iran-emrooz.net | Sat, 29.05.2010, 23:56
چگونه از چاله به چاه افتاديم!؟
عبدالعلی بازرگان/جرس
امروز رنجنامه آقاى "هادى قابل" تحت عنوان "دلم گرفت"! را درباره برادرآزاده و دربندش "احمدقابل" خواندم كه چگونه پس از ملاقات ايشان در مقابل دادسراى انقلاب مشهد، هنگامى كه با پاى بند زنجيرى كشان كشان در برابر مادر پير و خواهران و خويشان به دادگاهش مىبردند! با بغض و بهت نوشته بود.
ديدم از كسانى كه به رهبرى نقد مشفقانه نوشتهاند، به جز كسانى كه خارج از كشور و در نوبت هستند! همگى به دام ديو درافتادهاند، از دكتر ملكى و زيدآبادى گرفته تا نورىزاد و قابل و غيره. به ياد سخن مقام معظم! در جواب آن دانشجوى دليرافتادم كه: "من حرفى ندارم مورد انتقاد واقع شوم، انتقاد هم البته مىكنند...."
تنها خداست كه از آنچه مىكند بازخواست نمىشود و بندگان پاسخگويند (لايسئل عما يفعل و هم يسئلون). آيا مقام رهبرى به جاى خدا نشستهاند كه نقد نرم و نازك نورى زاد را هم كه از فرط مشفقانه بودن به زمزمه محبت مىماند با داغ و درفش و مشت و لگد در زندان پاسخ مىگويند؟ نمىدانند و سكوت مىكنند يا مىدانند و سيادت و سياست مىفرمايند!؟
قرآن در مذمت متوليانى كه وقتى به ولايت ميرسند حرث و نسل نابود مىكنند و انتقاد ناصحانى را كه آنها را به تقواى الهى دعوت مىكنند با گردن كشى و خود پرستى گناه آلود پاسخ مىدهند، آورده است:
و اذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم و بئس المهاد. (بقره ۲۰۶)
براى اين قلم نيز كه با خاطرات زندانهاى پدر و يارانشان از دوران كودكى خو گرفتهام و خود نيز مزه مهمانىهاى ساواك و مهرورزىهاى ولايت فقيه را قبل و بعد از انقلاب در مهمان سراهاى كميته مشترك و اوين و قصر چشيدهام، مقايسه اين رفتارها بسيار پندآموز است. از قضا در يكى از روزهاى پس از انقلاب كه براى كارى به زندان قصر رفته بودم، با مشاهده برخى زندانيان سابق مثل: حاج مهدى عراقى، ابوالفضل توكلى، حكيمى و غيره، كه اينك مسئول زندان شده بودند و زندانبانهائى كه در زندان آنها افتاده بودند به ياد اين آيه قرآن افتادم كه:
"آنگاه پس از آنها، شما را در زمين جانشين كرديم تا بنگريم شما چگونه عمل مىكنيد...". (يونس ۱۴)
و امروز كه به گذشته مىنگرم و مىبينم چگونه از چاله به چاه افتادهايم، اين سخن واعظان را به خاطر مىآورم كه "در جهنم جانورانى هستند كه از شرّ آنها بايد به عقرب و مار غاشيه پناه برد"!
خاطرات حدود پنجاه سال ملاقاتى يا نظاره گر زندانيان و زندانى بودن را كه ورق ميزنم، هرگز به خاطر نمىآورم زندانى سياسى را به زنجير بسته باشند! چرا، فقط يك بار به طور استثنائى وقتى سران نهضت را كه به دليل اعتصاب غذا در زندان قصر به زندان "برازجان" تبعيد مىكردند، در جادههاى خاكى ۴۴ سال پيش و كتلهاى پيچ در پيچ جاده قديم كازرون به بوشهركه اتوبوس مجبور بود سه چهار بار سرگردنهها عقب جلو كند، و به ناچار زندانيان را در آن گردنه هاى ناامن از عشاير بختيارى پياده مىبردند، آنها را دوتا دوتا به هم دست بند زده بودند و اتفاقاً مهندس بازرگان و دكتر سحابى در آنجا هم همچون هميشه هم دست بند شده بودند! اينك چه اتفاقى افتاده است كه يك روحانى جبهه رفته از خانواده شهداى جنگ را در جمهورى اسلامى! كه فقط نقد حق را به رهبرى هديه مىكند، بايد با زنجير به بيدادگاه ببرند!؟
در سال ۱۳۴۲ كه رهبران نهضت آزادى (مرحومين طالقانى، بازرگان، سحابى، على بابائى و...) را محاكمه مىكردند، متهمين يك تيم ۹ نفره وكيل مدافع داشتند كه بيش از شش ماه جريان رسيدگى به صلاحيت دادگاه نظامى براى رسيدگى به جرم سياسى، نقص پرونده و ماهيت اتهام به طول انجاميد، ابتدا هفتهاى سه بار، سپس هر روز و در اواخر روزى دو بار صبح و عصر!! اين را مقايسه كنيد با دادگاههاى چند دقيقهاى خلخالىوار و تشريفاتى بودن وكيل و غيبت خانوادهها در دادگاه.
در زمان طاغوت! متهمين بارها براى پرونده خوانى به دادستانى ارتش برده مىشدند تا از كيفرخواست و پرونده تنظيمى عليه خود مطلع شوند و آن را با دقت مطالعه كنند و نُت بردارند. آنها حداقل ظواهر قانونى را حفظ مىكردند. درست است كه سران نهضت آزادى سرانجام به حبس تا دهسال محكوم شدند، اما سالن دادگاه به روى مردم عادى معمولا باز بود و هركس مىخواست، مىتوانست با اسم نويسى در آن شركت كند و متهمين هم ساعتها از خود دفاع مىكردند. البته آيت الله طالقانى به دليل به رسميت نشناختن دادگاه نه دفاعى از خود كرد و نه هرگزحاضرمىشد به هنگام ورود رئيس دادگاه و دادرسان و دادستان، به بهانه پادرد! از جاى خود برخيزد. اما مدافعات مهندس بازرگان تهت عنوان"چرا با استبداد مخالفيم" بعدها در دو جلد در خارج كشور به چاپ رسيد و بقيه متهمان نيز دفاعياتشان را به تدريج به چاپ رساندند.
رژيم سابق بعد از دوران بازجوئى كار چندانى به داخل زندانها نداشت، اداره داخلى هر بند به عهده خود زندانيان بود و هر بندى به صورت كمون اداره مىشد. صبحها ورزش دسته جمعى بود و پس از صبحانه دسته جمعى هرگوشهاى كلاسى دائر بود، از كلاسهاى ايدئولوژيك و سياسى انقلابى گرفته تا كلاسهاى علمى و زبانشناسى و غيره. شبها هم كه معمولا شعر خوانى بود و سرودهاى دسته جمعى احساس برانگيزو انقلابى. البته گاهى هشدار هم مىدادند ولى بجز يكبار درچهارم تيرماه سال ۵۲ خيلى سخت نمىگرفتند. به راستى مثل اردوگاه آموزشى بود. دو هفته آخر زندان كه قرار بود بزودى آزاد شوم از اين كه چنين محيط آموزشى و جمع آزادگان پر تجربه را ترك مىكنم به راستى غمزده بودم و ته دل ترجيح مىدادم چند ماه ديگر مىماندم!
آيا در زندانهاى ولايت فقيه و در نظام ولائى زندانيان مىتوانند كوچكترين تجمعى داشته باشند؟ از ياد نمىبردم سال ۷۰ را كه حاج مهدى رئيس بند و نگهبانان از اين كه گزارش شده بود ما دسته جمعى به مطالعه قرآن پرداختهايم ناگهان به اطاق يورش آوردند! و قانون زندان را با تهديد به ما هشدار دادند.
در بسيارى اززندانبانها، با آن كه وابسته به نظام سلطنت بودند غيرت و شرافتى وجود داشت؛ انقلاب كه شد مردم كوچه و خيابان "استوار ساقى" را كه همه كاره زندان قزل قلعه و بسيار جدى و با ابهت بود دستگير كردند، اما از روزبعد زندانيان سابق، به خصوص دانشجويانى كه ماهها در سلولهاى قزل قلعه به سربرده بودند، براى آزادى او مقابل زندان قصر صف كشيدند و به مردانگى و شرافتش شهادت دادند و او را آزاد كردند. دكتر شريعتى تعريف مىكرد موقعى كه به اتفاق پدرش مرحوم استاد محمد تقى شريعتى در سلولهاى قزل قلعه زندانى بود، يك روز كه از ساقى خواسته بود وقت هواخورى ده دقيقهاى او را به پدر پيرش كه نيازمندتر است بدهند، و او با تندى و پرخاش پاسخ منفى داده بود، سخت رنجيده خاطرشده بود، اما ساعتى بعد ساقى ازاين ايثار متأثر شده و به پدر و پسر به جاى ده دقيقه، دوساعت فرصت هواخورى در كنار هم داده بود!!
سالهائى كه پدر در زندان قزل قلعه بود، ما روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ملاقات حضورى زير درختهاى بيد حياط زندان داشتيم . در آن ايام از ملاقات پشت شيشه با تلفنى كه يك سرش به اطاق بازجو وصل است! خبرى نبود.همين "استوار ساقى" يكروز وسط هفتهاى،غير از روزهاى ملاقات، كه به زندان رفته بودم تا فوت مادر پدر را به اطلاعشان برسانم، وقتى خبر را شنيد اشك از ديدگانش جارى شد و تسليت گفت و مدتها ما را آزاد به حال خود رها كرد و رفت.
در عين آنكه بسيار سخت گير و پرجاذبه بود، وقتى اطلاع يافت كه حيات داودى ، مالك جزيره خارك و رئيس قبيله حيات داودى را، كه با واگذارى جزيره به تأسيسات نفتى كنسرسيومى كه در كنترل بيگانگان بود، مقاومت كرده و به دستور شاه قرار است اعدام كنند، به صورت مخفيانه جريان را به مهندس بازرگان و دكتر سحابى اطلاع داد و از آنها خواست بدون آنكه خودش يا ساير زندانيان بفهمند در اين يكى دو هفته در زندان به او رسيدگى و محبت كنند تا روزهاى آخر عمرش را با رضايت بگذراند! او در عين آنكه به رژيم گذشته سخت وابسته بود اما انسانيتش را زير پا نگذاشته بود.
از خاطر نمىبرم غروب روزهاى ملاقات را هنگامى كه از دروازه زندان قزل در انتهاى خيابان اميرآباد بيرون مىآمديم و با اتومبيل خانواده سرهنگ مجللى (يارزندانى مصدق) به خانه برمىگشتيم، گه گاه استوار ساقى را هم كه منتظر تاكسى بود سوار مىكرديم و تا وسط شهر مىرسانديم!! آيا امروز هيچ يك ازمسئولان اوين حاضر هستند در ميان خانوادههاى زندانيانى كه ماههاست پشت درهاى زندان روزشمارى مىكنند از دور هم آفتابى شوند!؟
سرهنگ محررى كه رئيس زندان قصر بود، روزهاى عيد براى تبريك گفتن به مرحوم طالقانى، بازرگان و سحابى و ديگران به بند شماره چهار زندان مىآمد و در مواقع ديگر از هركار انسانى كه مىتوانست در آن شرايط براى آنها بكند دريغ نمىكرد. انقلاب كه شد مهندس بازرگان به ايشان پيشنهاد رياست شهربانى داد، اما او بود كه مصلحت ندانست و عذر خواست.
بازجويان ساواك كه براى دنياى خود كار مىكردند ابائى نداشتند كه با زندانى چهره به چهره روبرو شوند، بازجويان ولايت مطلقه فقيه كه مدعى هستند براى آخرت كار مىكنند! از چه مىترسند كه همواره زندانى را با چشم بند و از پشت سربازجوئى مىكنند!؟ آيا فكر مىكنند خدا هم آنها را نمىبيند!؟
آنچه گفته شد، نه براى تبرئه شاه و استيلاى بيگانه و جنايات ساواك بود، بلكه تا سخن تاريخى مرحوم علامه نائينى از رهبران روحانى مشروطيت را يادآور شده باشم كه "علاج استبداد دينى صعبتر از هر استبدادى است" و از استبداد شاهى به استبداد شيخى افتادن همان افتادن از چاله به چاه است و درآمدن از چاه به چاره جوئى همگانىترى نياز دارد.
"و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون" ستمگران بزودى خواهند فهميد به كدام بازگشتگاه برمىگردند. (شعراء ۲۲۷)