iran-emrooz.net | Thu, 13.03.2008, 7:19
فوکویاما: بوش مقصر آمریکا ستیزی ست
برگردان: مجید روشنزاده
http://www.foroneiran.com/
بیست سال پیش، زمانی که من کتاب "پایان تاریخ" را نوشتم، اهمیت این موضوع برایم چندان روشن نبود که داوری و رفتار اشتباه آمریکا تا این اندازه می تواند آمریکا ستیزی را به موضوعی تنش زا و غالب در سیاست بین الملل مبدل کند.
اما پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، دقیقا همان چیزی رخ داد که اکنون شاهد آن هستیم و آن هم بخاطر چهار خطایی ست که دولت بوش مرتکب شد:
خطای اول آن است که دکترین حملات پیشگیرانه که در واقع پاسخی به حملات 11 سپتامبر بود، به شیوه نامطلوبی به کشورعراق و دیگر به اصطلاح "کشورهای یاغی" که مظنون به تولید سلاح کشتارجمعی بودند، بسط داده شد.
بی شک دکترین حمله پیشگیرانه، روشی کاملا درست و مشروع برای رویارویی با تروریست های فرادولتی که در تصاحب و یا در صدد تصاحب چنین سلاحی هستند، می باشد .اما این دکترین نمی تواند هسته اصلی استراتژی عمومی یک سیاست برای ممانعت از گسترش سلاح اتمی باشد . نمی توان با استناد به این دکترین و برای جلوگیری از اشاعه این سلاح، آمریکا را در سراسر جهان وارد جنگ کرد، زیراهزینه پیش برد چنین سیاستی بسیاربالا ست (تنها در عراق هزینه این سیاست تا کتون صدها میلیارد دلار و دهها هزار کشته است).
با علم به این واقعیت است که امروز دولت بوش از درگیری نظامی با ایران و کره شمالی پرهیز می کند؛ و آن هم علی رغم باور به موفقیت بمباران راکتورهای اتمی عراق در سال 1981 توسط اسراییل. اما تجربه بمباران عراق دیگرقابل تکرار نیست، زیرا کشورهای خواهان سلاح اتمی آموختند که برای مقابله با حملات احتمالی از تمرکز دادن تاسیسات خود خودداری کنند و آ نها را در اعماق زمین جای دهند.
دومین محاسبه اشتباه و درعین حال مهم بوش غفلت از اهمیت واکنش جهانی به تلاش های سلطه جویانه آمریکاست. بسیاری از اعضای کابینه دولت بوش بر این باور بودند که استفاده از قدرت نظامی بدون مجوز شورای امنیت و یا ناتو، بعدها بخاطر موفقیت های حاصله مشروعیت خواهد یافت .این درک در اصل راهنمای بسیاری از فعالیت های نظامی آمریکا در دوران جنگ سرد و هم چنین در جنگ بالکان و حمله به یوگسلاوی در سال های دهه نود بود. اما طرفداران این نظر فراموش می کنند که عملیات آمریکا طی این سال ها اقداماتی منفرد نبود، بلکه آمریکا در آن موقع نقش "رهبری" بعضی کشورها را به عهده داشت .
با وجود همه این ها، واقعیت این است که در مقطع جنگ عراق ا وضاع دگرگون شد. در این مقطع آمریکا در مقایسه با کشورهای دیگر از چنان قدرتی برخوردار بود که حتا کشورهای متحد و تزدیک هم از کمبود تبادل نظر و تک روی آمریکا شکوه می کردند. ولی باید این را هم گفت که آمریکا ستیزی پدیده ای صرفا منحصر به دوران بوش نیست، بلکه این پدیده انگیخته از تقسیم نابرابر قدرت در سطح جهان است و پیش از این و در دوران کلینتون در اشکال گوناگونی مانند مقاومت بر علیه سیطره جهانی آمریکا خود را نشان داد.
بعدها این پدیده در اثر تحقیر سازمان های بین المللی ازجانب دولت بوش باز هم تشدید شد. این روش تحقیر در ادامه و بویژه در روند جنگ عراق همواره ادامه یافت.
سومین خطای آمریکا باور بیش از حد به تاثیر استفاده از روش های نظامی در برخورد با کشورهای ضعیف و شبکه سازمان های فراملی و تاثیر گذار در سیاست بین الملل و یا حداقل تاثیر گدار در سیاست خاورمیانه است. از این رو باید پرسید که چرا کشوری مانند آمریکا با قدرت بی سابقه نظامی و بودجه هنگفتی معادل تمام کشورهای دیگر جهان، هنوز از برقراری صلح در کشور کوچکی مانند عراق عاجز است.
حداقل بخشی از مشکلات فعلی عراق آن است که آمریکا دراین کشور با نیروهای پیچیده اجتماعی سروکار دارد که در عین هدایت از مرکز واحد و برخورداری از ساختار هیرارشی، تابع قوانین خاصی نیستند. از این رو نمی توان با قدرت متعارف، این نیروها را مرعوب کرد و یا فریب داد و یا آنکه آنان را به اتخاذ روشی خاص وادارنمود.
در تابستان گذشته اسراییل مرتکب خطای مشابهی شد و فکر کرد که با استفاده از قدرت نظامی متعارف و عظیمی که در اختیاردارد، قادر به نابودی حزب الله خواهد شد. به اعتقاد من آمریکا و اسراییل هنوز در چنبره تفکر قرن 20 و جهان مبتنی بر ساختار دولت ملی گرفتارند. البته این تفکر برای دوران گذشته مناسب بود، زیرا جهان قرن بیستم نوع قدرت متعارفی را که آمریکا و اسراییل داشتند، می طلبید.
این درک نوستالوژیک، هر دو کشور را به تفسیر غلط از چالش های دوران معاصر کشانده است؛ تفسیری که آلقاعده را با صدام حسین در ارتباط قرار داد و یا اینکه امروز حزب الله را به ایران و سوریه در پیوند می بیند. در مورد حزب الله البته چنین ارتباط و پیوندی وجود دارد، اما شبکه های فعال این حزب دارای ریشه های اجتماعی است و صرفا مهره های شطرنج در دستان قدرت های منطقه نیستند. این نوع درک و رفتار همان دلیل عمده ای است که چرا اعمال قدرت متعارف به نتایج مایوس کننده منجر خواهد شد.
و بالاخره مشکل دولت بوش در هنگام استفاده از قدرت صرفا محدود به فقدان یک دکترین و استراتژی قابل قبول نیست، بلکه عدم توان کیفی استفاده از قدرت، هم یکی از معضلات دولت وی است.
به طور مثال دولت بوش در عراق نه تنها درکی اشتباه از خطر سلاح کشتار جمعی داشت، بلکه قادر به ارایه یک برنامه مناسب برای اشغال نبود و در ادامه نشان داد که فاقد شم درک اوضاع و فراست لازم برای مهار روند منفی تحولات است.دولت بوش تا امروز در مورد مسایل کاملا روشن و استراتژیک مانند حمایت از روند دموکراسی در عراق دچار خطا شده است.
این ناتوانی دراستفاده از قدرت، دارای پیامدهای استراتژیک است. با وجود این، جای تعجب آن است که اکثر طرفداران حمله به عراق که در عین حال عاملین شکست و عدم موفقیت جنگ هم هستند، در حال حاضر خواهان حمله به ایران اند.
اما براستی باید پرسید، با وجود تجربه شکست عراق، چرا باید نسبت به موفقیت جنگ با ایران که کشوری مصمم تر و از همه لحاظ عظیم تر و با کیفیت تر است، اطمینان حاصل نمود.
با وجود همه این ها ،به اعنقاد من معضل اصلی جهان امروز همانا تقسیم نابرابر قدرت در ساختار بین المللی ست. هر کشور دیگری، چه دموکراتیک و چه غیر دموکراتیک، که موقعیت آمریکا را داشته باشد، تلاش خواهد کرد که سلطه خود را بدون رعایت دیگران اعمال و برقرار کند. با علم به این واقعیت است که پیشکسوتان آمریکا معتقد بودند که قدرت لجام گسیخته، حتا آن قدرتی که مشروعیت دموکراتیک دارد، می تواند خطرناک باشد؛ و بدین جهت برای مهار آن بر تقسیم قدرت و درج در قانون اساسی تا کید ورزیدند.
علی رغم همه این واقعیت ها، به اعتقاد من امروز در عرصه بین المللی کمتر ساختار و نظریه ای را می توان سراغ گرفت که قادر به توضیح ریشه مشکلات عدیده آمریکا باشد. به نظر من وجود یک سیستم بین المللی بر بنیان توازن قدرت ، حتا اگر ساختار این سیستم بر پایه دموکراتیک ناقص باشد، می تواند مانع لجام گسیختگی و استفاده بی مهابا آمریکا از قدرت خویش شود.
Cicero: منبع