iran-emrooz.net | Mon, 26.01.2009, 1:29
سى سال پس از پيروزى انقلاب ۵۷ - اميدها، نااميدى ها و...
گفتگوی شیرین فامیلی با على كشتگر/تهیه
http://www.tahieh.net
سى سال از پيروزى انقلاب بهمن سال ۵۷ در ايران مىگذرد؛ انقلابى كه هنوز پس از سه دهه، بر سر تعريف محتواى آن در بين برخى از فعالان سياسى بحث و گفت و گو وجود دارد. عدهاى آن را انقلاب اسلامى تعريف مىكنند، چون رهبرى آن با آيت الله خمينى و روحانيان بود و عدهاى ديگر اين توصيف را قبول ندارند و به دليل شركت طيفهاى مختلف فكرى وعقيدتى و تودههاى عظيم مردم عادى، آن را يك انقلاب مردمى تعريف مىكنند.
اما تعريف، هرچه باشد، هيچ تغييرى در اين موضوع نمى دهد كه همه آنهايى كه در اين انقلاب شركت داشتند و يا نظاره گر آن بودند، اميدها و انتظاراتى داشتند و يا با بد بينى و نااميدى به آينده آن مىنگريستند. من هم در اين روزهاى نزديك به سى امين سالگرد انقلاب و از آنجا كه از نسلى هستم كه در اين انقلاب شركت داشتم ، به اين فكر مىكنم كه راستى، آن روزها چه فكر مىكرديم و كجا بوديم و الان در كجا ايستاده ايم و آينده ايران چگونه خواهد بود؟
به همين دليل، يك سلسله گفت و گو با فعالان سياسى، فرهنگى و روزنامه نگار از طيفهاى گوناگون تهيه كرده ام و پرسشهايى را با آنها درميان گذاشتم كه به تدريج، در سايت « تهيه» مىخوانيد يا مىشنويد.
گفتگو با داريوش همايون روزنامه نگار و وزير اطلاعات و جهانگردى در كابينه جمشيد آموزگار ، آغازگر اين مصاحبهها بود. پس از او گفتگويى داشتم با على كشتگر روزنامه نگارو سردبير نشريه "ميهن" ، تحليلگر سياسى و عضو سابق سازمان چريكهاى فدائى خلق.
على كشتگردر سال ۶۲ مجبور به ترك ايران شدو در پاريس اقامت دارد. او ميگويد :" در جريان انقلاب هركسى از ظن خود شد يارآن" و از آغاز روشن نبود كه اين يك انقلاب منجر به روى كارآمدن يك حكومت اسلامى خواهد شد. .
مصاحبه من را با على كشتگر بخوانيد و يا بشنويد!
آقاى كشتگر شما سى سال پيش در چنين روزهايى چه فعاليتى داشتيد و كجا بوديد؟
همان طور كه شما مىدانيد، در آن زمان من با سازمان چريكهاى فدايى خلق بودم. ما يك پارچه شور و آتش بوديم و فكر مىكرديم با رفتن شاه و احتمالا آمدن حكومت زحمتكشان شامل كارگران، دهقانان و تهيدستان مسايل جامعه حل مىشود. به اين مسئله توجه نداشتيم كه مشكل اصلى كشور، نبود آزادىهاى سياسى و حكومت برآمده از اراده مردم بود كه اگر هم داشتيم، تازه آغاز كار بود براى پيشرفت به سوى ساخت جامعهاى آباد و آزاد. به هر حال فكر مىكرديم اگر شاه برود، هر اتفاقى بيفتد يا هر حكومتى روى كار آيد، از شاه بهتر است و به همين دليل سخت فعال بوديم و در اعتصابات مختلف شركت داشتيم. من در دانشگاهها و يا براى كارگران شركت نفت سخنرانى مىكردم. روزى كه آقاى خمينى به ايران بازگشت، من در آبادان بودم و براى كارگران اعتصابى شركت نفت سخنرانى داشتم.
آقاى كشتگر! در آن روزها اين تصور را داشتيد كه در يك انقلاب اسلامى شركت داريد؟
خير، چون هر كسى از ظن خود يار اين انقلاب بود. همان طور كه در ذهن آقاى خمينى و هواداران او انقلاب اسلامى بود، در ذهن ما انقلاب كارگران، زحمتكشان و طبقه تهيدستان بود و در ذهن سازمان مجاهدين انقلابى از زحمتكشان مسلمان براى ايجاد جامعه بىطبقه توحيدى بود. ولى از آن جايى كه شاه تمام سازمانهاى سياسى مخالف را از بين برده و نيروهاى ملى و چپ را سخت سركوب كرده بود، روحانيون اين شانس را داشتند كه از مساجد و تكايا به عنوان دفتر حزبى استفاده كرده و شبكه وسيع آخوندها و روحانيون مانند يك حزب عمل كنند. آقاى خمينى نيز در مقام رهبر قاطع اين حزب، هژمونى گرفت و همه ناچار شدند به هژمونى او گردن بگذارند. اولين سالى كه او پيروز شده بود، خيلىها هنوز قبول نداشتند كه اين انقلاب اسلامى است و هژمونى آقاى خمينى را هم قبول نداشتند وهمين مسئله منشا بسيارى از تضادها وبرخوردها شد.
عدهاى مطرح مىكنند كه چون رهبرى انقلاب در دست آيت الله خمينى بود، از همان زمان روشن بود كه اين انقلاب يك «انقلاب اسلامى» است. نظر شما در اين مورد چه بود فكر ميكرديد چگونه انقلابى است؟
به اين سادگى نمى توان چنين مسئلهاى را مطرح كرد. هنگامى كه آقاى خمينى در پاريس بود، مىگفت كه اگر من بيايم، همه گروهها و سازمانهاى سياسى آزاد هستند و حتى مىگفت من به قم مىروم و كار خود را ادامه مىدهم و حكومت را به كسانى ميسپاريم كه به امور حكومتى وارد هستند. آقاى خمينى وقتى كه به ايران آمد، دولت موقتى تعيين كرد كه شامل مهندس بازرگان و بسيارى از كارشناسان و فعالان مذهبى زمان شاه بود كه روحانى نبودند و يك حكومت غير روحانى تشكيل شد و آقاى خمينى به قم رفت. ولى از آن جايى كه گويا قدرت بسيار شيرين است ( البته من مىگويم گويا چون خودم قدرتى نداشتم كه مزه آن را بچشم)، شيرينى قدرت و هوسهايى كه بعد از كسب قدرت به سراغ آدم مىآيد، آقاى خمينى را به تهران بازگرداند و كابينه بازرگان را كنار گذاشت و به تدريج يك دولت راديكال اسلامى را جانشين آن كرد.
من فكر نمى كنم همه چيز از ابتدا معلوم بود. مىتوان گفت اگر همه نيروهايى كه در انقلاب شركت داشتند به جز طرفداران آقاى خمينى، همه آنهايى كه امروز هستند و به گذشته خود انتقاداتى دارند، از نيروهاى چپ گرفته تا ملى و نيروهاى مذهبى مخالف آقاى خمينى، از ابتدا روى مسئله آزادى و حقوق بشر پافشارى مىكردند و در عين حال عمليات خشونت آميزى در پايين انجام نمى شد، حوادث كردستان و گنبد رخ نمى داد، حزب دموكرات در كردستان مشى مسلحانه پيش نمى گرفت، كومه له آن كار را نمى كرد، سازمان مجاهدين مشى بمب گذارى و آدم كشى اتخاذ نمى كرد و به طور كلى در يكى دو سال اول انقلاب آن اتفاقات رخ نمى داد، چه بسا آن خشونتها نيز در بالا اتفاق نمى افتاد و گروههاى طرفدار خشونت و سركوب و آدم كشى در بالا اين قدر رشد نمى كرد.
به نظر من بايد به مسئوليتها همه جانبه نگاه كرد. در آن زمان كه آقاى خمينى آمد، خيلى از مسايل هنوز روشن نبود. او حرفهايى زد كه با عمل بعدى او متفاوت بود، كما اين كه در ابتدا آقاى بازرگان و بنى صدر را تحمل و از آنها حمايت مىكرد.
شما به يكى دو سال بعد از انقلاب اشاره كرديد كه در آن زمان فضاى ديگرى ايجاد شده بود. پيش بينى شما در آن سالها چه بود و همچنان فعاليت سياسى داشتيد؟
سالهاى اول حكومت جمهورى اسلامى، در سازمان فداييان خلق نظرات مختلفى وجود داشت. به عنوان مثال كسانى معتقد بودند بايستى در گنبد و كردستان مبارزه كرد. ولى من جزو مخالفين اين مشى بودم و معتقد بودم كه اگر مىخواهيم در سطح ملى مبارزه كنيم، نبايد در كردستان و گنبد مبارزه مسلحانه انجام دهيم. زيرا اين مسئله هم مردم را عليه ما بسيج مىكند و هم به نيروهاى سركوبگر بالا بهانه مىدهد كه فضاى سياسى را ببندند. در نهايت اين كه يك حكومت مركزى وجود دارشت و ما نمى توانستيم با يك حكومت مركزى كه ارتش و نيروهاى وسيعى از مذهبيون را به عنوان كميته و بعد سپاه تربيت و مسلح مىكند، مقابله كنيم. پس بايستى براى اين كه سازمانهاى حزبى يا تشكيلات ما در سراسر ايران كار قانونى انجام دهد، تلاش مىكرديم ازجمله شركت در انتخابات، داشتن روزنامه و رسانه مخصوص. ما بايستى بساط خود را از كردستان و گنبد جمع مىكرديم، ولى عدهاى كاملا مخالف بودند و انشعابات مختلفى انجام گرفت. به عنوان مثال كسانى كه به عنوان اقليت جدا شدند، با نقد مشى چريكى هم مخالف بودند و دوباره مشى چريكى را اتخاذ كردند. گروه اشرف هم داستان ديگرى بود. كسانى هم كه مشى چريكى را نفى مىكردند، معتقد بودند بايد حضور مسلحانه در كردستان و گنبد را حفظ كنيم. اين مسايل منشا مشكلات زيادى شد. من جزو كسانى بودم كه مشى متعادلى داشتم و به همين دليل هم برخى از طرفداران مشى چريكى و حضور مسلحانه در كردستان و گنبد، ما را در سازمان به عنوان جريان راست مىشناختند.
آقاى كشتگر! چطورشد كه مجبور شديد از ايران خارج شويد؟
من در سال ۶۲ از ايران خارج شدم. در سالهاى دهه ۶۰ فضا سياه تر و بسته تر شد و اصلا امكان فعاليت علنى وجود نداشت. سركوبها شروع شد، سازمانهاى چپ يكى پس از ديگرى مورد سركوب شديد قرار گرفتند، بسيارى از دوستان ما دستگير شدند و عده زيادى از آنها در اعدامهاى وسيع كشته شدند. ما در آپارتمانها پنهان شده بوديم و فعاليت بسيار محدودى داشتيم. در آن زمان با برخى از دوستان جلسهاى گذاشتيم و در اين جلسات، مسئولان جريان ما تصميم گرفتند كه عدهاى به خارج اعزام شوند و من ازجمله آن افراد بودم. ما در سال ۶۲ از طريق تركيه به خارج آمديم.
وقتى در سال ۶۲ به خارج از كشور آمديد، چشم اندازتان از آينده ايران چه بود؟ آيا هنوز اميدى داشتيد؟
فكر مىكرديم شايد اگر جنگ پايان يابد، فضا بازتر شود و بهانههايى كه به خاطر جنگ عراق وجود داشت، از دست رژيم بيرون آيد. فكر مىكرديم مردم هم بعد از انقلاب، توقعات خودشان را دارند و رژيم بايستى به اين خواستهها پاسخ دهد. پس از پايين فشار مىآيد ودر بالا فضا باز مىشود و امكان دارد كه ما بتوانيم بازگرديم و فعاليت كنيم. پس از جنگ، رژيم ظرفيت هر گونه فضاى باز را از دست داده بود و ظرفيت گردن نهادن به خواستههاى دموكراتيك مردم را نداشت، اما نبايد اين مسئله را فراموش كرد كه بلافاصله بعد از اين كه آقاى خمينى آتش بس را پذيرفت، سازمان مجاهدين عمليات مسلحانه معروف خود را آغاز كرد كه باعث كشته شدن صدها تن از نيروهاى آنان شد و بهانه به دست آقاى خمينى و گروههاى سركوبگر در ايران داد كه اعدامها و قتل عامهاى وسيع را در زندان انجام دهند و فضا بسته تر شد.
من ضمن محكوم كردن ماهيت سركوبگر جمهورى اسلامى و محدود بودن ظرفيت آقاى خمينى و اطرافيان او براى پذيرش خواستههاى دموكراتيك مردم، معتقد هستم نبايد خشونتهايى كه در پايين انجام شد، فراموش كرد. فكر كنيد رژيم صدام حسين با رژيم ايران در جنگ بود، شما نيروهايى را با صدام متحد كنيد، تانك و توپ قرض بگيريد، از مرزهاى ايران و عراق وارد مرزهاى ايران شويد و فكر كنيد كرمانشاه را مىگيريد و قدم به قدم به تهران نزديك مىشويد. اين خيالات جنون آميز و بچه گانه، سبب شد كه بيشترين بهانه را به دست نيروهاى سركوبگر در جمهورى اسلامى بدهد كه هم به كشتار وسيع زندانيان دست بزنند و هم آنهايى كه وارد ايران شده بودند را بكشند و بعدهم بستر مناسبى براى پيشبرد خط سركوبگر و افراطى در جمهورى اسلامى به وجود آيد.
۲۵ سال از تاريخى كه شما از ايران خارج شده ايد مىگذرد و در طول اين مدت اتفاقات زيادى رخ داده است. از جايى كه اكنون قرار گرفته ايد و به مسايل نگاه مىكنيد، فكر ميكنيد ايران به چه سمت و سويى مىرود و اميدها تا چه حد از بين رفته است؟ در حال حاضر ارزيابى شما چيست؟
من معتقدم كه اولا اميد هرگز نبايد از بين برود و دوم اين كه يادمان نرود انقلابى كه در ايران رخ داد، اجتناب ناپذير بود. چون پادشاهى داشتيم كه قانون اساسى را زير پا گذاشته و نظر مصلحان و دلسوزان جامعه را نپذيرفت. يادمان باشد قبل از ۲۸ مرداد، قوام السلطنه به شاه نامهاى نوشت كه اگر بخواهد اختيارات مجلس را محدود كند، اين خطر وجود دارد كه سلطنت از بين برود. ۲۸ مرداد در واقع روزى است كه دربار شاه به همراه انگليس و آمريكا در يك توطئه خونين، حكومت دكتر مصدق را سرنگون كرده و دولت قانونى و برخواسته از اراده مردم كه مىخواست از منافع ملى ايران در برابر انگلستان دفاع كند را از بين بردند.
نطفه انقلاب همان جا بسته شد. ۲۵ سال بعد از آن تا زمان انقلاب، شاه همه فرصتها را سوزاند و جامعه را به سمت انقلاب كشاند. مهندس بازرگان در آخرين محاكمه خود در دادگاه نظامى، خطاب به شاه و دادگاه نظامى گفت: من آخرين كسى هستم كه با اين زبان با شما سخن مىگويم. بعد از من نسل جديد با زبان ديگرى با شما سخن خواهد گفت. يعنى جامعه به سمت مبارزات خشونت آميز خواهد رفت. حتى يك سال و نيم يا دو سال قبل از انقلاب، على اصغر حاج سيد جوادى در نامهاى به شاه نوشت كه من صداى شكستن سقف رژيم شما را مىشنوم، بياييد قانون اساسى را رعايت كنيد. قانون اساسى مشروطه كه با مبارزات زيادى به وجود آمده بود، كاملا زيرپا گذاشته مىشد.
يكى دو سال قبل از انقلاب، شاه به فكر افتاد كه حزب «ايران نوين» و حزب «مردم» را هم تعطيل كند و حزب «رستاخيز» را درست كند و در نهايت كار را به جايى رساند كه جامعه شورش كرد. در درجه اول مسئول هر انقلابى و در هر مقطعى از تاريخ، نظام حاكم بر جامعه است. بنابراين انقلاب را نه چپ ها، نه آقاى خمينى و نه نيروهاى ملى بلكه خود رژيم شاه به وجود آورد. امروز هم اگر مردم به خيابانها بريزند و عليه جمهورى اسلامى شورش كنند، قبل از همه خود جمهورى اسلامى مسئول است. بنابراين انقلاب مانند يك زلزله بود كه تمام عوامل پديد آورنده آن به تدريج فراهم شد و سپس زلزله اتفاق افتاد يا مانند سدى بود كه به تدريج رخنههاى مختلفى در آن ايجاد شد و ناگهان شكست و يك سيل عظيم آمد و بسيارى چيزها را نابود كرد.
بسيارى از جوانها در ايران ، نسلى كه دوران حكومت پهلوى را تجربه نكرده بود از نسلى كه انقلاب كرد ويا از پدران و مادرانشان مىپرسند چرا انقلاب كرديد و حتى نسل پيشين را مسئول اين وضع در ايران ميدانند. پاسخ شما به انها چيست؟
اين انقلاب حتمى و اجتناب ناپذير بود و نطفه اش در كودتاى بيست و هشت مرداد بسته شد و بعد آن هم در بيست و پنج سال حكومت سركوب وفساد بتدريج بارور و متولد شدوما همه كسانى هستم كه بايد به ما در آن مجموعه نگاه كرد. حالا بعد از انقلاب طبيعتا ما بايد مسئوليتهاى خودمان را نگاه بكنيم. در اين مورد من فكر ميكنم كه بايد از ابتدا روى مسئله آزادىها و حقوق بشر، مجموعه نيروها با نظرات مختلفى كه داشته اند ، توافق ميكردند وبر سر اين مسئله كه منافع مشترك همه نيروهاى سياسى ونيز مسئله منافع ملى ايران درآن بود، همكارى ميكردند تا يك حكومت دموكراتيك به تدريج در ايران به وجود مىآمد. كه به نظر من اين مسئله ديده نشد و اين همكارىها هم انجام نشد.
من هنوز با اميد به ايران نگاه مىكنم. يك مثال مىزنم: قبل از انقلاب همه به دنبال يك نوع حكومت ديكتاتورى بودند. چپها ديكتاتورى پرولتاريا مىخواستند، خمينى كه طبيعتا معلوم بود چه مىخواهد، مجاهدين به دنبال حكومت بىطبقه توحيدى بودند كه اين يك نوع ديكتاتورى بود ، و اصلا انگشت شمار بودند كسانى كه طرفدار يك حكومت واقعا برخواسته ازراى و اراده مردم بود وبه آزادىهاى سياسى و حقوق بشر كم بها داده مىشد.
اما امروز كسانى كه به دنبال ديكتاتورى باشند درميان نسل جوان انگشت شمارند. همه به نوعى به مسئله دموكراسى و حقوق بشر به عنوان نقطه آغاز پيشرفت و ترقى نگاه مىكنند و اين يك تحول بزرگى است. ما در زمان شاه يك حكومت سكولار استبدادى داشتيم. الان يك حكومت اسلامى ضد سكولار داريم، اما جامعه در واقع مستعد يك حركت سكولار و استقرار يك حكومت دموكراتيك غير مذهبى است. با اين اعتبار جامعه ايران به خاطر تجاربى كه كرده خيلى پيشرفت كرده و تازه در شرايطى است كه نسل جوان ايران يك حكومت دموكراتيك براساس حقوق بشر و آزادىهاى سياسى مىخواهد وديگر درجامعه ايران بنياد گرايى باز توليد نمى شود. درحالى كه در ميان اكثريت جوانهاى جوامع اسلامى ديگر تازه مىخواهد آن راه را تجربه كنند و بسيار عقب تر از ايران هستند. ولى ايران اين تجربه را كرده و ازسر گذرانده است. جمهورى اسلامى با آن تفكرات عقب مانده ولايت مطلقه فقيه و امثالهم، يك درختى است كه ريشه اش در جامعه ايران باز توليد نمى شود، بلكه روزبه روز مىپوسدو خود اين درخت مىافتد. به همين اعتبار كاملا با اميد به آينده نگاه مىكنم، ضمن اينكه يك بار ديگر تاكيد مىكنم كه ان انقلاب اجتناب نا پذير بود.
شما اگر بخواهيد نوع حكومت ايران را تعريف بكنيد پس از سى سال كه از انقلاب ميگذرد چه تعريفى ميدهيد يك حكومت استبدادى يا مردمى؟
بسيار روشن است: يك حكومت مذهبى استبدادى. به نظرمن هيچ حكومت ايدئولوژيكى نمى تواند مردمى باشد. چون وقتى كه با نگاه ايدئولوژيك و با منافع ايدئولوژيك نگاه مىكنيم در برابر منافع اكثريت مردم قرار مىگيريم. حتى به نام كمونيسم و يا حزب كمونيستى كه بخواهد ديكتاتورى خودش را به نام دفاع از منافع حزب كارگران و زحمت كشان اعمال بكند و مدعى آن منافع هم باشد، نمى تواند منافع مردم را تامين بكند، چه برسد به يك حكومت مذهبى و يك حكومت ايدئولوژيك دينى. بنا براين حكومت جمهورى اسلامى يك حكومت عقب مانده و ارتجاعى دينى است. اما خوشبختى اين است كه اگر امروز به مردم ايران آزادىهاى سياسى داده شود و مردم ايران آزاد باشند كه نمايندگان خودشان را انتخاب كنند، با تجاربى كه در ايران داريم و اتفاقاتى كه افتاده ، همان دوم خرداد و حوادث بعد - البته آمار و ارقام مشخص نداريم - ولى مىدانيم كه اگر ذرهاى آزادى انتخاب باشد مردم نشان مىدهند كه اين حكومت ، اين نيروهاى مذهبى ضد تاريخ راو نيرويى را كه اصلا شايسته امروز ايرانىها نيست ، نمى خواهند.
آقاى كشتگر به اين ترتيب شما معتقديد انقلاب ويا آرمانهاى آن براى بسيارى از تودههاى مردم شكست خورده است ؟
ببينيد من خودم يك نظر خاصى در مورد انقلابها دارم، من معتقدم كه همه انقلابها نهايتا شكست مىخورند ولى يك اتفاق بزرگى كه مىافتد اين است كه خيلى چيزها ويران مىشوند ، خيلى از مشخصات رژيم پيشين و جامعه پيشين در توفان و حركات انقلابى از بين مىرود ،ولى به جاى آنها پديدههاى ديگر و مسايل ديگرى به وجود مىآيند. مثلاً بعد از انقلاب فرانسه چه اعدامها و چه كشتارهايى شد، چه اتفاقاتى افتاد و تا چهل پنجاه سال بعدش هم كه مىدانيد دموكراسى نبود. تازه خود روبسپيرهم اعدام شد ،دانتون هم اعدام شد.
بعدهم تازه حكومتهاى استبدادى آمدند. ناپلئون سوم چهها كرد. اينها همه شصت هفتاد سال بعد از انقلاب اتفاق افتاد. تا برسيم به كمون پاريس يك صد سال از انقلاب فرانسه گذشته بود. و يا در روسيه هم ما ديديم كه چگونه شد. در ايران هم همينطور است. يعنى اولا انقلاب اجتناب ناپذير بود و در ثانى انقلاب معمولا به خواستههاى انقلابيون پاسخ نمى دهد و يك گروهى را از ميان آنها به قدرت مىرساند. اما من فكر مىكنم كه نظام پادشاهى يك مانع بزرگ در برابر تحول دموكراسى در ايران بود.
نظام پادشاهى در انگلستان خودش را با دموكراسى منطبق كرد و ماند و به يك عنصر موزهاى تبديل شد. الان مردم و توريستها ميروند و ساختمانى را كه شاه در آن زندگى مىكند نگاه مىكنند. ملكه انگليس حتى حق راى هم ندارد و نمى تواند يك راى در صندوق بيندازد. در مورد فرانسه نظام پادشاهى منطبق نشد با اراده مردم و منقرض شد و از بين رفت. در ايران هم مردم همه تلاششان را كردند، ۱۰۰ سال تلاش شد تا اين نظام را منطبق با مشروطيت ، يعنى يك قانون اساسى دموكراتيك ، يك قانون اساسى برخواسته از راى مردم كنند، اما نظام پادشاهى نتوانست خودش رابا آن سازگار كند و نهايتا از بين رفت و آن هم مانع بزرگى بود در برابر تحول دموكراتيك درايران.
يك مانع ديگر هم هميشه روحانيت مرتجع و آخوندها بودند كه اين را هم مردم به بوته آزمايش گذاشتند و الان سى سال بعد از آزمودن ، حالا نسل جوان ميداند كه اينها هم مانع هستند و امروز هيچ مانع فرهنگى ساختارى در برابر تحول دموكراتيك و حكومت دموكراتيك در ايران نيست به جز همين نظام جمهورى اسلامى. درحالى كه در جريان انقلاب بهمن در ساختار براى ما هنوز مشكل بود و به همين دليل هم ديديم كه آن استبداد رفت و استبداد ديگرى آمد.
اما به نظر من اگر اين استبداد برود و يا در يك شرايط تنگنايى قراربگيرد ومردم بتوانند كنارش بزنند ديگر استبداد ديگرى از درون نمى رويد براى اينكه درطى اين يك صد سال مبارزه به تدريج ،موانع ساختارى وفرهنگى و سياسى در برابر تحول دموكراتيك در ايران از بين رفته است واين هم يكى از دلايلى است كه من با اميد به آينده نگاه مىكنم.