iran-emrooz.net | Thu, 14.02.2008, 22:30
حزب توده و انقلاب ايران
گفتوگوی «شهروند امروز» با بابک امیرخسروی
شهروند امروز: ابتدا مىخواهم بدانم كه حزب توده و گروههاى چپ از چه زمانى واقعيت انقلاب را درك كردند؟ چون به نظر مىرسد آنها خيلى دير متوجه امواج انقلاب شدند و از همينروى براى اينكه پيشرو بودن خود را نشان بدهند شعار «مبارزه مسلحانه خلق» را مطرح كردند كه از قضا موعد اين شعار گذشته بود.
بابك اميرخسروى: من البته بيشتر درباره حزب توده ايران صحبت مىكنم تا سازمانهاى چپ ديگر كه هر كدام سرنوشت خاص خود را داشتند. بهطور كلى بحث درباره جنبشهاى اجتماعى بعداز حوادث تبريز در بهمن ۵۶ كه در چهلم قربانيان تظاهرات قم صورت مىگرفت به صورت جدى مطرح شد. از اين زمان بود كه احساس شد جنبشهاى اجتماعى مىتوانند به حركت سياسى منجر شوند. اما اينكه مىپرسيد از چه زمانى، وقوع انقلاب محتمل شناخته شد، به باور من به شهريور ۵۶ بر مىگردد؛ زمانى كه تظاهرات مردم به فاجعه ۱۷ شهريور انجاميد. در آن زمان هست كه كميته مركزى حزب توده ايران اعلاميهاى داد كه با اين كلمات آغازمى شد:«در ايران وضع انقلابى حكمفرماست.» سپس اطلاعيه به توصيف وضع انقلابى بر مبناى شاخصهائى كه لنين مطرح كرده بود مىپرداخت؛ اينكه نه حكومتگران قادر به ادامه حكومت هستند و نه حكومتشوندگان خواهان ادامه حكومتاند و بحران سياسى عمومى نيز تمام جامعه را فراگرفته است. البته به گمان من اگر لنين زنده بود، عقبنشينى حاميان خارجى رژيم را نيز به يكى از اين عوامل وضعيت انقلاب اضافه مىكرد. در همان اعلاميه، كميته مركزى بحث تشكيل يك جبهه واحد ضدديكتاتورى و تشكيل يك دولت ائتلافى ملى را مطرح مىكند و پيشنهاد تشكيل دولت جمهورى را مىدهد. از اين مقطع است كه به نظر من رهبرى حزب متوجه مىشود كه يك موقعيت انقلابى در ايران در جريان است و تحولات مىتواند به تغيير و سقوط رژيم بينجامد.
«درست است كه رهبرى حزب در۲۳ ديماه ۱۳۵۷ شعار: پيش به سوى تدارك همه جانبه مبارزه مسلحانه خلق را كه به هرحال ديرهنگام به نظر مى رسد مطرح ساخت. ولى درواقع اين بحث دردرون رهبرى ازچند ماه پيش مورد بحث وجدل بود واز نكات مورد اختلاف بود. طرح و بحث اين شعار درهيات اجرائى تا حد زيادى، متاثر از فشارى بود كه گروههاى وابسته به حزب از داخل كشور، به ويژه سازمان نويد، ازطريق كيانورى به رهبرى وارد مى كردند. آن ها نيزبى گمان متاثرازفضاى پرجوش وهيجان كشوربه ويژه سازمانهاى چپ ديگر نظير چريكهاى فدائى خلق بودند.
در۱۷ دى ماه ۵۷ تغييرات دررهبرى حزب، به توصىۀ «رفقاى شوروى» صورت گرفت ونورالدين كيانورى به جاى ايرج اسكندرى دبيراول شد.ازآن جاكه كيانورى مدافع اين شعاردررهبرى بودواكثريت نيزهماهنگ بودند، بلافاصله درهمان ۲۳ دى ماه ۵۷، اين شعاردراطلاعيه اى بازتاب يافت. البته نه حزب توده ونه سايرجريانات چپ، نيرووامكانى براى چنين اقدامى نداشتند. تشويق وراندن مردمى كه درخيابان ها بودند به چنين ماجرائى، مى توانست فاجعه آفرين باشد. بباور من اگر شكيبائى ودورانديشى آيت الله خمينى نبود كه مرتب اخطار مى كرد هنوز حكم جهاد نداده ام، معلوم نبود ادامه هيجانات خيابانى به كجا بينجامد؟ به خاطر داريد كه در۱۹ و۲۰ بهمن، درگيرىها حتى دردرون پادگانها آغازشده بود. و يكى از انبار اسلحهها را خود نظاميان گشودند و مسلسل و كلاشنيكوف ميان مردم پخش كردند. وضعيت واقعا پيچيده وناروشن بود»*
شهروند امروز: بهنظر مىرسد كه اولين بار در مهرماه ۱۳۵۷ بود كه حزب توده در اطلاعيه هيات اجرايى كميته مركزى، متوجه واقعيت مذهبى انقلاب ايران شد. آيا واقعا حزب توده تا پيش از اين متوجه اين واقعيت نشده بود؟ و بعد هم حزب توده چگونه با اين واقعيت برخورد كرد؟
بابك اميرخسروى: حزب توده ايران اگرچه از حدود سال ۱۳۳۰ در سندى،خود را به عنوان يك حزب ماركسيستى ـ لنينيستى مطرح كرد اما هيچگاه يك حزب ضدمذهبى نبود. اسنادى كه موجود است نشان مىدهد كه حزب توده اگر نسبت به مذهب نظر مثبت نداشت، نظر منفى هم نداشت و به عقايد مذهبى مردم احترام مىگذاشت.
حزب توده نظر منفى نسبت به مذهب نداشت ولى گمان هم نمىكرد كه زمانى يك جريان خالص مذهبى، در مركزيت حركت سياسى قرار بگيرد و بنابراين نسبت به حركات مذهبى تا مدتهابى تفاوت بود. از جوانى، منظورم سالهاى ۱۳۲۴ و۲۵ است، يادم هست كه حتى در كلوپ حزب توده درخيابان فردوسى، ظهر كه مىشد،جلسات حوزهها كه درسالن بزرگ برقراربود، موقتا تعطيل مىكردند و بسيارى از افراد عادى و كارگران نماز مىخواندند و مشكلى هم نبود. هيچ اعتراضى هم نمىشد. در محرم و روزهاى عاشورا سرمقاله ارگان حزب به مباحث مذهبى اختصاص مىيافت و مثلا گفته مىشد كه در محرم به جاى گريه و زارى و قمهزنى، قيام كنيد و همچون امام حسين عليه يزيدهاى زمانه، كه منظوررژيم شاه بود، مبارزه كنيد. در ماجراى ۱۵ خرداد هم حزب توده از آن حركت به عنوان حركتى ضداستبدادى وجنبش اعتراضى مردمىحمايت كرد. بنابراين حزب توده موضعى ضدمذهبى نداشت. اما همانطور كه گفتم تصورى از محوريت يافتن حركت مذهبى در انقلاب ايران نداشتند. دراطلاعيهاى هم كه شما به درستى به آن اشاره كرديد،با اين حال،هنوز هم اين وجه سياست حزب بازتاب يافته است. بايد توجه داشت كه اين اطلاعيه زمانى منتشر مىشود كه آيتالله خمينى تازه وارد پاريس شدند و كم كم مورد توجه محافل عمومى قرارگرفته بودند. از سوى رسانهها نيز به هم چنين.در همان زمان برخى رسانههاى غربى، حركت انقلابى مردم را اقدامى در برابر اصلاحات شاه مىناميدند و ارتجاعى مىخواندند و به مضمون تازه حركت آيتالله خمينى پى نبرده بودند. اگر ملاحظه بفرمائيد،در اين اطلاعيه تنها از رنگ مذهبى جنبش صحبت مىشود و نه از مضمون آن؛ وبعد به توضيح اين پديده مىپردازد كه چرا اين اتفاق افتاده وجنبش خلقى رنگ مذهبى به خودگرفته است. علت را يكى پيوستن رهبرى مذهبى ضدرژيم به جنبش اعتراضى مردم ودومىراچنين توضيح مىدهد كه در۲۵ سال استبداد شاهى درهاى ديگر را بسته بودو شكلگيرى حركتهاى اعتراضى تنها در صورت و شكل مذهبى امكان داشت. واگربه تركيب نيروهاى سياسى كه در اين اطلاعيه آمده است عنايت كنيد، مثل هميشه از كارگران و دهقانان و دانشجويان وحتى دانش آموزان به عنوان نيروهاى انقلابى ياد مىشود وپس ازآنهاست كه از طلاب وروحانيون نام برده شده است. بنابراين حتى در آن لحظه هم رهبرى حزب توده ايران متوجه واقعيتهاى سياسى در ايران نبود و نمىفهميد كه يك حركت مذهبى در ايران شكل گرفته و اين حركت مىتواند به حاكميت يك نظام و حكومت اسلامى در ايران بينجامد. ازآبان ماه لحن مطبوعات و رسانهها درفرانسه تغيير مىكندو كم كم ازآيت الله خمينى درمقام رهبرى انقلاب صحبت مىكنند كه آيتالله خمينى زير درخت سيب در «نوفل لوشاتو»(اقامتگاه ايشان درحومه پاريس) نشسته واركان رژيم شاه را به لرزه درآورده است.به اين ترتيب نگاه رهبرى حزب نيز تغيير مىكند. وديگربه او، به عنوان رهبر انقلابى كه درحال تكوين است، مىنگرد. يادم هست كه هيات اجرائيه كميته مركزى حزب توده، مرحوم محمدرضاقدوه را كه در جوانى طلبه بود به همراه على جواهرى كه در جوانى معلم آيتالله اشراقى در قم بود، به پاريس فرستادند و من هم همراه آنها بودم. حزب مىخواست كه با استفاده از اين مناسبات به رهبرى انقلاب نزديك شود و پيامى را براى همكارى برساند. آقاى جواهرى در نوفل لوشاتو آقاى اشراقى را ملاقات كرد و آقاى اشراقى در ابتدا به گرمىاز ايشان استقبال كرد. البته نمىدانست كه جواهرى ماموريتى از طرف حزب توده ايران دارد. در ملاقات دوم وقتى آقاى جواهرى هدفش از ديدار باايشان رادرميان گذاشت با سردى با جواهرى برخورد مىكند و ديگر او را نمىپذيرد. وبامخالفت و رويگردانى آقاى اشراقى مواجه مىشود. آقاى قدوه نامهاى را از طرف حزب به همراه داشت كه من اين نامه را به نوه امام دادم تا به دست ايشان برساند و بعد هم پيغام داد كه ما نامه را داديم ولى جوابى هم به ما ندادند كه ندادند!. اما سياست حزب ديگر تغيير پيدا كرده بود. به نحوى كه پس از انقلاب رهبرى حزب خط امام را درچند اصل تئوريزه كردوبه حمايت كامل آن پرداخت.
شهروند امروز: آيا به نظر شما در نهايت حزب توده واقعيت مذهبى انقلاب را پذيرفته بود و مشكل از طرف مقابل بود؟
بابك اميرخسروى: به ظاهر اينطور بود. آقاى كيانورى بعد از انقلاب دبير اول حزب شد و واقعا مىخواست كه به رهبرى انقلاب نزديك شود. حال آنكه رهبرى انقلاب نسبت به كمونيستها خوشبين نبود و آنها را وابسته به شوروى مىدانست و با وابستگى به هر كشور خارجى مخالف بود. آقاى كيانورى براين تصور بود كه چون جمهورى اسلامى با آمريكا درگير است، جمهورى اسلامى بناچار،در نهايت به سمت شوروى خواهد رفت و در چنان شرايطى موقعيت حزب توده در ايران بهتر خواهد شد. يادم هست كه به خود من در ديدارهاى خصوصى مىگفت اگر اين سياست پيش برود شايد حزب بتواند حتى وارد يك دولت ائتلافى شود.
شهروند امروز: قبل از آنكه به نكاتى كه شما مطرح كرديد و صداقت يا عدم صداقت حزب توده در اين همراهى بپردازيم، سوالى ديگر را مىپرسم. پيش از انقلاب آقاى طبرى از سوى حزب مامور شد كه خصلتهاى عمومى انقلاب ايران را بررسى كند و در جزوهاى هم كه ايشان منتشر كرد مدعى شد كه انقلاب ايران بخشى از روند انقلاب جهانى در كشورهاى سرمايهدارى و غيرسرمايهدارى است. آيا به نظر شما اين تصورات حزب توده درست بود؟
بابك اميرخسروى: اول از همه بايد بگويم مطالبى كه احسان طبرى مىنوشت، برآمده از جلسات بحث در ميان رهبرى حزب بود و چون طبرى اهل قلم بود، انشاى مطلب را برعهده او مىگذاشتند. بنابراين آنچه كه ايشان نوشته در تصور رهبرى حزب هم بوده است. اينكه آنها انقلاب ايران رابخشى از روند انقلاب جهانى تعريف مىكردند اساسابرآمده از نظريهاى بود كه درجنبش جهانى كمونيسم مطرح بود. شوروى در آن فضاى دوقطبى، حركتهاى استقلالطلبانه و ضداستعمارى در تمام كشورهاى جهان سومى را به حساب خودش مىگذاشت و در تقابل با امپرياليسم تعريف مىكرد. آنها به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود در ميان جنبشهاى جهان سومى بودند. حزب توده هم گمان مىكرد كه در ايران وضعيتى شبيه به سوريه حافظ اسد يا موقعيت ناصر و قذاقى و حتى صدام حسين به وجود خواهد آمد. زيراهمه اينها در چارچوب يك انقلاب جهانى براى رهايى از استعمار تعريف مىشد.گمان براين بود كه همگى در كنار شوروى خواهند بود. حال آنكه به نظر من آنچه در ايران مىگذشت كاملا خصلت ايرانى با رنگ ونشان شيعه داشت و ربطى به انقلاب جهانى كمونيستى نداشت.
شهروند امروز: آيا هيچكس در حزب توده در آن سالها اين انتقادها را از رهبرى حزب مطرح نمىكرد و منتقد اين توهمات نبود؟
بابك اميرخسروى: متاسفانه ديد عمومى همان ديدى بود كه گفتيم. جهان دوقطبى را همه پذيرفته بودند و حركت عمومى جنبشها را به سوى تقابل با امپرياليسم و در جهت تقويت قدرت شوروى تعريف مىكردند. اين مساله به صورت يك ايدئولوژى پذيرفته شده بود و همه گمان مىكردند كه مسير حركت جهان به سوى سوسياليسم است. اختلاف در رهبرى عمدتا درجاى ديگر بود. ازجمله برسر تعريف متحدين ما اين اختلاف آشكارتر شد. برخى افراد در حزب نيروهاى ملى نظيرجبهه ملى را متحداصلى مىشمردند و معتقد بودند كه به آن متحدهاى قبلى نيروهايى مثل مجاهدين و فدائيان هم اضافه مىشوند. در اين طيف ايرج اسكندرى قرار داشت كه تا ۱۷ ديماه۱۳۵۷دبيراول حزب بود. در طرف مقابل كيانورى قرار مىگرفت كه ازهمين مقطع زمانى به جاى اسكندرى منصوب شد. كيانورى برعكس، معتقد بود نيروهاى اسلامى اطراف آيت اله خمينى متحدان جديد ما بايد باشند.
شهروند امروز: آيا شما در آن زمان در طيف اسكندرى قرار مىگرفتيد؟
بابك اميرخسروى: من از نقطهنظر سمت وسوى فكرى وبه ويژه اهميت وجايگاه آزادىهاى سياسى درجنبش، با اسكندرى همعقيده بودم. اما در تعريف تحولات انقلابى وموضوع پايان دادن به رژيم شاه، طرف كيانورى بودم. من هم متاسفانه دراين توهم بودم كه باكنار گذاشتن شاه و سرنگونى رژيم او، آزادى ودموكراسى درايران برقرارخواهد شد.اين شعار:«ديو چو بيرون رودفرشته درآيد»، باور من هم بود. ايرج اسكندرى زمانى كه در تهران بود با مجله تهران مصور گفتوگويى كرد و اين تاكتيك را مطرح كرد كه ما در مبارزه براى آزادىها بايد از دولت بازرگان حمايت كنيم و در مبارزه ضدامپرياليستى از رهبر انقلاب و روحانيون هوادار او.من اين رويكردرا بيشتر به مصلحت حزب مىدانستم. امروز كه دوباره به گذشته مىانديشم، وتجربه اين ۲۹ سال را ازنظر مىگذرانم، بيشتر متوجه مىشوم كه تز اسكندرى عميقا درستتر از تز كيانورى بوده است.
شهروند امروز: شما بعدها در دو جزوهاى كه منتشر كرديد – يكى جزوه «ايران در چهار سال اول انقلاب» و ديگرى جزوه «سرنوشت تاريخى حزب توده ايران» - هم به همين مسائل اشاره كرديد.
بابك اميرخسروى: بله، من به تدريج متوجه شدم كه ما به مساله آزادىها كم بها داديم و درجهت گيرى ضدآمريكائى به راه افراط رفتيم. متاسفانه اين مساله هم ناشى از اصرار كيانورى بود. ما مىبايست با فاصله از حكومت عمل مىكرديم و استقلال سياسى خودمان از حكومت رابا همه توان خود وتا به آخرحفظ مىكرديم. شما مىدانيد كه آقاى كيانورى بحث خط امام را مطرح و شروع به«تئوريزه» كردن آن درچند اصل كرد كه بازتاب ذهنيات او بودونسبتى با واقعيت باورهاى آيتالله خمينى نداشت..
ما مىبايست مساله آزادىها را جدى مىگرفتيم و از دولت بازرگان حمايت مىكرديم. درحالى كه با دولت بازرگان مبارزه مىكرديم و دست به افشاگرى عليه دولت بازرگان مىزديم. اگر ما استقلال خودمان را حفظ مىكرديم چهبسا حتى تحمل مىشديم.
شهروند امروز: به نظر شما چه عواملى اين اشتباهات محاسباتى را به حزب توده تحميل كرد؟
بابك اميرخسروى: مهمترين عامل به نظر من اين بود كه درك درستى از آزادى و دموكراسى نداشتيم. لنين با نظر منفى به دموكراسى نگاه مىكرد و دموكراسى را يك كالاى بورژوايى مىدانست و آن را سالوس و ريا مىخواند. تصور اين بود كه ديكتاتورى پرولتاريا، آزادى را به همراه خواهد آورد و لنين مىگفت كه اين آزادى يك ميليون بار والاتر از آزادى و دموكراسى بورژوايى است. بعد هم ديديم كه اين دموكراسى سوسياليستى به بدترين توتاليتاريسم جهانى انجاميد. اساس فكرى ما از همين جا مشكل داشت. حال آنكه ما بايد متحدان خودمان را براساس باورشان به آزادى ودموكراسى انتخاب مىكرديم. ما هر جريان ضدامپرياليستى را تقدير مىكرديم و به همين دليل از حافظ اسد و قذاقى و صدام حسين وقداره بندهاحمايت مىكرديم و آنها را مترقى مىخواندند. حال آنكه آنها دشمن آزادى بودند.
شهروند امروز: به هر حال عضويت شما در حزب توده در سال ۶۴ معلق شد و به همراه آقاى فرجاد و آذرنور از حزب اخراج شديد. «نامهاى به رفقا» را نوشتيد كه حاوى نكاتى انتقادى از حزب توده بود. اما نقطه عطف تحول نسبت به ديدگاههاى غالب در حزب به چه زمانى بر مىگشت؟
بابك اميرخسروى: بله، ما «نامه به رفقا» را در سال ۶۳ نوشتيم و به همين دليل هم از كميته مركزى معلق شديم. من بعد از پلونوم هجدهم حزب توده كه اواخر سال ۶۲ بود، متوجه شدم كه ادامه اين وضعيت فايدهاى ندارد و در پلونوم سياست حزب را مورد انتقاد قرار دادم و همين نكاتى را كه اكنون درباره آزادى گفتم، در آنجا شرح دادم. بعد از پلونوم متوجه شدم كه از پنج نفرى كه به عضويت هيات اجرائى كميته مركزى انتخاب شدهاند، چهارنفر از آنها مستقيما با كا.گ.ب در ارتباط هستند و اين براى من يك فاجعه بود. اگر در گذشته تعارفاتى در خصوص وابستگى به شوروى بود، حالا ديگر با عناصر وابسته به كا.گ.ب روبرو شده بودم.
مدتى ماتم گرفتم و سپس آن «نامه به رفقا» را نوشتم و اسكندرى، آذرنور وفرجادهم تائيدكردند. چون خطر تعليق بود ابتدا بدون امضا آن را ميان كادرها پخش كرديم. ولى بعد متوجه شدند و به بهانه آن نامهها عضويت ما را تعليق كردند. اما از سال ۱۹۵۶ميلادى كه شوروى به مجارستان حمله كرد، من آن وقت دبير اتحاديه بينالملل دانشجويان بودم كه مقر آن در پراگ قرار داشت. در آنجا بود كه به اين اعتقاد رسيدم كه اقدام شوروى در حمله به مجارستان عملى نادرست بود و از همان زمان شك و ترديد من به نقش جهانى شوروى آغاز شد و گام به گام به اين باور رسيدم كه وابستگى ما به شوروى خطرناك است چه بسا احساس مىكردم كه همان اتفاقى كه در مجارستان و پراگ و بعدها در افغانستان افتاد و بزرگان وابسته به شوروى در آن كشورها از ارتش سرخ تقاضاى ورود به آن كشور را كردند، وقوع آن در ايران راهم محتمل مىديدم. نگرانى من اين وابستگى بود كه من آن را «امالعيوب» ناميده بودم و معتقد بودم كه بايد آن را قطع كنيم. معتقد بودم كه ما بايد به يك جريان چپ مستقل تبديل شويم. در اين بستر بود كه من ازرويدادخجسته بهارپراگ حمايت كردم كه در حزب به شوخى من را «بابك دوبچكى» مى گفتند! اما متاسفانه با سر كار آمدن افرادى مثل كيانورى وابستگى ما به شوروى شديدتر شد و نهايتا هم دود آن به چشم همه ما رفت.
با اينكه ترس من از شوروى عميق بود اما خيلى دير باور كردم كه اتحاد شوروى ظاهر سوسياليستى دارد و در باطن همان مسير تزاريسم را ادامه مىدهد. اين تراژدى قاطبۀ ايرانىهاى كمونيست است كه گمان نمىكردند كه هيچگاه كشورى كه انقلاب پرولتاريايى در آن رخ داده و نداى آزادى و عدالت مىدهد، به ايران و منافع آن چشم دوخته باشد. يادم مىآيد كه وقتى مساله آذربايجان اتفاق افتاد، براى من اين سوال مطرح بود كه چطور اين ماجرا پيش آمد؟و لذا براى مدتى در جلسات حزب شركت نمىكردم. آقاى كيانورى كه مسوول تشكيلات كل حزب بود بنده را به پرسش كشيد كه چرا كار نمىكنى و من هم پاسخ دادم كه مساله آذربايجان برايم سوالبرانگيز است. كيانورى من را نصيحت كرد و گفت كه چرا گمان مىكنى شوروى به آذربايجان نظر دارد. شوروى يكششم كره زمين است و تو خيال مىكنى به يك وجب آذربايجان چشم دوخته است؟ استدلالهاى كيانورى در آن زمان من را قانع مىكرد. تا اينكه خيلى دير و زمانى كه نقدى بر خاطرات كيانورى رامىنوشتم متوجه عمق فاجعه شدم. اين كتاب با عنوان «نگاه از درون به نقش حزب توده ايران» توسط انتشارات اطلاعات، ودرابتدا به صورت سلسله مقالهها منتشر شد. در كتابخانه كنگره ملى آمريكا به دنبال اسناد كودتاى ۲۸ مرداد مىگشتم كه به تازگى منتشر شده بود. در ميان اين اسناد بخشى بود كه به مذاكرات مولوتوف و ريبن تروف وزيران خارجه شوروى و آلمان هيتلرى مربوط بود. در آن زمان هنوز شوروى و آلمان روابط دوستانه داشتند. آنها در آن مذاكرات دنيا را به مناطق نفوذ تقسيم مىكنند و سرتاسر ايران روى نقشه و با امضاى استالين به عنوان منطقه نفوذ شوروى مشخص شده بود. باور كنيد وقتى اين سند را خواندم، برخاستم و در كريدور درتنهائى قدم مىزدم و بر خود اى واى مىگفتم. جالب اين بود كه اين مذاكرات در سال ۱۹۳۹ صورت گرفته بود و هنوز حزب توده هم در ايران تاسيس نشده بود. و زمانى بعد بود كه اين حزب تشكيل شد.ازآن پس ماهمواره طى دهههااز اتحاد شوروى دفاع كرديم و ايدئولوژى آن را «رهايىبخش» دانستيم. به هر حال دوستى آلمان و شوروى هم ديرى نپاييد و هيتلر تصميم حمله به شوروى گرفت و اين قرارداد هم از ميان رفت وگرنه معلوم نبود كه ما اكنون چه سرنوشتى داشتيم.ىأس كامل من از شوروى و پى بردن به واقعيات آن نظام، آرامآرام شكل گرفت چراكه پذيرفتن اين باور، بسيار دشوار بود.
---------------
(*توضيح: به علت پيش آمدن سوال درسوال، پاسخ به بخشى از پرسش اوّل، ازنظرافتاد. به خاطراهميت موضوع، قسمتى كه درداخل «» آمده است، به آن اضافه شده است. بابك اميرخسروى)
(اين مصاحبه به صورت گفتگوى تلفنى با آقاى رضا خجسته رحيمى، دبيرهيات تحريريه نشريه «شهروند امروز» به سردبيرى آقاى محمد قوچانى، انجام شده است)