iran-emrooz.net | Fri, 04.04.2008, 9:31
آیا نباید از جنگ گذشته درس آموخت؟
روز آنلاین / حسین زاهدی
دریادار فالن که یکی از مقامات عالیرتبه نظامی و فرمانده نیروهای نظامی امریکا در منطقه اسیای مرکزی وخاور میانه و شمال افریقا بود، به تازگی در اثر اختلاف نظر های حل نشدنی با مقامات کاخ سفید به ویژه در مخالفتش با حمله به ایران بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود.
تحلیلگران امریکائی این رویداد را پیروزی اقای دیک چینی و گروه همفکران او که طرفداران سر سخت حمله به ایران می باشند ارزیابی کرده اند. بنا بر این تحلیل ظاهرا خطر حمله به ایران تشدید شده، زیرا یکی از موانع موجد بر سرراه نظریه های چینی برطرف گردیده است. البته، گروهی هم براین باورند که استعفای فالن که اعتراض اشکار به چنین برنامه ای می باشد ست طرفداران حمله را از جهت افکار عمومی لااقل برای کوتاه مدت بست. انچه از مجموع تحلیل های صاحب نظران استنباط میشود اینست که فشار دست راستی ها ی طرفدار حمله بسیار زیاد بوده که اد میرال فالن ناچار به چنین موضع گیری شده است و لابی اسرائیل نیز مطمئن است اگر بوش تکلیف ایران را روشن نکند رئیس جمهور اینده بسیار بعید است که در سال اول دست به حمله بزند. لذا تلاش وفشار زیاد دارد که همین کابینه مسئله را حل نماید.
آیا دولتمردان و به ویژه اقای دکتر احمدی نژاد وهمفکران و همکاران ایشان این رویداد را در خور اعتنا ندانسته و همچنین بر یقین محکم خود که امریکا محال است به ایران حمله کند باقی میباشند؟ ظواهر امر نشان میدهد که ایشان نگرانی چندانی از بابت این قبیل تحولات ندارند. ما ارزو میکنیم که نظر ایشان درست دراید. اما مفید است که توجه خوانندگان را به خاطره ای از مقطع آغازین جنگ ایران و عراق جلب کنم که شاید بتوان درسی از آن اموخت. در یکی از سفر هایم به ایران حدود سال 1371 /1992، روزی در حضور مرحوم مهندس بازرگان صحبت به جنگ ایران و عراق کشید واینکه ایا ممکن بود در ان شرایط از این جنگ پیش گیری کرد؟ ایشان خاطره زیر را در این زمینه نقل کردند:
روزی در سال 1359 از شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در جلسه شورا شرکت کنم . وقتی به جلسه رفتم دیدم اقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد. گفتند اقای دعایی گزارشی دارند. اقای دعایی بیان کرد که در ماههای اخیر هر چند وقت یکبار و گاهی گاهی هرهفته مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به دخالتها و کوشش ایران برای اخلال و اشفتگی در عراق اعتراض مینمایند و من توضیح میدهم که این ها کار دولت ایران نیست و گروههای خود سرند که دنبال قدرت نمایی هستند و نظایر این نوع استدلالها برای رفع اعتراض. اما هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها گفت این وضع برای من قابل تحمل نیست. شما بروید تهران و به اقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) خودم شخصا به ایران میایم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند من یک هیئت عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دو لت ایران یک هیئت عالی برای مذاکره به عراق بفرستدتا اختلافات فیما بین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من قابل تحمل نیست و من برای خاتمه دادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد. سپس اقای دعائی تاکید کرد که این ادمی است که حمله خواهد کرد.
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که اقای دعایی به اتفاق اقای مهندس بازرگان و اقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا اقای دعایی شرح کامل ماجرا ونهایتا تهدید صدام را بیان میکند رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید. سپس اقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که باید توجه کرد که امروزه موقعیت ما به علت اعمال تندی که شده ومواضع تندتری که اتخاذ گردیده است در بین ملل جهان چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم کسی از ما حمایت نخواهد کرد بلکه از طرف مقابل ما حمایت خواهند کرد. ازاین گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان عالی و درجات پائین تر و اهانت های بسیاری که به ارتش و ارتشیان از افراد وگروههای مختلف شده ومیشود وضع بسیار نامناسبی دارد وبکلی فاقد روحیه لازم است. از این گذشته تسلیحات نظامی ما عمدتا امریکایی است و با مشکلات میان دو کشور دیگر دسترسی به لوازم یدکی مشکل و شاید غیر ممکن باشد. براینها باید اضافه کرد که جهان غرب و حتی کشور های عربی محال است بگذارند ما پیروز شویم. بنا بر این باید از وقوع جنگ جلو گیری کنیم. رهبر انقلاب در پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجددا اقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما ایت الله خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند واز جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و بطرف در اندرونی حرکت میکنند . اقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید اقا من به بغداد نخواهم رفت اقای خمینی که نزدیک در اندرونی رسیده بودند پس از تامل کوتا هی رویشان را بطرف دعایی برگردانده ومیگویند وظیفه شرعی ات می باشد که بروی وبدون اینکه منتظر پاسخ شوند به قسمت اندرونی وارد میشوند. به شورای انقلاب برمیگردند و اقای دعایی بسیار ناراحت بوده در حالیکه گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد. هیچ کس کاری نمیتواند بکند و مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند.
چرا رهبر انقلاب حا ضر به گفتگو نشدند؟ بنظر میرسد ایشان بنا بر محاسبات خود که احتمالا حول این مسایل بوده که شصت در صد جمعیت عراق شیعه هستند بیست در صد کرد میباشند وهمه دشمن صدام و سنی ها هم از دیکتاتوری او به تنگ امده اند اگر صدام حمله کند اسلحه را بطرف خود او برمیگردانند، می پنداشته اند صدام متوجه این مطلب هست و محال است حمله کند. این یقین وباور ومحاسبه با اینکه ظاهری منطقی داشت، غلط از اب در امد وجنگی را سبب شد که یک ملیون انسان در ان کشته شدند و خساراتش انقدر عظیم است که قابل اندازه گیری نیست. اطمینان مرحوم ایت الله خمینی تا بدان حد بود که حتی وقتی صدام با بمباران فرود گاه مهر اباد حمله را آغاز کرد در واکنش خطاب به مردم گفتند یک دیوانه امد چند سنگ پرتاب کرد وفرار نموده.
ایا احتمال ندارد که امروز نیز این یقین محکم رئیس جمهور و دولتمردان دیگرحکومت ایران همسان همان یقین رهبر انقلاب در ان دوران در مورد صدام باشد. اگر باصدام گفتگوئی اغاز شده بود احتمال داشت فاجعه جنگ عراق پیش نمی امد و یا حد اقل یک سال مذاکره به ایران فرصت میداد هم نیرو های خود راباز سازی کند و هم به کشور انقلاب زده سروسامان بهتری بدهد و ان شکست ها وضربات اولیه رانخورد که برای باز پس گرفتن هر قسمت تلفات وخسارات زیادی را متحمل شود.
اگر این بار نیز این یقین واطمینان مسوولان ایران اشتباه در اید چه کسی وکدام قدرتی میتواند جبران جا نهایی که تلف میشود و ویرانی هایی که ببار میاید را بکند؟ ما اگر متوقف کردن موقت غنی سازی را بپذیریم ومذاکرات را اغاز کنیم هیچ چیزی ازدست نمیدهیم زیرا مذاکرات مسلما یکسالی طول خواهد کشید . اگر ما به هدفهایمان در تامین حقوق مان رسیدم یم که پیروزی بزرگ وبی هزینه ای بدست اورده ایم و اگر نرسیدیم حد اقل منفععتش برای ما وجهه حق بجانبی است که در جامعه جهانی پیدا میکنیم. از این مهمتر آن که، دوران حکومت دولتمردانی که مشتاق جنگ هستند در آمریکا بسر امده و افراد جدیدی که احتملا کمتر طرفدار جنگ هستند زمامدار شده اند و این موهبتی برای ما خواهد شد وهر زمان که بخواهیم غنی سازی را از سر میگیریم. بنا براین توقف موقت غنی سازی هیچ زیانی برای ما ندارد. اما اگر موردحمله قرار گریم و یا حتی فقط بمباران شویم دهها سال طول می کشد تا خسارات جبران شود.
انصاف نیست جان تعداد بیشماری از مردم برای لجبازی و تکیه بر یقینی که دلائل خلاف ان کم نیست تلف شود. در چنین شرایطی، اگر هم زمامداران به فکر انتخاب راه مطمئن و بی خطر نیستند، مردم خود باید از طریق فشارهای مسالمت امیز نظیر مراجعه به رجال ونخبگان سیاسی و نویسندگان و روشنفکران و سازمان هایی که بتوانند موثر باشند، تلاش خود را برای جلوگیری از فاجعه به کار گیرند. تلاش مسالمت امیز ومطالبه تامین امنیت جانی وظیفه خود افراد است، وقتی دولت راه خطرناکی تعقیب میکند .