iran-emrooz.net | Tue, 05.05.2009, 16:30
سه سال با دلارا دارابى
آسيه امينى/روز آنلین
يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۸
بار اولى كه او را ديدم سه سال پيش بود. قرار ملاقات داشت در زندان رشت با خانواده اش. با چادر گل گلى آمد نشست. نه، قبل از اينكه بنشيند محكم در آغوشم گرفت و با دشت نم اشكش را پاك كرد. صدايش مىلرزيد. نگاهش را از من مىدزديد. نمىدانم چرا. انگار كه از چيزى خجالت بكشد. انگار نمىخواست ببينم كه نقاشى كه تابلوهايش را به خانه ام برده ام حالا در زندان روبروى من نشسته است. دستش را كه گرفتم انگار به يك فلز سرد دست زده ام. مانتوى آجرى رنگى به تن داشت و مويش را رنگ كرده بود. بعدها مادرش گفت ما دائما از او مىخواهيم به سرو وضعش برسد شايد بتوانيم از افسردگىاش كم كنيم. لباسهاى شاد برايش مىخريم. همه چيزهايش را با رنگهاى شاد انتخاب مىكنيم. اما پشت اين لباس شاد دختر نازك اندامى نشسته بود كه از شدت لاغرى پشتش غوز مىكرد. دختر غمگينى كه با من از آرزوهايش حرف مىزد :
"از وقتى خيلى بچه بودم آرزو مىكردم يك نقاش يا نويسنده معروف بشوم. حالا به آرزويم رسيده ام. اما خودم كجايم؟!"
دائما با دست پيشانىاش را فشار مىداد. گفتم چى شده؟ گفت سر درد دارم. خيلى شديد. و باز خنديد. آرام و غمگين. گفتم بايد براى نمايشگاه نقاشىاش خودش مطلبى بنويسد كه در ورودى نمايشگاه براى خير مقدم به بينندگان نمايشگاهش قرار بدهم. با خنده گفت حتما مىنويسم. مىدهم باباخرم بياورد ( دلارا به وكيلش عبدالصمد خرمشاهى مىگفت بابا خرم).
و حالا من باز هم راهى رشت هستم. اين چندمين بار است؟ يادم نيست. صبح امروز (جمعه يازدهم ارديبهشت) عبدالصمد خرمشاهى در يك اس.ام.اس كوتاه برايم نوشت كه حكم دلارا اجرا شد!
ناباور با او تلفنى صحبت كردم. در راه رشت بود. راهى كه من هم بعد از نيم ساعت مسافرش شدم.
خانواده خانه را عوض كردهاند. براى سومين بار. به اين خانه تابحال نيامده بود. صداى فرياد از داخل حياط شنيده مىشد...
گزارش از مادر و خواهرانى كه از خدا به التماس مىخواهند تنها يك بار ديگر به آنها فرصت بدهد كه دخترشان را درآغوش بگيرند چه فايده اى دارد؟
خانه پر از سوال است. مادرش زنى كه هميشه او را آرام و سنگين و منطقى ديده بوديم چنان هوار مىكشد كه فكر مىكنم فرياد چند سال حرف نگفته را در گلو دارد؟! به نام صدايمان مىكند و داد مىزند: تو تا حالا ديده اى كسى را روز روشن آن هم جمعه اعدام كنند؟ چرا فرصت ندادند حتا ببوسيمش، با او خداحافظى كنيم؟ چرا اجازه ندادند براى آخرين بار دخترم را بغل كنم؟ ما دوماه وقت داشتيم. و داد مىزند رو به ما كه : مگر قرار نبود رضايت بگيريد؟ ...
و پاسخى براى اين سوالها نبود. نه پيش من. كه وكلايش هم جوابى نداشتند.
دلارا دارابى متهم به قتلى بود كه با اقرار خودش مجرم شناخته شد و حكم قصاص دريافت كرد. روزى كه مهين دارابى به قتل رسيد پدر دلارا بى آنكه سخنان دخترش را بشنود و توضيح او را بجويد، فقط از روى احساس وظيفه و اعتماد به دستگاه قضايى او را به پليس تحويل داد. دلارا كه هميشه سوگلى پدرش بود و او را ستايش مىكرد، و از طرفى مىدانست كه اگر قتل را به گردن نگيرد، پسرى كه عاشقش است به طناب سپرده مىشود، به خاطر قهر با پدر و مهر آن پسر، قتل را به گردن گرفت. اينها روايتى است كه نه فقط خانواده دلارا بلكه خود او بارها گفته است. وقتى پدر بعد از چند روز به سراغ دخترش مىرود با روزه سكوت او روبرو مىشود . غافل از اينكه در همان چند روز او قتل را به گردن گرفته و بارها اقرار كرده است كه خودش مرتكب قتل مهين دارابى شده است.
در ديدار با پدر او حرف نمىزند و پس از گريه پدر و وقتى كه او نااميد دخترش را ترك مىكرده مىگويد: چه فرقى مىكند وقتى تو مرا دوست ندارى؟ پدر مىگريد و با التماس مىگويد: تو فقط به من بگو چه شد؟ و او مىگويد : تو باور مىكنى كه دخترت بتواند آدم بكشد؟ تو باور مىكنى كه من قاتل باشم؟!...
و اينگونه بود كه يكى از مشهورترين وكلاى رشت را براى دادگاه اول او استخدام مىكنند. وكيلى كه در نخستين جلسه دادگاه موكل ۱۷ سالهاش حاضر نمىشود در حالى كه همه متهمان ديگر و اولياء دم با وكلايشان در جلسه دادگاه بودهاند. با اين وجود دادگاه تشكيل مىشود! و معلوم است كه در برابر وكلاى خبره طرفين دعوا يك دختر ۱۷ ساله چگونه مىتواند از خودش دفاع كند؟
دير آمديم
نوشتن از گزارشى كه راوى آن سه سال با اميد و اطمينان آن را دنبال كرده و با آن زندگى كرده است، آسان نيست. پايان اين داستان هرگز آنگونه نشد كه ما اميد داشتيم. اما بازخوانى آن شايد به دختران و پسران نوجوان محكوم به اعدام از اينرو كمك كند كه بدانيم ترازوى عدالت، يك ماشين مكانيزه نيست كه خودبخود حق را تميز بدهد. قانون و نظارت قانونى لازم است تا بدانيم روند دادرسىهاى ما چگونه طى مىشود.
بارى اگرچه گام نخست در دادگاه دلارا با نبودن وكيل اولش به نادرستى برداشته شد، اما با گرفتن وكلاى ديگرى كه بر پرونده لايحه دفاع قوى نوشتن و استدلال بسيار كردند در مورد اينكه دلارا با منطق عقلى نمىتواند قاتل باشد، باز هم تغييرى در نتيجه حكم صادر شده در دادگاه هم ارز ديده نشد و اينبار قاضى جاويد نيا كه اينك دادستان رشت نيز شده است، دلارا دارابى را محكوم به اعدام كرد.
رضايت
رضايت گرفتن از صاحبان خون هم حكايت غريبى است كه هى تكرار مىشود. بعد از برگزارى نمايشگاه دلارا دارابى در مهرماه سال۸۵ در زمستان همان سال براى اولين بار براى گرفتن رضايت از صاحبان خون اقدام كرديم. نتيجه ناخوشايند آن جاى گفتن ندارد. هميشه گفته ام كه شايد اگر حاشيه هايى بر پرونده دلارا نمىنشست، امروز خبرهاى بهترى براى گفتن داشتيم. كينههاى فاميلى گاه چنان درهم گره مىخورد كه بازگشودن آن كار هركسى نيست. و اين پرونده حاشيه بسيار داشت. دعوا دعواى دو فاميل بود و ما آن وسط بيگانه بوديم. گره بايد به دست خودشان باز مىشد كه نشد.
روز هفتم عيد نوروز امسال بود كه شبى وكيل دلارا تماس گرفت. گفت به او گفته اند مىخواهند حكمش را اجرا كنند. يك ماهى بود كه به زندان لاكان رشت منتقل شده بود. گفتم چرا؟ گفتند استيذان كه دارد و خانواده هم پى گيرند. گفتم چه كنم به جز رضايت؟ ... و قرار بر همين شد.
بار آخرى كه اجراى حكم قطعى شد، دير بود و فرصت اندك. اما در آخرين ساعتها دو ماه وقت خريده شد. از كه؟ نمىدانم! زيرا كسى كه وقت مىدهد لابد آن قدر به اجراى دستورش اطمينان دارد كه آن را ابلاغ و اعلام مىكند. همه رسانه ها خبر دو ماه وقت براى دلارا دارابى نقش زندانى اعلام كردند.
و ما باز دست به كار شديم. دوستى گفت نامه اى بنويس. اينبار نه خطاب به رئيس قوه قضائيه و نه به هيچ مقام ديگرى. نامه اى بنويس خطاب به اولياء دم تا براى آن امضا جمع كنيم و بار ديگر براى رضايت اقدام كنيم. پذيرفتم بى چون چرا و نامه نوشته شد و بيش از پنجاه نفر از اهل فرهنگ و هنر و ادبيات اين سرزمسن پاى آن امضا گذاشتند. از شاعران و نويسندگان گرفته تا موسيقيدانان و نقاشان و سينماگران. در بخشى از اين نامه آمده بود:
"... اگر چه بسيار سخت و جانفرساست، اما اجازه دهيد فرزندان ما بياموزند كه خشونت و جنايت ، سبك و سياق و منش بزرگان نيست. اجازه دهيد ديگران از شما بياموزند كه در قبال مرگ، زندگى بخشيده ايد، در ازاى محنت، مهر بخشيده ايد و در برابر خشونت، نيكى نشان داده ايد.
ما امضا كنندگان اين نامه كه عمرى را در راه ائتلاى فرهنگ ايران زمين سپرى كرده ايم از شما درخواست كنيم كه با بخشودن دلارا دارابى به او و جوانان اين خاك پرگهر ، راه نيك زيستن را نشان دهيد تا اميد ببنديم به روزى كه در فرهنگ اين سرزمين شادابى و نيكى، جاى حشونت و پرخاش و جنايت را بگيرد."
اما اين نامه هرگز به جايى برده نشد. در فرصتى كه براى جلب رضايت داده شده بود و ما سرگرم چانه زنى با روشنفكران براى حمايتشان در حد يك امضا بوديم، شب جمعه در زندان رشت دلارا را به نام خواندند. به او گفته شد كه ملاقاتى دارد . او گمان برد كه خانوادهاش و اولياء دم قرار است براى رضايت با هم توافق كنند. با اين اميد بندش را ترك كرد.
بار دوم كه نامش را صدا زدند. ساعت ۷ صبح بود و در اين فاصله نمىدانيم به او چه گفته شد. ساعت ۷ صبح با خانواده اش تماس گرفت. روز جمعه بود و همه در خواب. اولين حرف دلارا به پدرش اين بود كه مرا براى اجراى حكم مىبرند. پدرش گفت: مگر مىشود؟ امروز جمعه است دخترم! نترس امكان ندارد امروز اعدامت كنند. دلارا اصرار كرد كه از پاى طناب صحبت مىكند و دار ، مقابل اوست. و صداى ديگرى در گوشى تلفن به پدر مىگويد: همه آنچيزى كه فكر نمىكردى شدنى است!
خانواده سراسيمه تا زندان مىرود و راهشان نمىدهند به درون و اجراى حكم با رضايت دو دختر مهين دارابى كه در زندان حاضر بودند صورت گرفت .
بهت
نه در رشت و نه بعد از بازگشت به تهران و نه همين نيم ساعت پيش كه خواهرش برايم صورت سفيد او را موقع شستن توصيف مىكند، از بهت در نيامده ام. از فردا دوباره تيغ منتقدان اين نوشته را نشانه مىروند كه از متهم و محكوم و قاتل قهرمان نسازيد! اين گزارش ناظر بر سرگذشت هيچ قهرمانى نبوده و نيست. رابطه شخصى من و دلارا و هركس ديگرى با او، و نيز هنرمند و نقاش بودنش ، عاطفى و حساس بودنش و هر صفت ديگر نه حق قانونى به او اضافه مىكند و نه كم. صحبت از قانون و حقوق قانونى متهمان و محكومان است. سوالهايى كه هر گز در روند دادرسى دلارا دارابى به آن پاسخى داده نشد. سوال از حقوق محكوم به اعدامى است كه بالاترين مقام قضايى به او وقت براى جلب رضايت داده است. كدام مقام قضايى مىتواند بالاتر از حكم رئيس قوه قضائيه به اجراى حكم پيش از موعد، بدون حضور وكيل، بدون اطلاع خانواده و به اين شيوه اى كه پر از وهم و گمانه زنى است دستور دهد؟
وقتى سخن از قانون مجازات اسلامى است، مساله وهن اسلام و حكومت دينى مطرح مىشود. آيا وهنى بالاتر از اين؟ كه دختر ۲۲ ساله اى را بدون امكان خداحافظى با خانوادهاش بالاى دار ببرند؟ و آيا اينگونه اجراى حكم كردن آن هم در روز غير معمول جمعه و در ساعت غير معمول جز ان است كه تداعى كننده سوالهاى بى جوابى باشد كه به زمزمه يا صريح بيان مىشود؟ كه دلارا قربانى دعواى سياسى بين كسانى شد كه مخالف يا موافق اعدام كودكانند؟!
بهت، گريبانمان را رها نمىكند. امروز ۱۲ ارديبهشت ، دلارا را در بهشت رضوان رشت به خاك سپردند. بدن سردش را خواهرش شست. و ما كه از بهت دراييم، قربانى بعدى در راه است تا در فاصله بهتهاى ما، آنچه كه فراموش شود، داشتن قانونى است كه زندگى فرزندانمان را پاس بدارد.
منبع: روز آنلین