iran-emrooz.net | Tue, 23.03.2010, 14:59
جامعه سياسى بحرانىِ ايران و آيندۀ آن
حميدرضا جلايى پور/نوروز
حميدرضا جلايى پور پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهورى (خرداد ۱۳۸۸) يك حركت اجتماعىِ فراگير، اعتراضى و مسالمتآميز در جامعه سياسى ايران ظهور كرد. با گذشت ۹ ماه به رغم بهكاربردن انواع اقدامات كنترلى از سوى حكومت (مانند دستگيرى فعالان سياسى، دانشجويى و مطبوعاتى، برگزارى دادگاههاى نمايشى، حضور مستمر پليس در خيابانها و رويارويى آنها با معترضين، انجام تبليغات مستمر تهديدآميز و جنگ روانى، فيلترينگ گسترده سايتهاى اينترنتى، ارسال پارازيت براى اخلال در تماشاى شبكههاى ماهوارهاى، جلوگيرى از برگزارى هرگونه نشست و جلسهاى از سوى منتقدين - حتى دعاى كميل - و بالاخره ايراد اتهام محاربه به معترضين و تهديد به اعدام) اين حركت اجتماعى محو نشده است. در ۹ ماه گذشته اين "حركت اجتماعى" توانست تقريباً "عرصه عمومى" ايران را تحت سيطرة خود درآورد و به غير از راهپيمايى ميليونى روزهاى ۲۵ و ۲۶ خرداد، اغلب روزهاى ملى و اجتماعات قانونى مانند نماز جمعهاى كه به امامت هاشمى رفسنجانى برگزار شد، روز قدس، ۱۳ آبان، ۱۶ آذر، عاشورا و ۲۲ بهمن را با حضور خود تحت تاثير قرار دهد و چهره ديگرى از ايران به ايرانيان و جهانيان معرفى كند. با اينكه پس از راهپيمايى ۲۲ بهمن حكومت در تبليغات رسمى خود شكست كامل اين حركت اجتماعى را اعلام كرده است ولى در عمل حكومت شبح اين اعتراض جمعى را بر بالاى سر خورد مىبيند و به همين دليل هيچگونه مجوزى به برنامهها و اجتماعات معترضين به انتخابات نمىدهد زيرا نگران است يك اجتماع كوچك به حضور صدها هزار نفر و بلكه ميليونها معترض در خيابانها منجر شود. در شرايط فعلى اين حركت اجتماعى نه سركوب شده و نه به مطالبات آن پاسخ داده شده است و همچنان با فراز و نشيب به حركت خود ادامه مىدهد. به تعبير ديگر مبارزات انتخاباتى بين كانديداها و علاقمندان آنها و نحوه برگزارى پرمناقشه انتخابات "جامعه سياسى" ايران را وارد يك وضعيت بحرانى و با چشماندازى نامعلوم كرده است و چالشهاى اين جامعه سياسى همچنان در جريان است و هنوز بهرغم تبليغات رسمى وضعيت عادى نشده است.
اينك يكى از بحثهاى زنده در عرصه عمومى ايران گمانهزنى درباره پويايىهاى اين جامعه سياسى و آينده آن است. درباره اين جامعه سياسىِ بحرانى از منظرهاى مختلفى مىتوان وارد بررسى شد. بررسى پيش رو با يك رويكرد جامعهشناختى (كه در آن هم «عاملان» و هم به ساختارها و شرايط توجه كرده) صورت گرفته است و در سه بخش ارائه مىشود. در بخش اول كه قسمت اصلى اين جستار را تشكيل مىدهد، سه نيروى سياسى ـ اجتماعى اين جامعه سياسى كه هركدام به نحو خاصى به دنبال امنيت، آبادانى و توسعه كشور هستند، معرفى مىشوند و نشان داده مىشود كه هركدام چگونه "حركت اجتماعى" برآمده از انتخابات را ارزيابى مىكنند؛ چگونه از لحاظ تاريخى اين "حركت اجتماعى" را شبيهسازى مىكنند؛ وزن سياسى و اجتماعى هر يك چهقدر است؛ راه حل هر يك براى برون رفت از بحران چيست و افق پيش رو را چگونه ارزيابى مىكنند. در بخش دوم مقاصد هركدام از سه نيروى حاضر در جامعه سياسى در زمينه جامعه ايران وارسى مىشود. در بخش سوم با توجه به مباحث بخشهاى قبل نگاهى به چشمانداز پيش روى جامعه سياسى ايران مىاندازيم. بديهى است كه ارائه بررسىهاى روشن و منصفانه توسط محققان درباره بحران جامعه سياسى در عرصه عمومى ايران گامى عقلانى (و اخلاقى) در جهت ساختن آينده جامعه جوان ايران است، و اگر گوش شنوايى در حكومت باشد، به نفع حكومت نيز هست. انشاءالله.
سه نيروى جامعه سياسى
۱. اولين نيروى سياسى را مىتوان طرفداران تغيير و توسعه ايران براساس الگوى "اقتدارگرايى استثنايى" ناميد كه از اين پس از آنها تحت عنوان اقتدارگرايان (يا آن بخش از اصولگرايانِ اقتدارگرا) ياد مىكنيم. پارهاى ويژگىهاى اين نيروى سياسى به قرار زير است. اول اينكه اين نيرو به عزت، پيشرفت و توسعه ايران فكر مىكند و خواهان متحول كردن جامعه پرمعضل ايران است (يعنى جامعهاى كه با بيش از ده ميليون فقير حاد و حاشيهنشين، بيش از چهار ميليون بيكار، بيش از دو ميليون معتاد، بيش از ده ميليون نفر كه از داروى افسردگى استفاده مىكند و ... روبرو است). ولى الگوى تغيير آنها "استثنايى" است و در آغاز قرن ۲۱ در هيچ كشور و تجربهاى (و حتى هيچ متن دينىاى) نمىتوان سراغ آن را گرفت. استثنايى است بدين معنا كه اقتدارگرايان براى اداره و تغيير جامعه يك حرف در مقام تبليغ دارند و يك راهبرد را در مقام عمل پى مىگيرند. در مقام تبليغات مىگويند ما نگران اسلام، انقلاب و نظام هستيم و به دنبال توسعۀ اسلامپسند ايرانيم ولى در مقام عمل آنها به دنبال راهبرد ايجاد دولتى مقتدر، غيرپاسخگو و يكنفره و ايجاد جامعهمدنى سازماندهى شده و گوش به فرمان (در اينجا منظور از جامعه مدنى بخش ميانى جامعه است كه بين آحاد مردم در پايين جامعه و حكومت در بالاى جامعه قرار دارد) و شهروندانى مطيع هستند. اقتدارگرايان معتقدند بهترين سازمانى كه مىتواند مردم را در جريان تحول جامعه در درون جامعه مدنى سامان دهد احزاب سياسى و نهادهاى مدنى نيست بلكه بسيج و سپاه است. حتى سپاه و بسيج به غير از عرصه جامعه مدنى بايد عرصه فعاليتهاى اقتصادى را با حضور خود ساماندهى كند، لذا بخش خصوصى توانمند كه بخواهد تقويتكننده نهادهاى مدنى باشد نيز بايد مهار شود. در اين فرايند تغييرِ اقتدارگرايانه اگر محافل مذهبى در مساجد و هيئتها و در حوزههاى علميه در خدمت اين الگوى استثنايى يا يكسانسازى جامعه از بالا به پايين باشند تحمل مىشوند و گرنه به تدريج طرد مىشوند و به بخش محذوف جامعه رانده مىشوند. كليه رسانههاى ارتباط جمعى اعم از كاغذى، راديويى و تلويزيونى و ديجيتالى، هم در بخش دولتى و هم خصوصى، بايد در خدمت تبليغ اين الگوى تغيير باشند. از نظر آنها الگوى مزبور الگويى اصيل است زيرا به الگوهاى تغيير در علوم انسانى رايج غربى آلوده نشده است. لذا آنها در محافل تئوريكشان علاقه دارند از اين الگوى اقتدارگرايانه استثنايى توسعه، به نام الگوى "تعالى" يا الگوى توسعه ايرانى ـ اسلامى ياد كنند.
ويژگى دوم اقتدارگرايان اين است كه در موسم انتخابات عزا مىگيرند. اجراى الگوى تغيير اقتدارگرايان در جامعه مدرن (و البته بدقواره ايران) با معضلات فراوانى روبرو است. يكى از اين معضلات در موسم انتخابات خود را نشان مىدهد. تجربه انتخابات سال ۷۶ با پيروزى كمنظير سيدمحمد خاتمى، انتخابات شوراهاى اول شهرها و مجلس ششم با پيروز اكثريت اصلاحطلبان به اقتدارگرايان آموخته است كه انتخابات را بايد طورى برگزار كرد كه نتايجش تضمين شده باشد و با حضور اصلاحطلبان آلوده نشود. لذا اقتدارگرايان در انتخابات نهمين دوره رياست جمهورى و هفتمين و هشتمين دوره مجلس شوراى اسلامى تمرينات و تجربياتى را براى انجام انتخابات تضمينشده پشت سرگذاشتند. در انتخابات دهمين دوره رياست جمهورى اقتدارگرايان ركورد پيشروى خود را افزايش دادند و قصد كردند براى مواجهه قدرتمندتر با معضلات داخلى و خارجى نظام خصوصا براى پيشبرد محكمتر توسعه و تعالى استثنايى ايران هم انتخابات را با مشاركت خيلى بالا برگزار كنند و هم نتايجش همچنان تضمين شده باشد. اين انتخابات با مشاركت بالا و تضمين نتايج آن برگزار شد ولى آنچنان كه به واكنش اعتراضى ميليونها نفر از اقشار تواناى شهرى روبرو شد و يك "حركت اجتماعى" فراگير اعتراضى را در جامعه ايران بوجود آورد. بدينسان بزرگترين بحران براى طرفداران اقتدارگرايى استثنايى در جامعه سياسى ظهور كرد.
سوم اينكه پس از انتخابات اقتدارگرايان "حركت اجتماعى" برآمده از انتخابات رياست جمهورى را يك "انقلاب مخملى" و بعد يك "كودتاى مخملى" و سپس "اغتشاش" و "فتنه" خواندند كه به زعم آنها سرنخاش بهدست سرويسهاى اطلاعاتى آمريكا، انگليس، اسرائيل، منافقين و سلطنتطلبان خارج از كشور است كه با كمك اذناب داخلىشان مشغول توطئهاند و بايد سركوب شوند. لذا اقتدارگرايان دو اقدام را در دستور كار قرار دادند. از يك طرف با اجراى سياست كنترلى ـ امنيتى ـ تهديدى و نمايش قدرت خيابانى و تلويزيونى كوشيدند خيابان را كنترل كنند. و از طرف ديگر فرصت را غنيمت شمردند تا در عمل الگوى توسعه اقتدارگرايانه استثنايى را بهتر پيگيرى كنند. بدين معنا كه سعى كردند به مهمترين مانع راه توسعه اقتدارگرايانه (يعنى اصلاحطلبان و كليه شخصيتهاى ميانهرو و ريشهدار در انقلاب- يا اصولگرايان ميانهرو- و حاملان فعال عرصه رسانههاى مجازى و غيرمجازى) هجوم بياورند. لذا فعالان اصلاحطلب، مطبوعاتى، دانشجويى و اجتماعى (حتى آنها كه در راهپيمايىها حضور نداشتند) را با عنوان برانداز نرم و اغشاشگر دستگير يا تهديد كردند؛ روحانيان و شخصيتهاى خوشسابقه انقلابى را كه مروج اقتدارگرايى استثنايى نبودند، مرعوب كردند؛ دانشگاهها را به انقلاب فرهنگى ديگرى تهديد كردند؛ و براى اهالى گونههاى مختلف هنر به طور غيرمستقيم خط و نشان كشيدند. در همين مدت سعى كردند با "سپاهى كردن" عرضه اقتصادى (مثل واگذارى شركت مخابرات به سپاه) الگوى توسعه استثنايى را به پيش ببرند. با اين همه موج حركت اجتماعى در ۹ ماه پس از انتخابات آرام نگرفت و بحران چنان حاد شد كه هم اكنون اقتدارگرايان بيشتر وقت خود را براى كنترل بحران مصرف مىكنند تا اجراى طرح "توسعه استثنايى".
ويژگى چهارم اينكه اين نيرو به لحاظ سياسى و رسمى بيشترين وزن و قدرت را در هرم سياسى ايران دارد. اكثر سازمانهاى نظامى، امنيتى و ادارى (اعم از دولتى و شبيه دولتىِ) نظام سياسى تحت سيطره اين نيرو است. اگر چه وقتى اقتدارگرايان دستورات خود را براى اجرا به سطوح پايينتر ابلاغ مىكنند، هرچه آن دستورات پايينتر مىآيد، با مشكلات و موانع بيشترى در اجرا روبرو مىشود و ممكن است به رسوايىهاى همچون جنايات كهريزك يا كوى دانشگاه بينجامد. اقتدارگرايان استثنايى از لحاظ اجتماعى روى كمتر از بيست درصد جمعيت ايران در بخشهاى محروم و در قسمتى از اقشار مذهبى طبقه متوسط نفوذ دارند و با آنها بهطور سازماندهى شده مرتبطند. پنجم اينكه اقتدارگرايان "حركت اجتماعى" برآمده از انتخابات را اگرچه در تبليغات رسمى يك "اغتشاش" و "فتنه" چندهزار نفره مىدانند ولى در محافل خود آن را "بحران" ناميده و ماهيت و وسعت آن را قابل مقايسه با بحران سال شصت (كه طى آن بنىصدر رئيس جمهور وقت و رجوى رهبر سازمان تروريستى مجاهدين خلق -منافقين- در برابر نظام سياسى دست به مبارزه مسلحانه و خشونتآميز زدند) مىدانند. اقتدارگرايان با اين مشابهسازى معتقدند همانطور كه در آن سال حكومت توانست با قاطعيت آن بحران را سركوب كند، بحران فعلى را هم اگرچه بهجاى بنىصدر هاشمى رفسنجانى و بهجاى رجوى ميرحسين موسوى باشد، مىتواند سركوب و مهار كند. لذا اقتدارگرايان افق پيشرو را اينگونه مىبينند: با تداوم سياست تهديد و ارعاب مردمِ خواهان تغيير، دستگيرى و مجازات شديد فعالان عرصه عمومى و با انجام جنگ روانى ماهرانه و كنترل ماهوارهها و رسانههاى مجازى اين بحران در كمتر از يكسال مهار خواهد شد و نظام خواهد توانست با دست بازتر به سياست يكپارچهسازى دولت و جامعه مدنى و مردم براى تغيير و تعالى ايران ادامه دهد و بدينسان از حريم بزرگترين قدرت منطقهاى (يعنى ايران) در برابر استكبار جهانى (يعنى آمريكا و انگليس) قاطعانه دفاع كند. در ضمن از نظر اقتدارگرايان اگر كمى صبر كنيم صداى شكستن استخوانهاى استكبار جهانى به گوش مردم ايران و جهان خواهد رسيد.
۲. دومين نيروى سياسى ـ اجتماعى جامعه سياسى ايران را مىتوان نيروى طرفداران تغيير و توسعه ايران براساس الگوى اصلاحات مردمسالارانه در چارچوب نظام سياسى موجود ناميد كه از آنها از اين پس تحت عنوان اصلاحطلبان يا سبزهاى اصلاحطلب و مدنى ياد مىكنيم. ويژگىهاى اين نيرو به قرار زير است. يكم اينكه اصلاحطلبان و سبزهاى مدنى به معضلات جامعه ايران واقفند اما براى تغيير و توسعه جامعه ايران با الگوى اقتدارگرايى به شدت مخالفاند و اجراى آن را اسلام- و ايرانسوز مىدانند. آنها اساسا اجراى الگوى اقتدارگرايى را هم مخالف آموزههاى دينى و ملى و هم مخالف آبادانى و توسعه همهجانبه و پاياى جامعه ايران مىدانند. اصلاحطلبان معتقدند براى تغيير ابعاد نامطلوب جامعه ايران بايد به سازوكارهاى مردمسالارى (انتخاب آزاد و منصفانه دورهاى، آزادى احزاب و نهادهاى مدنى، آزادى مطبوعات و اجتماعات، احترام به حقوق برابر همه شهروندان اعم از زن و مرد، فارس و غيرفارس، شيعه و سنى و احترام به نظرات كارشناسان و خرد جمعى متخصصان حرفهاى و شايسته در حوزههاى مختلف مديريت كشور) پايبند بود. به بيان ديگر سبزهاى مدنى معتقدند در آغاز قرن ۲۱ برخلاف آغاز قرن بيستم جامعه مدرن ايران بدون التزام به پاسخگويى و بىطرفى قانونى و ايدئولوژيكى و بدون يك جامعه مدنى فعال و با نشاط و شهروندان صاحب حق و تكليف، نمىتوان كشور را پيش برد. به اعتقاد اين نيروها توسعه كشور بدون التزام به مقتضيات توسعه سياسى ممكن نيست، يعنى با اداره و چرخاندن لافزنانه جامعه ايران (در يك حركت فرسايشى) به دور خود، روند توسعه در ايران تقويت نمىشود آنهم در حالىكه اكثر جوامع مشابه ايران (مثل تركيه، مالزى و اندونزى) بدون لافزنى در حال پيشرفت هستند و در كسب اغلب شاخصهاى توسعه اقتصادى- اجتماعى از ايران پيشى گرفتهاند. دوم اينكه اين نيرو در دوره اصلاحات بخشى از قدرت سياسى و رسمى ايران را (در دولت، مجلس و شوراهاى اسلامى) به دست داشت و پس از شكست اصلاحطلبان در انتخابات نهمين دوره رياست جمهورى (۱۳۸۴) و مجلس هفتم و هشتم و شوراهاى دوم از تمامى اركان رسمى قدرت سياسى (بهجز بخش كوچكى از مجلس خبرگان، مجلس تشخيص مصلحت و شوراهاى شهر سوم) حذف شدند. حتى بدنه مديريتى و كارشناسى دستگاههاى دولتى كه تحت تاثير الگوى توسعه اصلاحطلبان بودند از سياستهاى حذفى و تهديدى اقتدرگرايان در امان نماندند.
ويژگى سوم اينكه به رغم ضعف اصلاحطلبان در بالاى هرم جامعه سياسى، آنها از نفوذ قابل توجهى در جامعه مدنى، حوزههاى دانشگاهى و تحقيقاتى، حوزههاى كارشناسى و هنرى و پويشهاى اجتماعى (خصوصاً جوانان، دانشجوان، زنان، اقوام و...) برخوردارند. چهارم اينكه اصلاحطلبان، پس از فائق آمدن بر رخوت سياسى در بين سالهاى ۸۴ تا ۸۸ با جديت در انتخابات دهمين دوره رياست جمهورى شركت كردند و از كانديداتورى ميرحسين موسوى (و بخشى از آنها هم از كانديداتورى مهدى كروبى) دفاع كردند. با اينهمه آنها از عصر روز برگزارى انتخابات با حمله اقتدارگرايان به ستادهاى اصلى انتخاباتى موسوى در تهران (خيابان قيطريه و خيابان ولىعصر) روبرو شدند؛ با شروع دستگيرىها و برخوردهاى روزهاى بعد در شور و شوق انتخاباتى مردم كه از روزهاى قبل از انتخابات اوج گرفته بود، با يك شوك سنگين مواجه شدند. با اعلام نتايج غيرمنتظره انتخابات آن شور و شوق انتخاباتى كه ميليونها جوان تحصيلكرده را به "تغيير" اميدوار كرده بود به يك اعتراض فراگير و مدنى در خيابانها تبديل شد.
ويژگى پنجم اينكه اصلاحطلبان بر خلاف اقتدارگرايان حركت اجتماعى برآمده از انتخابات را انقلاب مخملى يا اغتشاش يا فتنه نناميدند؛ آنها اين حركت اجتماعى را يك جنبش اجتماعى فراگير و مدنى (كه بعدها در عرصه عمومى و جهانى به جنبش سبز ايران مشهور شد) تلقى كردند كه در برابر يك مهندسى مناقشه انگيز انتخاباتى قرار دارد. ثانيا اين جنبش را جنبشى مىدانند كه به دنبال احقاق حقوق شهروندى و "راى من كو" است. جنبشى كه آنقدر توانمند بود كه به رغم انواع تهديدها و سركوبها در ۹ ماه گذشته توانست محتواى رسمى تبليغات روزهاى ملى را (مثل روز قدس، ۱۳ آبان، ۱۶ آذر و ۲۲ بهمن) تغيير دهد و با استقبال بىنظيرى از رخدادهاى مذهبى (مثل نماز جمعه هاشمى رفسنجانى كه پس از آن اقتدارگرايان از تكرار نماز جمعه او تاكنون جلوگيرى كردند و تشييع جنازه كمنظير مرجع برجسته شيعيان مرحوم آيتالله منتظرى كه برخلاف تمايل اقتدارگرايان بود) بسيج اجتماعى كمنظيرى را به نمايش بگذارد. از نظر اصلاحطلبان ريشههاى جنبش برآمده از انتخابات نه به عوامل خارجى كه به علل عميق ديگرى (مثل انسداد سياسى؛ عدم تحقق آرمانهاى آزادىخواهانه و جمهورىخواهانه انقلاب اسلامى كه در دوران انقلاب با شعار محورى "استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى" بيان مىشد؛ غلبه گفتمان مردمسالارى بر مردمانگيزى؛ تحول فرهنگى در ميان جوانان و زنان؛ گسترش و عمق يافتن رسانههاى ارتباطى و اطلاعاتى و ...) باز مىگردد. از نظر اصلاحطلبان اگرچه جنبش سبز با جنبشهاى پيشين تاريخ معاصر ايران مشابهتهايى دارد ولى با هيچكدام از آنها قابل مقايسه نيست. از لحاظ داخلى اين جنبش يك جنبش سياسى كه ملتزم به روشهاى مدنى است كه در برابر يك قدرت حجيم، لافزن، نفتى، يكپارچه و مدعى تفسير انحصارى از دين قرار دارد. معمولاً برخلاف تجربه كنونى ايران در برابر چنين قدرتهايى يا ركود شديد سياسى يا انقلاب شكل مىگيرد، اما تاكنون ايرانيان يك جنبش سياسى- مدنى را به نمايش گذاشتهاند. از لحاظ تجربه جهانى نيز اين جنبش بهعنوان يك جنبش مدنى (آنهم در برابر يك دولت يكپارچهساز) جزو اولين و وسيعترين تجربههاى جنبشهاى مدنى در آغاز قرن بيست و يكم است.
ويژگى ششم اينكه اصلاحطلبان و سبزهاى مدنى معتقدند كه بهترين راه آرام كردن اين جنبش اجتماعى و كمهزينهترين راه كنترل بحران جامعه سياسى اين است كه اقتدارگرايان به معدل خواستههاى اين جنبش كه در بيانيه پنج مادهاى ميرحسين موسوى (بيانيه شماره ۱۷) آمده است تن دهند. بدين معنا كه به حمايتهاى نهادهاى فرادولتى از دولت فعلى خاتمه بدهند و اين دولت را در وضعيت پاسخگويى قرار دهند؛ به برگزارى انتخابات آزاد، سالم و منصفانه تن بدهند؛ زندانيان سياسى را آزاد كنند؛ و نهادهاى مدنى و احزاب سياسى را آزاد بگذارند و در برابر اجتماعات قانونى مردم كارشكنى نكنند؛ از استقلال قوه قضايى دفاع كنند و سپاه و بسيج را وارد سياست انتخاباتى نكنند. و حتىالامكان خسارات وارده به آسيبديدگاه را جبران سازند. به عبارت ديگر از نظر سبزهاى اصلاحطلب اجراى مطالبات مندرج در بيانيه موسوى آزاد كردن جمهورى اسلامى از عارضه ايرانسوز و اسلامسوز "اقتدارگرايى استثنايى" است و حتى اگر چنين مناقشاتى بر سر انتخابات شكل نمىگرفت باز مىبايست اين مطالبات پنجگانه بر اساس قانون اساسى جمهورى اسلامى بايد پاسخ داده مىشد.
۳. نيروى سوم در جامعه سياسى را مىتوان نيروى طرفداران تغيير و توسعه ايران براساس الگوى "انقلاب مسالمتآميز" ناميد كه از آنها مىتوان به عنوان "سبزهاى انقلابى" ياد كرد. ويژگىهاى اين نيرو بدين قرار است. اول اينكه اين نيرو معتقد است كه نظام جمهورى اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه فاقد ظرفيتهاى اصلاحى است. آنها مىگويند جنبش سبز را نبايد با راهبردى كه نيروهاى اصلاحطلب (يا دومين نيروى جامعه سياسى ايران) در پيش گرفتهاند معطل كرد. آنها معتقدند ناكامىهاى دوران هشتساله اصلاحات نشان داد كه نمىتوان از طريق سازوكارهاى موجود حقوق برابر شهروندان و حقوق بشر را براى مردم تأمين كرد. ويژگى دوم اين نيرو اين است كه معتقدند براى تغيير و بهبود ابعاد نابسامان جامعه اولين و فورىترين كارى كه بايد انجام گيرد يك انتخابات آزاد براى تغيير قانون اساسى است و از آنجا كه هيچ نظام مستقرى در جهان سوم به خودى خود تن به تغيير ساختارى نمىدهد، بايد اين فشار را از طريق تبديل جنبش سبز فعلى به يك جنبش انقلابى و رنگينكمانى اما مسالمتآميز به اقتدارگرايان تحميل كرد. سوم اينكه سبزهاى انقلابى حداقل دو نوعاند. عدهاى از آنها "سبزهاى انقلابى حداقلى" هستند و با جريان اصلى جنبش سبز فعلى همدلى دارند ولى به جمهورى اسلامى منهاى ولايت فقيه معتقدند. لذا آنها بيشتر از رفراندومى كه خواهان به سئوال گذاشتن اصل ولايت فقيه است دفاع مىكنند و به دنبال تغيير جمهورى اسلامى نيستند. عدهاى از آنها هم به دنبال مطالبات حداكثرى هستند و از "جمهورى" دفاع مىكنند و علاقه دارند دين در جامعه ايران به يك امر شخصى تقليل يابد. چهارم اينكه اين نيرو از لحاظ سياسى در ساختار حكومتى ايران هيچ نفوذى ندارد و مقامات رسمى ايران آنها را برانداز، معاند، ملحد مىدانند. در شرايط فعلى از لحاظ اجتماعى سبزهاى انقلابى بر كمتر از بيست درصد جمعيت ايران نفوذ دارند و بيشتر وزن آن در ميان اپوزيسيون و معترضان ايرانى خارج از كشور است و البته ابزارهاى رسانهاى اين نيرو از سبزهاى اصلاحطلب داخل كشور به مراتب بيشتر است.
ويژگى پنجم اينكه سبزهاى انقلابى حركت اجتماعى و جنبش مردم ايران پس از انتخابات را با جنبش مردم ايران در سالهاى ۵۶ و ۵۷ (يا تجربه انقلاب مردم ايران) مقايسه مىكنند و معتقدند معترضين تا انجام يك انتخابات آزاد درباره ساختار سياسى نبايد دست از مبارزه بردارند. از نظر اين نيرو تنها در دو حالت ممكن است جنبش انقلابى و مسالمتآميز مردم موقتاً متوقف شود. حالت اول در شرايط سركوب همهجانبه از سوى اقتدارگرايان كه احتمال آن را در شرايط كنونى خيلى كم مىدانند و حالت دوم اينكه اقتدارگرايان به خواستههاى پنجگانه اصلاحطلبان تن دهند و در اين وضعيت جنبش مردم ايران مىتواند براى مدتى از تب و تاب بيفتد. با اينهمه آنها معتقدند در شرايط فعلى بعيد است كه اقتدارگرايان با خواستههاى موسوى كنار بيايند. از اين رو آنان آينده جامعه ايران را يك آيندهى انقلابى اما مسالمتآميز مىدانند.
ارزيابى مقاصد نيروهاى سهگانه در جامعه سياسى
اكنون كه ويژگىها و مقاصد سه نيروى سياسى اجتماعى را مرور كرديم، احتمال دستيابى هر يك از اين نيروها به مقاصدشان را با توجه به شرايط جامعه ايران ارزيابى مىكنيم.
۱. اقتدارگرايان و پيروان الگوى "اقتدارگرايى استثنايى" يا مخالفان سبزها حداقل به چهار دليل قادر به دستيابى به مقاصد خود نيستند. آنها نه مىتوانند جامعه را يكپارچه كنند و نه حتى قادرند در سطح حكومت و در ميان حاكمان يكپارچگى را حفظ كنند. اولين دليل اين است كه راهبرد اقتدارگرايانه تغيير و توسعه در قرن بيستم در جوامعى تجربه شده كه ناامنى در شهرها، راهها و روستاها خصيصه دائمى آن جوامع بوده است. همچنين تعداد زيادى از افراد جامعه گرسنه بودند و از بيمارىهاى همهگير مثل سِل، وبا و ... رنج مىبردند. در چنين جوامعى براى بخش قابل توجهى از مردم ظهور يك دولت اقتدارگرا كه حامل امنيت و عامل بهبود معيشت است يك داروى شفابخش تلقى مىشود. بهعنوان مثال اوضاع جامعه ايران پس از انقلاب مشروطه و در جريان جنگ جهانى اول (يعنى حدود نود سال پيش) اينگونه بود. لذا دولت اقتدارگرا (و كودتايى) رضاشاه وقتى بر كشور مسلط شد تقريباً مورد حمايت بسيارى از نخبگان بود و مردم نگران از امنيت و بيمارى بودند. با اينهمه همين رضاشاه به رغم اينكه برنامه تغيير و توسعهاش از لحاظ ايجاد امنيت و نوسازى اقتصادى و ادارى كشور قابل توجه بود، وقتى از سوى انگليسىها از ايران تبعيد شد بهجاى اينكه مردم براى او گريه كنند جشن گرفتند. در شرايط فعلى اقتدارگرايان در حالى مىخواهند الگوى توسعه اقتدارگرايانه خود را پياده كنند كه سالها است كه شهرها، روستاها و جادههاى ايران امن است، مردم و جوانان اگرچه با معضل بيكارى و فقر نسبى روبرو هسند ولى گرسنه نيستند، و بهجاى بيست و دو شهر در زمان رضاشاه در دو هزار شهر زندگى مىكنند، و شهرهاى ايران به هم و به جهان مرتبط است، و اگرچه بخشى از جوانان از مشكل بحران هويت و افسردگى رنج مىبرند ولى سِل، سوزاك و سفليس ندارند. لذا بعيد است كه در چنين جامعهاى كه دهها سال است در معرض نوسازى است اقتدارگرايان بتوانند لباس اقتدارگرايى به تن جامعه سياسى آن بكنند- با هر تكانى در اين جامعه سياسى يك جاى اين لباس پاره مىشود و يك رسوايى براى اقتدارگرايان ايجاد مىكند.
ممكن است در مواجهه با دليل اول عدهاى بگويند در قرن بيستم جوامعى بودند كه تا حدودى توسعهيافته بودند ولى باز هم دچار اقتدارگرايى شدند. لذا دومين دليل اين است كه يكى از شروط موفقيت اعمال اقتدارگرايى، انحصار رسانهاى توسط نيروهاى اقتدارگراست ولى در شرايط فعلى چنين موضوعى در ايران ممكن نيست، يعنى اقتدارگرايان قادر نيستند ارتباطات حجيم بين مردمى و ارتباطات فضاى مجازى و ارتباطات رسانههاى ماهوارهاى را به طور كامل كنترل كند. لذا در فضاى شيشهاى جامعه كه همه رفتارهاى اقتدارگرايان جلوى چشم مردم است پروژه تحميلى يكپارچه كردن جامعه را ناممكن مىكند. به بيان ديگر لازمه اجراى اقتدارگرايى، زخمى و تهديد كردن و كتك زدن دائمى مردم طالب تغيير است و در جهان و جامعه شيشهاى طرحهاى اقتدارگرايى دائم مسألهساز و با انزجار عمومى روبرو مىشود. سومين دليل: به تجربه ناكام پنجسال گذشته نگاه كنيم كه اقتدرارگرايان دست بالا را در جامعه سياسى ايران داشتند. پنج سال است كه اقتدارگرايان با انواع مهندسىهاى لافزنانه مشغول اجراى طرحهاى يكپارچهساز خود هستند. نتيجه كار آنها تاكنون چه بوده است؟ در عرصه داخلى حتى نتوانستند، با طرح پر سروصداى امنيت اجتماعى بدحجابى را درمان كنند ولى توانستند سطح اعتراضات معطوف به دولت را به اعتراضات معطوف به كل نظام تغيير دهند؛ در عرصه افكار عمومى جهانى ايران را از موقعيتى كه در آن دولتش پيشنهاددهندة گفتوگوى تمدنها بود به ايرانى تبديل كردهاند كه هر روز تيتر جنجالى خبر رسانههاى بزرگ است و تاكنون چهار قطعنامه توسط شوراى امنيت سازمان ملل عليه آن صادر شده است؛ از لحاظ اقتصادى به رغم دريافت بيش از سيصد و هفتاد ميليارد دلار درآمد استثنايى نفت توسط دولت و خرج آن، اقتصاد ايران در وضعيت ركود ـ تورمى شديدى به سر مىبرد؛ از لحاظ فرهنگى به وضعى رسيدهايم كه جشنواره فيلم فجر ۸۸ از راكدترين جشنوارهها در سالهاى پس از جنگ بود؛ در جامعه دروغ به امرى عادى و غيرحساسيتبرانگيز تبديل شده است. اگر اين اقتدارگرايى چهار سال ديگر هم ادامه پيدا كند كف وضعيت، ناكامىهاى بيشتر دولت است و سقف وضعيت هم بسيار نگرانكننده است (كه در ادامه نكاتى در اين زمينه خواهد آمد). چهارمين دليل اينكه هماكنون در هيچ يك از كشورهاى جهان (غير از معدودى از آنها مثل كره شمالى، برمه و...) الگوى اقتدارگرايى در دستور كار نيست. از اين لحاظ تجربه اقتدارگرايى ايران در جهان و جامعه جهانىشده همچون آواز بىمحل خروس است. الگويى كه در هيچ جامعهاى جواب نداده بعيد است در ايران هم جواب بدهد.
۲. شرايط جامعه ايران براى تحقق مقاصد دومين نيروى سياسى (يا سبزهاى اصلاحطلب) كه طرفدار رفع معضلات جامعه بر اساس الگوى اصلاحات مردمسالارانه در چارچوب نظامى سياسى موجود هستند، چگونه است؟ به نظر مىرسد اين شرايط از لحاظ اجتماعى شرايط مساعدى است، زيرا بيش از چهل درصد جمعيت جامعه ايران طرفدار اين الگو است. اتفاقا بخش عمدهاى از اين نيروى سياسى به اقشار طبقه متوسط تعلق دارد و كيفىترين بخش جامعه را تشكيل مىدهد، اداره تخصصى اغلب امور شهرى با آنها است، خود يا پدرانشان تجربه گرانسنگ انقلاب اسلامى و جنگ را در خاطره جمعى خود دارند و علاقه دارند اصلاح امور جامعه در چارچوب روشهاى كمهزينه، اصلاحى، تدريجى و مسالمتآميز پيش برود. به عبارت ديگر راهبرد اصلاحطلبى از لحاظ اجتماعى راهبردى واقعبينانه است و به لحاظ تاريخى نيز در چارچوب آرمانها و اهداف اصلى انقلاب اسلامى است (يعنى در چارچوب همان شعار اصلى "استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى است"). اما مهمترين مانع راه اصلاحطلبى و سبزهاى اصلاحطلب اجتماعى نيست بلكه سياسى است، بدين معنا كه اقتدارگرايان با بسيج تمامى امكانات حكومت در برابر اصلاحطلبى ايستادهاند و همانطور كه اشاره شد خواهان محو جريان اصلاحطلبى هستند. با اين همه در شرايط فعلى نه اصلاحطلبان به رهبرى موسوى، كروبى و خاتمى مىتوانند برنامههاى خود را (كه در چارچوب مطالبات موسوى و در اصل يك برنامه گشايش سياسى و بازگشت به قانونى اساسى است) به اقتدارگرايان بقبولانند و نه اقتدارگرايان با اتكا به اقدامات سياسى ـ امنيتى خود در حكومت قادرند ريشه اصلاحطلبان را بكنند. زيرا ريشه اصلاحطلبى در جنبش اجتماعى فراگير حق شهروندى (كه خود اين جنبش ريشه در انقلاب اسلامى و جنبشهاى پيشين تاريخ معاصر ايران دارد) قرار دارد. اقتدارگرايان ممكن است بتوانند بدنهاى هواداران اين جنبش در خيابانها را (آنهم با قبول هزاران مشكل) كنترل كنند و يا آنها را زندانى كنند، ولى نمىتوانند اين جنبش را در قلوب، اذهان، خانوادهها، محافل اجتماعى و خصوصاً در فضاى ايرانى ـ جهانى مجازى مهار كنند. لذا براى برونرفت از وضعيت موازنه قواى شكننده موجود (كه در يك طرف آن قدرت سياسى اقتدارگرايان است و در طرف ديگر در آن قدرت اجتماعى سبزها) توصيههاى گوناگونى مطرح مىشود. اقتدارگرايان براى برونرفت توصيه به برخورد قاطع با رهبران جنبش سبز مىكنند؛ انقلابيون سبز هم توصيه به رهبرى و سازماندهى منسجمتر جنبش مىكنند و مىگويند مطالبات جنبش بايد از سطح مطالبات موسوى فراتر برود. اما رهبران جنبش سبز مهمترين اقدامشان ايستادگى بر مواضع مدنى است كه همان احقاق حقوق برابر مردم در چارچوب آرمانهاى انقلاب و نظام سياسى موجود است و صادقانه و بدون لافزنى در حال پرداخت هزينه اين ايستادگى هستند. بنابراين در وضعيت فعلى نه مىتوان از پيروزى اقتدارگرايان سخن گفت و نه از پيروزى اصلاحطلبان (اگرچه از يك لحاظ تاكنون سبزهاى اصلاحطلب موفق بودهاند. زيرا جنبش سبز اولاً بر خلاف اقتداگرايان از ايران يك چهرة انسانى به ايرانيان و جهانيان نشان داد و ثانياً به اقتدارگرايان در ۹ ماه گذشته نشان داد كه جامعه ايران مومى نيست كه به هرشكلى كه اراده كنند دربيايد و بتوان آن را از بالا براى مقاصد خود در آينده مهندسى كرد).
۳. مقاصد سبزهاى انقلابى يا سومين نيرو بيشتر بعد نظرى و حقوقى دارد. بدين معنا كه آنها در مقام نظر استدلال مىكنند كه اصلاحات در چارچوب نظام ممكن نيست. آنها هم به لحاظ حقوقى به ناسازگارىهاى حقوقى در درون قانون اساسى اشاره مىكنند و هم به لحاظ تجربى به ناكامىهاى تجربه اصلاحطلبان در دوره اصلاحات (۸۴-۱۳۷۶) و دوره ۹ ماهه پس از انتخابات (خرداد ۸۸) استناد مىكنند. با اينهمه سبزهاى انقلابى براى تحقق اهدافشان در جامعه ايران با سه مشكل اساسى روبرو هستند. اولين مشكل آنها اين است كه در شرايط فعلى پايگاه مردمى الگوى آنها در كمتر از بيست درصد جامعه نفوذ دارد. در حالىكه انقلابها وقتى راه مىافتند كه اكثر مردم طالب راهبرد انقلابى باشند (مثل تجربه انقلاب ۵۷). به نظر مىرسد در شرايط فعلى جمع كثيرى از مردم طالب الگوى مزبور نيستند. دومين مشكل راهبرد انقلابى اين واقعيت است كه هدف اساسى جنبش فراگير مردم ايران تقويت دموكراسى است نه تغيير حكومت و معلوم نيست با تغييرات ساختارى به چه ميزان دموكراسى تقويت مىشود. زيرا لازمه تحقق دموكراسى همزيستى همه نيروهاى طالب تغيير با نيروهاى اقتدارگرا در يك چارچوب قانونى و مسالمتآميز است و هيچ يك از سه نيروى مذكور در اين جستار نمىتوانند يكى از نيروهاى ديگر را به طور كامل از صحنه سياسى ايران حذف كنند. همانطور كه پيامد تحقق راهبرد اقتدارگرايى محو مخالفانشان است (و اين مغاير دموكراسى است)، پيامد راهبرد انقلابى نيز تشديد تخاصم با اقتدارگرايان است. در حالىكه اقتدارگرايان نيز بخشى از جامعه هستند و سازماندهى و تسليحات حكومت را به درون خود و حتى مساجد كشاندهاند. لذا به نظر نمىرسد با رويارويى انقلابى با اين نيرو، بتوان شاهد يك "دموكراسى آرام و امن" را در آغوش گرفت. بيشتر احتمال دارد كه يك جامعه "خصومتى" شكل بگيرد و اين تناسبى با نظم سياسى مردمسالارانه ندارد و به جاى اينكه ابروى دموكراسى ايران را زيبا كند چشم آن را كور مىكند. سومين مشكل راهبرد انقلابى بىتوجهى به اين نكته است كه اگرچه پديدههاى انقلابهاى آرام در دو دهه پيش در كشورهاى مختلف تجربه شده است، و اگرچه شكست اصلاحات در يك جامعه (همچون ايران)، آن جامعه را مستعد شرايط انقلابى مىكند، با اين همه "انقلابهاى پيروز" (چه انقلابهاى كلاسيك و چه انقلابهاى آرام) پديدههاى استثنايى هستند. به عبارت ديگر تجربههاى وضعيت انقلابى در جوامع زياد است ولى پيروزى انقلابها بسيار نادر است. لذا مشكل سوم راهبرد انقلابى احتمال كم پيروزى آن است. و سرنوشت يك جامعه را به حوادث نادر گره زدن شرط واقعگرايى نيست.
چشمانداز پيش رو
محققانى كه از توانايىهاى رشته خود (در اينجا جامعهشناسى) درك واقعبينانهاى دارند خوب مىدانند كه نمىتوان چشمانداز و افق جامعه پرتكاپوى ايران را به طور قطعى پيشبينى كرد. ما تنها مىتوانيم در چارچوب ارزيابىاى كه از "جامعه سياسى" به دست داديم از روندهاى محتمل آينده سخن بگوييم كه در زير به چهار حالت اشاره مىشود.
۱. با توجه به بررسىاى كه انجام داديم بهداشتىترين و كمهزينهترين حالت اين است كه اقتدارگرايان تن به پيشنهادات پنجگانه مهندس موسوى بدهند و تا زمان از دست نرفته با ايجاد گشايس سياسى جامعه را از وضعيت بحرانى به وضعيت اصلاحى بازگردانند و بدينسان جنبش اجتماعى مردم ايران را پاسخ مناسب دهند تا نيروى عظيم اين جنبش در مسير توسعه مردمسالارانه معضلات جامعه قرار گيرد. با اينكه اين حالت كمهزينه و در چارچوب آرمانهاى انقلاب اسلامى و مصالح دولت و مردم است ولى در شرايط فعلى پيام يا علامتى كه نشان دهد تحقق اين گزينه احتمال بالايى دارد از سوى اقتدارگرايان ارسال نشدهاست. ولى نگارنده وظيفه اخلاقى خود مىداند كه تا زمان و فرصت هست از اين گزينه (كه در آن از دوقطبى و انقلابى شدن جامعه جلوگيرى مىشود و نيروهاى اصلى سياسى ايران دعوت به كار در وضعيتى مسالمتآميز، قانونى و عادلانه مىشوند) دفاع كند.
۲. حالت دوم تداوم وضع موجود است. يعنى از يك طرف اقتدارگرايان بهوسيله نيروهاى امنيتى و تبليغاتى و با تداوم سياست تهديد و ارعاب خيابانها را كنترل كنند، اصلاحطلبان و فعالان سياسى، رسانهاى و دانشجويى را محدود يا دستگير كنند و دائم در تبليغات رسمى خود فرياد پيروزى سر بدهند. و از طرف ديگر جنبش سبز مردم هم به حيات خود در لايههاى زيرين جامعه و در عرصه مجازى ادامه دهد تا در هر فرصتى كه بدست آورد خود را نشان دهد بهصورت مدنى پيگير مطالباتش باشد. بهعبارت ديگر اين حالت يعنى وضع ۹ ماه گذشته با اعتراضات نهفته و پراكنده در آينده نيز ادامه پيدا كند. به نظر مىرسد تداوم چنين وضعى جامعه را در وضع تخاصمى دوقطبى نگه مىدارد و رشد اقتصادى (كه در حال حاضر كمتر از دو درصد است) را كاهش مىدهد و به هيچكدام از معضلات جامعه ايران مثل بيكارى، فقر، اعتياد و حاشيهنشينى پاسخى در خورد داده نمىشود.
۳. حالت سوم اين است كه اقتدارگرايان مست از تبليغات خود و اين توهم كه بحران را جمع كردهاند به اجراى الگوى اقتدارگرايانه خود ادامه دهند و فشار را بر طالبان تغيير و اصلاحطلبان زيادتر كنند. در اين حالت هرچه نيروها و "سبزهاى اصلاحطلب" را مهار كنند، در لايه زيرين جامعه به طرفداران تغييرات ساختارى يا "سبزهاى انقلابى" افزوده مىشود. به عبارت ديگر بحران فعلى جامعه را عميق و عميقتر و غيرقابل پيشبينىتر مىكنند. در اين صورت جامعه اگر فرصت پيدا كند (كه معمولاً در جوامع كنونى چنين فرصتهايى هميشه پيش مىآيد) موجهاى آينده جنبش مردم ايران سهمگين و سهمگينتر از گذشته خواهد بود. و اصلا معلوم نيست موجهاى آينده تا چه ميزان مدنى باشد. خصوصاً اگر ناكامىهاى دولت در عرصه بينالمللى و اقتصادى ادامه پيدا كند و اقشار فقير هم به جمع ناراضيان شهرى اضافه شود، اين روند تشديد مىگردد و بسيار محتمل است كه هزينههاى بسيار سنگينى را روى دست مردم و كشور بگذارد.
۴. در شرايط فعلى از سه حالت فوق احتمال تحقق حالت اول از دو حالت ديگر كمتر است. اما بر اساس ارزيابىاى كه از جامعه سياسى ايران ارائه شد مىتوان گفت: در شرايط فعلى هنوز ممكن است گره بحران جامعه سياسى ايران با دست باز شود نه با دندان (حالت اول)، اما اگر اقتدارگرايان تن به گشايش سياسى و اصلاحات ندهند و فرصت مناسب فعلى را از دست بدهند در آينده نه چندان دور نه راه پس خواهند داشت و نه راه پيش. احتمال چهارم اين است كه اقتدارگرايان با از دست دادن فرصت در گرداب بىبرگشتى كه خود در جامعه سياسى ايجاد كردهاند بيفتند. بدين معنا كه كار به جايى برسد كه اگر امتياز به منتقدان بدهند ديگر موثر نيفتد چراكه دير است و جمعيت ناراضى را راضى نمىكند و اگر امتياز ندهند، ديگر نيروى كافى براى كنترل اوضاع و اداره كشور نخواهند داشت. زيرا در بلندمدت نيروى امنيتى را تنها مىتوان براى مبارزه با دشمن خارجى در حالت آماده باش نگه داشت و نمىتوان از اين نيروها براى كنترل مردم داخل كشور در بلندمدت استفاده كرد. نيروهاى امنيتى و نظامى در صورت برخورد بلندمدت اين نيروها با مردم مدام ريزش مىكنند. بنابراين اقتدارگرايان اگر تدبير داشته باشند بايد با اجراى پيشنهادهاى موسوى نظام و جامعه را از در افتادن در گردابهاى مهيب كه به هيچ كس و هيچ چيز رحم نمىكند نجات دهند. در مقام تمثيل پيشنهادهاى موسوى مثل سرمهاى است كه اگر اقتدارگرايان آن را به چشم خود بمالند، نور چشمانشان تقويت مىشود و مىتوانند امواج مهيب را در لايههاى زيرين جامعه از هماكنون ببينند و به نمايش خيابانى و تبليغاتى غره نشوند.