iran-emrooz.net | Sun, 06.06.2010, 6:42
سياست مرگ و مرگ سياست
خرد منتقد
يكشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۹
سياست ورزى، امرى پيچيده و لايه به لايه است، اما دير زمانى است كه در ايران اين امر مهم، به دو رفتار ساده و شفاف تقليل يافته است. چه فرقى مى كند كجاى جبهه ى سياست ايستاده باشى، كافى است اولا، رهبران سياسى خود را از هرگونه اشتباه مبرا بدانى . واله و شيدا و سر سپرده شان شوى و ثانيا، همه ى آنانى را كه در آن سوى پرچين سياست ايستاده اند، مستحق هرگونه نفرين و ناسزا تلقى كرده، براى شان مداوما آرزوى مرگ كنى. با اين حساب سياست ورزى را دو مولفه ى متضاد تشكيل مى دهد: فداى اين شدن و مرگ بر آن گفتن. انجذاب و سرسپردگى از يك سو و انهدام و نفرت از ديگر سو. خيره شدن به اين و دندان عصبانيت نشان دادن به آن. اشك شوق بر اين و مشت نفرت بر آن. از اين رو وقتى با مخالف سياسى خود مواجه مى شوى، "مرگ را فراموش مكن". اما نه مرگ خودت را بلكه مرگ او را. معشوقه ورزى هاى سياسى سبب مى شود كه تفكر انتقادى و مواجهه ى پرسش برانگيز را از ياد ببرى. او معشوق توست و هر آن چه غير اوست دشمن تو و جز به هلاكتش نبايد رضايت دهى.
سياست ورزى در ايران، فارغ از عقلانيت سياسى، به لشگركشى دو سپاه متخاصم مى ماند. اردوگاه جنگ جويانى كه بر خصم مى تازند و با مشت آهنين بر سر و روى آنان مى كوبند. در ايران، كسى رقيب سياسى ديگرى محسوب نمى شود. يا با تو در يك جبهه ى سياسى اند و يا بى تو در لشگر دشمن اند. گويى جبهه ى حق و باطل در هر نزاع سياسى، خود را نشان مى دهد. وقتى بازار سياست به جبهه ى حق و باطل تبديل شد، بديهى است كه بايد بجنگى.روزى مرحوم شريعتى در تحليل جبهه ى حق و باطل گفته بود:" وقتى در جبهه ى حق و باطل نيستى هر كجا مى خواهى باش. چه به نماز ايستاده باشى ، چه به شراب، هر دو، يكى است". در اين جا منطقه ى سوم بى طرف، معنا ندارد. يا با ما هستى و در جبهه ى حق. و اگر با ما نيستى، ديگر چه فرقى مى كند كجا باشى. سياست ورزى، ديرى است كه به نزاع ايدئولوژيك و پيكار اعتقادى تبديل شده است. در نتيجه و بدين سان از سياست، سياست زدايى مى شود و منطق سياست ورزى به خصومت هاى ايدئولوژيك و حتى شخصى تغيير مى يابد. از اين رو است كه خرد سياسى و گفتگوى خردمندانه ميان اردوگاه هاى سياسى، از اين ديار رخت بربسته و جاى آن را "مرگ بر"، پركرده است. آسمان سياست را ابرهاى كدورت و سياه فريادهاى مرگ خواهى فرا گرفته است. مرگ خواهى، اوج كين ورزى و نفرت از ديگران است و خشونتى است كه حد و پايانش نيست. ديرزمانى است كه انصاف و عدالت سياسى را فراموش كرده ايم. اذهان ساده، پيچيدگى هاى سياست ورزى را در نمى يابند و برنمى تابند، به همين جهت است كه سياست را با دو شاخصه ى عشق ورزى و كين ورزى تعريف مى كنند. عاشق اين شدن و نفرت از آن داشتن . يكى برايش خدا مى شود و ديگرى، شيطان.
بى جهت نيست كه اسطوره سازى سياسى و قهرمان گرايى هاى افراطى در ميان ما رواج دارد و ما مستمرا در كار خلق فرشتگان پاك از هر گونه آلودگى هستيم. چنين مى انديشيم كه عالم سياست در ايران را جمعى از فرشتگان و ديوسيرتان مى چرخانند. آنانى را كه دوست داريم، فرشته مى دانيم و حاضريم در دفاع از آنان جان خود فداكنيم و جان ديگران را بستانيم و آنانى را كه در جبهه ى ما نيستند، ديوهاى سياه و شرور تلقى مى كنيم كه در كار فتنه و شرارتند. جهان سياست براى ما به دو دسته بزرگ " خوب ها " و " بدها" تقسيم مى شود. ما خوبيم و آنها بد. ما فرشته خو و آنها ديوصفت. كار اصلى سياست در ايران، بت سازى و شيطان سازى است. كاركرد سياست در ايران، توليد دوگانگى هاى خصومت زا و تناقضات و دشمنى هاى آشتى ناپذير است. زبان سياست در ايران آلوده است.
كار ما اين است كه :
الف) ساحت سياست را از عشق ورزى هاى بت پرستانه پاك كنيم و رهبران سياسى مان را انسان هايى فرشته خو و مبرا از خطا ندانيم. اشك شوق را كه از ديدنشان بر صورتمان جارى مى شود، بشوييم و فاصله ى انتقادى مان را با آنها حفظ كنيم. مدعياتشان را بى دليل نپذيريم و سر را از سپردگى شان آزاد كنيم تا بتواند بينديشد و خردورزى كند. كمى به عقل اعتماد كنيم و فرصت تعقل فراهم كنيم. كرنش نكنيم، واله و شيدا نشويم. بايد مستمرا به خود نهيب بزنيم كه عرصه ى سياست، عرصه ى عاشقى و شيفتگى نيست. بلكه سياست را عقلانيت و خرد ورزى لازم است. بايد به تجربه دريافته باشيم كه تا زمانى كه در پى "ارابه ى خدايان" قدرت مى دويم، گرد و خاك سياست، چشمانمان را مى آزارد و غبار ملالت بر چهره مان مى نشاند.
ب) ديگرى را دشمن ندانيم و انصاف را در هنگام داورى از دست ندهيم. مجال بودن و گفتن را براى شان فراهم كنيم و بگذاريم سخن بگويد و گاهى به او گوش دهيم و به خود بگوييم كه شايد حقيقتى در سخنان او نهفته باشد. سياست را ميدان كين ورزى و خصومت هاى شخصى تلقى نكنيم. بايد روزى برسد كه براى هيچ كس آرزوى مرگ نكنيم و مشت هاى گره كرده را باز كنيم. ناسزاها را فراموش كنيم و گفتگوهاى انسانى و راهگشا را جايگزين آن نماييم. ابزارهاى سركوب را واگذاريم، آهنگران را از ساختن پتك و سندان حشونت منع كنيم و به نجارها بگوييم تا به جاى تيشه و سندان، ميز مذاكره و گفتگو بسازند. يقين كنيم كه سياست حذف، در نهايت به حذف سياست منجر مى شود. و آن هنگام كه سياست به بن بست برسد و حذف شود، راهى جز گفتگو از طريق لوله ى تفنگ باقى نمى ماند. ديگران را رقيب سياسى خود بدانيم و نه دشمن خويش. و در نهايت بدانيم كه بازى سياست را دو گروه لازم است. بودن ما در گرو بودن آنها است. حذف رقيب به منزله ى حذف ما نيز خواهد بود. كنش هاى قهرآميز را واگذاريم و رفتارهاى صلح آميز را برگيريم.
خرد منتقد
http://alizamanian.blogfa.com/