پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 15.03.2011, 19:33

گفته خواهد شد به روزگاران


مسعود بهنود

دوشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۳۸۹
چکیده :قصه مان شاید با همین تصویر آخر شروع شود، خانه ای که شهری بدان نگاه دوخته و می پایدش، و کسانی بر حسب دستور مامورند تا نگذارند مردمان از آن خانه و صاحبانش خبر گیرند. و چون لحظه ای چراغ در آن خانه روشنا بخشد، خبرش به دنیا برسد. آن خانه که اینکا چشم چراغی دیاری است که بعض شب ها هزارانی در آن یک صدا سر می دهند، یک صدا از هزاران گلو. و این صدا دو کلمه بیش نیست، به ظاهر حرمتی است در این دو کلمه. دو کلمه ای که در قصه ما نقشش به گناه افتاده است: الله اکبر....



به گمانم قصه شده ایم. قصه مان شاید با همین تصویر آخر شروع شود، خانه ای که شهری بدان نگاه دوخته و می پایدش، و کسانی بر حسب دستور مامورند تا نگذارند مردمان از آن خانه و صاحبانش خبر گیرند. و چون لحظه ای چراغ در آن خانه روشنا بخشد، خبرش به دنیا برسد. آن خانه که اینکا چشم چراغی دیاری است که بعض شب ها هزارانی در آن یک صدا سر می دهند، یک صدا از هزاران گلو. و این صدا دو کلمه بیش نیست، به ظاهر حرمتی است در این دو کلمه. دو کلمه ای که در قصه ما نقشش به گناه افتاده است: الله اکبر.
وقتی روزگاری و مردمانی اذن ورود به تاریخ می گیرند که قصه شده باشند. به آن چه از انقلاب های جهان در ذهن مانده است چون سری بزنیم روشن است که تاریخ کهن، قصه به تاریخ آغشته است. چهره هائی در کسوت تاریخ در خاطره بشری مانده اند که گاه از نمونه های حقیقی خود بزرگ ترند، الگوترند، اثر بیشتر می گذارند، و چه بگویم، واقعی ترند. اصلا جز آن ها چیزی واقعی نیست. هنوز چیزی نگذشته بچه های انگلیسی به همکلاسی های خود که زبانشان می گیرد می گویند می خواهی پادشاه بشوی یا اسکار بگیری. اشاره به “نطق پادشاه” فیلمی که امسال جایزه ها برد.
پس به آنان که دست کم می گیرند قصه را، و هم از این رو نمی شنوند پیام ها و اشارات این ششصد روزه را نوید ده که روزگار به همین زودی فریادی در گوششان خواهد کشید که پرده اش بدرد. به آنان که نمی دانند قصه را نمی توان بست بگو انسان واقعی را شاید بتوان در حصر برد، اما انسان شعر و قصه در حبس نمی رود. و آن قصه است که راه می سپرد و انتقام می گیرد گاه هاملت وار.
پس بیهوده نیست که در ذهنم نشسته ما داریم قصه می شویم، شاعر گفت باری چو فسانه می شوی ای بخرد، افسانه نیک شو نه افسانه بد، یعنی قصه می شوی نقش گودمن بگیر، آقا خوبه باش. یعنی به شان انسانی خود می توانی در هر لحظه از حیاتت و حتی بعد از رفتنت، قصه شوی. بپا تا افسانه بد [بدمن قصه] نباشی. می توانی در آن خانه باشی که چراغش دیشب ساعتی روشن شد و خبرش به جهان رسید، یا آن باشی که پشت در خانه کمین کرده که کس نظر بدان نیندازد. می توانی آن باشی که شب نمازش را در همین سرما در پشت بام می خواند و الله اکبرش را به صدای بلند به سوی آسمان ها رها می کند و یا آن باشی که از نماز می گذری و پشت بام چشم و گوش در اطراف می چرخانی مبادا کس گفته باشد ای خدای بزرگ.
تو گمان نکن که حتما باید خانه ای بود و در آن خانه کدخدائی تا قصه شود، تو گمان نکن که باید حاتم طائی و فضیل باشد در خانه تا در قلب تاریخ نشیند. چه غافلی، آن فریدون که مردم در خیال در خانه می نشانند، پادشاه قصه آنان است و از همو دستور می گیرند. گو در همه آفاق چنان کس نباشد.
این خانه ها قصه می شوند. قصه مادری که دختر جوانش یک روز با کفش کتانی رفت و برنگشت و در طبقه هشتم یا نهم مجموعه ای در دل شهر بزرگ، دلشکسته نشسته میان عکس های دختر و هر لحظه زنگ به صدا می آید و کسانی به سن و سال فرزندش می آیند. بهانه این، روز زن است و آن یک، روز مادر. محمل این، همسایگی است و توجیه آن یکی، همکلاسی و بازی کودکی.
آن یک خانه دیگر را بگو که تیرانداز ندا در آن است، می گویند آن قدر نامه و پیام و شعار – گاهی به مضمون طعنه آمیز تبریک و تهنیت – به در آن خانه رفته است که تیرانداز اسباب از آن خانه برکشیده، از خانه گریخته. مگر از قصه می توان گریخت. همان حال که سعید عسگر داشت وقتی رفت و التماس کرد ماموریت خارجش بدهند. و سعید عسگر همان کس است که به سبک فیلم های وسترن برای خود برگ ماموریت زد. به جای اسب، پشت موتور روغنی پرید و در شلوغی شب عید آن سال شاد از سال های شاد اصلاحات، سال ضد خشونت، سال گلوله بدست، سال یاس و لبخند، رفت تا ماشه‌ای بچکاند در مغز حجاریان که قتلش به دست عسگر تقدیر نبود. تیراندازان و مشت زنان و گیس کشان فیلم های موبایلی ۲۵ خرداد و عاشورای سال پیش هم چندان که نام و تصویرشان در دنیای مجازی گشت دیگر چاره ندارند و وارد قصه شده اند. پایشان دیگر به بند قصه بسته.
خواهند نوشت قصه مان را. خواهند نوشت. از جمله روزی روزگاری همین قهرمان وسترن برآمده از دخمه شاه عبدالعظیم نادم به صدا در خواهد آمد و خواهد گفت آن روز که رفت تا در خیابان بهشت یکی را به خیال خود راهی جهنم کند هیچ نمی دانست جرم بزرگ حجاریان چیست. نخوانده بود شماره ۵ راه نو مصاحبه گنجی با حجاریان را. آن جا که گفت باید کاری کنیم آن که می خواهد ماشه را بچکاند دستش بلرزد. اما عسگر دستش نلرزید وقت شلیک به گوینده این سخن. قصه ما همین است. سعید مرتضوی هم روزی در مقابل خود، فرزندانش را خواهد دید که می پرسند بابا چطور توانستی . او هم هم‌سرنوشت دیگر کسانی است که همسر بندیان را صبح ها خط می کردند در محکمه، مرتضوی هم باد غروری در سرش بود که وقت گفتگو با خانواده زندانی انگار مارشال پتن سان می بیند از لشکر پیروز قلعه وردن.
همین جوان تاجیک نام که این روزها شرح هنرش و منتهای مردانگی و غیرت ورزی اش همه جا هست. نقشش آلت دست قدرت و سیاست، تا در گوشه ای خلوت زنی را گیر بیندازد و از سویدای وجود بانگ بردارد که جر خواهم داد. جوانک غافل، قصه نخوانده و فقط پای وعظ پناهیان نشسته. تاجیک هم روزی درد مشت یک شقی دیگر را در استخوان خود حس خواهد کرد، گریه فرزندش را خواهد دید و به فغان خواهد آمد و بر خود و دیگران بانگ خواهد زد ما چنان نکردیم که چنین شود. و صدایش در کوزه ای خالی خواهد پیچید و شاید از قلقل آن بشنود که پیرقصه می گوید مگر بزرگ تر از هاشمی رفسنجانی هستی همان که امام گفته باشد تا او زنده است انقلاب هست. تو خیال کرده ای که استثنائی.
روزگاری قصه این شهر و این روزها نوشته خواهد شد. قلمی همچون صاحب لولیتاخوانی آن را خواهد نوشت. یکی خواهد نوشت از خانمی با صورت گرد که عقد ازدواجش را بنیانگذار یک انقلاب بست، و همسرش جوانی که درس و دانشگاه و آمریکا را رها کرده بود راهی وطن شد برای همسوئی با انقلاب، پس آن خانم هم چادر به کمر بست و رفت چون خانواده خودش هم مذهب مدار بودند و در انقلاب جوانی گرفته. قصه آن زن را خواهند نوشت که زبانی و قلمی داشت به برایی الماس، به جسارتی تیز و به یاد ماندنی. وقتی همان انقلاب که فدائی اش بودند هر دو، شوهر را به بند کشید، زن بند از زبان و قلم گشود. شرح شیدائی خود را در شهری که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، سر داد. از هجر گفت و از ظلم. ظلم و عشق را به هم دوخت و دلسوز قلمی زد و فرستاد برای کسانی که قصه نمی دانند.



منبع: وبلاگ نویسنده

طرح از: هادی حیدری




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024