iran-emrooz.net | Fri, 11.06.2010, 12:13
جهان-فرهنگ و جُنبشِ سبز
نوشتۀ علیرضا مناف زاده/رادیو فرانسه
مقالۀ ویژه
جُنبش سبز، خودجوش و خودانگیخته آغاز شد، امّا زمینه هایِ آن در روزهایِ پیش از انتخابات در گرماگرمِ کارزارِ انتخاباتیِ موسوی و کرّوبی، دو کاندیدایِ مخالفِ احمدی نژاد آماده شده بود. این جنبش را همان مردمی به راه انداختند که به امید تغییر با شوروشوق به پایِ صندوق های رأی رفته بودند.
موجی که در روزهای پیش از انتخابات به راه افتاده بود، چنان نیرومند و گُسترده و نویدبخش بود که رهبریِ نظام به ویژه گروهِ حاکم بر قدرتِ سیاسی، نظامی و اقتصادیِ کشور را سخت هراسانده بود. این گروه، که پایه هایِ قُدرتش را اساساً در دورهء اوّلِِ ریاستِ جمهوریِ احمدی نژاد استوارکرده، حاضر به هیچ گونه مصالحه و تقسیمِ قدرت نبود. به ویژه آنکه از پشتیبانی بخشی از مردم نیز برخوردار بود و هست و، چنان که دیدیم، هرگاه ضروری بداند آن را به نمایش می گذارد. پشتیبانانِ این گروه را می توان میوه چینانِ انقلاب نامید. امّا بی درنگ باید افزود که آنان نه از نظر اقتصادی و نه از نظر فرهنگی، طبقه یا قشر خاصی را تشکیل نمی دهند، بلکه خود وابسته به طبقات و قشرهایِ گوناگونِ جامعه اند.
انبوهِ خانواده هایِ صاحب امتیازی که در چند دههء پس از انقلاب در پناهِ رژیم و در پیوندی سازمند با گروه هایِ بانفوذِ سیاسی، نظامی واقتصادی به نان و نوا رسیده اند، پشتیبانانِ واقعی و فعّالِِ حکومتگرانِ کنونی اند. اعضایِ همین خانواده ها بودند که در روزهای پس از انتخابات به حمایت از احمدی نژاد در تظاهراتِ سازمانیافتهء دولتی فعّالانه شرکت کردند.
باری، آنچه از صندوق های رأی درآوردند و بی شرمانه به عنوانِ نتایجِ انتخابات اعلام کردند، نمی توانست ناباوری، بیزاری و، به طبع، اعتراضِ میلیون ها مردمی را که به موسوی و کرّوبی رأی داده بودند، برنینگیزد.
جنبشِ سبز را به سببِ برخی خواسته هایِ سیاسی یا فرهنگی اش، جنبش طبقهء متوسط توصیف کرده اند. امّا به نظر می رسد که تحلیلِ طبقاتی، حقیقتِ آن را چنان که باید پدیدار نمی کند. درست است که طبقهء متوسطِ شهری در این جنبش سهمِ چشمگیر دارد، اما دامنهء جنبش بسیار گسترده تر و خواسته هایش فراتر از خواسته هایِ این طبقه است. این جنبش، قشرهایِ گوناگونِ اجتماعی را به حرکت در آورده که نظامِ جمهوری اسلامی با ساختارِ کنونی اش نمی تواند انتظاراتشان را برآوَرَد و به خواسته هایِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شان پاسخ دهد. در این جنبش، مؤمنان و مسلمانانِ واقعیِ سَرخورده از رهبرانِ کنونیِ نظام همان اندازه حضور دارند که انبوهِ جوانانِ مدرنِ بی کیش یا ندانم- کیش (لااَدری). کوشندگانِ مذهبی و غیرمذهبیِ این جنبش بر مجموعه ای ازاصول و ارزش ها پای می فشارند که همه فراطبقاتی و جهانروا و جهانگسترند.
این جنبش نشان داد که بر خلافِ آنچه برخی پیروانِ بحث هایِ تمّدنی و رواج دهندگانِ موضوع هایی مانند برخورد یا گفت و گویِ تمدن ها می اندیشند و می گویند، در پسِ اختلاف هایِ فرهنگی و تمّدنی، جریانی نیرومند مردمانِ چهارگوشهء جهان را به سویِ آنچه امروز جهان-فرهنگ می نامند، پیش می رانَد. جهان-فرهنگ، نامی است که به مجموعه ای از اصول و هنجارهایِ رفتاری، پَسندهایِ هنری، دلبستگی هایِ ذوقی، مشغله هایِ ذهنی، شیوه هایِ حضور و، خلاصه، به مجموعه ای از ارزش هایِ جهانگستر داده اند که با نیرویی شگرف، ذهن و روانِ آدمیان را در سراسرِ جهان تسخیر می کند. این جهان-فرهنگ، نتیجهء همگراییِ چهار جریانِ توانمند در سطحِ جهانی است : نظامِ سرمایه داری، تکنیک-علم، فردگرایی و مصرف گرایی.
باری، اگر این جهان-فرهنگ خود-مَداری و روحیّهء مصرف گرایی را در سراسرِ جهان رواج می دهد، در عوض، آرمان هایی مانند ایمنی و بهزیستیِ جمعی را نیز به ارزش هایی عالمگیر تبدیل کرده است. بی هیچ تردیدی، ایران جزو کشورهایی است که در آن ها این دو عنصرِ اصلیِ جهان-فرهنگ جایگیر شده و حتّا می توان گفت که تبدیل به هنجارِرفتاری و چه بسا اخلاقی شده است. امروز با هیچ موعظهء اخلاقی و با هیچ هُشداری نمی توان از مردمی که نیرویِ اصلیِ جنبش سبز را تشکیل می دهند، دعوت کرد که از این هنجارها روی برتابند. از آنان، برخلافِ پدرانشان، نمی توان انتظار داشت که از مصرفِ فراورده هایِ مادّی، فرهنگی، پوشاکی، خوراکی و تکنولوژیکیِ جهانِ مدرن چشم بپوشند و آسایش و بهروزیِ خود و فرزندانشان را فدایِ آرمان هایی خیالی کنند. آنان خواهانِ بهره مندی از همهء امکاناتِ جهانِ مدرن و مزایایِ بهزیستی اند.
جنبش سبز نشان داد که روندِ فردیّت یابی در جامعهء شهری ایران، روندی پُرشتاب و سدناپذیر است. در تظاهراتی که بی درنگ پس از اعلام نتایجِ انتخابات به راه افتاد، ضمیرِ « من » بسیار بیش از ضمیرِ « ما » شنیده می شد. شعارهایی مانند: « رأی من کو؟ »، « موسوی، موسوی، رأی مَنو پس بگیر! » یا « کور شوم، لال شوم، کَر شوم، لیک محال است که من خَر شوم. » از همان آغاز نشان دهندهء حضورِ پُرتوانِ « منِ» فردی در این جنبش بود. در حالی که در انقلاب ۱۹۷۹، به طور عمده، ضمیرِ « ما » بود که در شعارهایِ مردم به کار می رفت. شعارهایی مانند: « نهضتِ ما حُسینیه، رهبرِ ما خُمینیه » یا « ما همه سرباز توییم خمینی – گوش به فرمان توییم خمینی »، نشان دهندهء حضورِ « ما »یِ جمعیِ بی شکل و ویرانگر و بی رحم و شکننده ای بود که دیری است جامعهء ایرانی می کوشد تا خود را از کابوسِ آن برهاند. مقایسهء شعارهایِ جنبش سبز با شعارهایِ انقلاب این حقیقت را نیز آشکار می کند که در سه دههء پس از انقلاب، رابطهء مردم با رهبرانشان به کل دگرگون شده است. آنچه در شعارهایِ انقلاب می دیدیم، سَرسپردگی بی قید و شرط « ما »یِ جمعی بود به رهبرِ فرّه مند. در حالی که در شعارهایِ جنبش سبز، « منِ » فردیِ خودفرمان است که سخن می گوید و با اعتماد به نفس، رهبریِ سیاسی را خطاب قرار می دهد و مسئولیت او را به وی گوشزد می کند.
پویندگیِ فرد و اهمیت یافتنِ آمالِ فردی وجه نیرومندِ جهان-فرهنگ است که با شتابی باور نکردنی همهء جامعه ها و تمدن هایِ رویِ زمین را در می نَوَردد. آنچه در جهانِ امروز به رغمِ جنگ ها و تنش هایِ منطقه ای بیش تر به چشم می خورد، فرهنگ ها و تمدن هایِ فرو بسته نیست، بلکه پویایی و جهانگستریِ فرهنگِ فردیّت، خود فرمانی فردی و پافشاریِ بی امان بر حقوقِ فردی است. البته این روندِ پُرشتاب، سدناپذیر و جهانیِ فردیّت یابی به این معنا نیست که جامعهء بشری به سویِ نوعی همسانی و همگونیِ ملال آور پیش می تازد. سلیقه ها و رفتار هایِ آدمیان، به هر حال، از فرهنگ و آداب و رسومِ آنان اثر می پذیرد. حقوق بشر یا هر وجه دیگری از جهان-فرهنگ، در پی آن نیست که آدمیان را در سراسرِ جهان به افرادی بدونِ بند و پیوندِ فرهنگی تبدیل کند. نه فردگرایی و نه مصرف گراییِ جهانگستر، هیچ یک به ویژگی هایِ فرهنگی و به چندگانگیِ شیوه هایِ حضور در جهان پایان نخواهد داد.
جالب اینکه افراد هرچه بیش تر به ارزش هایِ جهان-فرهنگ می گِرَوند، بیش تر احساس می کنند که باید از هویّت هایِ فرهنگی و زبانیِ خود دفاع کنند. بی جهت نبود که کاندیداهایِ ریاستِ جمهوری در انتخاباتِ سالِ پیش مُدام بر گذشتهء تاریخی و میراثِ جمعیِ ایرانیان تأکید می کردند. کرّوبی در مناظرهء تلویزیونی اش از میراثِ زرتشتیِ ایرانیان نیز سخن گفت. آخوندِ شیعی به دفاع از زرتشتیگری برخاسته بود! در واقع او با این کار به نیازی در جامعه پاسخ می گفت. بی شک جامعه این ارج شناسی را از او می طلبید.
پیشرویِ جهان-فرهنگ از کوششی که ملّت ها برایِ حضورِ هر چه برجسته تر در صحنهء جهانی می کنند یا، به عبارتی، از عرضِ وجودِ ملّت ها جدایی ناپذیر است. موسوی و کرّوبی به رفتارِ سیاسیِ احمدی نژاد در عرصهء بین المللی به این سبب می تاختند که به اعتبار و حیثیّتِِ جهانیِ ایران لطمه می زند. به عکس، پشتیبانانِ احمدی نژاد بر این عقیده اند که سیاستِ خارجیِ او بر اعتبارِ ایران می افزاید. حتّا گاه دیده می شود که در میانِ ایرانیانِ خارج نیز کسانی احمدی نژاد را مایهء سربلندیِ ایران بدانند بی آنکه سرسپردهء رژیم باشند.
جهان-فرهنگ، پیام آورِ زوالِ دولت-ملّت ها و سرآغازِعصرِ پساملّی نیست، بلکه نویدبخشِ بیداریِ هوّیت هایِ قومی و زبانی و فرهنگیِ تازه نیز هست. این بیداری را در سراسر جهان، از جمله و به ویژه در ایران آشکارا می بینیم. هم کرّوبی وهم موسوی به این حقیقت آگاهند و بارها در طیِ کارزارِ انتخاباتی شان از حقوقِ اقوامِ ایرانی سخن گُفتند. حتّا گروهی از ناسیونالیست هایِ ایرانی در گرماگرمِ کارزارِ انتخاباتی، کرّوبی را به سببِ پافشاریِ بیش از اندازه اش بر این موضوع سرزنش کردند.
زنان در جُنبش سبز نقشِ تعیین کننده بازی می کنند. خواسته هایِ آنان و پیوندشان را با جُنبش سبز باید جداگانه بررسی کرد. آنچه مسلم است، این جنبش بی حضورِ آنان معنایِ خود را از دست می دهد.
باری، جنبش سبز را باید در چندگانگی و پیچیدگیِ آن دریافت. برایِ پی بردن به حقیقتِ آن، باید آن را در پیوندِ تنگاتنگ با گرایش هایِ پُرتوانِ جهان امروز و، به سخنِ بهتر، در پیوند با جریانِ نیرومندِ جهان-فرهنگ نگریست و بررسی کرد.
گرایش هایِ گوناگون می توانند در دلِ این جنبش جایگیر شوند و در جهتِ پیشبُرد آن بکوشند بی آنکه احساسِ بیگانگی کنند.
بر دوشِ راهِ سبزِ امید، تشکیلاتی که خود را سازمانده و راهبرِ جنبشِ سبز می داند، مسئولیّتی گِران سنگینی می کند. این تشکیلات تا زمانی می تواند به عنوانِ نمادِ سیاسیِ جنبشِ سبز پایدار بماند که گرایش هایِ گوناگون و گاه تناقض آمیزِ این جنبش را در گفتمانِ سیاسی اش بازتاب دهد و، در عین حال، چنان که مدعی است، پا از قانون اساسی بیرون نگذارد. کار ساده ای نیست. راه سبز امید، راهِ پُرسنگلاخ و ناهموار وخطرخیزی است.