iran-emrooz.net | Sat, 13.03.2010, 10:46
ارزيابى خط مشى فدائيان اكثريت در سال هاى ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲
فرخ نگهدار/کار آنلاین
ارزيابى از خط مشى سياسى سازمان فدائيان خلق ايران اكثريت در سال هاى ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲
۷ اسفند ۱۳۸۸
در شرايط توده وار بودن حركت هاى سياسى و خلاء گسترده ى نهادهاى مدنى، و با توجه به حمايت فعال اكثريت بسيار بزرگ توده از حكومت، با توجه به حدت تضاد ميان سنت و مدرنيته، قطع نظر از اين كه خط مشى ما در قبال جريان “خط امام” اتحاد – انتقاد باشد يا انتقاد – اعتراض، در هر حال سازمان، مثل بقيه نيروهاى مخالف ولايت فقيه، ديرتر يا زودتر زير ضرب مى رفت.
• طبق برنامه سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) مصوب پلنوم خرداد ۶۱، هدف خط مشى سياسى سازمان “شكوفايى جمهورى اسلامى ايران در مسير استقلال، آزادى و عدالت اجتماعى” قرار داده شده است. در راه رسيدن به اين هدف سازمان “امپرياليسم جهانى به سركردگى امپرياليسم امريكا” و “پايگاه هاى داخلى آن” را دشمن اصلى اعلام مى كند. سازمان تحليل مى كند كه پايگاه هاى سياسى اصلى “امپرياليسم” يعنى نيروهاى وابسته به رژيم سابق با انقلاب شكست قاطع خورده اند (اما پايگاه اجتماعى آنان، يعنى بزرگ مالكى و كلان سرمايه دارى هنوز برجاست) و حالا بورژوازى ليبرال به مانع سياسى عمده در مسير پيشرفت انقلاب و در جهت براندازى پايه اجتماعى امپرياليسم تبديل شده است.
• در طول سال ۶۰ تمركز مبارزه سازمان عليه نهضت آزادى و ساير نيروهايى است كه آزادى سياسى را عمده مى كنند. سازمان از اواخر سال ۶۰ به بعد نيروى تحت رهبرى آيت الله خمينى را به دو جناح، چپ و راست، تقسيم كرده جناح چپ را نيروى انقلابى و شخص خمينى را حامى اصلى آنان معرفى مى كند و طرد و انزواى جناح راست را دنبال مى كند.
• سازمان مكرر تحليل مى كند كه در مبارزه ما براى استقلال، آزادى و عدالت اجتماعى، استقلال (مبارزه عليه امپرياليسم) و عدالت اجتماعى ( مبارزه عليه بزرگ مالكان و كلان سرمايه داران) حائز اهميت درجه اول و اولويت است. پيشرفت در مسير اين مبارزه راهگشاى تغيير ساخت اجمتاعى-اقتصادى و طبقاتى جامعه ايران و فراروئيدن انقلاب سياسى به انقلاب اجتماعى است.
• درك سازمان از شعار آزادى همانا آزادى توده رنجبران از قيد “كلان سرمايه دارى و بزرگ مالكى”، آزادى از قيد “سلطه امپرياليسم” است. در ادبيات سياسى سازمان درك روشن از حقوق شهروندى، از آزادى فردى، از مفهوم حقوق بشر اساسا مفقود و يا بسيار بسيار كم رنگ است.
• سازمان در زمينه “حكومت قانون” و لزوم پايبندى حكومت، احزاب و شهروندان به قانون مواضعى كاملا صريح و موكد دارد. سازمان هم گروه ها و هم حكومت را دايما فرا مى خواند كه به قانون ملتزم بمانند.
• سازمان با پيگيرى مبارزه قهرآميز را رد مى كند و از همه نيروها نيز به قهرزدايى دعوت مى كند. سازمان جنگ در تركمن صحرا و كردستان را به “به زيان انقلاب” مى شناسد و صميمانه از حفظ و يا برقرارى صلح در اين دو منطقه حمايت مى كند. سازمان در اين سال ها همگان را به دفاع از ميهن در قبال تجاوز رژيم صدام فرا مى خواند .
• سازمان در اين سال ها مبتكر فعال فكر ديالوگ با مخالفين سياسى است و در جريان عمل اين فكر را پى گيرانه دنبال مى كند. سازمان نه تنها با مجاهدين و گروه هاى چپ، بلكه سران حكومت را نيز پى گيرانه به بحث و مناظره دعوت مى كند. مكاتبه، مذاكره و مناظره با مسوولين حكومت و با مخالفين حكومت(شركت كنندگان در انقلاب) تاكتيك هايى در مركز توجه سازمان است.
• در سياست خارجى سازمان ايالات متحده امريكا را مسئول و محرك اصلى تجاوز صدام به كشور مى شناسد و دفاع از ميهن در برابر تجاوز را وظيفه مقدم خود قرار مى دهد. سازمان خواهان همكارى نزديك تر با اتحاد شوروى سابق و همه كشورهاى سوسياليستى و كشورهاى غير متعهد است. سازمان در منازعه اعراب و اسرائيل، به طور قاطع از آرمان فلسطين و باز پس دادن سرزمين هاى اشغالى در جنگ ۱۹۶۷ حمايت مى كند.
• در اين سال ها سازمان از يك تشكيلات مسلح، با تحويل تمام سلاح ها به حكومت، به يك تشكل كاملا سياسى كه به قانون اساسى التزام دارد و خواهان حق فعاليت علنى و قانونى و الزامات آن را رعايت مى كند بدل مى شود.
• سازمان عليرغم مراجعه رسمى به حكومت براى كسب حق فعاليت علنى و قانونى معتقد است كه حكومت حق ندارد ليست اعضاى سازمان را بخواهد و عملا، عليرغم فشار دادستانى انقلاب، اعضاى سازمان را چه در محيط ها و چه در تشكيلات تا آنجا كه ممكن است ناشناس نگاه مى دارد. تشكيلات سازمان در سال هاى دهه ۶۰ يك تشكيلات عمدتا با ضوابط كار مخفى است.
• سازمان مدافع پيگير شكل گيرى تشكل هاى مستقل توده اى، به خصوص حق تشكيل سنديكا هاى كارگرى بود. تلاش ما براى تاسيس و تقويت تشكل هاى مردمى در جهت تقويت جامعه مدنى و در جهت بسط دموكراسى بوده است. “كارتوده اى” وظيفه اصلى عموم اعضاى تشكيلات تلقى ميشد.
از منظر كسى كه در بنيادهاى ارزشى و اصول عقايد خود بازنگرى كرده و از منظر ارزش هاى امروزينش به سمت گيرى هاى آن روزين مى نگرد، از خود مى پرسم:
آيا سازمان ما مى توانست مبارزه براى صلح، حقوق بشر، آزادى سياسى، دموكراسى و برابرى فرصت ها براى همگان را به جاى مبارزه ضد امپرياليستى، به جاى مبارزه عليه كلان سرمايه دارى و بزرگ مالكى بنشاند؟ آيا ممكن بود در خط مشى سياسى چريك هاى فدايى آزادى سياسى، دموكراسى و حقوق بشر، در ابعاد مختلف آن، جايگاه نخستين مى يافت؟
پاسخ من به اين سوالها قطعا منفى است. نيرويى كه در آن دوران سازمان را تشكيل مى داد عميقا انقلابى و عميقا راديكال بود. اصول ماركسيسم لنينيسم براى اين نيرو حقيقت مطلق و مرجع نهايى بود. اين ساختار فكرى و ارزشى ليبراليسم را كلا رد مى كرد و سوسيال دموكراسى را ارتداد مى شناخت. تيز بينى سياسى و خبرگى تاكتيكى مسوولين سازمان هرگز قادر نبود سازمان را، در كليت خود، از چارچوبه فكرى – ارزشى خود دور كند. هيچ يك از منشعبين از سازمان نيز هيچ انفصالى از ديدگاه هاى راديكال و لنينيستى نداشتند.
با اين حال، عليرغم همه راه بندان هاى نظرى، حتى در آن سال ها علايمى وجود داشت كه نشانه ظرفيت هاى رو به اعتلاى رويكرد صلح آميز، دموكراتيك، حقوق بشرى، رفرميستى و مدنى در حركت سازمان است: مثلا:
• سازمان به طور كامل خود را خلع سلاح مى كند و شيوه قهرآميز مبارزه را كاملا كنار مى گذارد.
• سازمان سخت به فعاليت علنى و قانونى پاى بند است و براى تامين اين حق پيگيرانه تلاش مى كند.
• سازمان مذاكره با حكومت و ديالوگ با مخالفين سياسى را مى پذيرد و آن را با جديت دنبال مى كند.
• سازمان بر اهميت شكل گيرى سازمان هاى مستقل توده اى، مثل سنديكاها، (نهادهاى مدنى) تكيه جدى دارد.
• در درون سازمان بحث زنده و فعال پيرامون خط مشى با مشاركت كادرها مستمرا جارى است.
• حضور زنان در تشكيلات فوق العاده بالاست (۳۳ درصد).
• بازگشت فعالين، از زندگى حرفه اى، به زندگى عادى و خانوادگى و مورد استقبال و تحسين است.
آيا در همان كادر نظرى – ارزشى حاكم و با توجه به اين ظرفيت هاى رشد يابنده كدام تصحيح ها و تغييرات در سياست ها و راهبردهاى سازمان ميسر بود؟ مطمئنم كه تمام كارهايى كه ما كرديم مقدر نبود. محول كردن همه چيز بر عهده ساخت نظرى فرار از مسووليت است. عليرغم سلطه سنگين نوعى راديكاليسم افراطى در وجود سازمان، ظرفيت هاى رشد يابنده و علايمى كه در فوق شمردم، مرا مطمئن مى كند كه تصحيحات معين در مشى رهبرى سازمان در فاصله ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ ناممكن نبود:
• سازمان هيچ نيازى به منزوى كردن ليبرال ها نداشت. سياست ما در قبال ليبرال ها تقليد كوركورانه از سياست لنين در فاصله فوريه تا اكتبر بود. زنده ياد اسكندرى، در كادر همان ايدئولوژى، در قبال ليبرال ها سياست ديگرى را توصيه مى كرد و آن درست بود. موضع ما در قبال ليبرال ها مهم ترين خطاى سياسى رهبرى سازمان در آن دوران بوده است. نهضت آزادى، حزب ملت ايران، جاما و گروه هاى مشابه و حتى روحانيونى چون آيت الله شريعتمدارى، همراهان ما بودند و نه دشمنان ما.
• سازمان بلافاصله بعد از انقلاب شروع به سازماندهى نيروهاى خود كرد. تشكيلات سازمان يك تشكيلات مخفى بود كه در پايان سال ۶۱ حدود ۲۰ هزار نفردر آن متشكل بودند (۷). وقتى تحليل سازمان به درستى، اين بود كه “حكومت ما را تحمل نخواهد كرد” درست كردن تشكيلاتى با اين عظمت يك اشتباه فاحش و بزرگ ترين ماجراجويى ما بود. تشكيلات ما مى بايست محدود به كادرها مى بود. ما موظف بوديم هر كدام از كادرهايمان، كه به دليل فشار رژيم از ادامه كار باز مى ماندند، را يا به خارج بفرستيم و يا به طور كامل قطع ارتباط كنيم.
• سازمان فدائيان گرچه خود محصول رشد امريكا ستيزى در كشور و در جهان بوده است، اما زمانى كه به بلوغ سياسى رسيد مسئول شد كه منافع كشور را بر داده هاى عقيدتى خود مقدم شمارد. حتى در شرايط جنگ سرد، هر چه فضا آرام تر مى شد و امكان دفاع از يك سياست تنش زدايانه با امريكا مساعد تر مى شد. ما مسوول بوديم كه دريابيم خواست هاى استقلال طلبانه ما ايرانيان با پيروزى انقلاب بهمن تماما و بى كم و كاست تامين شده است و هيسترى ضد امريكايى بر منافع ملى استوار نيست. سازمان از خيلى پيش تر مى توانست خواهان تشنج زدايى با ايالات متحده امريكا و جلوگيرى از وخامت روابط با آن كشور شود. اشغال سفارت يك اشتباه فاحش بود و هزينه هاى بس سنگين (از جمله جنگ ايران و عراق) براى كشور به بار آورده است.
• تلاش سازمان براى سوق كشور به مسير رشد غيرسرمايه دارى در شرايطى پى گرفته مى شد كه در ديگر كشورها تجارب و نمونه هاى كافى وجود داشت كه اين راه قادر به تحقق مواعيد خود نيست. معناى پيش رفت در اين مسير تقويت بخش دولتى در قبال بخش خصوصى و گسيختن از اقتصاد جهانى به ازاى هم پيوندى با اقتصاد كشورهاى سوسياليستى بود. سازمان مى توانست مطلع باشد كه پيمودن اين راه در ساير كشورها نتايج مورد نظر را بدست نداده است. شيفتگى هاى آرمان گرايانه ما را از به كاربردن عقل، از شك كردن در باره آن چه باور داشتيم محروم مى كرد.
در شرايط توده وار بودن حركت هاى سياسى و خلاء گسترده ى نهادهاى مدنى، و با توجه به حمايت فعال اكثريت بسيار بزرگ توده از حكومت، با توجه به حدت تضاد ميان سنت و مدرنيته، قطع نظر از اين كه خط مشى ما در قبال جريان “خط امام” اتحاد – انتقاد باشد يا انتقاد – اعتراض، در هر حال سازمان، مثل بقيه نيروهاى مخالف ولايت فقيه، ديرتر يا زودتر زير ضرب مى رفت. سازمان هاى سياسى غير دينى، قطع نظر از اين كه مشى دموكراسى خواهانه داشتند يا ضد امريكايى يا هر چيز ديگرى، اگر مى خواستند زير چرخ هاى سنگين انقلاب توده اى له نشوند، مى بايست در سمت سياست “صبر و انتظار” گام به گام پس مى كشيدند و سطح عمومى فعاليت خود را متدرجا كاهش و فرصت مى دادند تا جامعه آن جوشش و شور انقلابى را پشت سر گذارد.
اين فكر كه ما، و نيز كل سكولارها، مى توانستيم در سال هاى پس از انقلاب در وسط صحنه فعال باشيم، با “خط امام” رقابت، يا در برابر آن ايستادگى كنيم، اما دچار سركوب نشويم تصورى غير واقعى بود. تحليلى كه “ايستادگى” در برابر استقرار جمهورى اسلامى ممكن مى ديد اگر جنون آميز ارزيابى نشود حداقل غيرمسئولانه بوده است. اين ارزيابى غلط بود كه سكولارها آن قدر نيرو داشتند كه جلوى استقرار جمهورى اسلامى را بگيرند. ايستادگى در برابر روند استقرار نه تنها به مقابله با اراده اكثريت بزرگ مردم مى انجاميد، بلكه روند استقرار را خونين مى كرد و اين بشدت به زيان دموكراسى و به زيان سكولارها تمام مى شد و شد.
در شرايط شور انقلابى فوق العاده بالايى كه در آن روزها بر جامعه حاكم بود و كمتر كسى بود كه تحمل صبر داشته باشد، آيا پيشه كردن “صبر و انتظار”، از عهده رمانتيسيسم انقلابى فدائيان خلق تا چه حد ساخته بود؟ و اگر رهبرى سازمان چنين مى كرد از جثه سنگين فدائيان خلق چه باقى مى ماند؟ اين بحث را بگذاريم براى بعد.
در قياس با ساير گروه ها
حالا مشى سازمان اكثريت در سالهاى ۶۲-۵۹ را از منظر ديگر ارزيابى كنيم: موضوع اين مطالعه ما مقايسه عمكرد نيروهاى مختلف غير حاكم با هم ديگر است.
حتى با قالب هاى فكرى امروزينم، من، فرخ نگهدار، معتقدم جهات منفى (چنانچه شمردم) در خط مشى سياسى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)، نسبت به ساير نيروها، بسيار محدودتر و عناصر مثبت در آن خط مشى (چنانكه شمردم) بسيار گسترده تر بوده است. اگر امكان انتخاب براى فعالين سياسى محدود به انتخاب ميان مشى اكثريت و مشى مجاهدين بود، من، هرگز حاضر نبودم و نيستم حتى يك لحظه فكر كنم كه مشى آنها بر مشى ما مزيت داشته است.
من مشى سازمان مجاهدين خلق ايران را فاجعه بار، جنايت آلود و موجب بزرگ ترين ضربات به روند تحول سياسى جامعه و به منافع ملى كشور مى شناسم. من بر شناخت خود از ماهيت خط مشى سازمان مجاهدين و نقش فاجعه بار رهبرى آن سازمان ايستاده ام و طى اين سال ها هرچه پيش تر رفته ايم بيشتر پى برده ام كه شناختم از ماهيت آن رهبرى و مواضعم در مقابله با آنان تا چه واقع بينانه بوده است.
تحليل تمام گروه هاى چپ، به شمول اقليت، راه كارگر، پيكار، رزمندگان و غيره را بشدت ذهنى و برداشت آنان از ظرفيت هاى موجود در جامعه را كاملا رويايى بود. مشى سياسى آنان در قبال نيروهاى تحت هدايت خود بشدت غير مسئولانه، فاقد آينده نگرى و محكوم به شكست و خسران سنگين بوده است. تحليل اين و اين مشى، فعالين سياسى را به گوشت دم توپ تبديل كرد؛ بى آنكه هيچ ميراثى براى آينده برجا گذارد. توهم اين سازمان ها نسبت به ماهيت مفهوم “مردم” يا “خلق” يا “طبقه كارگر” يا نسبت به جايگاه دين در جامعه ايرانى صد بار رمانتيك تر يا توهم آلود تراز درك سازمان اكثريت بوده است.
تحليل و سياست سازمان اكثريت با تحليل و سياست اين گروه ها در آن سال ها اختلافات جدى و بنيادين داشته است. اما مطلقا در هيچ يك از عرصه هاى اصلى سياست گذارى نيست كه آنها ديدگاهى مثبت تر از ما ارايه كرده باشند. اكنون در پايان يك راه ۲۵ ساله هم مى توان كارنامه اين دو نحله چپ در ايران را سنجيد:
۱. هرگاه حد و ميزان گسترش و تعميق دموكراسى، چند صدايى، علنيت، و مدرن سازى در سازمان معيار باشد،
۲٫ حفظ و پرورش كادرها، پختگى سياسى و سازمانى، و شمار فعالين آگاه، كارآ و صاحب نظر مورد توجه باشد،
۳٫ هرگاه سنجش ظرفيت ها و زمينه ها براى همكارى سياسى و سامان گرى اتحادهاى بزرگ مورد نظر باشد،
۴٫ هرگاه در صد مشاركت در تشكل هاى دموكراتيك و حد حضور در NGO ها معيار باشد،
۵٫ هرگاه حضور در صحنه و تاثير گذارى بر ساير نيروهاى سياسى كشور معيار باشد،
من خط مشى سياسى ديگر گروه هاى چپ را به خط مشى سازمان اكثريت ترجيح نخواهم داد.
واقعا چرا اغلب جريان هايى كه گذشته استبدادى و يا غير آزاديخواهانه اى داشته و امروز از آن گذشته فاصله گرفته اند براى سازمان اكثريت، براى راهى كه طى كرده و براى مسوولين آن ارزش، احترام و اهميت معين قائلند. و عموم جريان هايى كه گذشته اى غير ليبرالى داشته و هنوز هم از آن طرز فكر جدا نشده اند براى سازمان اكثريت و مسوولين آن نه تنها ارزش و اعتبارى قائل نيستند، بلكه نسبت به گذشته و حال سازمان اكثريت نظر منفى دارند.
• جريان هايى كه از استبداد دينى فاصله گرفته و اصول جمهوريت و مردم سالارى را پذيرفته اند، مثل سعيد جحاريان سحر خيز و ديگران،
• جريان هايى كه استبداد كمونيستى فاصله گرفته و اصول سوسيال دموكراسى را پذيرفته اند، كسانى مثل بابك امير خسروى يا مهدى خان بابا تهرانى،
• و نيز همه كسانى كه از قديم به ارزش هاى ليبرالى وفادار بوده اند، مثل حسن شريعتمدارى يا ابراهيم يزدى،
• جريان هايى از استبداد سلطنتى فاصله گرفته و اصول دموكراسى را تائيد مى كنند، كسانى مثل داريوش همايون يا حتى شهريار آهى،
نسبت به سازمان اكثريت، سير تحول و چهره هاى به نام آن، احساس احترام و نزديكى دارند و
• تمام جريان هايى كه در طيف سلطنت طلبان و در ميان ولايت گرايان بر مواضع استبدادى گذشته را مى ستايند،
• همه گروه هاى ماركسيستى كه تحول ايدئولوژيك بنيادينى پشت سر نگذاشته اند، و نيز
• همه كسانى كه ساخت و بافت فكرى مجاهدين خلق را دارند
از سازمان اكثريت، سير تحول و عملكرد چهره هاى شاخص آن احساس بيزارى و تقابل دارند.
در طول اين ۲۵ سال هميشه گفته ام و نوشته ام كه اگر سازمان اكثريت بخواهد گذشته را چراغ راه آينده سازد، عملكرد و تجربه آن دسته از مسوولين گروه هاى چپ، كه خود را در سمت چپ ما قرار مى داند، دست كم براى من تا امروز، نور پرداز راه آينده نبوده اند. من، در زمينه منش سياسى، از كسانى چون مهندس مهدى بازرگان، از آيت الله منتظرى، از دكتر عبدالرحمن قاسملو، از ايرج اسكندرى و حتى احسان نراقى خيلى بيشتر ياد گرفته ام و هم با مرور آن سال هاى تلخ، به خصوص نسبت به بازرگان و قاسملو خود را وام دار مى بينم.