سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 21.02.2008, 15:36

«ملت ایران» یا «ایران، کشور کثیرالمله»؟


ناصر رحیم‌خانی

بنيادها و چشم‌اندازها- پاره‌ی نخست

در اين گفتار، نگاهی می‌شود به مفهوم ملت و ملت ايران و نيز پرسشی پيرامون گزاره‌ی کمينترنی «کثيرالمله» بودن کشور ايران. سپس نگاهی می‌شود به بنيادهای جنبش ناسيوناليسم قومی و اين دريافت که بنيادهای جداگانه‌ی دو مفهوم «ملت سياسی» و «ملت قومی- فرهنگی»، می‌انجامند به دو چشم‌انداز و به‌دو راهبرد از بنياد متفاوت.
از مفهوم ملت آغاز می‌کنيم و نخست بهتر است چارچوب گفت‌و گو را روشن کرد و روشن گفت که در اين‌جا پيرامون مفهوم نوين ملت گفت‌وگو می‌شود. البته به گونه‌ی ديگری هم می‌توان آغاز کرد. يعنی به‌جای پرداختن به «مفهوم نوين ملت» می‌توان داستان سرود از کوروش کبير و داريوش بزرگ و «ملت باستانی ايران».
می‌شود گفت کوروش کبير منشور «حقوق بشر» ملت‌ها را نوشته است. البته اين دريافت ويژه‌ی گزاف‌گويانه و خيال‌پردازانه‌ای است که مفهوم نوين حقوق بشر و اصول بيانيه‌ها و اعلاميه‌های همين يکی دو سده‌ی جهان نوين را برگردانيم به عهد باستان.
می‌شود افتخار کرد به «ملت باستانی» و کشورگشايی‌های خشايارشا، به‌تازيانه‌ی خشايارشا بر دريای يونان از پس شکست و از سر خشمی که گرفته بود. و فراموش کرد که اين خشايارشا آتن را به آتش کشيد. [شايد به جبران اين شرمساری تاريخی است که آتش کشيدن آتن را به‌فرمان خشايارشا هميشه فراموش می‌کنيم و هيچوقت فراموش نمی‌کنيم آتش کشيدن تخت جمشيد را به‌دست اسکندر.]
می‌شود افتخار کرد به عظمت «ملت ايران» به دوران داريوش بزرگ.
من اما ايرانی بودن و ايران‌خواهی خود را نه به تازيانه‌ی‌ سنگين خشايارشا پيوند می‌زنم و نه به شيهه‌ی‌ سرخوشانه‌ی اسب داريوش بزرگ.
دوستان می‌دانند از پس کشته شدن کمبوجيه و رويدادهايی که به داستان برديای دروغين شناخته شده است، وقتی سران آن هفت خاندان بزرگ گردآمدند برای برگزيدن پادشاه جانشين، گفت‌وگوها شد در چگونگی آئين حکمرانی و شيوه‌های گوناگون آن.
روايت تاريخ را واقعی بدانيم يا نه بهر رو گواه اين است که گفت‌وگوهايی بوده است بر سر چگونگی سامان سياسی آينده و شيوه‌های حکمرانی.
سرانجام آن هفت بزرگ آن هفت خاندان، چگونگی برگزيدن پادشاه را به قرعه می‌گذارند. قرار است شبی، هر هفت بزرگ آن هفت خاندان، سوار بر اسب‌هاشان در جايی گرد آيند. هر سواری که اسب او زودتر شيهه کشيد، او پادشاه باشد.
اين را می‌توان به‌گونه‌ای نشانه‌ای دانست از باور به فره ايزدی، يا همای سعادت که می‌چرخد و می‌نشيند روی شانه آن که بخت با او يار باشد و خدا را نظر با او باشد. گفته شده که مهتر داريوش بزرگ حيله‌ای انديشيد. شب پيش از گرد آمدن آن هفت بزرگ آن هفت خاندان، اسب داريوش را به جای نشان شده برد، با ماديانی فحل آميزش داد. شب بعد، هفت بزرگ هفت خاندان، سواره گرد آمدند. بوی علفزار آشنا و ياد شب پيشين. اسب، سرخوش شد و شيهه کشيد و داريوش پادشاه شد.
باری، من ايرانی بودن و ايران‌خواهی خود را با منشور کوروش کبير و تازيانه‌ی خشايارشا و شيهه اسب داريوش بزرگ پيوند نمی‌زنم.
پس گفت‌وگو از ملت ايران و مفهوم نوين ملت ايران را می‌توان آغاز کرد با مفاهيم انديشه‌ی سياسی نوين، با نگاه به درک و دريافت انديشه‌گران جنبش مشروطه‌خواهی ايرانيان و درنگ در تلاش فکری- سياسی پيشينيان تا روزگار ما. اگر «ملت» در معنای جديد، مفهوم نوينی است برآمده از دگرگونی‌های اجتماعی، اقتصادی و فکری-فرهنگی جهان نوين غرب، اگر مفهومی است در انديشه‌ی سياسی نوين، آنگاه گفت‌وگو با توجه به فرهنگ انديشه سياسی نوين و مفهوم‌های جديد، انجام می‌شود. از اين‌جا هم به اين پرداخته می‌شود که دريابيم در اين يکی دو سده آشنايی با جهان غرب و سپهر انديشه‌ی سياسی نوين، انديشه‌گران و نخبگان سياسی ايران، چه درک و دريافتی از مفهوم نوين «ملت» داشته‌اند.
در اين نزديک به دو سده‌ای که از رويائی ناگزير ايران با دنيای جديد مغرب زمين می‌گذرد، بويژه از هنگام رويارويی انديشه‌ی سياسی سنتی و آئين حکمرانی خودکامه‌ی ايرانی با انديشه‌ و آئين سياسی نوين، درک و دريافت ايرانيان از مفهوم‌ها و نهادهای نوين انديشه و آئين سياسی نوين، از کاستی‌ها، بدفهمی‌ها و دوگانگی‌ها البته برکنار نبوده است.
با اين همه در انديشه‌ی انديشه‌ورزان و نخبگان سياسی جنبش مشروطه‌خواهی ايران- و پيش از آن- نشانه‌های روشن درک و دريافت از مفهوم نوين «ملت»، «ملت ايران»، «ملت و دولت ايران» و مفاهيم پيوسته به آن را می‌بينيم.
از آرمان‌گرايی‌های خيال‌پردازانه‌ی ميرزا آقاخان کرمانی در بازنويسی و بازآفرينی تاريخی گزينشی از ايران باستان و «ملت باستانی» که بگذريم، بيشترين انديشه‌ورزان جنبش مشروطه‌خواهی ايران- پيش از فرمان مشروطيت و پس از آن- درک و دريافت نوينی از مفهوم ملت و ملت ايران داشتند. ملت دارای حق حاکميت ملی. درک نوين از مفهوم ملت ايران و حقوق سياسی و اجتماعی ملت در قانون اساسی و بويژه در متمم قانون اساسی، بازتاب يافت: «قوای مملکت ناشی از ملت است»، «مجلس شورای ملی نماينده قاطبه اهالی مملکت ايران است که در امور معاشی و سياسی وطن خود مشارکت دارند»، «وکلای مجلس شورای ملی و سنا از طرف تمام ملت وکالت دارند نه فقط از طرف طبقات مردم يا ايالات و ولايات و بلوکاتی که آنها را انتخاب نموده‌اند»، «اهالی مملکت ايران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود»، «سلطنت وديعه‌ايست که [بموهبت الهی] از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض» شده. برپايه‌ی همين مفاهيم و نهادهای نوين برآمده از جنبش مشروطه‌خواهی ايران است که امروزه گفت‌وگو از مفهوم نوين ملت است، ملت دارای حق حاکميت ملی. و بر پايه‌ی همين مفاهيم نوين است که همه تاريخ ايران را می‌توان به ايران پيش از مشروطه و پس از مشروطه دوره‌بندی کرد. و گفت‌وگوی ما از همين مفهوم نوين ملت ايران است.
دوره‌ی دوم مجلس شورای ملی همراه است با تاسيس و پيدايی حزب‌های سياسی. فرقه دموکرات ايران [جانشين و ادامه اجتماعيون- عاميون (سوسيال دموکرات) ايران] در هم‌چشمی با اجتماعيون اعتداليون(محافظه‌کار)، و دو حزب کوچکتر «اتفاق و ترقی» و «ترقی‌خواهان» در مجلس و بيرون مجلس فعال است.
در ارگان فرقه دموکرات ايران، نشريه ايران نو به سردبيری محمد امين رسول‌زاده، درک و دريافت نوين از مفهوم «ملت» بازتاب دارد. رسول‌زاده نوشت: «ايران يک ملت است. ملتی که در زبان‌های مختلف متکلم بوده و به اشکال مختلف خدای خود را پرستش می‌نمايد ... از امروز در ايران نه مسلمان، نه زرتشتی، نه ارمنی، نه يهودی، نه فارس، نه ترک نبودند، فط يک ايرانی هست. ما يک ملت هستيم...»
در اين معنای نوين، افراد ملت، آزاد، برابر و برادر دانسته می‌شوند؛ بی‌حقوقی‌ها و نابرابری‌ها از ميان برداشته می‌شود و به‌جای آن حقوق برابر همه شهروندان ملت ايران، صرفنظر از گوناگونی قومی، زبانی و مذهبی اعلام می‌شود. اين معنا دلالت دارد بر فراتر رفتن از گوناگونی‌ها در عين پذيرش گوناگونی زبانی و مذهبی ايرانيان و حق برابر ايرانيان در حقوقی که از آن ايرانی و از آن ملت ايران است. مفهوم نوين ملت ايران دلالت دارد بر اين امر که منشا قدرت و مشروعيت آن، از آسمان و از «سايه خدا» به «ملت ايران» و به «مجلس شورای ملی»، انتقال داده شده است. مفهوم نوين ملت، فراتر از وابستگی‌های مذهبی، زبانی و قومی، آحاد ملت را در برابر قانون يگانه، و برخوردار از حقوق اجتماعی و سياسی می‌داند. اين دريافت نوين از مفهوم ملت نزديک و همسان است به درکی از مفهوم ملت که به درک فرانسوی مفهوم ملت شناخته می‌شود. اگر به گونه‌ای بسيار فشرده از مفهوم نوين ملت در تاريخ انديشه‌ی سياسی نوين سخن بگوييم، می‌توان از دو مکتب فرانسوی و آلمانی در تعريف مفهوم ملت ياد کرد.
در مکتب فرانسوی با مفهوم ملت سياسی و در مکتب آلمانی با مفهوم قومی- فرهنگی ملت روبرو می‌شويم.
به گفته موريس باربيه ملت سياسی برخلاف ملت قومی- فرهنگی که بنيادش بر عناصر عينی (طبيعی يا فرهنگی) نهاده است، بر پيمانی ارادی- يا دست کم پذيرش ضمنی- استوار است و فرض را بر تعهد يا رضايت شخصی می‌گذارد بدين‌سان، ملت سياسی از عناصر عينی مانند قوم، زبان يا دين فراتر می‌رود، تفاوت‌های قومی يا فرهنگی را به شمار نمی‌آورد و آماج خود را- بدون زدايش اين تفاوت‌ها- فرارَوی از آنها می‌نهد. ملت سياسی می‌تواند گروه‌های گوناگون قومی، زبانی يا مذهبی را دربرگيرد بی‌آن که خود را با يکی از آن‌ها(حتی اگر در اکثريت باشد يا نقش تعيين‌کننده بازی کند) هم‌سان انگارد. درحالی‌که ملت قومی- فرهنگی داده‌ای عينی است که خود را به اعضايش می‌پذيراند، ملت سياسی تاسيسی ذهنی است که به ياری اراده‌ی اعضايش تحقق می‌پذيرد. بنابراين می‌توان گفت ملت قومی- فرهنگی، طبيعی يا فرهنگی است و ملت سياسی ارادی و قراردادی.
از معروف‌ترين سخنگويان کلاسيک مفهوم ملت سياسی، ارنست رُنان فرانسوی است با آن خطابه‌ی معروف «ملت چيست؟» در سوربن پاريس به سال ۱۸۸۲ ميلادی.
ارنست رنان عواملی چون نژاد، زبان و مذهب را برمی‌شمرد و توضيح می‌دهد که ملت نه بر نژاد استوار است نه بر زبان و دين و سرزمين.
رُنان در تعريف ايجابی ملت می‌گويد ملت، اصلی است معنوی و برآيند پيچيدگی‌های ژرف تاريخی اما اين اصل معنوی از دو عنصر مکمل تشکيل يافته است که يکی از گذشته می‌آيد و ديگری در اکنون جای دارد. نخستين عنصر همانا «تملک مشترک ارثيه‌ی گرانقدری از خاطره‌ها» و وجود ميراثی مشترک است: ملت ريشه در تاريخی مشترک دارد و «فرجام گذشته‌ای طولانی است سرشار از تلاش‌ها، از خود گذشتگی‌ها و فداکاری‌ها». عنصر دوم همانا «همداستانی اکنونی، ميل به زيستن با يکديگر و نيز خواست تداوم به بارورسازی ميراثی است که بطور مشاع دريافت شده است.» به اين ترتيب رُنان در تعريف ملت بر خصلت تعهد ارادی و خود خواسته تاکيد می‌ورزد.

هرچند ملت مستلزم يک گذشته است، ولی با اينهمه ملت در حال حاضر در «يک واقعيت ملموس» خلاصه می‌شود و اين «واقعيت ملموس» همان «رضايت و اظهار تمايل آشکار به ادامه‌ی زندگی مشترک» است.
رُنان جوهر انديشه خود را در تعريف ملت، در گزاره‌‌ای فشرده چنين بيان کرده است: «ملت همه‌پرسی هر روزه است.»
بدين‌گونه ارنست رنان از ميان دو عنصر مفهوم ملت يعنی گذشته‌ی مشترک و ميل و اراده برای اشتراک در آينده، بر عنصر خواست و اراده زيستن در آينده تاکيد می‌ورزد.
در زمينه‌ی «تاريخ» گفتنی است که رُنان هرچند که ملت‌ها را محصول شرايط تاريخی می‌داند و وجود خصوصيات مشترک از جمله خصوصيات تاريخی مشترک برای شکل‌گيری ملت‌ها را ضروری می‌شمارد با اين‌همه تعريف ملت بر اساس گذشته‌ی تاريخی مشترک را رد می‌کند و برعکس «فراموشکاری تاريخی» را برای تشکيل ملت لازم می‌شمارد.
بدين قرار ارنست رنان به خلاف نظری که بر «حافظه تاريخی» ملت‌ها تاکيد می‌کند می‌گويد ملت برای آن که بتواند ملت بشود می‌بايست بسياری از رويدادهای گذشته را فراموش کند. رنان می‌گويد: فراموشکاری و حتی خطای تاريخی، عنصری اساسی در ايجاد يک ملت است و به‌همين دليل است که پيشرفت مطالعات تاريخی در اغلب موارد خطری برای مليت محسوب می‌شود. تحقيق تاريخی در واقع، رويدادهای قهرآميز و خشونت‌باری را برملا می‌کند که در گذشته در شکل‌گيری تمام شکل‌بندی‌های سياسی، حتی شکل‌بندی‌هايی که خوشايندترين فرجام را به‌بار آورده‌اند، دخالت داشته‌اند. وحدت همواره از طريق توسل به خشونت حاصل شده است.
ارنست رُنان نمونه‌وار اشاره می‌کند که هر شهروند فرانسه بايد قتل عام سن‌بارتلمی saint Barthelemy و کشتارهای جمعی جنوب فرانسه در قرن هشتم را فراموش کند.
«جوهر يک ملت در آن است که همه‌ی افراد آن چيزهای مشترک زيادی با هم داشته باشند و در عين حال همگی چيزهای زيادی را بدست فراموشی بسپارند.»
ارنست رُنان در واقع می‌گويد چگونه می‌شود خاطره‌ی رويداد تاريخی کشتار سن بارتلمی و کشتارهای جنوب فرانسه را پيوسته زنده کرد و از فرانسويان انتظار داشت يگانه بمانند.
اگر از منظر ديدگاه‌ و آموزه ارنست رنان بخواهيم به تاريخ و گذشته تاريخی ايران بنگريم به‌درستی درخواهيم يافت که نمی‌توان جنگ‌ها، ويرانگری‌ها، قوم‌کشی‌ها و يغماگری‌های گذشته‌ی تاريخی را زنده کنيم و در همان حال بخواهيم ملت يگانه‌ای باشيم. چگونه می‌توان – مثلاً- کشتارهای شاه اسماعيل صفوی در تبريز را پيوسته زنده کرد و يادآور شد و آنگاه گفت ما شيعيان و سنی‌ها يک ملت هستيم. چگونه می‌شود خاطره‌ی تاريخی کشتارهای آقامحمدخان قاجار در کرمان را پيوسته خواند و نوشت و يگانگی ملت را پاس داشت.
از اين‌رو ديده می‌شود که بسياری از رويدادهای تاريخ گذشته به فراموشی سپرده می‌شوند، تاريخی ساخته و پرداخته می‌شود به‌دور از آن ويرانگری‌ها، بيدادها و بی‌فرهنگی‌های گذشتگان.
باری از آن رو که ملت برپايه گذشته‌ی تاريخی مشترک شکل نمی‌‌گيرد بل‌ که بر اساس پيمانی ارادی و بر پايه رضايت قوام می‌گيرد و دوام می‌آورد، آن گزاره‌ی «ملت، همه‌پرسی هر روزه است»، ايده رنان را به فشردگی تمام معنا می‌دهد.
بی‌گمان اين امر که ملت همه‌روزه پای صندوق‌های رای‌گيری صف می‌کشد و به ملت بودن خود رای می‌دهد، امری خيالی است. جوهر اين گفته اما اين است که ملت در صورتی ملت است که آزادانه، آگاهانه و رضامندانه، هم‌سرنوشتی خود را جلوه‌گر کند.
ناديده انگاشتن گوناگونی فرهنگی، زبانی، مذهبی افراد ملت، فراهم آوردن گذشته‌ی تاريخی ساختگی، تحميل زبان يا مذهب ويژه‌ای به آحاد ملت، آسيب زدن به روند شکل‌گيری ملت و پايداری همبستگی ملی است.
درباره‌ی مفهوم نوين ملت ايران ديديم که نشانه‌های درک جديد از مفهوم ملت سياسی بر پايه آزادی، برابری و برابری آحاد ملت ايران، در تاريخ معاصر ايران و در جنبش مشروطه‌خواهی ايرانيان، نمود يافت. آن را در ديدگاه‌های شماری از انديشه‌ورزان و نخبگان سياسی و نيز در اصولی از قانون اساسی و متمم قانون اساسی، مشاهده کرديم. اما مشروطيت نوبنياد ايران با ناکامی‌ها روبرو می‌شود؛ مجلس بسته می‌شود؛ در جنگ جهانی اول نيروهای روسيه تزاری، انگليسی و عثمانی بخش‌هايی از شمال ، آذربايجان و غرب ايران را ميدان جنگ خود می‌کنند. دولت مرکزی ناتوان، فترت مجلس، فروپاشی اقتصادی، ناآرامی‌ها و جنبش‌های مخالف.
پايان جنگ جهانی اول همراه است با فروپاشی سه امپراطوری اتريش- مجازستان، روسيه تزاری و عثمانی. گرايش به ناسيوناليسم قومی، تاسيس دولت‌های جديد و يا بر ساختن دولت‌ها رواج می‌يابد.
در چنين متنی از شرايط داخلی و بين‌المللی، به آرامی چند حلقه و محفل از روشنفکران و نخبگان سياسی ايرانی پيرامون چند نشريه و مجله‌ی پژوهشی در فرهنگ و ادبيات و تاريخ ايران شکل می‌گيرد.
مجله‌ی «کاوه» به سرپرستی و هدايت سيدحسن تقی‌زاده، مجله‌ی «ايرانشهر» به‌مديريت حسين کاظم‌زاده ايرانشهر در برلين پايه‌گذاری می‌شوند. و بعدها در ايران مجله «آينده» به سرپرستی محمود افشار.
از پس جنگ جهانی اول، سامان سياسی- اجتماعی ايران در هم ريخته و آشفته است، در همسايگی ايران در قلمرو پيشين امپراطوری عثمانی، دولت‌های جديد شکل می‌گيرد يا برساخته می‌شود. در ترکيه ايده‌های «پان ترکيستی» جايگزين شيوه حکمرانی «خلافت اسلامی» می‌‌شود؛ در بالکان ناسيوناليسم قومی، پشتوانه تشکيل دولت‌های جديد می‌شود. در اروپای پس از جنگ، ايده‌های فاشيسم ايتاليا و ناسيوناليسم تندرو، پديد می‌آيند.
روشنفکران و نخبگان سياسی گرد آمده به‌دور «کاوه» و «ايرانشهر» و «آينده» در کنار پژوهش تاريخی و ادبی، رفته رفته مفهومی از «ملت» و «ملت ايران» را می‌پرورانند که ديگر برخلاف مفهوم ملت سياسی، و در چارچوب مفاهيم ملت قومی- فرهنگی عواملی چون تاريخ گذشته، زبان فارسی و نيز- در نهايت- مذهب شيعه را همچون پايه‌ها و عناصر تشکيل‌دهنده‌ی «ملت ايران» معرفی می‌کنند.
اگر در مفهوم ملت سياسی از گوناگونی نژادی، مذهبی، زبانی فرا می‌روند تا آحاد ملت صرفنظر از اين گوناگونی‌ها برابر داسته شوند، در مفهوم قومی- فرهنگی ملت، يک يا چند عنصر عينی همچون زبان يا مذهب يا سرزمين پايه‌ی تعريف و شناسايی ملت قرار می‌گيرد.
باری، در اين دوره‌ی پس از جنگ جهانی است که مفهوم ملت ايران بر پايه‌ی تاريخ گذشته، زبان فارسی و مذهب شيعه، پرورده و گسترده می‌شود.
همين مفهوم قومی- فرهنگی ملت ايران، پشتوانه‌ی فکری- سياسی تشکيل «دولت مقتدر مرکزی» است که می‌بايست عهده‌دار تامين يگانگی ايران، پيشرفت ايران و تجديد «مجد و عظمت» ايران باستان باشد.
اين انديشه‌ها و اين درک از مفهوم مليت قومی- فرهنگی بعدها پشتوانه فکری- سياسی دولت مرکزی مقتدری شد که از ۱۳۰۰ خورشيدی به‌بعد و با سلطنت رضاشاه، پايه‌گذاری شد.
گفتنی است که از پيش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹خورشيدی، ايده ضرورت روی کار آمدن دولت مقتدر مرکزی، دغدغه‌ی شمار بسياری از روشنفکران و نخبگان سياسی ايران بود. سيد ضياء در ديدار با احمدشاه، خواهان آن بود که در فرمان نخست‌وزيری، به او عنوان «ديکتاتور ايران» داده شود.
مفهوم ملت قومی- فرهنگی، ايده‌ها و سياست‌های همراه آن، تبديل شد به سياست رسمی دولت و سياست‌گذاری‌های دولتی در زمينه فرهنگ و آموزش و تبليغات آن در دوره‌ای بيست‌ساله.
همسو با مفهوم ملت قومی- فرهنگی، در زمينه ی تاريخنگاری و بازنويسی تاريخ، تاريخی پرداخته می‌شود گزينشی. درباره ايران باستان، تاريخی پرداخته می‌شود سراسر شکوه و عظمت و اقتدار و پيشرفت.
اين گذشته به قوم ويژه، قوم پارس نسبت داده می‌شود که بنيانگذار دولت باستانی ايران است. در اين تاريخنگاری گزينشی، تاريخ پيش از هخامنشيان يعنی تاريخ ماد، تاريخ ايلام و تمدن‌های همزمان کم‌رنگ می‌شود، فراموش می‌شود؛ تاريخ ايران پس از اسلام بريده می‌شود، گسسته می‌شود، خاندان‌های حکومتگر سامانيان و طاهريان و صفاريان، حکومت‌های ملی ايرانی و مستقل نمايانده می‌شوند. اما اين خاندان‌های حکومتگر- در پايان سده دوم، و سوم و چهارم- پس از شکست ساسانيان را اساساً نمی‌توان با مفاهيم «دولت ملی» يا «دولت مستقل» و با مفاهيم امروزی انديشه‌ی سياسی نوين، توضيح داد. بويژه اين که خاندان‌های سامانيان و طاهريان و صفاريان، همه و بدون استثناء منشور از خليفه‌ی بغداد می‌گرفتند. خود را حاکم يا امير يا سلطان منصوب خليفه می‌دانستند. خطبه به نام خليفه می‌خواندند. مسلمان بودند. سنی بودند. ديندار متعصب. يعقوب «از باب تعبد، اندر شبانروز، صدوهفتاد رکعت نماز زيادت کردی از فرض و سنت». و باز همين يعقوب ليث رويگرزاده، گاه و بيگاه پا در رکاب می‌کرد؛ معابد بودائيان را غارت می‌کرد و ويران می‌کرد؛ بتکده نوشاد بلخ را ويران می‌کرد. و «يعقوب نامه‌ای و پيکی به جانب دربار معتمد(خليفه) فرستاد و هديه‌های بسيار همراه او کرد که از آن جمله پنجاه بت زرين و سيمين بود» يعقوب از خليفه خواسته بود بت‌ها را به خانه کعبه بفرستد تا در آنجا ذوب کنند و پول آن را برای آسايش زوار و حجاج به‌کار برند.اميران سامانی و طاهری و صفاری هرکدام فرمانی از خليفه می‌گرفتند که گاه قلمرو حکمرانی آنها را گسترده‌تر می‌کرد، گاه کوچک‌تر. خليفه‌ی بغداد به جان هم می‌انداخت اين «سلسله‌های ايرانی» و اين «دولت‌های ملی» و «حکومت‌های مستقل» را.
ارنست رنان درست می‌گويد وقتی از ضرورت «فراموشکاری تاريخی» می‌نويسد زيرا پيشرفت مطالعات تاريخی در اغلب موارد خطری برای مليت محسوب می‌شود. نمی‌شود تاريخ را زنده کرد و با گذشته‌ی تاريخی واقعی- و نه گزينشی- پايه‌ی مليت و ملت را فراهم آورد.
باری تاريخنگاری ايرانی برپايه مفهوم ملت قومی- فرهنگی، تاريخنگاری‌ای بود گزينشی که با ناديده گرفتن تمدن‌ها و دولت‌های پيش از هخامنشيان از يکسو و گسيختن تاريخ ايران پس از اسلام از سوی ديگر زمانه‌ی خود را يکسره به تاريخ باستانی هخامنشيان پيوند می‌زد تا بر پايه‌ی گذشته‌ی تاريخی پر «مجد و عظمت» ملت امروزی ايران را يگانه کند و با اقتدار دولت مرکزی مقتدر به سوی پيشرفت سوق دهد.
بر پايه‌ی مفهوم ملت قومی- فرهنگی، زبان فارسی ديگر عنصر بنيادی ملت ايران و هويت ملی ايرانی شناخته می‌شود.زبان فارسی بی‌گمان نقش بزرگی در نگهداری و انتقال تاريخ و فرهنگ ايرانی داشته است. اما نسبت زبان فارسی و هويت ملی ايرانی رابطه‌ای تک خطی و ساده در درازنای سده‌های پس از اسلام نبوده است. سامانيان و صفاريان ايرانی‌تبار و بعدها غزنويان و سلجوقيان ترک‌تبار زبان فارسی را پشتيبانی کردند و گسترش دادند. نمی‌توان انگيزه‌ها و هدف‌های آنان را با مفاهيمی چون دلبستگی به هويت ملی ايرانی توضيح داد. آنان هويت خود را با اسلام و مذهب اهل سنت می‌شناختند و از خليفه بغداد منشور می‌گرفتند. گلستان سعدی اوج شکوفايی و زيبايی زبان فارسی است. سعدی اما مسلمان بود و سنی. مفهوم وطن نزد سعدی با مفهوم امروزی وطن، هيچ نزديکی ندارد. سعدی خود را با جهان اسلام و خلافت اسلامی هم هويت می‌داند. سعدی موثرترين مرثيه خود را در رثای مستعصم و برافتادن خلافت عباسی سروده است: آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين/ بر زوال ملک مستعصم اميرالمومنين. به‌علاوه شمار بزرگی از کتاب‌های مذهبی، تاريخی، علمی، پزشکی، و فلسفی توسط ايرانيان به زبان عربی نوشته شده است. در حوزه بزرگ تمدن اسلامی از اندلس و دمشق تا ماوراءالنهر، تا دره سند و هندوستان و تا مرزهای چين، فارسی و عربی و ترکی رايج بود. اين که کدام رشته از دانش‌ها و معارف و بدست کدام دسته از ديوانيان و دبيران و مستوفيان يا شاعران و عارفان يا روحانيون و اهل فقه و کلام و در کدام دوره‌ها به فارسی نوشته شده است يا به عربی و چرا؟ امر پيچيده‌ی چند سويه‌ای است با انگيزه‌ها و پيامدهای گاه متناقض که به‌سادگی با مفهوم دلبستگی به هويت ملی توضيح دادنی نيست. کيميای سعادت امام محمد غزالی از زيباترين متن‌های فارسی است در بيان انديشه‌ها و باورهای اسلامی آميخته به تندخويی و تندزبانی به ضد باورهای ايرانی.
غزالی طوسی خراسانی فارسی‌زبان «فتوای» برانداختن آئين‌های ايرانی و آرزوی برافتادن آئين نوروز را به فارسی و با نثری پاکيزه و استوار ثبت تاريخ کرده است. ستارخان ترک‌تبار ترک‌زبان در جنبش مشروطه‌خواهی، وقتی در پاسخ ژنرال کنسول روسيه می‌گويد: «من زير بيرق بيگانه نروم. من می‌خواهم هفت دولت زير بيرق ايران بيايد.» اين‌همه ايرانيگری شيفته‌وار را به زبان ترکی بيان می‌کند.
سلاطين عثمانی به فارسی شعر می‌سرودند؛ شاه اسماعيل صفوی- پايه‌گذار دولت شيعی- ايرانی صفوی- به ترکی.
مولانای بلخی در برابر هجوم مغول از بلخ می‌گريزد، در قونيه ساکن می‌شود مثنوی‌اش را اما به فارسی می‌سرايد. قطران تبريزی به فارسی می‌سرايد. اين برمی‌گردد به سرشت فرهنگ و زبان، تکامل زبان و توانايی‌های آن.
زبان فارسی تا نيمه‌های سده نوزدهم ميلادی زبان رسمی و رايج دربار هندوستان بود.
امروزه زبان تاجيک‌ها و شمار بسيار بزرگ افغان‌ها فارسی (تاجيکی، دری) است اما افغان‌ها يا تاجيک‌ها، هويت ملی خود را هويت ملی ايرانی نمی‌دانند. در ايران- و به مثل- آذربايجانی‌ها به زبان ترکی صحبت می‌کنند، هويت ملی خود را هويت ملی ايرانی می‌دانند.
همين واقعيت نشان می‌دهد که فروکاستن معنا و نقش فرهنگی گسترده زبان فارسی به امری سياسی در چارچوب تنگ مفهوم ملت قومی- فرهنگی تا چه اندازه با گوناگونی زبانی ملت ايران ناسازگار است. آن درک قومی- فرهنگی از ملت ايران که زبان فارسی را بنياد هويت ملی ايرانی می‌داند به نفی و از ميان برداشتن گوناگونی زبانی و فرهنگی می‌انجامد.
«پان ترکيسم» يا هرگونه «پان» ديگر، عکس برگردانی است از همين درک قومی- فرهنگی که هويت ملی خود را با زبان ترکی يا کينه‌ورزی نسبت به زبان فارسی نشان می‌دهد. مفهوم ملت سياسی اما از گوناگونی زبانی فرهنگی فرامی‌رود بی که گوناگونی‌ها را بزدايد.
همراه زبان فارسی و تاريخ ايران، مذهب شيعه- البته دوازده امامی- سومين پايه‌ی هويت ملی ايرانی در مفهوم قومی- فرهنگی ملت است.
روشنفکران و نويسندگان محفل و مجله‌ی «کاوه» و «ايرانشهر»، نظريه‌پردازان ناسيوناليسم و هويت ملی ايرانی، در نهايت مذهب شيعه را از پايه‌ها و عناصر سازنده مفهوم و موجوديت ملت ايران به‌شمار می‌آورند. اگر آئين تسنن عنصر مهم هويت ملت عرب يا ملت ترک عثمانی است، در برابر، مذهب شيعه چون ستون ديگر هويت ملت ايران شناخته می‌شود و همچون ويژگی بزرگ ملت ايران برجسته می‌شود و سپر می‌شود در برابر مذهب همسايگان عرب و ترک فزونی‌خواه.
گرچه درباره‌ی مجله‌ی «کاوه» و شماری از همکارانش تصور می‌‌شد که گويا به‌گونه‌ای گرايشی به بابيه دارند-که داشتند و نداشتند- اما «کاوه» نيز مذهب شيعه را از پايه‌های هويت ملت ايران معرفی می‌کند.
مجله‌ی «ايرانشهر» نيز- با سر ستون‌های کاخ تيسفون در پيشانی صفحه اول- و حرف و حديثی در گرايش زرتشتيگری- آن نيز مذهب شيعه را از پايه‌های هويت ملی ملت ايران می‌داند. در اين مفهوم ملت قومی- فرهنگی، و با معرفی مذهب شيعه همچون ستون هويت ملی ملت ايران، مليون‌ها ايرانی مسلمان اهل تسنن، پيروان پرشمار اهل حق، ايرانيان زرتشتی، يهودی، مسيحی(ارمنی-آسوری)، بابی، بهايی و باورمندان به ديگر آئين‌های مذهبی، شهروندان درجه دوم به حساب می‌آيند. اين تصور از نقش مذهب شيعه در تعين بخشيدن به هويت ملی ملت ايران، برای شمار بسياری از روشنفکران، نويسندگان، نخبگان سياسی و حکومتگران، اصلی است پذيرفته شده. اسدالله علم در يادداشت‌های خود، دست کم دوبار به هويت ملی ايرانی اشاره می‌کند و هربار کوتاه و فشرده- زيرا که مردی اهل فرهنگ و دانش تاريخی و اجتماعی گسترده نبود- پايه‌های هويت ملی ملت ايران را در سه عنصر پادشاهی(تاريخ پادشاهی)، زبان فارسی و مذهب شيعه خلاصه می‌کند.
اما با مفهوم ملت قومی- فرهنگی نمی‌توان موجوديت و هويت ملی ملت ايران را- با گوناگونی زبانی، مذهبی و فرهنگی- توضيح داد.
باری، پرسش اين است که آيا بر پايه مفهوم ملت سياسی- بر بنياد پيمان ارادی و رضايت و همبستگی برای همزيستی مشترک- ملت را توضيح می‌دهيم يا بر پايه‌ی مفهوم ملت قومی- فرهنگی.
درک ملت قومی- فرهنگی که مثلاً زبان فارسی يا مذهب شيعه را بنياد هويت ملی ملت ايران به‌شمار آورد درکی است بر پايه نفی گوناگونی زبانی و بيگانه شمردن و طرد ايرانيانی که به جای فارسی، زبان مادری‌‌شان – به مثل- عربی است.
اين گرايش با آهنگ‌ها و شيوه‌های گوناگون، نمود می‌يابد.
رساله يا کتابی هست به نام «زبان آذربايجان و وحدت ملی ايران»، نوشته‌ی ناصح ناطق، فرزند جواد ناطق از سخنوران آذربايجانی مشروطيت ايران در تبريز.
ناصح ناطق اين رساله را در اسفندماه ۱۳۵۸ خورشيدی نوشته و انتشارات ادبی- تاريخی بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدی، آن را چاپ و منتشر کرده است. کتاب، همان گونه که از عنوان آن برمی‌آيد درباره زبان آذربايجان است، اما به کردها و عرب‌ها نيز اشاراتی دارد.
ببينيم کتاب درباره عرب‌های ايرانی چه می‌گويد. ناصح ناطق در صفحه‌ی ۸۵ می‌نويسد: «اقليت خوزستانی که بيکی از فروع زبان عربی سخن می‌گويند، بايد در نظر بگيرند که در کشور ايران مهمانانی هستند که ايرانيان بر اثر همت بلند و طبع سازشکار خود آنان را در مالکيت خانه‌ی که به آنجا وارد شده‌اند شريک می‌دانند.»
از سوی ديگر و گويی در پاسخ ناصح ناطق است که يوسف عزيزی بنی‌طرف می‌گويد: «طی هشتاد سال گذشته، بر اثر مهاجرتهای عمدی و غير عمدی نابوميان به استان خوزستان آسيبهای فراوانی به مردم عرب اين استان وارد آمده است اين امر باعث شده است تا حدود نيم الی يک مليون نفر عرب طی اين مدت زبان مادری خود را از دست بدهند» و نيز «کسی با مهاجرت طبيعی مخالف نيست... اما کوچ انبوه هموطنان غير عرب به خوزستان به زيان عرب‌های بومی اين استان شده است.»[گفتار يوسف عزيزی بنی طرف: «هويت و تبار عرب‌های خوزستان» در دانشگاه صنعتی اصفهان- بهمن ۱۳۸۱- چرا عرب‌های خوزستان يک خلق يا يک قوميت‌اند.]
بنی طرف، درست با همان منطق و از همان منظر ناصح ناطق به مفهو «قوم» و «زبان» می‌پردازد. تفاوت تنها در جهت‌گيری و در جابجايی مصداق‌هاست.
اگر ناصح ناطق عرب‌های ايرانی خوزستان را «مهمان» می‌داند، بنی‌طرف غير عرب‌های ايرانی خوزستان را «مهاجر غير طبيعی» و يعنی مهمان می‌داند؛ اگر ناصح ناطق زبان عربی ايرانيان خوزستان را برنمی‌تابد، بنی‌طرف گسترش زبان فارسی در ميان عرب‌های ايرانی را «آسيب» می‌نامد، اگر ناصح ناطق به جای يادآوری ارزش‌ها و حق شهروندی هر فرد عرب ايرانی، عرب‌های خوزستان را اقليت می‌داند، بنی‌طرف هم درست از همان منظر غير عرب‌ها را «اقليت» و عرب‌ها را «اکثريت» می‌نامند. آمار ساختگی جای ارزش‌های مدنی می‌نشيند. گويی بنی‌طرف درنمی‌يابد که تاريخ‌سازی و تاريخ‌پردازی او درباره مردم خوزستان تاريخنگاری وارونه‌ای است در برابر تاريخنگاری پان ايرانيستی.
اين‌گونه تاريخنگاری، تکيه بر «نژاد» يا «قوم» يا «زبان» به‌عنوان پايه هويت ملی، در چارچوب مفهوم ملت قومی- فرهنگی می‌گنجند نه در چارچوب مفهوم ملت سياسی که بنياد آن بر پيمان ارادی، ميراث مشترک و رضايت برای زندگی مشترک آينده است.
گرايشی که با معرفی «زبان» همچون بنياد هويت ملی- به مثل- ايرانيان ترک‌زبان را «ملت ترک» و جدا از ملت ايران معرفی می‌کند پيشاپيش خواست و اراده و رضايت مردم ترک‌زبان را در بيان آزادانه هويت ملی آنان ناديده گرفته است.
اگر ملت همه‌پرسی همه‌روزه است، گوناگونی زبانی، فرهنگی، مذهبی، بنياد تعريف و تشکيل ملت‌های جداگانه نيست.
اگر ملت همه‌پرسی همه‌روزه است، آنگاه هيچ حزب يا گروه يا دسته يا فرد نمی‌تواند با تاکيد بر عنصر «زبان» يا «نژاد» مدعی نمايندگی اين يا آن ملت مفروض باشد.
و باز و اگر ملت همه‌پرسی همه‌روزه است، نخست و از همين منظر، گزاره‌ی «ايران کشور کثيرالمله» اساساً بی‌معناست.
در تاريخ معاصر ايران، پيش از مشروطيت، در طلوع جنبش مشروطه‌خواهی، پس از آن و نيز در گفت‌وگو از انجمن‌های ايالتی و ولايتی، سخنی از «کثيرالمله» بودن ايران در ميان نيست.
اصطلاح «ملل ايران» برای نخستين‌بار به پيروی از برنامه حزب بلشويک و سياست‌های کمينترن، در کنگره دوم حزب کمونيست ايران- ۱۹۲۷- در برنامه‌ی حزب گنجانده شد و از «ملل مختلفه عرب، ترک، ترکمن و غيره» نام برده شد. پيش از برنامه کنگره دوم حزب کمونيست، با فرمولبندی‌های متفاوتی در ادبيات حزبی و مصوبات کمونيست‌های ايرانی روبرو هستيم.
در «مرامنامه حالیۀ فرقۀ کاممونست «بولشه ويک» ايران، (شعبه ايران) بين‌الملل کمونيست سیّم ۱۹۲۱» در بخش راجع به سياست، ماده ۴ گفته شده بود: «ايران بايد جمهوری (خلق) مستقل و لاينفک» باشد.
در اين مرامنامه هيچ صحبتی از «ملل ايران» يا «حق تعيين سرنوشت» به‌ميان نيامده است.
هم‌چنين در «برنامه حداقل حزب کمونيست ايران(شعبه ايرانی کومينترن) به‌قلم حيدرخان عمواوغلی- ژانويه مارس ۱۹۲۱» در بخش «امور سياسی» آمده بود که پس از سرنگون کردن حکومت شاه و مالکين، حزب می‌بايست «ايران را جمهوری توده‌ای مستقل و واحد غير قابل تقسيم» اعلام کند.
می‌دانيم اين اصطلاحات «جمهوری مستقل و لاينفک» و «جمهوری مستقل» و «واحد غير قابل تقسيم» اساساً مفاهيم برگرفته از انقلاب فرانسه و قانون اساسی جمهوری فرانسه هستند که تاکيد دارند بر تامين يگانگی کشور و تمرکز قدرت مرکزی در برابر جداسری فئودالی و خان‌خانی.
از سويی در برنامه حزب کمونيست ايران(بلشويک)، مصوبه کنگره‌ی انزلی(از ۳ تا ۵ خرداد ۱۲۹۹ خورشيدی برابر ۲۳ تا ۲۵ ژوئن ۱۹۲۰) آمده بود که «حزب برای اتحاد فدراتيو همه مليت‌های ساکن ايران» جهد می‌کند. اما تنها در کنگره دوم در سال ۱۹۲۷ است که از «حق هر ملت بر استقلال کامل خود حتی مجزا شدن» صحبت می‌شود و تصريح می‌شود که «فرقه کمونيست ايران بايد مطالبات و شعار عمومی تمام فرقه‌های کمونيستی دنيا را راجع بمسئله مليت يعنی شعار حق هر ملت بر استقلال کامل خود حتی مجزا شدن از حکومت مرکزی را جزو پروگرام خود قرار داده و موافق آن اقدام نمايد» يعنی پيروی از شعارها و مطالبات کمينترن.[نگاه شود به: اسناد تاريخی جنبش کارگری سوسيال دموکراسی و کمونيستی ايران جلدهای ۳ و ۶ و نيز کتاب بيانیۀ فرقه کمونيست ايران]
گفتنی است از تاسيس حزب کمونيست تا پايان فعاليت آن، در نشست‌ها و ارگان‌های حزبی- حتی در جايی چون تبريز که شمار بيشتری از فعالان و رهبران حزبی در آنجا حاضر می‌شدند- نشانی از گفت‌وگو درباره‌ی «ملل ايران» در نوشته‌ها و خاطرات اين دوران ديده نمی‌شود.
پس از جنگ جهانی دوم و تاسيس حزب توده، در برنامه‌ی آن نيز از «ملل ايران» يا «کثير المله» بودن ايران، سخنی در ميان نيست.
تنها بعد از سال ۱۳۳۹ و وحدت حزب توده با بقايای «فرقه دموکرات آذربايجان» به رهبری غلام يحيی دانشيان است که در برنامه‌ی حزب توده اصطلاح «کثيرالمله» بودن کشور ايران بکار می‌رود.
در اين وحدت حزبی، از يکسو «فرقه دموکرات آذربايجان» به‌عنوان سازمان ايالتی حزب توده در آذربايجان معرفی می‌شود و از سويی ديگر مفاهيمی چون «کثير المله» بودن ايران و «حق تعيين سرنوشت ملل» وارد برنامه‌ی حزب توده می‌شود.
اما در فرهنگ سياسی گروه‌ای چپ راديکال پيش از انقلاب اساساً اصطلاح «خلق» و يا «خلق‌های ايران» به‌کار برده می‌شد. مفهومی بيشتر با بار طبقاتی و سياسی در برابر هيئت حاکمه و «بورژوازی وابسته» و «امپرياليسم».
پس از انقلاب است که اصطلاح «ايران کشور کثير المله» و شعار «حق تعيين سرنوشت ملل»، «حق تعيين سرنوشت تا جدايی» در برنامه‌ها و سياست‌های تبليغاتی گروه‌ها و صورت‌بندی‌های گوناگون چپ وارد می‌شود.
نخست بايد يادآورشد که بر پايه‌‌ی فرمولبندی و تصريح لنين، «حق ملل در تعيين سرنوشت» فقط به معنای حق تاسيس دولت مستقل است و نه خودمختاری يا خودگردانی. از اين‌رو فرمولبندی پاره‌ای گروه‌های چپ در ترکيب «حق ملل در تعيين سرنوشت خود»و «چارچوب ايران واحد» اساساً در سرشت خود متناقض است. و به‌عنوان نمونه، سازمان فداييان خلق ايران- اکثريت و سازمان اتحاد فداييان خلق ايران، با اين تناقض روبرو هستند.
اما بعد و باز بنا بر درک لنينی «حق ملل در تعيين سرنوشت» و «تاسيس دولت مستقل»، حقی است در چارچوب حقوق دموکراتيک يعنی حقی است بورژوايی و يعنی حقی ذاتاً مستقل نيست. برخورداری از اين «حق»، امری است ثانوی و ذيل و تابع مصلحت انقلاب پرولتری و منافع پرولتاريای سراسری. از اين‌رو و در عمل آن «ملل» و «جمهوری‌های فدرال» آزادانه و مستقلاً به «اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی» نپيوستند.
چپ ايران- حتی آن دسته از گروه‌ها و سازمان‌هايی که سالهاست در تئوری و پراتيک خود را مارکسيست- لنينيست نمی‌دانند يا نمی‌نمايانند- از اين فرمولبندی‌های متناقض و نتايج سياسی- عملی مترتب بر اين فرمولبندی، فاصله نگرفته‌اند.
مهمتر اين‌که درباره مفهوم ملت، تعريف و شاخص‌های آن، شاهد بحث و گفت‌وگوی نظری- سياسی نيستيم. به‌نظر می‌رسد در پس فرمول «حق ملل در تعيين سرنوشت» و «کثيرالمله» بودن ايران، همان درک و فرمولبندی استالينی هشتاد سال پيش، از مفهوم ملت و سياست‌های همراه قرار دارد. و به‌نظر می‌رسد گروه‌های چپ ايران نيازی نمی‌بينند به اين پرسش‌ها پاسخ دهند که اساساً «ملت چيست؟» و سپس چرا ايران کشوری است «کثير المله؟»
ادامه دارد
سی‌ام بهمن ماه ۱۳۸۶/ نوزدهم فوريه ۲۰۰۸


يادآوری:
آنچه خوانديد- بنيادها و چشم‌اندازها- پاره‌ی نخست از بخش دوم گفتار بلندی است در اتاق پالتاک انجمن سخن در ۵ بهمن ۱۳۸۶ خورشيدی.
بخش اول آن گفتار – جمهوری مهاباد- پيش از اين در سايت‌ها منتشر شده است. دنباله‌ی بخش دوم و نيز بخش سوم- پرسش و پاسخ- به‌صورت جداگانه ارائه خواهد شد. هرسه بخش گفتار، برای ارائه در سايت‌ها به‌صورت نوشتاری، بازنويسی و ويرايش شده‌اند. دربازنويسی، پاره‌ای گفته‌ها گسترش يافته‌اند بدون کمترين دگرگونی در مضمون. در اين گفتارها از کتاب‌ها و نوشته‌های زير بهره برده‌ام:
• جمهوری ۱۹۴۶ کردستان نوشته ويليام ايگلتون
• جمهوری مهاباد نوشته آرچی روزولت
• کردها و کردستان، کينان درک
• کردها و يک بررسی تاريخی و سياسی، سرلشکر حسن ارفع
• قاضی محمد در آينه‌ی اسناد، بهزاد خوشحالی
• مختصر تاريخ کرد، کينان درک
• تاريخچه جنبش‌های ملی کرد، سعيد شرفکندی
• بخثی کوتاه در سوسياليسم، عبدالرحمن قاسملو
• ئاله کوک (برگ سبز) غنی بلوريان
• گذشته چراغ راه آينده است، جامی ۲ جلد
• مدرنيته سياسی، موريس باربيه
• ملت چيست ؟ ارنست رنان
• ارنست رنان و مفهوم ملت، بيژن رضايی
• زبان آذربايجان و وحدت ملی، ناصح ناطق
• يعقوب ليث، باستانی پاريزی
• جمهوری خواهی در ايران (پيشينه‌ی تاريخی)، ناصر رحيم خانی
• آرمان ملی و جمهوری خواهی، ناصر رحيم خانی




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024