iran-emrooz.net | Sat, 10.07.2010, 17:05
جنبش دانشجویی در سالهای ۴۷ تا ۵۲
مهدی فتاپور
این نوشته نگاهی است به جنبش دانشجویی ایران در سالهای ۴۷ تا ۵۲ (در تهران). در این نوشته کوشش شده است روندهای عمومی جنبش دانشجویی بررسی شود. و به حوادث و حرکات معین تنها در مواردی که برای توضیح روندهای عمومی لازم به نظر رسیده مکث گردیده است. نوشتن تاریخ کامل جنبش دانشجویی و برشمردن جزئیات حوادث آن دوران نیازمند فرصت دیگری است.
از آنجا که من در این دوره دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودهام، اطلاعات مشخص و مستقیم من در رابطه با مبارزات دانشجویان در این دانشگاه است و مثالهای معین من طبیعی است که عمدتا حرکات دانشجویی در این دانشگاه باشد.
مرحله جدیدی در جنبش دانشجویی
من سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شدم. ورودم بدانشگاه مصادف با دوره نوینی در حرکات دانشجویی در جهان بود. سال ۱۹۶۸ سال اوجگیری مبارزات دانشجویان در اروپا و آمریکا بود. مبارزاتی که دانشجویان ایران با علاقه و حساسیت تعقیب میکردند.
در ایران نیز جنبش نوینی در دانشگاههای ایران در حال شکل گیری بود. جنبشی که در بسیاری از عرصهها بیش از آنکه با مبارزات دانشجویی دورههای پیشین شباهت داشته باشد با جنبش شکل گرفته دانشجویان و جوانان در کشورهای غربی قابل مقایسه بود.
پس از رفرمهای اوایل دهه ۴۰ رژیم موفق گردیده بود سازمانهای سیاسی اپوزیسیون را خلع سلاح و سرکوب کند. به نظر میرسید که اوج گیری مجدد فعالیت جبهه ملی در اوایل دهه ۴۰، مقاومت روحانیت و حوادث ۱۵ خرداد به گذشتهای دور تعلق دارد.
دانشگاه در تمامی سالهای دهه بیست و سی پایگاه نیروهای اپوزیسیون بود. مبارزات دانشجویی در آن سالها تحت رهبری حزب توده و جبهه ملی قرار داشت. تمامی فعالین دانشجویی به این احزاب و بخصوص به سازمان جوانان حزب توده تمایل داشتند و در ارتباط مستقیم با سیاستمداران خارج از دانشگاه بودند. زمانیکه من بدانشگاه پانهادم، از نفوذ این سازمانها در دانشگاهها اثری دیده نمیشد و حتی بدتر، بی اعتمادی به همه سازمانهایی که در گذشته هدایت مبارزات را برعهده داشتند، غالب بود.
همه اینها بسیاری بخصوص تحلیلگران وابسته به رژیم را به این نتیجه میرساند که امکان تسلط بر دانشگاه ها فراهم گشته است. پس از رفرم، تعداد دانشجویان هر سال افزایش مییافت. امکانات رفاهی و تحصیلی بیشتری در مقایسه با گذشته فراهم میشد. تصور میشد که رژیم با توجه بیشتر به این تسهیلات و تاسیس ارگانهای تفریحی رفاهی مانند کاخهای جوانان قادر است دانشگاهها را کنترل و بخش عمده آنان را جذب کند.
سال ۴۷ نقطه عطف بود. اعتراضات دانشجویی در این سال در داتشگاه تهران در نازلترین سطح خود بود. در ۱۶ آذر آن سال بعضی کلاسها البته با تعداد کمی دانشجو تشکیل شد. گفته میشد این اولین بار است که در روز ۱۶ آدر در دانشکده فنی کلاسی تشکیل میشود.
یک سال قبل از ورود من بدانشگاه یعنی در سال ۴۶ در دانشگاه تهران پس از چند سال کم حرکتی، تظاهرات گسترده ای با هدف لغو شهریه دانشجویی برگزار شده بود. گفته میشد بیش از هزار تن در تظاهرات شرکت کرده بودند. این تظاهرات با موفقیت کامل بپایان رسیده، مسئولین دانشگاه خواست دانشجویان را پذیرفته و شهریه را لغو کرده بودند. بدنبال آن پس از درگذشت غلامرضا تختی تظاهراتی برگزار شده بود که شعارهای مطرح شده در آن مستقیما رژیم را نشانه گرفته بود. این تظاهرات با واکنش تند رژیم مواجه شد، تعدادی از دانشجویان تعلیق شده و به سربازی اعزام شده بودند. در دانشگاه تبریز حرکات گسترده تری صورت گرفته بود که با دستگیری و اعزام بخشی از دانشجویان فعال آن دانشگاه اعتراضات سرکوب شده بود. به نظر میرسید که این اعتراضات آخرین تلاش دانشجویان برای مقابله با سلطه رژیم است.
آنچه از چشم تحلیل گران رژیم پنهان بود، شکل گیری یک جریان نهان در درون روشنفکران و دانشجویان کشور بود. جنبشی در حال شکل گیری بود که از پایه با آنچه در گذشته در دانشگاهها چریان داشت متفاوت بود. در درون دانشجویان روجیه و روانشناسی تقویت میشد که بیش از آنچه به دانشجویان سالهای دهه سی شباهت داشته باشد به روانشناسی چنبش دانشجویی که در اروپا شکل گرفته بود مشابهت داشت.
دانشجویانی که میخواستند همه آنچه آنان را رنچ میداد، از ریشه تغییر داده و جامعه، فرهنگ و روابط دیگری را جانشین آن سازند. روانشناسی که تصور میکرد همه احزاب وسازمانهای سیاسی اجتماعی در گذشته راه خطا رفته اند و جوانان این نسل قادرند، راه دیگری در پیش گیرند و همه ناکامیهای گذشتگان را جبران کنند. نسلی که میخواست در همه چیز متفاوت با گذشتگان عمل کند. نسلی که اعتماد به نفس داشت و تصور میکرد قادر است باتکا توان و عزم خود بر همه دشواریها غلبه کند.
سال ۴۷ آرامش قبل از طوفان بود.
مرکز تجمع دانشجویان در آندوران عمدتا برنامه های کوهنوردی بود. اطاقهای کوهنوردی در همه دانشکدهها در طی این سال بسرعت گسترش یافته و تعداد کسانی که در برنامه ها شرکت میکردند چند برابر شد. بخش بیشتری از دانشجویان، شرکت در برنامههای کوهنوردی و فضای حاکم بر روابط دانشجویان در این برنامهها را به برنامههای تفریحی کاخهای جوانان ترجیح میدادند. روابط جوانانی که آرزوهای بزرگی در سر داشتند و به روزمرگیهای زندگی با دیده تحقیر مینگریستند. دانشجویانی که همه آنچیزهایی را که بر روابط و فرهنگ ما حاکم بود حقیر میدانستند، و از آنان گریزان بودند. دانشجویانی که میخواستند به گونهای متفاوت با آنچه حاکم و پذیرفته شده بود، زندگی کنند. برای همه دانشجویان روشن بود که اطاق و برنامه های کوهنوردی پوششی است برای ارتباط گیری دانشجویان ناراضی.
شکل گیری انجمن نمایندگان دانشجویان
از همان ابتدای سال تحصیلی ۴۸ آشکار بود که جو دانشگاه ها تغییر کرده است. برنامه های معارفه اطاقهای دانشجویی که معمولا بصورت یک برنامه سبک یک روزه برگزار میشد، چند برابر سالهای قبل شرکت کننده داشت. برنامه معارفه اطاق کوهنوردی دانشکده فنی معمولا در اسپیدکمر برگزار میشد. در این برنامه، آنسال بیش از صد نفر شرک کردند.
سکوت سال ۴۷ مسئولین را بیشتر متقاعد کرده بود که با سرکوب و یا خلع سلاح سازمانهای سیاسی اپوزیسیون و با بهبود وضع رفاهی و تحصیلی دانشجویان، میتوان مخالفت دیرینه دانشجویان با رژیم را مهار کرد و بخش عمده آنان را به هواداری از سیستم متقاعد کرد.
در ادامه برخی اقدامات اصلاحگرایانه، ابتدای سال ۴۸ طرح انتخاب نمایندگان دانشجویان از طرف مسئولان دانشگاه اعلام شد. آشکار بود که هدف آنست که این نمایندگان بتوانند در مناسبات دانشگاه با بیرون دانشجویان را کنترل کنند و تصور بر این بود که فضای عمومی بگونهای خواهد بود که نمایندگان در چارچوب سیستم عمل کرده و رژیم قادر است آنان را با دادن امتیازاتی به سمت خود جلب نماید. این تلاش در سال ۴۶ در دانشگاه تبریز تحت ریاست منتصری آغاز شده بود. اقدامات وی با عدم استقبال و حتی مخالفت دانشجویان مواجه شد. ساواک هم با چنین اقداماتی موافق نبود. وی از دو سو تحت فشار قرار گرفت و سیاست وی با شکست کامل مواجه شد.
طرح انتخاب نمایندگان، مباحث حادی را بین دانشجویان دامن زد. تفاوت نظرهایی که نو نبود و از سال ۴۶ آغاز گردیده بود. مضمون اصلی این مباحث این بود که تا چه حد باید به فعالیت های صنفی دانشجویی بها داد.
مطرح شدن، طرح انتخاب نمایندگان دانشجویی این بحث را به مرحله جدیدی ارتقا داد. من به آن گروه از دانشجویانی تعلق داشتم که بنوعی درارتباط با گروه بیژن جزنی و از این طریق به مبارزات دانشجویی دوران گذشته قرار میگرفت. ما برای فعالیتهای دانشجویی که آنزمان آنرا فعالیتهای صنفی سیاسی مینامیدیم اهمیت قائل بودیم و میفهمیدیم که فعالیت سیاسی صنفی در جوهر خود فعالیتی است علنی و انتخاب نماینده جزئی از آن است ولی در ابتدا از مشارکت در آنچه مسئولین دانشگاه خواستار آن بودند، ابا داشته و بیم آن داشتیم که با شرایطی که مطرح شده، خطر آن وجود داشته باشد که تشکیل این انجمنها بوسیلهای در دست رژیم تبدیل شود و در فکر این بودیم که در شرایط مناسبی این انجمن ها را تشکیل دهیم. بخش دیگری از فعالین اهمیتی برای فعالیت های صنفی سیاسی قائل نبوده و از اساس نسبت به انتخابات نظر خوشی نداشتند. در ماههای اول سال همه فعالین مخالف مشارکت در امر انتخابات بودند. استدلال بخشی از فعالین این بود که اگر انتخاب نمایندگان و تشکیل انجمنهای نمایندگی بسود رژیم نبود، آنان در این جهت حرکت نمیکردند. ما بر این نظر بودیم که نتیجه کار این انجمنها به ترکیب و گرایش نمایندگان انتخاب شده بستگی دارد.
در آبان ماه جلسهای با حضور مسئولین دانشگاه برای توضیح سیاست آنان در این رابطه آنان در ماه آبان برگزار گردید. در این جلسه دانشجویان نگرانی های خود را در رابطه با تشکیل این انجمن ها بیان کردند و تعدادی از دانشجویان جرات کرده و با صراحت مشکل را بیان کرده و مطرح کردند که دانشجویان نمایندگانی را که وظیفه شان شرکت در مراسم تاجگذاری و وسیله تبلیغاتی باشند، نمیخواهند. در پایان این جلسه مسئولین پدیرفتند که نمایندگان وظیفه شان در رابطه با مسائل دانشکده است و تنها با مسولین دانشگاه در رابطه خواهند بود و در بیرون از دانشگاه نقشی نخواهند داشت. این جلسه به نظر من یکی از مهمترین جلسات دانشجویی در آن سالها بود که تاثیر مهمی بر روند فعالیتهای چند سال بعد داشت.
پس از این جلسه انتخابات نمایندگان دانشجویی در اکثر دانشکده های دانشگاه تهران و سپس در بقیه دانشگاهها اجرا شد. این انجمن ها خیلی زود به ارگان سازمانده فعالیت های علنی و اعتراضات دانشجویی تبدیل شده و تا سالهای اول دهه ۵۰ نقش خود را حقظ کردند. در سالهای بعد تمام تلاش مسئولین برای جلوگیری از فعالیت و یا محدود کردن انجمن نمایندگان دانشجویان بی نتیجه ماند. از مهمترین اقدامات این انجمن ها تسکیل ارگان فعالیت های فوق برنامه بود. این ارگان معمولا از تشکیل یک کتابخانه حاوی کتابهای ادبی اجتماعی غیر ممنوع آغاز شده و تا فعالیت های دیگر مثلا سازماندهی سخنرانی و یا نمایش فیلم گسترش مییافت.
۱۶ آذر سال ۴۸ آزمایشی بود برای جنبش نوینی که در دانشگاهها در حال شکل گیری بود. در اکثر دانشکده های دانشگاه تهران و سایر دانشگاهها کلاسها تعطیل شد و در برخی دانشکدهها تظاهراتی کوتاه مدت برگزار گردید.
اعتراضات ۱۶ آذر نشانه آغاز مرحله جدیدی در جنبش دانشجویی بود ولی این جنبش چند ماه بعد در اعتراض به گران شدن بلیط های شرکت واحد توان خود را عرضه نمود. در بهمن ماه سال ۴۸ قیمت بلیط اتوبوسها افزایش یافت و این امر نارضایتی گستردهای در سطح شهر بوجود آورد. من نمیدانم کدام جریان سیاسی برای اولین بار ایده اعتصاب عمومی و سوار نشدن به اتوبوس های شرکت واحد را در روز دوم اسفند مطرح کرد ولی این ایده توسط دانشجویان با استقبال مواجه شد. در هریک از دانشگاهها تیم هایی تشکیل شد و در طی دو هفته تا روز دوم اسفند در تمام خیابانها و کوچه پس کوچه های تهران خواست اعتصاب در روز دوم اسفند مطرح شد. در این روز شرکت واحد تعداد اتوبوس های خود را افزایش داد و از آنجا که بخشی از مردم، هم از اعتصاب حمایت نکردند یا آنرا جدی نگرفتند، همه چیز عادی جلوه کرد و به نظر میرسید حرکت شکست خورده است. دانشجویان دانشگاه تهران از ظهر آنروز شروع به تظاهرات کردند. این تظاهرات چند روز در سطح دانشگاه ادامه داشت و دامنه آن مرتب گسترش یافت. بعد از سه روز دانشجویان به بیرون از دانشگاه آمده و به تظاهرات پراکنده و شکستن شیشه اتوبوس های شرکت واحد در سطح شهر پرداختند و با پیوستن دانش آموزان، حرکت غیر قابل کنترل شد. عصر همانروز دولت تسلیم شد. بلیط ها به همان قیمت سابق بازگشت و همه دستگیرشدگان در تظاهرات خیابانی و یا حین شعار نوشتن آزاد شدند.
تظاهرات شرکت واحد، نشانه روشن شکل گیری نسل جدید دانشجویان و جوانان کشور بود. پس از این تظاهرات و پیروزی آن، جنبش دانشجویی توانی مضاعف یافت. در طی یکسال بعد هر چند گاه یکبار ما شاهد اعتراضات دانشجویی یا بشکل موضعی در این یا آن دانشگاه و یا در شکل تظاهرات سرتاسری هستیم. مهمترین حرکت دانشجویان در این دوره شرکت فعال آنان در تظاهرات ضد اسراییلی پس از مسابقه ایران و اسراییل بود. در این تظاهرات برای اولین بار در این دوره شعارهایی که مستقیما رژیم را هدف میگرفت مطرح شد.
در سال ۴۹ اعتراضات دانشجویی در روز ۱۶ آذز ابعاد گسترده ای یافت و همه دانشگاه ها را در بر گرفت. در جریان تظاهرات که به خیابانها نیز کشیده شد، تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. تظاهرات برای آزادی این زندانیان سیاسی ادامه یافت، ساواک اکثر دستگیرشدگان را آزاد کرد ولی از آزادی تعدادی از آنان خودداری کرد. تظاهرات برای آزادی آنان ادامه یافت. ما آنزمان نمیدانستیم که از زندانیان مدارکی به دست آمده که نشانه فعالیت های آنان در تشکلی مخفی و مسلح است و در ادامه بازجویی ها بخش بزرگی از اعضا گروهی که بعد ها بنام گروه سیاهکل شناخته شد، دستگیر شدهاند. بعد از بیش از یک ماه تعطیلی تظاهرات پایان یافت و دانشجویان سر کلاس رفتند.
در بهمن ماه در محافل دانشچویی خبری رد و بدل شد و همه چیز را تجت الشعاع قرار داد. جنگ پارتیزانی در جنگل های شمال از روستایی بنام سیاهکل اغاز شده بود. آنچه اکثر فعالین دانشجویی در انتظارش بودند رخ داده بود. جنگ رهایی بخش آغاز شده بود.
صف بندی های درونی جنبش دانشجویی
مهمترین صف بندی نظری درونی فعالین دانشجویی در این دوره مابین آنانی بود که برای مبارزات صنفی سیاسی و فعالیت علنی اهمیت قائل بودند و کسانی که این فعالیتها را مضر دانسته و به فعالیت مخفی معتقد بودند.
من به گروهی تعلق داشتم که معتقد بودند فعالیت های صنفی سیاسی در میان اقشار و طبقات مختلف یکی از ارکان مبارزه است و چنین مبارزهای نمیتواند علنی نباشد.
ما در آنزمان به مبارزه مسلحانه معتقد بودیم و در طی سالهای ۴۸ و ۴۹ خود را برای پیوستن به مبارزهای که میدانستیم در راه است، آماده میکردیم. در آنزمان ما فکر میکردیم مبارزه چریکی در کوه آغاز شده و تداوم خواهد یافت و به همین جهت تحت پوشش برنامههای کوهنوردی بخش بزرگی از جنگلهای شمال را شناسایی کرده بودیم. ولی در عین حال، بر این نظر بودیم که فعالیت های علنی و مبارزات صنفی سیاسی رکن دیگر مبارزه است و درست آنست که گروهی از مبارزین پیشبرد این بخش از مبارزه را برعهده گیرند.
مخالفت با این نوع مبارزه از دو منشا فکری مختلف سرچشمه میگرفت. بخش عمده مخالفین کسانی بودند که معتقد بودند، مبارزه با رژیم استبدادی تنها از طریق شکل دادن سازمانهای مخفی امکان پذیر است و انضباط و قانونمندی های حاکم بر سازماندهی گروههای مخفی با مبارزه علنی ناسازگار است و شرکت در مبارزات علنی، چنین سازمانهایی را ضربه پذیر خواهد نمود . آنها تاثیر مبارزات علنی و صنفی سیاسی را ناچیز میدانستند و معتقد بودند این فعالیتها تنها برای شناسایی مبارزان و ضربه زدن به سازمانهای مخفی مورد استفاده ساواک قرار میگیرد. تحمل مبارزات علنی و انجمن های نمایندگان دانشجویان و فعالیتهای فوق برنامه و اطاق کوهنوردی دانشگاه ها توسط رژیم، بعنوان دلیلی بر این نتیجه گیری مورد استناد قرارمیگرفت. اکثر معتقدین به این فکر بعدها به شاخههای مختلف سازمان چریکهای فدایی و یا گروه های مسلح دیگر پیوستند. هر یک از ما در طی آن سالها بدفعات با مراجعه معتقدین این نظر و اعضای گروه های مخفی مواجه بودیم که میکوشیدند ما را متقاعد سازند که از فعالیت های علنی دانشجویی منصرف شده و به تشکل آنان بپیوندیم. برای مثال سیروس سپهری در دانشکده کشاورزی، فرخ سپهری دانشکده فنی، علیرضا شکوهی و محمد احمدیان دانشگاه صنعتی و ... از چهرههای این تفکر بودند که کار مشترک طولانی مدتی با ما داشته و روابط دوستانه و نزدیکی بین ما شکل گرفته بود و جدایی راه ما از یکدیگر برای هر دو طرف تلخ بود.
گروه دیگر کسانی بودند که اساسا مبارزه در دانشگاهها را رد میکردند و معتقد بودند کسانی که میخواهند مبارزه سیاسی کنند باید دانشگاه را رها کرده و برای کار مبارزاتی به درون کارگران و یا به روستاها بروند. معتقدین به این فکر عمدتا به گروههایی که آنزمان به مائوئیست معروف بودند نظیر گروه راد، دامغانی و یا گروههای در ارتباط با سازمان انقلابی بودند، تعلق داشتند و برخی از آنان نیز دانشگاه را رها کرده و بعنوان کارگر به کارخانهها و به خصوص با پوشش هایی مثل فروشنده دورهگرد به روستاها رفته و در آنجا زندگی میکردند. این جریانها از پایه فعالیت های علنی دانشجویی و انرژی گذاشتن در میان خرده بورژوازی را رد میکردند.
گسترش فعالیت های دانشجویی در طی آن سالها و مشارکت بخش بزرگی از دانشجویان به این فعالیتها امکانات کارما را گسترش داد. فعالیت های دانشجویی در آن سالها موفق بود و این خود منجر به جلب بخش بیشتری از فعالین به این فعالیت ها میگردید.
اختلافات این دو طرز برخورد تنها به تلاش برای منصرف کردن فعالان علنی دانشجویی و جذ ب آنان به فعالیتهای مخفی محدود نبود. برای ما فعالیتهای دانشجویی در تداومش معنا داشت و برای خود درتامین این تداوم مسئولیت احساس میکردیم و برای کسانی که در حاشیه این فعالیتها شرکت داشتند، طبیعتا این موضوع در مرکز توجه نبود. ما در تجربه به این نتیجه رسیده بودیم که آغاز یک تظاهرات و یا حرکت اعتراضی بمراتب سادهتر از پایان دادن بموقع آنست و یا مجبور بودیم مرزی بین فعالیتهای علنی و اعتراضات سیاسی در نظر گیریم و این خود پیچیدگیهایی بوجود میآورد که مورد پذیرش مخالفین فعالیتهای علنی دانشجویی نبود.
مثلا در سال ۴۹ بعد از تظاهرات ۱۶ آذر تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. دانشگاه بمدت یک ماه تعطیل بود و تظاهرات برای آزادی دستگیرشدگان ادامه پیدا کرد. ساواک پس از کش و قوس زیاد، همه دستگیرشدگان را به جز ابوالحسن خطیب از دانشکده فنی و چند تن از دانشجویان و فارغ التحصیلان پلی تکنیک، آزاد کرد. ما تظاهرات را برای آزادی زندانیان باقیمانده ادامه دادیم تا آنکه از داخل زندان به ما اطلاع رسید که هرچند آنهایی که در زندان ماندهاند، بخشا ازفعالین دانشجویی بودند ولی دستگیری آنان ارتباطی با فعالیت های دانشچویی ندارد. آنان عضو یک گروه مسلحاند (گروهی که بعدها گروه سیاهکل نام گرفت). روشن بود که ساواک آنها را آزاد نخواهد کرد. نمیشد از دانشجویان خواست که بیش از این سرکلاس نروند. یک ماه تظاهرات همه را خسته کرده بود و ادامه آن دشوار بود. ما با مسئولان دانشگاه صحبت کردیم و از آنان قول گرفتیم که به ساواک برای آزادی خطیب فشار بیاورند و به آنها یک ماه مهلت دادیم و گفتیم که در صورت آزاد نشدن وی بعد از یک ماه تصمیم مجدد خواهیم گرفت و با همین قول بدانشجویان مراجعه کرده و با خواندن یک قطعنامه تظاهرات را پایان دادیم ولی دوستانی که فعالیتهای رسمی مورد تاییدشان نبود به این تصمیم اعتراض کرده و آنرا سازش نامیده و تظاهرات را با شعارهای رادیکالتر ادامه دادند. البته همانطور که صحبت شد نیروی ما و آنان قابل مقایسه با یکدیگر نبود. ما بدلیل فعالیت علنی شناخته شده بودیم و در میان دانشجویان نفوذ داشتیم. تظاهرات بعلت کمی تعداد شرکت کنندگان، در فردای آنروز بطور طبیعی تعطیل شد ولی هم فاصله ما از یکدیگر بیشترشد و هم تظاهراتی که میتوانست به نظر ما با چهره پیروز پایان یابد و تداوم آن برای زمان دیگری ممکن باشد، با شکست تمام شد.
یک مثال دیگر که به رودررویی این دو گرایش انجامید، نحوه برخورد با سخنرانی هایی بود که توسط گروههای فوق برنامه سازمان مییافت (رحیمی، هزارخانی، حاج سیدجوادی، نعمت میرزازاده ...) برای ما ادامه این سخنرانی ها اهمیت داشت و میدانستیم که ساواک از این امر ناراضی است و در پی بهانهای است که هم برای سخنرانها مساله بسازد و هم از ادامه آن جلوگیری کند. ما تصمیم گرفتیم که در حین سخنرانی در محوطه دانشکده هیچ اعلامیهای پخش نشود و بدلیل نفوذمان اجرای این تصمیم برایمان ممکن بود. دوستان ما این تصمیم را نمونه روشنی از تاثیر فعالیت علنی بر سازشکاری میدانستند و تبلیغات شدیدی علیه ما در این زمینه بعمل آوردند.
اگر من با دیدگاه امروز به مباحث آنروز نگاه کنم، معتقدم که موضع ما یعنی در واقع موضع بیژن جزنی ( یا به بیان دیگر ادامه موضع حزب توده و جبهه ملی در سالهای قبل) موضعی صحیح بود. فعالیتهای دانشجویی دارای اهمیت است و این فعالیت ها نمیتواند مخفی باشد. ولی ما هم دچار تناقض دیگری بودیم. ما همه چهرههای علنی و برخی رسما در دانشکده خود نماینده انتخاب شده دانشجویان بودیم، ولی همزمان کار مخفی میکردیم. در تظاهرات شرکت واحد ما بیشترین سهم را در سازماندهی تیم های چند نفره برای شعار نویسی روی دیوارهای شهر داشتیم. در موارد مختلف در داخل دانشگاه یا در سطح شهر اعلامیههایی علیه رژیم پخش میکردیم. ما برای آمادگی جهت پیوستن به مبارزه مسلحانه بخش مهمی از کوههای شمال را شناسایی کرده بودیم. این فعالیت های ما با نقش ما بعنوان فعالین علنی دانشجویی انطباق نداشت. مجموعه ارتباطات ما بگونه ای بود که در صورت لو رفتن امکان داشت در زنجیره بازجویی ها به یکی از پر تعداد ترین گروههای دستگیرشده آنروز تبدیل شویم. چنین امری میتوانست به تداوم فعالیت های دانشجویی لطمه جدی وارد سازد. خوشبختانه چنین چیزی رخ نداد و در دستگیریهای بخش عمده فعالین دانشجویی در سال ۵۰ و دستگیری گروه ما در سال ۵۲ این فعالیتها لو نرفت ولی این خطر وجود داشت و ما به آن کم بها میدادیم.
جدایی دانشجویان مذهبی
اتفاق مهم دیگری که در آن سالها در روابط دانشجویان رخ داد، جدایی دانشجویانی که با نام دانشجویان مذهبی فعالیت میکردند از سایرین بود. تا سال ۴۹ چنین جدایی وجود نداشت و همه ما در کنار هم کار میکردیم. درسازماندهی تظاهرات شرکت واحد دانشجویان مذهبی در تیمهای مشترک با چپها سازماندهی شدند. مثلا یکروز من و احمد رضا شعاعی نائینی و علی زرکش در یک تیم بودیم و بیش از ۸ ساعت در کوچه پس کوچه های جنوب شرقی تهران که من خوب بلد بودم، روی دیوارها شعار نوشتیم.
از تابستان سال ۴۹ ما متوجه تحرکات دانشجویانی که کتابخانه اسلامی محل تشکلشان بود شدیم. بعدها مطلع شدیم که جریانهای سیاسی مذهبی به آنها انتقاد کرده و از آنها خواستهاند که صفشان را از چپها جدا کنند و بصورت نیروی متشکل مجزا روابطشان را با ما تنظیم کنند. آنها بر خلاف ما که تمامی جریانهای سیاسی گذشته را رد میکردیم و بطور مطلق روی پای خودمان بودیم و میکوشیدیم که همه مسائل را خود حل کنیم، با جریانهای سیاسی بیرون از دانشگاه بخصوص از طریق حسینیه ارشاد در رابطه بودند و به آنها اعتماد داشتند.
ابتدای سال ۴۹ آنها رسما اعلام کردند که نقش شان در رهبری فعالیتها محدود است و حاضر نیستند بعنوان یک نیروی درجه دوم در فعالیتها شرکت کنند و بدون اینکه منتظر پاسخ ما شوند به سازماندهی فعالیت مستقل برای انتخاب نمایندگان دانشجویان پرداختند. انتخابات سال ۴۹ به یک عرصه داغ مبارزه بدل شد. آنان با تکیه به تجربه نیروهایی که با آنها در تماس بودند، خیلی دقیق و حساب شده کار میکردند و به همین دلیل در ابتدا موفقیت داشتند ولی در بخشهایی که انتخاباتشان دیرتر برگزار شد، ما نیز از روشهای آنان استفاده کرده و موفقیت داشتیم و در مجموع نوعی تعادل در ترکیب نمایندگان شکل گرفت. این جدایی ابتدا در دانشکده فنی شکل گرفت و بعد در بقیه دانشکدهها و دانشگاهها هم عمل شد.
این جدایی در سالها و دورههای بعد تداوم یافت. محل اصلی تشکل بچه های مذهبی کتابخانه های اسلامی بود و محل تشکل چپها، اطاقهای کوهنوردی و فوق برنامه. در سال ۴۹ در ابتدا این جدایی با تیره شدن روابط دو گروه توام بود ولی پس از سال ۵۰ و شکل گیری سازمانهای فدایی و مجاهد و روابط نزدیک این دو سازمان با یکدیگر روابط فعالین دانشجویی نیز که اکثریت قریب باتفاقشان از هواداران یکی از این دو جریان بودند در حین رقابت دوستانه بود. این روابط دوستانه پس از سال ۵۴ و تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین بپایان رسید و روابط دو گروه بشدت تیره گردید.
آغاز مبارزه مسلحانه
با شروع مبارزه مسلحانه، فضای دانشگاه ها دگرگون شد. اواخر بهمن بود که خبر حمله به پاسگاه سیاهکل پخش شد. آنروز شنیدیم که به یک پاسگاه در شمال حمله شده و چریک ها در جنگل های شمال در حال جنگند. من بیاد دارم که با جمعی از دوستان راجع به برنامه ریزی کارهای جدیدمان داشتیم صحبت میکردیم که یک نفر این خبر را آورد. یکی از دوستانمان پس از شنیدن این خبر بلند شد و گفت آنجا دارند بچهها میجنگند و کشته میشند، ما داریم راجع به این خرده کاریها حرف میزنیم. جلسه ما آنروز تعطیل شد.
از اسفند تا اردیبهشت که دانشگاه ها تعطیل شد، ما همه در حال انتظار بودیم. اعلام اسامی سیزده اعدامی، ترور فرسیو، اعلام نام نه نفر که برخی از آنان به خصوص حمید اشرف را میشناختیم.
دانشگاه آماده انفجار بود. شروع مبارزه چریکی فضایی جدیدی شکل داده بود. اکثریت قریب باتفاق دانشجویانی که به مسائل اجتماعی سیاسی علاقمند بودند، منتظر چنین روزی بودند. آنها احساس میکردند که چریکها از دل آنها بیرون آمدهاند و خود را جزیی از مبارزهای میدانستند که شروع شده بود.
مبارزه چریکی آغاز شده بود. ما همه منتظر فرصتی بودیم که اعتراض خود و در واقع حمابت خود را از آنچه به نظر ما میرسید که سرنوشت آینده کشور را رقم خواهد زد، اعلام کنیم. ما آنروز نمیدانستیم که ساواک هم پس از اعتراض یک ماهه ۱۶ آذر و آغاز مبارزه چریکی تصمیم دارد بهانهای پیدا کرده، دانشگاه را تعطیل و فعالین دانشجو را دستگیر کند. جشنهای دوهزار و پانصد ساله نزدیک بود و برای رژیم اعتراضات گسترده دانشجویی در جریان این جشن ها غیرقابل قبول بود.
بهانه برای درگیری اجتناب ناپذیر خیلی زود پیدا شد. در اواخر فروردین ماه آقای حاج سیدجوادی در دانشکده فنی سخنرانی داشت. پس از سخنرانی وی، شرکت کنندگان تظاهرات کردند. تظاهرات به بیرون دانشگاه کشیده شد و در خیابانهای اطراف دانشگاه ادامه یافت. شعارها تند و مستقیما علیه رژیم و در تایید چریکها بود. فردای آنروز دانشکده فنی تعطیل و از ورود دانشجویان این دانشکده به دانشگاه جلوگیری شده و برخی از دانشجویان این دانشکده هنگام ورود به دانشگاه دستگیر شدند. دانشجویان سایر دانشکده ها به حمایت از دانشجویان فنی کلاسها را تعطیل کرده و تظاهرات کردند. عصر آنروز نیروهای گارد وارد دانشگاه شده و تظاهرکنندگان را بشدت مضروب کرده و چند صد نفر از آنان را دستگیر کردند. دانشجویان فنی هم که بیرون از دانشگاه بودند از بیرون با سنگ به پلیس حمله کردند و تا پاسی از شب گذشته، جنگ و گریز در خیابانهای اطراف دانشگاه ادامه یافت.
فردای آنروز دانشجویان دانشگاه صنعتی به حمایت از دانشجویان دانشگاه تهران تظاهرات کردند که پلیس در آنجا هم وارد دانشگاه شده آنها را مضروب کرده و چند ده تن را دستگیر کرد.
در روزهای بعد بخش عمده دانشجویان فعال یا در خانههایشان یا در خیابانهای اطراف دانشگاه دستگیر شدند و دانشگاه تا پایان تابستان و انجام جشنهای دو هزار و پانصد ساله تعطیل شد. بخش مهمی از آنهاییکه دستگیر نشدند، در ماههای بعد به چریکها پیوستند و یا کشته شدند و یا دستگیر و به زندانهای سنگین محکوم گردیدند.
من در روز یازده اردیبهشت دستگیر شدم. در آنروز ما یک جمع حدود ده نفره در قهوه خانهای در خیابان پهلوی نزدیک سینما رادیو سیتی جمع بودیم. بعد از بیرون آمدن از قهوه خانه تا تقاطع خیابان تخت جمشید (طالقانی) با هم آمدیم و آنجا از هم جدا شدیم. تا آنجا که یادم هست علی آرش، محمد علی پرتوی، شاهرخ هدایتی، احمد رضا شعاعی از یک طرف رفتند و من، مهرداد مینوکده، حمید رضا نعیمی، رضا خمسه و اسمعیل ختائی از سوی دیگر. در مقابل ساختمان شرکت نفت یکی از ماشینهای ساواک که از آنجا رد میشد ما را شناخت و دستگیر کرد. چهار نفر دیگری که آنروز با ما بودند، همگی به فدائیان پیوستند.
دانشجویان دستگیرشده همگی تا آخر تابستان و پایان جشنهای دو هزار و پانصد ساله در زندان ماندند
و پس از آن بتدریج آزاد شدند. تعدادی از آزاد شدهها بسربازی فرستاده شدند
اعتراضات دانشجویی پس از سال ۵۰
سال ۵۱ پس از چند ماه وقفه و تعطیلی دانشگاه در شرایطی که اکثریت فعالان اصلی زندان بودند، و با حضور گارد در محوطه دانشگاه آغاز شد. فضای شکل گرفته دردانشگاهها و روحیه دانشجویان بهگونهای نبود که تدابیر خشن بکار گرفته شده کارآیی داشته باشد. اطاقهای فوق برنامه، برنامه های کوهنوردی و کتاب خانه های اسلامی با استقبال دانشجویان بیشتری مواجه شده و هر روز بخش بزرگتری از دانشجویان به این فعالیت ها توجه نشان میدادند.
شکل گیری دو جریان فداییان و مجاهدین، موقعیت جدیدی در رابطه فعالان دانشجویی و سازمانهای سیاسی پدید آورد. اگر در نیمه دوم سالهای دهه ۴۰ همه سازمانهای سیاسی از طرف فعالان دانشجویی مردود بودند، در رابطه با این دو سازمان تلقی دیگری حاکم بود. این دو سازمان از درون دانشجویان و روشنفکران ایران گرفته بود و آنان این دو سازمان را از آن خود میدانستند. در آندوران اکثریت قریب باتفاق فعالان دانشجویی خود را هوادار و وابسته به این دو جریان میدانستند. اواخر سال ۵۰ این دو جریان تا حد نابودی ضربه خورده بودند. اکثریت قریب به اتفاق کادرهای مجاهدین قبل از آنکه اقدامی کنند، دستگیر شده بودند. از تشکیلات فداییان تنها ۶ چریک باقی مانده بود. دانشجویان از عمق این ضربات بی اطلاع بودند ولی وسعت دستگیریها و خشونتها در دانشگاه منعکس گردیده بود. این ضربات، اعتبار جریانهای چریکی را نه تنها کاهش نداد، بلکه بالعکس نفوذ آنان افزایش یافته بود.
۱۶ آذر سال ۵۰ مثل سال ۴۹ همه دانشگاهها تعطیل شده وبه صحنه تظاهرات تبدیل گردید. تعطیلی دانشگاهها و تظاهرات ۱۶ آذر سال ۵۰ کوتاهتر از سال ۴۹ بود با این تفاوت که بدلیل حضور گارد در دانشگاه تظاهرات از همان ابتدا به درگیری و جنگ و گریز با گارد انجامید و شعارها رادیکالتر از گذشته بود.
۱۶ آذر سال ۵۱ در ابعادی وسیعتر از سال ۴۹ برگزار شد. تظاهرات دانشجویان به درگیری با گارد دانشگاه منجر شد. تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. تعطیلی دانشگاه و تظاهرات تا آزادی کامل دستگیر شدگان ادامه یافت.
آخرین انتخابات نمایندگان دانشجویی
در ابتدای سال تحصیلی ۵۱-۵۲ انتخابات نمایندگان دانشجویان در برخی دانشگاه ها پس از یکسال وقفه مطرح شد. آشکار بود که دو گروه اصلی شکل گرفته در سال ۴۹ یعنی نیروهای مذهبی (کتابخانه اسلامی) و چپ ها نیروی اصلی انتخاباتند و دانشجویان غیروابسته به این دو گروه نقشی نخواهند داشت. دانشجویان مذهبی بر خلاف سال ۴۹ که در همه جا با تمام نیرو در انتخابات شرکت کرده بودند، این بار با مشکل مواجه بودند. مباحثی که ما در طی سالهای ۴۷ تا ۵۰ در رد و یا ضرورت کار علنی دانشجویی با آن در گیر بودیم، تازه برای آنان مطرح شده بود. همه چهرههای اصلی آنان هوادار مجاهدین بودند. آنها تصور میکردند، در گیر شدن با فعالیت علنی و کار دانشجویی، به امکاناتشان برای کار مخفی و تقویت مجاهدین لطمه وارد خواهد ساخت و کادرهای اصلی آنان تمایلی به کاندیدا شدن در انتخابات نداشتند. ما برعکس پس از پشت سرگذاشتن مباحث سنگین سالهای قبل، به تعادلی دست یافته بودیم. بخشی از فعالیت های دانشجویی کناره گرفته و بکار مخفی پرداخته و بخشی در فعالیت های علنی دانشجویی شرکت میکردند.
دانشجویان مذهبی که دچار دشواری بودند، آماده توافق با دانشجویان چپ و ارائه لیست مشترکی که نمایندگان هر دو نیرو در آن برابر باشند بودند. این مورد توافق چپی ها نبود و تصور میکردند که با توجه به کادرهایی که کاندیدا هستند، درست آنست که تعداد بیشتری از نمایندگان به آنان تعلق داشته باشد. دانشکده فنی مرکز اصلی این بحث و درگیری بود. بالاخره توافق حاصل نشد و انتخابات با دو لیست مجزا انجام گردید. برای درک فضای آنروز دانشگاه و نفوذ فداییان و مجاهدین، شاید این مثال مفید باشد. در دانشکده فنی آن زمان تا آنجا که بیاد دارم حدود هزار و دویست دانشجو داشت. در این انتخابات، سیصد و پنحاه نفر به لیست چپی ها و دویست وپنجاه نفر به لیست مذهبی ها رای دادند. نامزدهای مستقل کمتر از بیست رای داشتند. همه میدانستند انتخاب بین این دو لیست، انتخاب بین دو جریان سیاسی مسلح و مخفی است و با وجود این بیش از نیمی از دانشجویان در این انتخابات شرکت کردند.
رابطه غیر دوستانه این دو نیرو خیلی زود بپایان رسید. با توجه به رابطه نزدیک و دوستانه فداییان و مجاهدین، فعالان دانشجویی که در آنزمان تقریبا همگی بنوعی به این دو جریان سمپاتی داشتند، در جهت حل کدورتها تلاش کردند. رابطه مذهبیها و چپها تا تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در سال ۵۴ دوستانه باقی ماند. دو طرف در عمل حیطههای نفوذ دیگری را برسمیت شناخته، برای همکاری با هم ارزش قائل بودند و هریک جداگانه میکوشیدند نفوذ خود را گسترش دهند.
مخالفت با مشی مسلحانه
از اوائل سال ۵۲ بتدریج نیروهایی که مخالف مشی مسلحانه و سیاست سازمان فدایی بودند، فعال شدند. این نیروها در رابطه با محافل سیاسی مخالف مشی مسلحانه به خصوص سازمانهای چپ در خارج از کشور بودند و از طرف آنان تغذیه نظری میشدند. در سطح دانشجویی، آنان بر اقدامات معین مسئولین و فعالان حرکت، انگشت گذارده و آنان را مورد نقد قرار میدادند. مثلا نحوه برخورد مسئولان برنامههای کوهنوردی و اهمیتی را که آنان برای رسیدن بقله در این برنامه ها قائل بودند، مورد نقد قرار داده و در مجامع خصوصی این برخورد ها را از عوارض منفی مشی مسلحانه میدانستند. آنان در خیلی از موارد در انتقادات خود بر مسائل درستی انگشت میگذاشتند ولی از آنجا که نقد آنان به چپ روی در بخشی از رفتارها محدود بود و در برخورد با کل حرکت دانشجویی، تظاهرات و شعارهای مطرح در آن، خود در موضع رادیکال قرار داشتند ، انتقادات آنان، موضعی و کم اثر بود
ارتباط با فداییان
من از پاییز سال ۵۱ در رابطه با سازمان فدایی قرار گرفته و از اسفند سال ۵۱ در رابطه مستقیم با حمید اشرف بودم. دلیل اینکه با وجود آنکه من فرد شناخته شدهای بودم و همواره امکان دستگیری و یا تعقیب من وجود داشت، حمید خود مسئولیت این رابطه با برعهده گرفت، اهمیتی بود که وی برای فعالیت های دانشجویی قائل بود. من قرار بود روز هشتم مهرماه سال ۵۲ (باتفاق انوشیروان لطفی و محمود نمازی) مخفی شوم و در یک شاخه که حمید آنرا شاخه سیاسی مینامید و قرار بود تحت مسئولیت خود وی باشد سازماندهی شده و کماکان مسئولیت فعالیت های دانشجویی سازمان را بر عهده داشته باشم و آندو در تیم های دیگر سازماندهی شوند. ما روز اول مهرماه دستگیر شدیم و این برنامه عملی نشد. این شاخه هیچگاه تشکیل نشد و من در تمام پیگیریهایی که بعمل آوردم، به دلیل عدم تشکیل این شاخه و بطور مشخص عدم توجه به مبارزات دانشجویی و تلاش برای تاثیرگذاری بر آن پی نبردم. آیا مباحث نظری درون سازمان در این امر موثر بوده یا امکانات عملی و ضریات پلیس مانع پیشبرد این برنامه شد.
من بیژن جزنی را یکبار چند ماه پس از دستگیریم در زندان قصر دیدم. ما هنوز دادگاه نرفته بودیم و با توجه به آنکه سطح رابطه و فعالیتهای ما مشخص نبود، قصد داشتیم که قبل از دادگاه محتاطانه عمل کرده و از هر حرکت اضافی خودداری کنیم. بیژن بمن پیغام داد که میخواهد صحبت کوتاهی با من داشته باشد. در این صحبت، او از من پرسید که از قول من نقل شده است که سازمان قصد تشکیل یک شاخه سیاسی و هدایت مبارزات صنفی سیاسی را دارد. آیا این یک برداشت است یا اطلاع. من به او گفتم، اطلاع است. او از خوشحالی چشمانش برق زد و صحبت ما که قرار بود ده دقیقه باشد، دو ساعت و نیم بدرازا کشید و او مفصلا در رابطه با اهمیت این تصمیم صحبت کرد. با وجود صراحت نظر بیژن جزنی در این عرصه و پذیرش ایدههای او در سازمان در سالهای بعد، نه تنها در این راستا اقدامی صورت نگرفت بلکه در مواردی عکس آن عمل شد. مثلا در سال ۵۴ تقریبا تمامی فعالین اصلی دانشگاه صنعتی همزمان مخفی شده و به تشکیلات چریکی پیوستند. (طاهره خرم، ادنا ثابت، برادران پرورش، تورج حیدری بیگوند، فرزاد دادگر .....) اگر قویترین جریانهای دانشجویی در سال های ۴۵ تا ۴۷ در دانشکده پلی تکنیک و در سالهای ۴۸ تا ۵۲ در دانشکده فنی حضور دارند، شاید بتوان گفت در این دوره دانشجویان دانشکده صنعتی یکی از نیرومندترین جریانهای جنبش دانشجویی اند. مخفی شدن مجموعه فعالین این دانشگاه، ضربه سنگینی به فعالیت های دانشجویی در این دانشگاه وارد کرد.
هر چند بر خلاف تصور عمومی، فعالیت های سازمان فداییان، چه در آن دوره و چه در دورههای بعد از نوعی عدم تمرکز برخوردار است و بسیاری از اقدامات، به نظر و تصمیم مسئول مربوط وابسته است و الزاما نشانه یک سیاست عمومی نیست ولی این امر، در نتیجه عملی تغییری بوجود نمیآورد.
دانشجویان مبارز
ما در سال ۵۲ تصمیم گرفتیم که برای انعکاس مواضع نیروهای هوادار فداییان از عنوان دانشجویان مبارزکه قبلا توسط بیژن جزنی و جریان چپ جبهه ملی قرارگرفته بود، استفاده کنیم. دانشجویان مبارز بیشتر یک عنوان بود تا یک تشکل. هواداران سازمان در دانشگاهها بدون ارتباط با هم از این عنوان برای طرح مواضعشان و امضای اطلاعیه ها استفاده میکردند. در سال ۵۵ چندتن از فعالین اصلی دانشکده فنی (محمود وحیدی، سعید کرد)، مبارزه مسلحانه را رد کرده و سازمانی را شکل دادند که بعد ها سازمان رزمندگان نام گرفت و یکی از تشکلهای موسوم به خط سه گردید. آنها بعد از تغییر موضع کماکان از این عنوان در نوشته های خود استفاده کردند. در سال ۵۷ زمانی که ما تصمیم گرفتیم که یک سازمان علنی دانشجویی تشکیل دهیم، من نظرم در ابتدا بر این بود که نام این تشکل در تداوم تاریخی فعالیت گذشته، دانشجویان مبارز باشد ولی بدلیل بهره گیری طرفداران خط سه از این عنوان، استفاده از آن میتوانست برخورد و اغتشاش بوجود آورد و به همین دلیل از بکار گیری این عنوان صرف نظر شده و نام دانشجویان پیشگام برای این سازمان برگزیده شد
پس از سال ۵۲
من سال ۵۲ دستگیر شده و اطلاعات من از فعالیت های دانشجویی در سالهای بعد، از طریق شنیدههاست. آنچه کلا در رابطه با فعالیتهای دانشجویی در سالهای بعد میتوان مورد تاکید قرار داد، گستردگی اعتراضات دانشجویی و حمایت بخش عمده دانشجویان از فعالین است. اعتراضات در این دوره آشکارا رادیکالتر از سالهای دهه ۴۰ است ولی فضای عمومی دانشگاهها بگونهایست که با وجود رادیکال شدن شعارها، استقبال از اعتراضات دانشجویی گسترش مییابد. عامل تقویت رادیکالیسم ، هم تقویت ایدههای رادیکال در میان دانشجویان و هم از آن مهمتر، سیاست رژیم در این دوره است. سیاست رژیم در سالهای دهه ۵۰ بمراتب خشنتر از دورههای گذشته است. در این دوره بخصوص پس از بالا رفتن قیمت نفت و تشکیل حزب رستاخیز در سال ۵۴ کوچکترین فعالیت میتوانست به قیمت شکنجه سنگین فرد دستگیرشده و محکومیتهای سنگین تمام شود. وجود گارد در دانشگاه، هر اعتراض کوچک را به درگیری با گارد و جنگ و گریز و شکستن شیشه ها و طرح شعارهای سیاسی میکشاند. سیاست رژیم در رادیکال شدن فضای دانشگاهها نقشی موثر دارد.
بررسی جنبش دانشجویی در این دوره نیازمند بررسی مستقی است