا که شامل یک تکه سیب زمینی و تکهای نان بربری بود به ما میدادند و شب هم چون جایمان بسیار تنگ بود و حتی برای نشستن جا نبود پس مجبور بودیم ایستاده و سرپا بخوابیم.
مادرِ احمدی نجاتی کارگر در مصاحبهای به جرس هم گفته بود: من هنوز نمیتوانم فراموش کنم شبی را که تمام فامیل به ما زنگ میزدند تا برنامه بیست و سی را ببینیم. این ظلم است که فرزندم زیر خاک باشد هنوز خاکش هم خشک نشده باشد آنوقت کسانی که اهل همین خاک و همین کشور هستند بروند بالای سر جنازهای که به تازگی دفن شده است، فیلم دروغ بسازند. صدا و سیما از یک قبر دو طبقه طوری فیلم گرفت که سنگ قبر مهدی برادر احمد که هشت سال پیش فوت کرده بود را نشان بدهند و به مردم بگویند ببینید احمد نجاتی کارگر کشته نشده است. حتی همان تابلویی که بهشت زهرا خودش نام کسانی که دفن میشوند را روی آن حک میکند هم در فیلم نشان داده شد ولی گفتند این را ما به دروغ ساختهایم. نمیتوانم ببخشم کسانی که با آبرو و احساسات ما یکجا بازی کردهاند. من از صدا و سیما که دروغ گفته بود ناراحت شدم، دلم شکست که آبروی ما را بردند، ولی همیشه دلم میخواست آن جوانِ وبلاگ نویس که همنام پسرم بود را ببینم و بگویم، چطور توانستی با قلبهای سوخته پدر، مادر و خواهران یک جوانی که کشته شد بازی کنی؟ من فقط دلم میخواهد ببینمش و با او حرف بزنم. ببینم آیا خودش هم خانوادهای دارد و بعد راضی شد اینگونه با احساسات یک خانواده داغدیده بازی کند. از بس کار این آقا رذیلانه و پست بود گاهی وقتها فکر میکنم ممکن نیست چنین آدمی وجود داشته باشد که چون همنام پسرم بود، پا روی جنازه یک انسان بگذارد و به دنیا بگوید چون من زنده هستم پس هیچ احمد نجاتی دیگری را در ایران نکشتهاند.
وی گفته بود: همه در خواست ما فقط معرفی قاتل بچههای ما بود که هیمن را هم دریغ کردند.
۲۱ اشکان سهرابی
اشکان سهرابی، جوان ۲۰ ساله و دانشجوی مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه آزاد قزوین بوده که در جریانِ ناآرامیهای پس از انتخابات در روز ۳۰ خرداد مورد اصابتِ مستقیمِ گلوله قرار گرفته و سپس در بیمارستان جان باخت.
زهرا نیک پیما در همان روزهای نخست به صدای آمریکا گفته بود: اشکان دانشجو بود و روز سی خرداد داشت خودش را برای امتحانِ فردایش آماده میکرد اما به من گفت برای چند دقیقه برای دیدن دوستش به خیابان میرود. علی رغم اینکه گفته بودند مردم را در جاهای خلوت نمیکشند ولی پسرم در یک خیابان خلوت تیر خورد و دیگر به خانه بر نگشت.
مادر اشکان سهرابی به بیبی سی نیز گ گفته بود: «اشکان، تنها فرزند پسرم، نقاش بود. کمربند مشکیدان دو تکواندو بود، با این همه قابلیت در عرض پنج دقیقه پسرم را کشتند و تمام شد، هیچ کس هم نیست که پاسخگو باشد. جواب خون بچه من را چه کسی میدهد؟»
وی در مورد روند قضایی پرونده قتلِ فرزندش به جرس گفته است: ما حتی وکیل هم گرفتهایم، اما نه پیگیریهای ما جواب داده است و نه پیگیریهای خانم مجدزاده وکیل این پرونده به نتیجه مشخصی رسیده است.
مادر اشکان سهرابی که تنها پسرش در حوادثِ پس از انتخابات کشته شده بود در همین مصاحبه با بیانِ اینکه اشکان فدای پنج دقیقه بیرون رفتن از خانه شده است، گفت هیچ کس از طرف دولت هم سراغ ما را نگرفت. تنها یک بار از طرف حلال احمر آمدند به منزل ما، کمی همدردی کردند و رفتند، شاید آنها فراموش کردهاند اما ما که فراموش نمیکنیم و هنوز چشم انتظار شناسایی عاملان هستیم.
۲۲ ندا آقا سلطان
ندا آقاسلطان دختر ۲۷ سالهای بود که در جریان اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در محلهی امیر آباد تهران به ضرب گلوله کشته شد و همان زمان فیلم کوتاهی از لحظات جان سپردن ندا به سرعت در اینترنت و بسیاری از شبکههای خبری مهم جهان پخش شد.
بازتاب جهانیِ گستردهی این فیلم موجب شد که جمهوری اسلامی به کرات در صدد واکنش بر آمد و در همین راستا چندین فیلم سینمایی و داستانی و تئاتر هم توسط حکومت ساخته و در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده بود تا قتل ندا را به جریانهای مختلفِ مخالفِ حکومت مرتبط سازند.
در ۳۱ تیر ماه تنهایک ماه پس از جان باختنِ ندا تعدادی از مادران کمپین یک میلیون امضا، فعالان جنبش زنان به همراه مادر سهراب اعرابی و اشکان سهرابی به دیدار مادر ندا آقاسلطان رفتند و پای درد دلهای مادر ندا نشستند تا او برای نخستین بار شرحی از آنچه که بر ندا و خانوادهاش رفته بود را بازگو کند: «ندا تا چند دقیقه پیش از حادثه، تلفنی با ما در تماس بود. مدت کوتاهی بعد از آخرین تماس، استادِ موسیقیِ ندا با ما تماس گرفت و گفت پای ندا تیر خورده و به بیمارستان شریعتی منتقل شده است. ما به سرعت خود را به بیمارستان رساندیم و استاد موسیقی ندا را دیدیم که سراسر لباساش غرق در خون است و بعد گفتند کتفاش گلوله خورده و کم کم متوجهمان کردند که پیش از رسیدن به بیمارستان به شهادت رسیده است. مادر ندا گفت که مسئولان پزشک قانونی اجازه خواستند که از مغز استخوان ندا برای پیوند دیگری استفاده کنند که موافقت کردیم. اما خبر شهادت ندا به سرعت منتقل شد. ما سکوت کردیم که بتوانیم جنازهی او را تحویل بگیریم و صبح روز یک شنبه در پزشک قانونی بهشت زهرا جنازهی او را به ما تحویل دادند».
پس از آن خبرنگاران دیگری نیز با این مادر که به تنهایی میباید در مقابل خبرهای متناقضِ حکومت میایستاد، انجام گفتگو کردند. صدای آمریکا نیز چهار ماه پس از جان باختنِ ندا آقاسلطان با مادرِ وی مصاحبهای انجام داد که وی در این گفتگو ادعاهای مطرح شده در مورد «دسیسهی دشمنان» در کشته شدنِ ندا و پیشنهادِ بنیاد شهید را رد کرد و گفت: من هیچ وقت تحت پوشش بنیاد شهید قرار نمیگیرم و نخواهم گرفت. ندا رفته برای مملکتش، ندا نرفته که برای ما درآمد ماهیانه درست کند. اگر اینها میگویند شهید شده روی سنگ قبر او مردم آمدند با رنگ سرخ نوشتند شهید، چرا پس میروند کلمهی شهید را پاک میکنند؟.
بعد از آن رادیو فردا نیز مصاحبهای با این مادر انجام داد که وی گفته بود: من و ندا همیشه در تظاهرات شرکت میکردیم و مسئله خاصی نبود. ندا تازه وارد این مسایل شده بود و خیلی برایش جالب بود. روز شنبه ندا به من گفت که با هم برویم تظاهرات، ولی چون من مشکل داشتم گفتم نمیتوانم بیایم و به او توصیه کردم که تو هم نرو امروز خیلی خطرناک است، ولی ندا قبول نکرد و گفت میروم…به من مستقیم خبر را نگفتند و به شوهر خواهرش گفتند که ندا تمام کرده و بعد من از چهره خواهر ندا فهمیدم که چه اتفاقی افتاده و بعد دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
مادر ندا همچنین در مورد فیلمِ مربوط به صحنهی تیر خوردن ندا به رادیو فردا گفت: برادرش این فیلم را میبیند هر بار گریه میکند. وی پس از آن به روز نیز گفته بود: یک روز که تنها بودم جرات کردم و فیلم را نگاه کردم. حالم خیلی بد شد؛ قابل توصیف نیست. آن چشمهای باز ندا مرا دیوانه کر….
مادر ندا آقاسلطان درگفتوگو با کمپین بین المللی حقوق بشر ایران خواستار پیداکردن قاتل دخترش توسط مجامع بین المللی از جمله دادگاه لاهه و
سازمانهای حقوق بشری شد.
۲۳ مسعود خسروی دوست محمد
مسعود خسروی دوست محمد متاعل و دارای یک فرزند ۱۷ ساله بود که در راهپیمایی ۳۰ خرداد با اصابت گلوله جان باخت.
همسرِ وی نیز پس از یک سال در مصاحبهای با جرس سکوتش را اینگونه شکست: همسرم چون کارمند بود، طبق معمول باید غروب به خانه بر میگشت، اما غروب سی خرداد هرچه منتظر بودیم خبری از همسرم نبود. هرچه بیشتر میگذشت ما هم بیشتر نگران میشدیم. حتما یادتان هست که آن روزها تلفنها را هم قطع میکردند، برای همین زنگ زدنهای ما به گوشی همراه ایشان هم بیجواب میماند. به اتفاق خواهر ایشان و دوستان همسرم همه جا را گشتیم. آن شب ما هم مثل خیلی از خانوادههای دیگر بیخوابی کشیدیم تا فردا که باز جستجوهای ما شروع شد. به تمام بیمارستانهای تهران سر زدیم که سر آخر یکی از بیمارستانها به ما گفت فردی با چنین مشخصات آنجا بود و ما را راهی پزشکی قانونی کردند. پسرم در همه این شرایط همراه ما بود، هفده سال دارد ولی با همین سن کماش میخواست تکیهگاه من باشد، میخواست مواظب من باشد و همه جا با من میآمد. پسرم نگذاشت من بروم و عکسها را در پزشکی قانونی ببینم. به من میگفت تو نیا، خودم میروم. شوهر خواهرهمسرم و دوستان نزدیک مسعود نیز حضور داشتند وعکسها را هم شناسایی کرده بودند و موضوع را آرام آرام به من گفتند. ولی پسرم میگفت من باید خودم بروم و مطمئن شوم که عکسهای پدر من است. هیچ کس نتوانست جلوی او را بگیرد. پسرم خودش رفت و پدرش را شناسایی کرد. به صورت همسرم گلوله شلیک کردند. سمت راست صورتش…تیر از پشت سرش خارج شده بود.
وی گفته بود: به توصیه وکیلمان سعی کردیم با هیچ رسانهای گفتگو نکنیم تا شاید ایشان بتواند آنچه که خواست قلبیمان بود را از طریق دستگاه قضایی همین کشور پیگیر باشد اما متاسفانه علی رغم پیگیریهای مداوم ایشان تاکنون از دستگاه قضایی هیچ جوابی دریافت نکردهایم.
۲۴ کاوه سبزعلیپور
کاوه سبزعلیپور جوان ۲۴ سالهای بود که در تظاهرات روز شنبه ۳۰ خرداد بر اثر اصابتِ مستقیمِ گلوله کشته شد.
پدر کاوه سبزعلیپور در مصاحبهای با جرس با بیان اینکه در برگهی پزشکی قانونی نوشتهاند بر اثر اصابت گلوله کشته شده است، گفت: ساعت ده شب بود که از بیمارستان لقمان به ما زنگ زدند، گفتند پسرتان زخمی شده است. ما رفیتم تمام بخشها را گشتیم ولی خبری از کاوه در بیمارستان نبود. آنجا به ما گفتند بروید سردخانه و ما تازه فهمیدیم که چه بلایی سرمان آمده. من و مادرش جای گلوله را توی صورت پسرمان دیدیم، به چشمهایش شلیک کرده بودند.
خبرگزاری فارس پیشتر به نقل از پدرِ کاوه (سجاد) سبز علیپور نوشته بود: «بنده موسوی و کروبی را از مقصران این اتفاقات میدانم اما پدرِ اینجان باخته در گفتگو با خبرنگار جرس چنین خبری را از اساس تکذیب کرده بود و گفت: یک بار از خود دادستانی به ما زنگ زدهاند و گفتند که شکایت کنید. ما به آنها گفتیم از چه کسانی شکایت کنیم، ولله ما نمیدانیم چه کسی بچه مرا کشته. بچه من تنها هم نیست، خیلیها را کشتهاند، از آنها خواستم به عنوان مسوول، پیگیر پرونده کشته شدن پسر جوانم باشند، هیچ وقت چنین بحثی را مطرح نکردم و دادستانی هم از ما نخواست که بگوییم ما از موسوی و کروبی شکایت داریم. آنها از ما خواستند شکایت کنیم اما نگفتند از چه کسی. ما هم قبول کردیم و رفتیم شکایت نوشتیم تا به دادمان برسند.
۲۵ مسعود هاشمزاده
مسعود هاشمزاده ۲۷ ساله و دارای دیپلم رشتهی علوم تجربی بود که در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در خیابان شادمان به ضرب گلولهی جان باخت. به گفتهی برادر مسعود، وی در زمینهی موسیقی و طراحی فعالیت میکرد و ۹ سال بود که سنتور مینواخت. مراسم سالگرد فرزندشان را در روستای ولی آباد زیباکنار بر مزار او برگزار کردهاند.
فیلمی در سایتهای خبری منتشر شده است که مادر هاشمزاده را بر مزار فرزندش نشان میدهد در حالی که با گریه میگوید: پسر من در زمان انتخابات وقتی مناظرهها را میدید خیلی حرص میخورد، میگفت تحمل دروغ را ندارم. پسرم آزادی را دوست داشت و هیچگاه صدایش را برای هیچ کسی بلند نمیکرد. الان که نیست وقتی به خواب ما میآید همیشه میگوید من ناراحت نیستم، من نمردهام همیشه در میان شما هستم…
مادر مسعود هاشمزاده همچنین در مصاحبهای به روز گفته است: به ما گفتند دیه بگیرید ما گفتیم دیه نمیخواهیم. گفتم من قاتل را میخواهم؛ میخواهم ببینم و در چشمانش و صورتش نگاه کنم. گفتند اگر دیه نگیرید پروندهها مسکوت میماند و به این پروندهها رسیدگی نخواهد شد.
۲۶ عباس دیسناد
عباس دیسناد، ۴۸ ساله در راهپیمایی روز ۳۰ خرداد و در جریان اعتراضات مردمی به کودتای انتخاباتی به دلیل وارد شدن ضربه باتوم به سرش، دچار خونریزی مغزی شد و جان باخت.
در همان ماههای نخستی که درگیریهای حوادث پس از انتخابات در تهران ادامه داشت وبلاگ سخن معلم با انتشار عکسهایی از خانواده اینجان باختهی انتخابات جزییاتی از نحوه کشته شدن این شهروند ایرانی را در دیدار و گفتگویی که کانون صنفی معلمان با خانوادهی عباس دیسناد داشتهاند منتشر کرد که به سرعت در تمامی سایتها منتشر شد.
بر اساس این گزارش مریم خانی همسر عباس دیسناد به اعضای کانون صنفی معلمان گفته است: «همسرم جانباز جنگ بود، در بدنش چند ترکش بود که بعضی اوقات دچار کمر دردهای شدید میشد. با این حال وقتی عباس از جنگ برگشت، خود را به عنوان جانباز به مراکز رسمی اعلام نکرد که از مزایای آن بهرهمند شود…روز سی خرداد به خیابان میرود ساعت ۵ عصر دخترم به او زنگ میزند…. از پشت سر با باتوم به سر او میزنند و دچار ضربه مغزی میشود. او را به بیمارستان شهریار میبرند. حدود ۳ روز در حالت کما بود و روز چهارشنبه فوت میکند، روز پنجشنبه در سردخانه بود و روز جمعه او را در بهشت زهرا دفن کردیم.»
همسر آقای دیسناد همچنین از نحوه برخورد با خانوادهی کشته شدگان چنین پرده برداشته بود: «در بیمارستان از هر خانواده مبلغ ۱۵ میلیون تومان برای تحویلِ جنازهها میخواستند، حدود ۳ میلیون تومان هم هزینه بیمارستان شد.»
وی با اشاره به اینکه بر اساس گفتههای پزشک اگر عباس را زودتر آورده به بیمارستان منتقل کرده بودند امکان زنده ماندنش وجود داشت، گفت: «ما در منزل مستاجر هستیم و مغازه هم اسیتجاری بود. همسایگان مغازه به ما گفتند که وقتی عباس دچار ضربه شد، ماموران از نزدیک شدن مردم برای انتقال او به بیمارستان ممانعت میکردند و او مدتها بر روی زمین بود! بعد هم به ما گفتند که علت مرگ ایشان را «سکته قلبی» اعلام کنیم.»
۲۷ یعقوب بروایه
یعقوب بروایه جوان ۲۷ سالهی دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد بود که در حوادث تیر ماه ۸۸ مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از انتقال به بیمارستان لقمان دچار مرگ مغزی شد و جان باخت.
همان روزهایی که هنوز یعقوب بروایه در بیمارستان بستری بود خبرنگاری سراغِ مادرِ این دانشجو در بیمارستان لقمان رفت و با مادر این دانشجو گفتگویی انجام داد که روز آن را منتشر کرده است. بر اساس این گزارش، مادر یعقوب بروایه به خبرنگار گفته بود که یعقوب به اتفاق دوستانش پس از پایان تمرین تئاتر از دانشکده خود که نبش خیابان فلسطین قرار دارد به سمت میدان انقلاب، که مسیر هرروز آنها بوده در حال حرکت بودند. دوستانش میگویند تا آنجایی که توانستیم سعی کردیم که از شلوغیها به سرعت عبور و مسیرهای ساده تری را برای حرکت انتخاب کنیم؛ اما مامورین نیروی انتظامی مردم را به سمت خیابانهای اطراف هدایت میکنند و ناخواسته به طرف میدان جمهوری در خیابان نواب کشیده میشوند. ناگهان همه جا شلوغ میشود و مامورین یگان ویژه و نیروهای بسیجی با ایجاد رعب و وحشت مردم را متفرق میکنند. در برابر این رفتار مامورین، مردم هم مقاومت میکنند. تا اینکه تیراندازیها شروع میشود و دقیقا روبروی همان مسجد لولاگر پسرم زخمی میشود. شلیک گلوله از طرف بسیجیهایی بوده است که در پشت بام مسجد لولاگر مستقر شده بودند امروز حال پسر من خیلی بد است. امیدوارم که اتفاق بدی برای او رخ ندهد که من به عنوان مادر یعقوب هرگز از هیچ کسی بابت این اتفاق نمیگذرم.
اما یعقوب بروایه پس از ده روز در همان بیمارستان جان باخت.
محمد رحمانیان، کارگردان تئاتر و استاد یعقوب بروایه، در یادداشتی که همان زمان در روزنامه اعتماد ملی منتشر شده بود خطاب به شاگردِ جان باختهاش نوشته بود: پس تو چرا به خاک افتادی در این پرولوگ؟ کدام درامنویس ناشی صحنه مرگ تو را رقم زد در این پیش بازی؟
۲۸ علی فتحعلیان
علی فتحعلیان جوان ۲۰ سالهای است که با بنا به گفتهی شاهدانِ عینی، در ناآرامیهای پس از انتخابات، در تاریخ ۳۰ خرداد با شلیکِ مستقیمِ گلوله جان داد. اما از پدر و مادرِ این جوان در تمام این دو سال هیچ سخن و اظهار نظری منتشر نشد.
امیرعلی فتحعلیان پدر علی بعد از دو سال سکوت در مصاحبهای با خبر نگار جرس گفت: همان ۳۰ خرداد ۸۸ بود. محل شهادت ایشان برای خودمان هم دقیق مشخص نیست ولی ما هم شنیدیم مقابلِ مسجد لولاگر بود. آن روزی که این اتفاق افتاد پسرم درس داشت، یعنی همان روزها امتحان داشت. در آن زمان اصلا از خانه بیرون نمیرفت و همیشه مشغولِ درس خواندن بود. آن روز هم اتفاقی رفته بود بیرون ولی دیدیم دیر شد و به خانه برنگشت، تمامِ محل را گشتیم و پیدایش نکردیم. فکر کردیم طبقِ معمول رفت خانهی پدربزرگش اما دیدیم آنجا هم نیست. فردای آن روز هم از بیمارستان به ما زنگ زدند و به ما خبر دادند که پسرتان اینجاست مدراک را بیاورید و پیکرش را تحویل بگیرد.
وی با بیان دستگاه قضایی بر اساس روال اجرایی خود در حال پیگریِ پرونده کشته شدن فرزندِ آنهاست گفت: بچهای که یک مادر برایش ۲۰ سال زحمت کشید، با شرایط سختی که بچه مریض میشود و مادر باید پرستاری میکرد، مشکلات درس و مدرسهاش، یعنی ۲۰ سال تلاش کرد تا حاصل زحمت و دسترنجش را سربلند ببیند، الان چه بگویم، اصلا قابلِ گفتن نیست، حاصلِ همه عمرم رفت بر باد….
۲۹ بهزاد مهاجر
بهزاد مهاجر ۴۷ ساله در جریان راهپیمایی مسالمتآمیز ۲۵ خرداد با شلیک گلوله کشته شد اما تا زمان تحویل جسد هیچ نشانی از وی در فهرست دادسرای انقلاب، زندان اوین و نیز مراکز درمانی وجود نداشت. جسد وی پس از پنجاه روز به خانوادهاش تحویل داده شد.
بهزاد مهاجر دائی نیما نامداری یکی از روزنامه نگارانِ ایرانی بود و بدین ترتیب همان زمان در مورد مفقود شدن این شهروند ایرانی پس از اصابت گلوله وی از طریق وبلاگ خود تنش سخت مثل سنگ شده نتیجه ۵۰ روز حبس در سردخانه است (سردخانه همان زندان مردگان است؟)
نیما نامداری، خواهرزاده در همین زمینه به رادیو فردا گفته بود: ما قبلاً هم دوبار به پزشکی قانونی کهریزک مراجعه کرده بودیم، یک بار گفتند نمیتوانیم به شما چیزی نشان دهیم و یک بار هم تعدادی عکس به ما نشان دادند که در آنها عکس بهزاد مهاجر یعنی دایی من وجود نداشت. ما در دادسرای جنایی به عنوان فرد مفقود شده برای او پرونده تشکیل دادیم و بر اساس این پرونده بار دوم به پزشکی قانونی مراجعه کردیم که تصویر او در بین عکسهای پزشکی قانونی وجود نداشت. در نامه پزشکی قانونی اعلام شده جنازه در ۳۱ خردادماه به پزشکی قانونی تحویل داده شده و این تاریخ قبل از مراجعه ما بوده است، یعنی آن زمان جنازه در پزشکی قانونی بوده ولی اینها به ما اعلام نکردهاند.
وی گفته بود: روی سینه او جای برشی به صورت صلیبی وجود داشت که احتمالا به خاطر کالبد شکافی بوده است. درعین حال جای یک گلوله روی قسمت چپ سینه و تقریباً روی قلب وجود داشت و روی بدن هم کبودی و آثار جراحات سطحی دیده میشد، ولی نمیتوان قضاوت کرد این جراحات قبل از فوت بوده یا بعد از فوت هنگام انتقال جنازه ایجاد شده است.
۳۰ محمدجواد پرنداخ
محمد جواد پرنداخ، ۲۵ ساله دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان بود که پس از شرکت در تجمعِ اعتراضیِ دانشجویانِ این دانشگاه پس از دهمین دورهی انتخابات ریاست جمهوریِ ۸۸ چندین بار احضار و بازجویی شده بود، اما در روزی که به اداره اطلاعات اصفخان مراجعه میکرد، جسد وی در زیرپل واقع دربلوار کشاورز اصفهان یافت و به خانوادهاش تحویل داده شد.
همان زمان سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان جزئیات بیشتری از نحوه کشته شدن این دانشجوی جوان را منتشر کرد که براس آن محمد جواد پس از شرکت در تجمعات دانشجویان دانشگاه اصفهان در اعتراض به تقلب گسترده در انتخابات به منزل خود در گیلان غرب باز میگردد اما پس از چند روز از طرف اداره اطلاعات این شهر احضار میشود و به تأمین وثیقه ۳۰ میلیون تومانی آزاد میشود تا به بازگشت دوباره به اداره اطلاعات اصفحان مکلف شود
خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران، ایرنا نیز طی انتشار خبری مدعی میشود این دانشجو به عنوان یکی از افراد «اغتشاشگر» در جریان اعتراضات اخیر دستگیر شده و سپس خودکشی کرده بود
برادرش پس از یکسال سکوت خود را شکست و در مصاحبهای با «روز» اعلام کرد محمد جواد خودکشی نکرده و شکایت خانواده او از ماموران اطلاعات و قاضی پرونده برادرش تاکنون بینتیجه بوده است.
بر اساس این گزارش، برادر محمد جواد گفته است: برادرم چندین بار تحت از صبح تا شب مورد بازجویی قرار دادند. جواد را خیلی اذیت کرده و او را تهدید کرده بودند که تو را میکشیم و جنازهات را روی دست خانوادهات میگذاریم. برادرم هم به پدرم گفته بود که اینها دیر یا زود مرا میکشند و هزار جور اتهام دیگر به من زدهاند در حالیکه من فقط شعار دادهام.
صبح روز سوم برادرم برای ادامه بازجوییها به اداره اطلاعات رفت، اما حدود ساعت ۱۰ از اداره اطلاعات زنگ زدند که بگویید بیاید. پدرم میگوید که آمده، میگویند نیامده و پدرم میرود که دنبال برادرم بگردد. بعد ازکلی گشتن میبینند که زیر پلی نزدیک منزل فامیلمان که در اصفهان بود مردم جمع شدهاند. جلوتر که میروند میبینند جسد برادرم روی زمین است. پدرم میگوید آدمهای مشکوکی بالای سر جسد بودند. از همان جا میبرند پزشکی قانونی و درست ظرف نیم ساعت پزشکی قانونی میگوید که علت مرگ، اصابت جسم سخت بر سرش بوده است. برای ما خیلی سئوال داشت که چطور به این سرعت جواب دادند. پدرم همان موقع با همان لباس خونی پیش قاضی پرونده برادرم میرود و قاضی به پدرم میگوید که تو هم برو خودت را بکش
۳۱ مصطفی کیارستمی
مصطفی کیارستمی جوانی ۲۲ ساله بود که در روز ۲۶ تیر ۱۳۸۸ در نماز جمعه تهران شرکت کرد و به گفتهی شاهدان عینی در این روز بر اثر ضربهی باتوم در مقابل دانشگاه تهران مضروب میشود و بعد از گذشت چند روز جان باخت. علت مرگ او سکتهٔ مغزی اعلام میشود.
مصطفی کیارستمی پس از ناآرامیهای مربوط به مراسم نماز جمعهای که با سخنرانی هاشمی رفسنجانی برگزار شده بود، از خیابان با مادر خود تماس میگیرد و میگوید که شرایط مناسبی ندارد. اما مادر مصطفی با بیان اینکه از اتفاقات آن روز هیچ اطلاعی ندارد، در مصاحبهای به جرس گفت: مصطفی بعد از ظهر جمعه زنگ زد و گفت من اصلا حالم خوب نیست و میخواهم برگردم خانه. تا دوازده شب دکتر بودیم اما وقتی رسید خانه مدام حالت تهوع داشت و خوابش میبرد. خوابید و هرچی فریاد کشیدیم بیدار نشد.
بر اساس همین گزارش وی تاکید کرد: مصطفی سیاسی نبود اما به هر حال برای خودش عقیدهای داشت برای عقیده خودش هم ارزش قایل بود. در مسایل سیاسی نبود، صرفا به عنوان یک آدم معمولی عقایدی داشت و نسبت به باورهای خودش بیتفاوت و باری به هر جهت نبود، اما چون از واقعه روز جمعه هیچ خبری ندارم و اصلا نمیدانم بر پسرم چه گذشت برای همین شکایتی ندارم. توان این را هم ندارم که پیگیری کنم.
۳۲ فاطمه سمسارپور
فاطمه سمسارپور به اتفاق پسرش، کاوه میراسدالهی روز ۳۰ خرداد سال گذشته در جریان اعتراضات مردمی، در مقابل منزلشان مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. خانم سمسارپور همان روز جان باخت اما پسرش بعد از دو جراحی سنگین، زنده ماند.
سایت پرچم وابسته به سرکوبگران، با ادعای آمار ۳۶ کشته در حوادث ایران، اسامی برخی از آنها را اعلام کرده بود که در آن میان برخی نامها در لیت منتشر شده توسط کمیته پیگری وضعیت قربانیان که از سایتهای نزدیک به معترضانِ انتخابات منتشر شده بود، وجود نداشت. فاطمه سمسارپور از جملهی آنان بود که حسن میر اسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور در گفتگو با روز اعلام کرد دادسرای نظامی از او خواسته دیه بگیرد اما او حاضر به گرفتن دیه نشد.
بر اساس این گزارش، همسر فاطمه سمسارپور در مورد چگونگی کشته شدن همسر و همچنین زخمی شدنِ فرزندش پرده برداشت و گفت: حدود ساعت یک ربع به ۷ بوده که فاطمه و بچهها صدای انفجاری را در کوچه میشنوند. فاطمه و کاوه سراسیمه پایین میروند ببینند چه خبر است. همسایههای دیگر هم پایین میآیند. چند نفر را میبینند که کلت به دست ایستادهاند. تعقیب و گریز با مردم به کوچه ما کشیده بود. جنب منزل ما، یک مجتمع چند طبقه است. رئیس مجتمع رو به نظامیانی که اسلحه به دست بودند، دستانش را بالا میبرد و با اشاره به لوله گاز میگوید: شلیک نکنید، اینجا منفجر میشود. اما همان لحظه با گلوله به پای مرد همسایه میزنند و بلافاصله هم فاطمه و کاوه را که کنار او ایستاده بودند. فاطمه را به قلبش و کاوه را به شکمش میزنند. و همه اینها در حالی اتفاق میافتد که کوشا از پنجره همه را میدیده است. پزشکیِ قانونی هم دلیل فوت را نوشته است بر اثر اصابت گلوله…آخرین جواب دادگاه این بود که ضارب شناسایی نشد و بهتر است دیه بگیرید.
۳۳ حمید حسین بیک عراقی
حمید حسین بیک عراقی، جوان ۲۲ سالهای بود که روز ۳۰ خرداد در خیابان انقلاب تهران حین بازگشت به منزل به ضرب گلوله مستقیم کشته شد.
مجید حسین بیک عراقی پدر حمید عراقی که یک سال سکوت کرده بود، در مصاحبهای با جرس از چگونگیِ کشته شدنِ فرزندِ خود پرده برداشت و گفت: اوایل که به دنبال کار پسرم در دادسرای جنایی بودم به من گفته میشد که با اسلحه کلت به حمید شلیک شده است که اصلا چنین مدل سلاح کلتی در دستگاههای نیروی انتظامی و نظامی بصورت سازمانی وجود ندارد ولی بعد از مدتها که پیگیر کار بودم با گزارش کارشناسی، اسلحهای که از مرکز تشخیص هویت پلیس آگاهی بدست آوردم مشخص شد که ضایعاتی که در محل ورود و خروج گلوله ایجاد شده با اسلحه جنگی نظیر کلاشینکف بوده و از فاصله زیر پانزده متر به فرزندم شلیک کردند.
وی گفت: فقط به قاتلین فرزندم و کسانیکه مسبب این اعمال و رفتار بودند و حتی از کسانیکه کوچکترین دخالتی در انجام این اعمال داشتند میپرسم که چطور دلتان آمد با این جوانها این اعمال ددمنشانه را اعمال کنید چون این عمل از یک انسان بر نمیآید بلکه فقط از یک حیوان و از یک شیر ناپاک خورده این اعمال بر میآید.
صدا و سیما، کیهان و خبرگزاری فارس با انتشارِ مصاحبهای با خانواده حمید، مدعی شدند که او بسیجی بود اما فاطمه سرپریان، مادر حمید عراقی در مصاحبهای با خبرنگار جرس، نسبت به این خبر ساختگی اعتراض کرد و پرده از واقعیت برداشت.
بر اساسِ همین گزارش مادر حمید عراقی پس در آستانه یک سالگی جان باختن فرزندش گفته بود: وقتی خبرگزاری فارس با ما مصاحبه کرد، من فردای همان روز با خانمی که در این خبرگزاری با ما مصاحبه را انجام داده بود تماس گرفتم و گفتم بچه من بسیجی نبود، یک جوان معمولی بود، چرا نوشتید بسیجی؟ این خانم به من گفتند، بسیجیها خیلی مظلوم واقع شدند و برای همین ایشان یک عنوان «بسیج» را به خاطر مظلومیتِ بسیج کنار اسم پسر من گذاشتند، من فقط به خبرنگار فارس گفتم شما بالاخره رسانه دارید و میتوانید برای مظلومیت بسیج مطلب بنویسید چرا باید از پسرِ من که خودش مظلومانه کشته شد برای این کار استفاده میشد؟.
وی با اشاره به عکسهایی که برای شناسایی فرزندشان در پزشکی قانونی مشاهده کرده بود گفت: تمام صورت پسرم پر از خون بود، دندانهای جلوی حمید شکسته بود، یک طرف صورت حمید کبود بود. گلوله به سینهاش خورده بود و عکسها تماما خونین بود، عکسها داغونم کرد و من همان جا بعد از دیدن عکسها در پزشکی قانونی از حال رفتم…
۳۴محمد حسین فیض
محمدحسین فیض یکی از کشته شدگان اعتراضات به نتایج انتخابات ۱۳۸۸ است که در درگیریهای ۳۰ خرداد در نزدیکی پایگاه بسیج مقداد به علت اصابت گلوله به سرش کشته شد.
اگرچه برخیها میگویند محمد حسین فیض عقیده متفاوتی نسبت به خانوادهی خود داشت اما پدرِ محمد حسین فیض و برادرِ وی تنها کسانی هستند که حاضر شدند با نام خود و به صورتِ رسمی مصاحبه کنند و بگویند او عاشق ولایت بوده است.
غلامرضا فیض در مصاحبهای با جرس گفت پس از شهادتِ پسرم به ما خوش گذشته، چیز بدی نگذشته، کسی که در راه انقلاب و نظام فداکاری کند، زیباترین چیز است.
وی در پاسخ به این پرسش که پدر محسن روح الامینی از علاقمندان به این نظام است اما محسن به عنوان یک معترض در خیابان حضور پیدا کرد و گفته میشود محمد حسین هم به نتیجهی انتخابات معترض بود گفت: در هر جایی هر کسی کشته شد، باعث و بانی کسانی هستند که بحث تقلب را مطرح کردهاند. ما این همه انتخابات بعد از انقلاب برگزار کردهایم هم اصولگرا رای آوردهاند و هم دوم خردادیها، چطور شد که این دوره میگویند تقلب اتفاق افتاده است؟ پس برای همین میگویم مقصر اصلی کسانی هستند که بحث تقلب را مطرح کردهاند و عوامل خارجی هم از آنها پشتیبانی کردهاند. آقای محسن روح الامینی و پدر ایشان را نمیشناسم چون ما در مشهد و در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا زندگی میکنیم و آنها در تهران ولی بچه من از یک خانواده انقلابی بود و ما به احمدینژاد رای دادهایم چون یک فرد مخلص و عدالت محور بود و حالا هم مقصر کشته شدن پسرم کسانی هستند که به ناحق و برای چهار روز در قدرت این برنامهها را راه انداختند.
براساسِ همین گزارش پدر محمد حسین فیض همچنین در پاسخ به پرسشی در مورد شلیک گلوله از سوی بسیجیان به سمت مردم میگوید: نظام در برابر افراد خودفروخته میایستد. اجازه نمیدهد هر کسی بیاید در خیابان آتش برپا کند و هر کاری دلش خواست بکند. نظام حق دارد از خودش دفاع کند.
۳۵حسین غلام کبیری
حسین غلام کبیری جوان ۱۸ سالهای است طبق گزارش کیهان در شامگاه روز ۲۵ خرداد ۸۸ به وسیله یک دستگاه خودروی پراید در منطقه سعادت آباد تهران زیر گرفته شد و چند ساعت بعد به دلیل خونریزی داخلی جان خود را از دست داد.
رسانهها و منابع حکومتی غلام کبیری را از بسیجیان فعال حوزه ۳۵۵ امام حسن مجتبی (ع) ناحیه مقاومت بسیج ری معرفی میکنند و تا کنون خانوادهی این جوان حاضر به مصاحبه با رسانههای هوادارِ حکومت شدهاند.
براساس گزارش رسانههای دولتی که از برگزاری جسله دادگاه متهم به قتل این جوان، ۱۸ ساله خبر دادهاند، غلام کبیری تنها قربانیِ راهپیمایی ۲۵ خرداد است که دستگاه قضایی اقدام به بررسی کرده دادگاهی برای محاکمهی متهمِ به قتلِ وی برگزار شد.
سیدرضایی نماینده دادستان با اشاره به مدارک موجود در پرونده مانند شکایت اولیایدم، نظریه پزشکی قانونی، گزارش پلیس آگاهی و اظهارات شهود، خواستار مجازات متهم به اتهام مباشرت در قتل عمدی شد. اولیایدم نیز خواسته خود را قصاص متهم عنوان کردند.
روزنامهی کیهان به نقل از مادر حسین غلام کبیری نوشته است: اسلام و انقلاب برای حفظ خود خون میخواهند. باید خون داد و ایستاد. بصیرت داشت و خرجش کرد. حسین مهربان بود، خوش قلب و بسیار مودب. وقتی که به خصلتهای خوبش فکر میکنم میبینم که لیاقت او جز شهادت نبودبه سران اغتشاشات هم میگویم چه کسی باید پاسخ خون حسین من را بدهد.
۳۶سید علی موسوی
سید علی حبیبی موسوی، ۴۳ ساله، خواهرزاده میرحسین موسوی بود که در ۶ دی ۱۳۸۸ ظهر روز عاشورا در خیابان شادمان توسط سرنشینان یک پاترول مشکی هدف گلوله از ناحیه سینه قرار گرفت و و بعد از انتقال به بیمارستان ابن سینا واقع در فلکه دوم صادقیه جان باخت.
خدیجه موسوی خامنه، خواهر میرحسین موسوی، مادر علی موسوی است که حتی نسبت خانوادگی او با موسوی نیز موجب نشد تا او در جایگاهی ویژه با رسانهها مصاحبه کند و از رنج خانوادهاش بگوید برای همین پس از شش ماه طیِ مصاحبهای به خبرنگار جرس گفت: «من هیچ فرقی با مادرهای دیگری که عزیزانشان را از دست دادهاند، ندارم. برای همین اگرچه خیلی حرفها در دلم مانده است اما خودمان خواستهایم بعد از شهادت علی، سکوت کنیم…دو فرزندِ علی فوق العاده به پدرشان وابسته بودهاند، به همسرشان هم سخت میگذرد، ۲۰ سالی که ازدواج کرده بود ما معمولا هر روز صبحها کنار هم بودیم و با هم سر یک سفره مینشستیم اما ناگهان از روز عاشورا همه چیز عوض شد. ابراهیم پسر دیگرم وقتی شهید شد، هیجده سال داشت و علی چهل و دو سال، دو برابر برادرش من با او زندگی کردم و حالا غم سنگینی بعد از رفتن او در دل همه ماست.
وی با بیان اینکه علی هم اگرچه عاشق داییاش (میرحسین موسوی) بود اما جانش را برای مردم داد. آقای موسوی هم از حق دفاع کرد، بیعدالتی را تحمل نکرد، هر کس دیگری جای موسوی از حق دفاع میکرد علی از او حمایت میکرد، هر گونه پیگیری قضایی در مورد شناساییِ قاتلان را بینتیجه خواند و گفت: این همه مادران که دارند میسوزند و فریاد میزنند، مگر صدایشان را کسی شنید؟.
خانوادهی علی موسوی همچنین به جرس گفته بودند که خانواده موسوی برای تحویل گرفتن جسد بیجان فرزند خود به ستوه آمده بودند. تا آنجا که پدر شهید موسوی با اندوه خطاب به برخی از نیروهای امنیتی میگفت از خیر جسم بیجان پسرم هم گذشتم، در نهایت ضجههای مادر و پی گیریهای مداوم آنها موجب شد تاپیکر این شهید را به خانواده تحویل دهند. اما در مراسم امنیتی که برای برگزار کردن مراسم تشیع شهید موسوی برگزار شده بود، حتی اجازه دیدن صورت این شهید را به برخی از اقوام و بستگان نمیدادند.
۳۷مصطفی کریم بیگی
مصطفی کریم بیگی ۸ دی ماه شهید شد و ۲۱ دی ماه ما او را شناسایی کردیم و ۲۳ دی شبانه او را به خاک سپردیم. همان زمان پدر مصطفی کریم بیگی در گفتگویی با خبرنگار صدای آمریکا گفته بود: شب عاشورا من شهریار بودم که خواهرش تماس گرفت و گفت مصطفی به خانه نیامد، من همان شب رفتم پلیس پیشگیر جواب ندادند. صبح رفتم جلوی اوین فکر میکردم جز دستگیر شده هاست. بعد از دو هفته رفتن و آمدن دیدیم نتیجهای نمیگیریم، از طریق شکایت به کلانتری و فرستادن پرونده به دادگاه جنایی و از آنجا به دادگاه شاپور پیگیر شدیم. بعد از آن رفتم کهریزک پسرم را شناسایی کردم دیدم پسرم در روز عاشورا مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و بعد از آن دیگر هیچ کسی جوابگوی ما نبود. دو سه هفته بعد از مراسم مرا هم وزارت اطلاعات خواست و از من پرس و جو کرد که دوستان مصطفی چه کسانی بودند گفتم دوستی ندارد آنها به من میگفتند کسی که اینطوری جواب میدهد خونش هم گردن خودش است.
مادر مصطفی کریم بیگی در مصاحبه با جرس گفت: خواهش میکنم حرفهای ما را به گوش مجامع حقوق بشری برسانید، من خودم اصلا سیاسی نیستم اما دنیا باید بشنود که به فرزندانِ ما چه ظلمی شده است در حالی که آنها میخواستند همه جا صلح باشد. ما دنبال قصاص هم نبودیم اما بعد از این همه مدت هیچ کسی قاتل فرزندم را به ما معرفی نکرد، کاش مجامع بین المللی و مدافعانِ حقوق بشر فقط نامِ بشر را نداشتند و برای دفاع از حقوق انسانی جوانانی که بیاسلحه اعتراض کردند و با اسلحه کشته و زندانی شدهاند، نمایندگانشان را به ایران بفرستند..
وی همچنین به روزهای نخستِ جان باختنِ فرزند خود اشاره میکند و میگوید: وقتی به ما زنگ زدند برای تشییعِ پیکر مصطفی، ساعت هشت و نیم شب بود، یعنی میخواستند مصطفی را شبانه دفن کنند تا همه چیز زود تمام شود، بعد هم فکر کردند با پیشنهادِ پرداختِ دیه به خانوادههای شهدا زبانِ ما بسته میشود..
من با همهی مردمِ آزادی خواه و صلح خواه حرف میزنم که صدای مادرانِ عزادار را به گوشِ دنیا برسانند، ما دنبال شناساییِ قاتلانِ فرزندانِ خود هستیم تا چراهای ذهنیمان را پاسخ بگیریم، بسیاری از ما خانوادههای عزادار دنبال قصاص و ادامهی این چرخهی خشونت در ایران نیستیم، من خودم همیشه اعلام کردهام که دنبالِ قصاص قاتلِ فرزندم نیستم چون نمیخواهم یکی از کسانی باشم که به این خشونت دامن میزند اما خواستارِ شناسایی قاتلان و آزادی فرزندانِ دیگرم هستم که الان در زندان نشستهاند. دیه فرزندِ من آزادیِ همه زندانیانِ سیاسی است.
۳۸شبنم سهرابی
شبنم سهرابی زن ۳۴ سالهای بود که ظهر روز عاشورا توسط خودرو نیروی انتظامی زیر گرفته شد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.
مادر میانسال شبنم سهرابی که به خاطر ترس، درباره ماجرای کشته شدن دخترش سکوت کرده در مصاحبهای با سایت «رای من کجاست» و در مورد اینکه ظهر عاشورا دخترش از خانه بیرون رفته بود گفت: «دخترم نمیدانست چنین سرنوشتی آن هم روز عاشورا در انتظارش باشد. هر روز با خودم میگویم چطور ممکن است ماشین نیروی انتظامی دختر مرا زیر کرده باشد؟ شبنم هیکل درشتی داشت و چاق بود و نمیتوانم آن هیکل را تصور کنم که زیر چرخهای ماشین نیروی انتظامی له شده باشد.»
بر اساس این گزارش مادر شبنم در مورد تحویل گرفتن جسد دخترش گفت:» به همه جا سر زدم. تمام بیمارستانها را زیر و رو کردم و فهمیدم که شبنم را به بیمارستان رسول اکرم منتقل کردهاند اما از او هیچ خبری نبود و هیچ کس هم پاسخگو نبود تا اینکه بعد از بیست روز بیخبری از وضعیت دخترم به خانه ما تلفن کردند و گفتند که جسد دخترم در سردخانه کهریزک است.»
مادر شبنم سهرابی در مورد پیگیریهای قضایی خود به خبرنگار جرس گفته است: دو تا فیلم از نحوه کشته شدن دخترم توسط خودروی نیروی انتظامی توسط مردم تهیه شده است که به عنوان شاهد و سند وجود دارد و همه دنیا این فیلم را دیدهاند ولی به من میگویند برو فیلم را بیاور. من وقتی در کوچه و خیابان، در اتوبوس، پارک و خیلی جاها گاهی وقتها با مردم درددل میکنم همه میگویند آن فیلم را دیدهاند. مردم شبنم را روی دست بلند کردهاند و دخترم دستهایش را بالا برده بود و به سمت جمعیت ناله میکرد…اینها دل مرا آتش میزند. من این فیلم را کجا ببرم؟ جایی که شنیدهام حتی کسانی که به عنوان شاهد در مورد کشته شدن شهدای روز عاشورا اظهارنظر کردهاند را به زندان محکوم کردهاند؟ خب اگر شاهدی بیاید به ما کمک کند، نمیداند چه بلایی سرش میآید. برای همین میگویم ما تنهاییم چون مردم میترسند و نگران هستند که اگر کمکی هم به ما بکنند، زندانی شوند، خطری برایشان به وجود بیاید. صدایم را فقط باید به خدا برسانم اینجا دیگر نمیشود کاری کرد…
شبنم یک دختر هفت ساله به نام «نگین» دارد که پس از کشته شدن مادرش به گفتهی مادربزرگش در روزهای نخست دچار افسردگی شده بود و مدام سراغ مادرش را میگرفت.
۳۹شهرام فرجزاده
شهرام فرجزاده جوان ۳۵ ساله یکی از کشتهشدگان اعتراضهای روز عاشورای سال ۱۳۸۸ در تهران بود که توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد.
اگرچه فیلم زیر گرفتن و کشته شدن این شهروندِ ایرانی توسط خودروی نیروی انتظامی به سرعت در سایتهای اینترنتی و شبکههای خبری به صورت گسترده منتشر شد اما همان زمان ناجا اطلاعیهای در باره این موضوع صادر کرد و فیلم را جعلی دانست و از طرفی فرمانده انتظامی تهران نیز در پاسخ به خبرنگاری که از او در این باره سوال پرسیده بودند، واقعهی کشته شدنِ شهروندان ایرانی به وسیله خودروی نیروی انتظامی را تکذیب کرد.
لیلا توسلی اولین کسی بود که طی مصاحبهای با رادیو فردا و بیبی سی به عنوان شاهد عینی کشته شدن شهرام فرجزاده توسط خودرو نیروی انتظامی افشاگری کرد اما شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب لیلا توسلی را به اتهام مصاحبه با رادیو فردا و بیبی سی به استناد ماده ۶۱۰ قانون مجازات به تحمل دو سال حبس تعزیری محکوم کرد و لیلا توسلی نیز تنها دو هفته پس از عروسیاش به اتهام شهادت دادن در مورد جزییات این واقعه روانه اوین شد.
خواهر شهرام فرجزاده در گفتگویی که با روز انجام داد گفته بود: با اینکه فیلم کشته شدن شهرام هست و همه آن را دیدهاند اما دادگاه میگوید ماشین شخصی شهرام را زیر گرفته است. هر دفعه هم یک مدل ماشین را میگویند. از آن طرف در تلویزیون میگویند ماشین نیروی انتظامی دزدی بوده و شهرام را زیر گرفته؛ از این طرف میگویند ماشین شخصی بوده است. یعنی به خانواده اصلا نمیگویند که ماشین نیروی انتظامی بوده در حالیکه شاهدان عینی دیدهاند که راننده ماشین لباس فرم نیروی انتظامی را بر تن داشته است و ماشین اول به شهرام میزند و ماشین دوم از روی او رد میشود.
شهرام فرجزاده نیز یک دختر خردسال به نام «آوا» داشت که اینکه با مادرش زندگی میکند و او نیز همانند دختر شبنم سهرابی یکی دیگر از کشته شدگان عاشورا پس از این واقعه دچار بیقراری و دلتنگیهای شدید شده بود.
۴۰مهدی فرهادی راد
مهدی فرهادی راد (بلالی) جوان ۳۸ سالهای بود که در جریان حمله نیروهای امنیتی به اجتماعات عزاداری و اعتراضی روز عاشورا در روز یکشنبه ۶ دی ماه ۱۳۸۸ بر اثر اصابت ۲۵ ساچمه به صورت و سینه کشته شده بود.
فیلمی از صحنهی جان باختن او نیز در اینترنت منتشر شده است اما نهادهای امنیتی ضمن انکار کشته شدن این جوان، از خانوادهاش خواستند تا او را نیز همانند مصطفی کریم بیگی و برخی دیگر از کشته شدگان شبانه در بهشت زهرا دفن کنند. مهدی پدر و مادرش را از دست داده بود و از سوی دیگر سایر اعضای خانواده نیز احساس امنیت نمیکنند تا در مورد این رخداد حرفی بزنند، اما در نهایت ناصر یکی از بستگانِ مهدی فرهادی در مصاحبهای با جرس از نحوه کشته شدن و تحویل جنازه این جوان جان باخته در راهپیمایی روز عاشورا پرده برداشته بود.
وی گفته بود: همان روزهایی که تلویزیون اعلام کرده بود اصلا کسی کشته نشد، و فقط چند نفر مجهول الهویه که یکی از پل پرتاب شد و دو نفر تصادف کردند و بقیه هم به مرگ طبیعی در راهپیمایی مردند، برادران و خواهران آقا مهدی چقدر مظلومانه پیکر عزیزشان را تحویل گرفتهاند، وقتی برادر ایشان میرود داخل بیمارستان میبیند، نام و نشانی و حتی شماره تلفن ثابت منزل و تلفن همراه و همه مشخصات یک آدم که میشود در مدارک او پیدا کرد را بیمارستان دراختیار داشت. وقتی همین نکته را به ماموران نیروی انتظامی که در بیمارستان حضور داشتند گفتند که شما مشخصات را دارید و بر اساس همان مشخصات به ما زنگ زدید پس چه چیزی را باید شناسایی کنیم آنها هم ناراحت شدند و جسد را به خانواده مهدی تحویل ندادند
وی همچنین در مورد پیکر مهدی گفته است: مهدی از سر مورد اصابت قرار گرفت. ۲۴ تا ساچمه در صورت او بود که این را در روزنامه خودشان یعنی روزنامه «ایران» هم نوشته بودند. مهدی را سلاخی کردند تا به قول خودشان کالبد شکافی کنند و تشخیص دهند چگونه کشته شد. وقتی مردم از نزدیکی میدیدند چه کسانی شلیک کردند، دیگر کالبد شکافی و سلاخی کردن چه معنی میدهد؟ مردم پیش از عاشورا با سکوت آمده بودند در خیابان ولی آنها روبروی مردم ایستادند و کشتند، تا اینکه در روز عاشورا دیگر مردم طاقت نیاوردند و شعار مرگ بر دیکتاتور دادند.
۴۱ صانع ژاله
صانع ژاله جوان ۲۶ ساله دانشجوی رشتهی هنرهای نمایشی دانشگاه هنر تهران و از کردهای سنیمذهب بود که در جریان اعتراضات جنبش سبز در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ بر اثر اصابتِ مستقیمِ گلوله کشته شد.
در نخستین ساعات کشته شدن این جوان، خبرگزاری فارس و سایتهای وابسته به حکومت با انتشار یک کارتِ بسیجی از صانع او را یک چهره بسیجی معرفی کردند و نوشتند که «گروهک مزدور و تروریستی منافقین روز گذشته (دوشنبه) با برپایی تجمعات غیرقانونی و راهاندازی اغتشاشات خیابانی در برخی معابر تهران به سوی رهگذران آتش گشودند که در جریان این تیراندازی یکی از دانشجویان دانشگاه هنر تهران به شهادت رسیدو»
هاتف سلطانی همکلاسی و هم خوابگاهیِ صانع که خود از بازداشت شدگانِ کهریزک بود به همراهِ چند تن دیگر از دانشجویان دانشگاه هنر همان روز در گفتگویی با جرس صانع ژاله را به عنوان یک معترض معرفی کرده و بسیجی بودن وی را تکذیب کردند.
قانع ژاله برادر صانع در گفتگویی که با صدای آمریکا انجام داده بود همه ادعاها را تکذیب کرده و گفت: صانع بسیجی نبود، صبح روز ۲۶ بهمن پسرخاله من بدون اینکه من بدانم برادرم شهید شده عکس صانع را از من میخواهد، من هم به خاطر نسبت فامیلی عکس را به او دادم و بعد دیدم همان عکس را به سایتها دادند و برایش کارت بسیج درست کردند، یعنی همه اینها تقصیر پسرخالهی من بود، ما را هم خیلی تحت فشار گذاشتند که حرف نزنیم. صانع آرزویش این بود که مثل بهمن قبادی (کارگردان) در خدمتِ ملتش باشد.
۴۲ محمد مختاری
محمد مختاری، جوان ۲۲ ساله و دانشجوی مهندسی معدن بود که در اهپیمایی معترضان ایران در روز ۲۵ بهمن براثر اصابت گلوله جان باخت
خبرگزاری فارس و رسانههای هوادار حاکمیت، کشته شدگان راهپیمایی ۲۵ بهمن را بسیج معرفی کرده و مسئول تیراندازی به این جوانِ معترض را «عوامل فتنهگر و گروهک مزدور و تروریستی منافقین» خواندند. این در حالی بود که محمد مختاری در فعالیتهای خود در شبکههای اینترنتی خود را از هوادارانِ جنبشِ اعتراضیِ سبز معرفی کرده بود و برای آخرین بار پیش از رفتن به راهپیمایی نیز در صفحهی فیسبوک خود نوشته بود: «خدایا ایستاده مردن را نصبیم کن که از نشسته زیستن در ذلت خستهام.»
زمانی که خبرگزاری فارس گزارش داد جسدِ محمد مختاری «در دستان جمعی از مردم انقلابی» تشییع شد، مجید مختاری برادر محمد مختاری در یک مصاحبه تلفنی با جرس حکایت تابوتِ مسروقه برادرش را چنین توصیف کرد: تابوت محمد را کسانی که هیچ نسبتی با برادرم نداشتند دزدیدند، کسانی با ریش و چهرههای غریبه پیکر برادرم را تشییع کردهاند، چه کسانی هستند؟.
مجید محتاری با بیان دشواریهایی که خانوادهاش پس از کشته شدن برادرش متحمل شدند، تصریح کرد: قاتل را میدانند کی هست و دروغ میگویند و همه چیز صد و هشتاد درجه تغییر میدهند. خانوادهام خیلی نگران شدند…من شنیدهام به خانوادهها یی که شهید دادهاند میگویند، شما دو پسر دیگر هم دارید و باید مراقب رفتار و گفتههای خودتان در مورد کشته شدن محمد باشید. این کجایش عدالت است…مادرم میگفت روز ۲۵ بهمن محمد به شوخی گفته بود بنشینیم آخرین ناهار را هم دو رهم بخوریم. یعنی برادرم با شوخی و خنده رفت به راهپیمایی و دیگر بر نگشت. محمد را کشتند و بعد اجازه ندهند که حتی آزادانه برایش گریه کنیم…محمد عاشق آزادی بود، محمد عاشق زندگی بود، محمد خسته شده بود مثل خیلی از جوانهای دیگر در راهپیمایی ۲۵ بهمن شرکت کرد تا بگوید کشورش را دوست دارد….
اسماعیل مختاری، پدر محمد مختاری نیز در مصاحبهای به روز گفت که پسرش بر اثر اصابت مستقیم گلوله به پیشانیاش کشته شده و خواستار مشخص شدن قاتل او شده است.
۴۳ بهنود رمضانی
بهنود رمضانی، ۱۹ ساله بابلی و دانشجوی سال اول رشته مکانیک دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل که در حوادث شب ۲۴ اسفند ماه مصادف با شب چهارشنبه سوری سال ١٣٨٩ در میدان نارمک جان باخت.
همان زمان خبرگزاریهای رسمی جمهوری سلامی علتِ مرگ این جوان را انفجار یک نارنجکِ دست ساز توسط خود وی اعلام کرده بودند اما پدر بهنود رمضانی تنها پنج روزِ بعد از واقعه از چگونگی کشته شدن فرزند خود در یک گفتگوی تلفنی با خبرنگار جرس پرده برداشت و خبرهای رسانههای هوادار دولت را تکذیب کرد.
وی در این مصاحبه ضمن شرحی از مشاهدات خود در بیمارستان گفته بود: به من هم در بیمارستان گفتند حادثهای که رخ داده است بر اثر انفجار نارنجک و سوختگی بوده است. من به آنها گفتم من همکار آزمایشگاهی شما هستم. ۲۵ سال سابقه دارم مگر میشود بر اثر سوختگی باشد. کسی که دچار سانحه سوختگی شود دچار چنین وضعیتی نمیشود. آثار کوفتگی و شکستگی دست و پا را خودم روی بدن پسرم دیدم. سرش را که دیدم خیلی ناراحت شدم، همانجا با پزشکان گفتم این چه وضعی است، چرا میگویید در اثر سوختگی جان داد؟ لذا بر خلاف این نظرهای اولیه بعد خود پزشکی قانونی گواهی کرد که علتِ مرگ بر اثر صدمات متعدد جسم سخت به سر پسرم بوده و من واقعا درود میفرستم به شرف آن پزشکان که تشخیص دادند و واقعیت را انکار نکردند.
بر اساس همین گزارش پدر بهنود رمضانی در مورد پیگیریهای قضایی این پرونده هم گفت: کلانتری ۱۴۷ به ما هم زنگ زدهاند و گفتهاند که بیایید پرونده را پیگیری کنید. یعنی کلانتری خودش گزارش قتل تهیه کرده است.
*تاکید میشود که این گزارش برای تکمیل نیاز به همکاریِ همهی خبرنگاران، رسانهها، شهروندان و خانوادههای کشته شدگانِ حوادثِ بعد از انتخابات دارد.