iran-emrooz.net | Thu, 03.07.2008, 17:13
سالگرد شهیدثالث، شورشی نومید
بیبیسی / علی امینی نجفی
سهراب شهید ثالث سینماگر نامی ایرانی، ده سال پیش در دهم تیرماه ۱۳۷۷ (اول ژوئیه ۱۹۹۸) در شیکاگو به بیماری سرطان کبد درگذشت، تنها ۳ روز قبل از آن ۵۴ ساله شده بود.
شهید ثالث با دو فیلم برجستهای که در ایران ساخت، یک اتفاق ساده (محصول ۱۳۵۲) و طبیعت بیجان (محصول ۱۳۵۳) به عنوان یکی از برجستهترین چهرههای سینمای نوی ایران شناخته شد.
شهید ثالث در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۵) برای ساختن فیلم "در غربت" به کشور آلمان رفت و در این کشور ماندگار شد. او در سالهای بعد در آلمان حدود ۱۰ فیلم سینمایی ساخت که برخی از آنها در جشنوارههای بینالمللی به موفقیت رسیدند و جوایزی کسب کردند: زمان بلوغ (۱۹۷۶)، آخرین تابستان گرابه (۱۹۸۰)، فیلم مستند بلندی درباره آنتون چخوف نویسنده روس (۱۹۸۱)، اوتوپیا (۱۹۸۲) و گلهای سرخ برای آفریقا (۱۹۹۱).
اما سینمای شهید ثالث که برای سینمادوستان زبده، گیرایی ویژهای داشت، عامه سینمارو را راضی نمیکرد. او هرگز موفق نشد فیلمی بازارپسند و پربیننده بسازد. در سالهای آخر زندگی در آلمان، تمام تلاشهای او برای ساختن فیلمی تازه ناکام ماند.
شهید ثالث در جستجوی امکانات بیشتر به ایالات متحده مهاجرت کرد و نزد برادرش که مقیم شیکاگو بود، اقامت گزید. در آمریکا نیز تلاشهای این سینماگر برجسته برای ساختن فیلم به جایی نرسید و طرحهای بیشمار او روی کاغذ باقی ماند.
در آثار سینمایی شهید ثالث اشارات سیاسی مستقیم وجود ندارد. تنها فیلم او که تا حدی از نقد سیاسی آشکار نشان دارد، فیلم "گیرنده ناشناس" (۱۹۸۳) است که مضمون اصلی آن را میتوان انتقاد از بیگانهستیزی در آلمان دانست.
اما او تعلقات سیاسی خاصی داشت که معمولا آن را پنهان نگه میداشت: شهید ثالث حدود ۲۰ سال از زندگی خود عضو حزب توده ایران بود.
از زبان همرزمان سابق
فرهاد فرجاد، از مسئولان پیشین تشکیلات حزب توده در آلمان، به یاد میآورد:
”پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ من در تشکیلات برلین (حزب توده) فعال بودم. سهراب در گردهماییهای عمومی حزب شرکت نمیکرد، اما در جلسات بسته و مهمانیها همیشه حضور داشت. ما از حضور او در میان خود خوشحال بودیم، اما همه میدانستیم که از نظر سیاسی تجربه و دانش زیادی ندارد.“
آقای فرجاد حدس میزند که سهراب از طریق واهاک هاکوبیان به حزب "جذب" شد. آقای هاکوبیان از مسئولان پیشین تشکیلات حزب توده در آلمان است و اینک در شهر اولدنبورگ زندگی میکند. او که طولانی ترین و بیشترین تماسها را با شهید ثالث داشته، می گوید:
"من در سال ۱۹۶۳ در اتریش با سهراب آشنا شدم. دو دانشجوی جوان ایرانی بودیم که در وین با هم در یک خانه زندگی میکردیم. با وجود روحیات متفاوتی که داشتیم، با هم رفیق شدیم و این دوستی تا آخر عمر سهراب ادامه پیدا کرد. سهراب آدم پیچیده و سختی بود، اما بینهایت خوش قلب و مهربان بود.“
آقای هاکوبیان درباره سابقه حزبی شهید ثالث میگوید:
”فکر میکنم سهراب یک سالی قبل از انقلاب وارد حزب شد. خودش گفته بود که در آنکت عضویت به عنوان معرف اسم من و فرهاد فرجاد را ذکر کرده است، چون حزب از داوطلبان عضویت دو نفر معرف میخواست.“
دکتر سیاوش قائنی، که تا سال ۱۹۸۶ سرپرستی کمیته کشوری آلمان (حزب توده) را بر عهده داشته، به یاد میآورد:
”من در اوایل انقلاب به دستور رهبری حزب توده برای تقویت تشکیلات برون مرزی به آلمان اعزام شدم و در شهر فرانکفورت اقامت کردم. سهراب از همان اول با ما در تماس بود. مرتب در حوزههای حزبی شرکت میکرد، حق عضویت میپرداخت و چند بار در جلسات کمیته کشوری شرکت کرد.“
آقای قائنی درباره رفتار سیاسی شهید ثالث توضیح میدهد:
”سهراب تلاش میکرد عضوی جدی و بانظم باشد، اما روشن بود که تنها از روی احساسات به حزب آمده است. عاشق و شیفته حزب بود، اما واقعا نه از ایدئولوژی حزب اطلاعی داشت و نه از تاریخ و خط مشی حزب آگاه بود.“
آقای قائنی که چند سال دوستی نزدیک با شهید ثالث داشته و مدتی با او همخانه بوده به یاد میآورد:
”من به سهراب تنها به عنوان یک عضو ساده حزبی نگاه میکردم و مقام هنری او برایم اهمیتی نداشت. یک بار که در جلسهای از او انتقاد کردم، پس از پایان جلسه مرا کنار کشید و گله کرد که: تو باید بیایی ببینی که همکارانم با من سر صحنه فیلم چه رفتاری دارند. آنجا من به همه دستور میدهم و اینجا تو سر من داد میزنی! او واقعا آدمی عجیب بود، من آدمی به این بغرنجی ندیدهام. بهترین توصیفی که میتوانم از او بکنم این است که یک بچه احساساتی بود در هیکل آدمی بزرگ. ما حتی چند ماهی در فرانکفورت هم خانه بودیم و معاشرت با او واقعا سخت بود. “
آقای هاکوبیان درباره خصوصیات اخلاقی شهید ثالث عقیده دارد:
”سهراب یک هنرمند تمامعیار بود. سواد ادبی و هنری او بینظیر بود. ادبیات فرانسوی، انگلیسی و روسی و آلمانی را به خوبی میشناخت و آثار ادبی را به زبان اصلی میخواند. اما از نظر سیاسی اطلاعاتش خیلی پایین بود. فقط شعار میداد و به کمترین چیزی جوشی می شد. به خصوص اگر کسی از حزب انتقاد میکرد، به شدت عصبی میشد و قهر میکرد.“
در گیرودار سینما و سیاست
سهراب شهید ثالث نه به عنوان هواداری عادی، بلکه به عنوان سینماگری معروف به حزب توده پیوسته بود و طبعا مایل بود با کار و هنر خود به علایق سیاسی خود خدمت کند. سیاوش قائنی به یاد میآورد:
”سهراب آرزو داشت که تمام نیروی خود را در خدمت حزب قرار دهد، اما بدبختانه سینمای او اصلا به درد حزب نمیخورد. حزب به مبارزه انقلابی معتقد بود، اما در سینمای سهراب کوچکترین اثری از مبارزه وجود نداشت؛ نگرش شخصی او هم بی نهایت سیاه و بدبینانه بود. نمیدانم با چنین روحیهای چطور میتوان کمونیست بود و مبارزه کرد؟“
دکتر مصطفی دانش، روزنامهنگار نامی و از دوستان قدیمی شهید ثالث در آلمان به یاد میآورد که این سینماگر مدعی بود که آثارش در خط ایدئولوژی و ارمان حزب توده قرار دارد. به گفته او:
”پس از "انقلاب ثور" در افغانستان که حزب توده با دولت کابل روابط خوبی داشت، سهراب چند بار به افغانستان رفت. من خودم یک بار در فرودگاه کابل او را دیدم و با هم گپ زدیم. او در افغانستان فیلمی هم ساخت که بودجه آن را تلویزیون چکسلواکی داده بود. داستان فیلم سرگذشت پسربچهای بود که زندگی او در ناآرامی های افغانستان نابود میشود، که علت آن "دخالت کشورهای امپریالیستی برای سرنگون کردن دولت انقلابی افغانستان" بود. خبر ندارم سرنوشت این فیلم چه شد و چه بلایی سرش آمد. فقط میدانم که سهراب بخشهای زیادی از آن را فیلمبرداری کرده بود، اما بالاخره تمام نشد.“
آقای قائنی نیز تائید می کند:
”در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ که در افغانستان نجیب الله بر سر کار بود، سهراب چند بار به این کشور رفت، و فکر میکنم یک بار حد اقل ۷-۸ ماهی در آنجا ماند تا فیلم بسازد. او با رازداری خاص خودش این سفرها را از دیگران پنهان میکرد، اما من به عنوان مسئول حزبی در جریان بودم.“
جانشین خانواده
سهراب شهید ثالث کودکی سختی را گذراند و از حمایت و محبت خانواده محروم بود. برخی از دوستان سهراب عقیده دارند که او در حزب جانشینی میجست برای خانوادهای که هرگز نداشت. دوستان او به یاد میآورند که سهراب در گفتگوهای خصوصی، از حزب همیشه به نام "خانواده" یاد میکرد. سیاوش قائنی با تأسف میگوید که شهید ثالث تنها وارث تلخترین مصیبتهای این "خانواده" بود:
”متأسفانه سهراب موقعی به حزب توده روی آورد که حزب دستخوش بیشترین تلاطمات و تشنجات بود. حزب هم از بیرون زیر شدیدترین ضربهها رفته بود و هم از داخل دستخوش پراکندگی بود. همان طور که کودکان در طلاق آسیب میبینند، سهراب هم در برابر این ناملایمات به شدت آسیب دید. به نظر من فروپاشی اتحاد شوروی و شکست حزب توده به سهراب بسیار لطمه زد و روحیه او را داغان کرد.“
حزب توده با وجود حمایت همه جانبه از جمهوری اسلامی و "خط امام"، از آخر سال ۱۳۶۱ زیر سرکوب قرار گرفت، بیشتر سران و اعضای آن به زندان افتادند و بسیاری از آنها در سالهای بعد اعدام شدند.
بسیاری از سران حزب توده، از جمله نورالدین کیانوری دبیر اول حزب، به تلویزیون آمدند و به تخلفات بزرگی مانند "جاسوسی و خیانت" اعتراف کردند. سیاوش قائنی به یاد میآورد:
“ما در خارج برای دفاع از رهبران حزب، کارزار تبلیغاتی بزرگی شروع کردیم و برای کارمان به فیلمی نیاز داشتیم که رفتار جمهوری اسلامی را با زندانیان سیاسی افشا کند. قصد داشتیم نشان دهیم که رهبران حزب تنها بر اثر شکنجههای شدید به گناهانی نکرده، اعتراف کردهاند. در این موقعیت سهراب کمک زیادی به ما کرد. او فیلمهای تلویزیونی را برداشت و با مونتاژ مجدد آنها فیلم کوتاهی ساخت که واحدهای حزبی آن را در سراسر اروپا نمایش دادند. در فیلم برخورد خشن جمهوری اسلامی با مخالفان سیاسی به خوبی بیان شده بود.“
واهاک هاکوبیان دوست قدیمی سهراب به یاد می آورد:
”سهراب در دفاع از حزب به شدت متعصب بود. وقتی ما در سال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ انتقاد از رهبری و سیاست حزب را شروع کردیم، او با اینکه از جزئیات عملکرد سیاسی حزب هیچ اطلاعی نداشت، با سرسختی و لجبازی از مرکزیت حزب دفاع میکرد، در حالیکه بیشتر کادرها و اعضا سیاست حزب را زیر سؤال برده بودند. موقعی که ما از حزب جدا شدیم، یک مدتی رابطه ما شکرآب شد، و تنها با تلاش من بود که رفاقت قدیمی ما ادامه پیدا کرد.“
آقای هاکوبیان می افزاید:
”من در طول سالها به سهراب نشان داده بودم که دوستی ما پایه انسانی و عاطفی دارد و به عقاید سیاسی ما ارتباطی ندارد. موقع کار روی سناریوی فیلم "گلهای سرخی برای آفریقا" بیش از شش ماه در خانه ما زندگی کرد، و تمام کارهای مربوط به تدارک فیلمش را پیش ما انجام داد. سهراب از آمریکا گهگاه به من تلفن میکرد. من همیشه به او میگفتم که اتاقش محفوظ است و هر وقت دلش خواست میتواند پیش ما برگردد. او هم دلش میخواست که برگردد، اما سرطان به او مهلت نداد.“