iran-emrooz.net | Fri, 29.06.2007, 16:23
نوشتن به مثابه خلق اثر هنری
بهاره آروین
http://baharvin.blogfa.com/
نوشتن به مثابه خلق اثر هنری
این حرفهایی که میخواهم بگویم را به حساب فیگورهای معلمبازی نگذارید لطفا، بگذارید به حساب سررفتن و جان به لب شدن. این نوشته را بگذارید به حساب تخلیهی عقدههایی که چندوقتی است توی خودم تلنبار کردهام بابت خواندن و بعضا ارزیابیِ مقالههای بیسروته و بیربط، بگذارید به حساب اینکه دلم بدجوری برای چهارخط حرف حساب لک زده است.
اینهایی که میگویم، تنها پیشنهادهای من است برای نوشتن یک مقالهای که صفت پرطمطراق علمی را روی خودش بار میکند و درعینحال به نظر من، «شخصا»، ارزش تورق دارد. بهخاطر خدا یادتان نرود، تنها «پیشنهاد»های «شخصی» من است، هیچ اعتبار خاصی هم ندارد مگر اعتبار تجربیات محدودِ من به علاوهی استدلالهای ضمنیای که در حاشیهی بحث پیش کشیده است. همین و بس.
۱. استفاده فرضی از یک عدد قلمراد
افراد زیادی را میشناسم که هنوز اولین دست گرمیهایشان برای نوشتن را تجربه میکنند و همواره بدبختیِ مشترکِ عظمایشان این است که «از کجا شروع کنیم». به نظر من این سوال یک جواب ساده دارد. فرض کنید یک عدد قلمراد جلوی رویتان است و شما مجبورید مطلبی را که قصد نوشتناش را دارید، برایش توضیح دهید. فکر کردن البته سختترین کار است اما میارزد به اینکه دست آخر بفهمید حرفهایتان را چگونه و از کجا شروع کنید که این آیکیو هویجتان هی نگوید «ها»، یک جوری که آن وسط گیج نزند.
دقیقا همان حرفهایی را بنویسید که میخواستید به چنین آدمی بگویید، اگر هم خیلی اولینبارتان است با همان لحن گفتاری بنویسید. بعد در ویرایش نهایی میشود لحنتان را درست کنید اما عوضش از شر «چگونه بنویسم» راحت شدهاید چون خیلی ساده همانطوری مینویسید که حرف میزنید.
یکبار دیگر میگویم، قلمراد را فراموش نکنید، ساده و روان بنویسید و بیخودی خودتان را گرفتار مشکلنویسیهای ابلهانه و سَبُک نکنید. من جای شما بودم این حرف پوپر را آویزه گوشم میکردم که :«هیچچیز آسانتر از سخت نوشتن نیست».
۲. مقدمه و دیگر هیچ
وقتی شما قصد نوشتن یک مقاله علمی میکنید، خیلی مستعد این وهم میشوید که تصور کنید در یک جلسه خواستگاری حضور بهم رساندهاید و برای رفتن به سر اصل مطلب نیاز به مقدمهچینی دارید. اما همه اینها خوابوخیال است، نه خوانندهی یک مطلبِ علمی دختر یا پسر نشانکردهی شماست و نه نوشتهی زیر دستتان زبانی است که در این جور مواقع لکنت میگیرد.
شما در یک مقاله علمی یک حرف نسبتا مشخصی دارید که میخواهید به گوش شنوایی برسانید، نیاز به هیچ زمینهچینی و حاشیهروی هم نیست. باور کنید.
بالاغیرتاً بیخیال جملههایی مثل این شوید که « از دیرباز، بشر...» یا «آدمی در گذر ادوار...». به خدا هیچکس مجبورتان نکرده است از ۱/۱/۱ شروع کنید و لزوما در باب کل بشریت، از ازل تا ابد حکم صادر کنید. ول کنید. صاف و ساده از همان جمله اول بروید سر اصل مطلب، من امتحان کردهام، نمیمیرد آدم بخدا.
از من اگر بشنوید میگویم مقدمهی یک مطلب، مهمترین قسمتِ یک مقاله است. مقدمه جایی است که شما دو تا کار خیلی خیلی مهم مرتکب میشوید: اول اینکه طرح مساله میکنید به این معناکه حالیِ مخاطبتان میکنید که چرا باید از خوابوخوراکش بزند و به جای دیدن فوتبال بفرماید یا حتی بتمرگد مقاله شما را بخواند، یادتان باشد تعریف مساله هم اینگونه شروع نمیشود که «اهمیت این مساله واضح و مبرهن است»، اتفاقا مسالهای مسالهی واقعی است که تضادی با انتظارات ما در پیشبینی واقعیت داشته باشد و شما هم در طرح مساله دقیقا همین را نشان میدهید که چگونه بر مبنای تئوریهای قبلی واقعیت میباید چیز دیگری جز آن چیزی میبود که در حال حاضر هست و شما در این مقاله نه اتفاقا و برحسب تصادف بلکه دقیقا و عامداً میخواهید جواب همین مساله را بدهید که چرا واقعیت آنجوری که انتظار داشتیم رخ نداده است.
پس خاطر شریفتان میماند؟ مسالهای که واضح و مبرهن باشد اصلا ارزش مقاله نوشتن ندارد. برای بدیهیات که شواهد علمی نمیآورند.
اما دومین کار مهم در مقدمه مروری بر بخشهایی است که مقاله از آنها تشکیل شده است. مثلا مقاله شما شش بخش دارد و شما در مقدمه توضیحی کوتاه میدهید در باب عنوان و محتوای هر بخش و مهمتر از همه درباره اینکه اصلا چرا چنین بخشی در مطلب شما وجود دارد و یا به عبارتی ارتباطش با بخش قبلی و بعدی چیست.
پس عزیزان من، ملتفتید چه میگویم؟ مقدمه پرگوییهایی در باب ازل و ابد بشریت نیست که نه به درد دنیا بخورد و نه به درد آخرت، به نظرم همین دوکار کوچکی است که گفتم، نه بیشتر و نه کمتر.
۳. Topic sentence
شاید باورتان نشود اما به نظر من از همان اولین جملهی یک مقاله میشود فهمید که نویسنده چند مرده حلاج است.
اگر آن علفهای خرس را خرج این کلاسهای پولخورهی زبان کرده باشید، حتما میدانید که این اجنبیها هروقت هوس نوشتن میکنند، حرف آخرشان، مهمترین و به اصطلاحِ خودمان لب کلام را در همان جمله اول لو میدهند.
یک نویسنده انگلیسیزبان که اصولی مینویسد، غیرممکن است از این قاعده تخطی کند. اولین جمله هر پاراگراف حاوی اصل مطلبی است که نویسنده در آن پاراگراف شرحهشرحهاش میکند. پس این فوت کوزهگری را یادتان نرود، از آن ظرافتهایی است که هرکسی ندارد، اولین جملهی مقاله مهمترین و محوریترین ادعایی است که شما در کل مقاله قرار است دلورودهاش را سفره کنید. اولین جمله پاراگرافهای شما هم سرنوشت مشابهی دارند منتهی در ابعاد خودشان.
۴. آن خشت بود که پر توان زد
شما را به سر جد مبارک قسم به نوشتههایتان آب نبندید. بخدا نوشته آببندی شده حتی از سریالهای رسانه ملی هم بدتر و مهوعتر و غیرقابلتحملتر است. یک صفحه بگویید یا یک پاراگراف یا اصلا یک خط اما حرفی بزنید که ارزش شنیدن داشته باشد. درست است که جان آدم بالا میآید اما میارزد به حسابی که دیگران روی نوشتههایتان باز میکنند وقتی میبینند بیخودی سرکارشان نگذاشتهاید و ناشیانه بیسوادیهایتان را پشت اظهار فضلهای بیربط پنهان نکردهاید. گفتن ندارد اما مقاله علمی خوب مقاله وجبی و کیلویی نیست. شما دو کلمه بگویید اما دو کلمه حرف حساب، مطمئن باشید که تاثیرش از خروار خروار باد هوا بیشتر است.
اینکار هم آنقدرها که اولش به نظر میآید سخت و طاقتفرسا نیست، یک فرمول ساده دارد، هرجملهای که مینویسید بلافاصله پشت بندش این سوال را از خودتان بپرسید که بود و نبود این جمله چه تاثیری دارد، آیا حذف این جمله مطلب را ناقص میکند یا آب هم از آب تکان نمیخورد، خداییش هم سعی کنید با خودتان روراست باشید، با خودتان که دیگر رودربایستی ندارید.
رعایت تمام و کمال همین قاعده مختصر و مفید نویسی است که نوشته شما را به یک اثر هنری تبدیل میکند. اثری که نه میشود چیزی از آن کم کرد و نه چیزی بدان اضافه کرد. حذف حتی یک کلمه، به کمال و کلیت نوشته ضربه میزند و اضافه کردن حتی یک «را»، زائدهای غیرقابل چشمپوشی به شما میرود.
البته من هم میپذیرم که آدمیزاد آنقدر وقت ندارد که تمام نوشتههایش را به شاهکارهای هنری تبدیل کند، بله، قبول دارم که باید نان هم بخورد اما به خاطر خودتان هم که شده مواظب باشید یکوقت پای ثابت این سریالهای درپیتی نشوید که برای بینندهشان نه شعور قائلند و نه سلیقه. حواستان باشد که میشود نوشت مثل این سریالهای آبدوغخیاری تلویزیون و میشود نوشت مثل خلق یک اثر هنری.
۵. استخوانبندی اسطوقسدار
یک اسکلت مادرزاد نافرم و ناقص را هرچقدر هم بزکدوزک کنید، باز لنگیاش توی چشم میزند. ساختار منطقی یک مقاله، آن خشت اولی است که اگر کج باشد تا ثریا میرود دیوار کج.
هر مقالهای هم البته ساختارِ خاص خودش را دارد اما خیلی کلی و اجمالی حداقل ساختار منطقی یک مقالهی خوب سه قسمت دارد: مقدمه که چند و چونش به عرض انورتان رسید، بدنهی مقاله که شامل شواهدی است که شما برای تایید ادعای خودتان و رد ادعاهای رقیب میآورید و در نهایت نتیجهگیری که خلاصهای است مفید و مختصر از مجموعه مهمترین مطالب مقدمه و بدنهی اصلی مقاله.
البته ممکن است در آن بدنهی اصلی شما اول تئوریهای رقیب را توضیح دهید و نشان دهید که چگونه شواهد تجربیِ موجود خلاف پیشبینیهای هر کدام از آن تئوریها را نمایان میکنند و بعد در نهایت، در آن زمانی که به اندازه کافی هی خواننده را از اینور به آنور کشاندید و مدام هم به در بسته زدید، آن زمان که بعد از نشان دادن آنهمه سراب، از همیشه تشنهترش کردید، دست خودتان را رو کنید و کشفتان در باب تناقض تشریح شده را مثل آب تگریِ زمزم بریزید داخل حلقش. مطمئن باشید که تا آخر عمر یادش نمیرود این سقا و آب فراتش را. البته اینها دیگر پای خلاقیت و تجربه و مهارت خودتان است. مویتان را باید در آسیابش سفید کنید تا وقتی که در زمینهی این شگردها باد هم به گرد پایتان نرسد.
۶. زیرتیتر و جذابیت بصری
چه زن باشید و چه مرد، حتما به یک نحوی از انحاء میدانید که یکی از مهمترین جذابیتهای بصری بدن شکیل زنانه...مرا بگو که دارم برای چه کسانی شرحوبسط زائد میدهم، شما که در این زمینهها خودتان استادید. خلاصه اینکه، مطلب شما هم اگر قرار است از اینطور دلبریها کند، بیش از هرچیز نیاز دارد به تیترهای فرعی که هر قسمت را از قسمت دیگر متمایز میکند.
به قول معروف تیترهای فرعی خطوط اصلی نوشته را مشخص میکنند، مثل آرایش که خطوط چهره زنها را مشخص میکند و چهرهشان را از بیرنگورویی و بیحالی در میآورد. خلاصه اینکه مطلبهای یک سره و بدون تیترهای فرعی به همان اندازهای جذابند که عبای دراز ملاها. حالا دیگر میل خودتان است.
۷. مرگ بر حرف اضافه
شما شاید ندانید اما منی که هلم دادهاند وسط معرکه میدانم که این حرفهای اضافهی زبان فارسی مثل بلای نفت است. طلای سیاهی که اگر بیموقع و بیوجه بکار رود، همه را سیاهبخت میکند.
رحم کنید به خودتان و آن خوانندهی فلک زده، آن جملههای سهخطی را که به زور «و»، «که» و «تا» کش دادهاید بشکنید به جملههای کوتاه و روشنی که با یک بار خواندن فهمیده میشوند و نیازی به دورهی صدبارهشان نیست.
اوف، فکر کنم دیگر روی همه مادر پدربزرگها را سفید کردم با اینهمه نصیحت و توصیه. البته شاید شما پیش خودتان بگویید «کل اگر طبیب بودی...»، حق هم دارید البته، اما باور کنید من کسی را میشناسم که ...میشناسم دیگر، خیلی بیش از یک نفر را هم میشناسم که گرچه همگی خودشان اذعان دارند که همیشه حوصله اینهمه مته به خشخاش گذاشتن را ندارند اما اگر حسش را داشته باشند و ویرشان بگیرد یک مطلب درستوحسابی بنویسند که هی چپوراست تحویلشان بگیرند و مطلبشان را اینوروآنور حلواحلوا کنند، حتما سعی میکنند در حد بضاعتشان توصیههای ایمنی بالا را جدی بگیرند.
ما هم که بلانسبت شما و ایشان مثل کلاغ میمانیم، آمدیم راه رفتن کبک را یاد بگیریم، راه رفتن خودمان هم یادمان رفت. این است که این گزارشها و مقالات درسیمان شده است کوه قاف، بسکه هوا برمان داشته بود و میخواستیم خیر سرمان اثر هنری خلق کنیم، حالا از پس همان سرهمبندیهای آببندیشده هم برنمیآییم. شما البته حواستان به این فقرهی اخیر راه رفتن کبک هم باشد.