iran-emrooz.net | Tue, 26.06.2007, 13:35
سایه گستردن وضعیت جنگی
هممیهن
سه شنبه، 5 تیر 1386
حمید دباشی /ترجمه: امیرحسین تیموری : حمید دباشی استاد جامعهشناسی و نقد ادبی و نیز رئیس قدیمیترین دپارتمان ایرانشناسی در دانشگاه كلمبیاست.
دانشگاهی كه به واسطه حضور چهرههایی چون ادوارد سعید و دیگران، در انتقاد از اسرائیل و صهیونیسم در میان سایر محافل آكادمیك آمریكا، شهره عام و خاص است.
همین حضور دباشی در دانشگاه كلمبیا و مهمتر از آن دغدغههای فكری این روشنفكر ایرانی، او را به عنوان یكی از برجستهترین نقادان آمریكا مطرح ساخته است. این نقادی و هجمههای وی در بسیاری از آثارش، ازجمله مقاله حاضر بسیار جلوهنمایی میكند.
در این مقاله وی به بررسی مفهوم state of war (حالت و وضعیت جنگی) و نقشی كه به تعبیر او محور تروریستی آمریكا- اسرائیل در بسط این مفهوم علیه و بر فراز ایران و جهان ایفا میكنند، میپردازد. وی در مقاله دیگری كه به تاریخ اول ژوئن 2006 در هفتهنامه «الاهرام» چاپ شد نیز پروژههای جدید آمریكا در گسترش امپراتوریاش را به باد انتقاد گرفت.
وی در آن مقاله روشنفكران وطنیای چون آذر نفیسی را كه با تحریر «قرائت لولیتا در تهران» جاده صافكن امپریالیسم آمریكا شدهاند مزدور و در خدمت بسط امپراتوری آمریكا نامید. آخرین كتاب حمید دباشی كه در مارس 2007 منتشر شده، نامش این است؛ Iran:Apeople Interupted (ایران؛ ملتی در انقطاع). از وی آثار دیگری نیز در سالهای گذشته به چاپ رسیده است.
یك بار دیگر طبلهای جنگ در واشنگتن دیسی به صدا درآمدهاند. یك بار دیگر پیامها و نشانگان تهاجمی با محوریت آمریكا و اسرائیل به كشوری دیگر و این بار ایران، بلندتر از گذشته به گوش میرسد. حجم تبلیغات تحریكآمیز علیه ایران به اوج خود نزدیك میشود.
تهدیدات مستقیم، اشارات غیرمستقیم و محتاطانه و بلوفهای تحریكآمیز- و هیچكس دقیقا نمیداند كه چه در ذهن و ضمیر دولت بوش میگذرد- همه حاكی از یك نكتهاند؛ تولید و تداوم شرایطی عمومی در زمینه عدم اطمینان دلهرهآمیز، یك فضای ترس و تهدید مغشوش و یك حالت و وضعیت مداوم جنگی. كاربست عملگرایی ضدجنگ در سراسر جهان تاكنون به مثابه بسیجی پراكنده و موسمی علیه این یا آن جنگی كه محور آمریكا- اسرائیل آغاز كردهاند، عمل كرده و در بهترین حالت باعث تحول طراحیهای نظامی نومحافظهكاران آمریكا شده، صهیونیستها را در اسرائیل جان تازه بخشیده و صرفا واكنشی بوده به اعمال پیشروانه این دو كشور در اشاعه تروریسم جهانی.
همچنان كه ما منتظر وقوع یا عدم وقوع جنگ علیه ایران هستیم زمان آن فرا رسیده كه به گذشته بنگریم و این محور سراسری تروریسم جهانی یعنی دولتین اسرائیل و آمریكا را ارزیابی كرده و در مورد روشهای مدنی مخالفت و مقاومت در برابر این محور تروریستی بازاندیشی كنیم.
هنگامی كه ایالات متحده در اكتبر 2001 شعلههای خشم خود را بر فراز افغانستان گستراند حتی ناظران آمریكایی فكور و مترقیای چون ریچارد فالك (Richard Falk)- كه از سوی هیات تحریریه نشریه Nation حمایت میشد- نیز بر این نظر بودند كه این یك «جنگ عادلانه» است. این استدلال صرفا یك خلط تاریخی نبود بلكه نشانهای واحد از یك ناپختگی سیاسی بود.
ما هماكنون در مرحلهای فراتر از سوءتعبیرهای معصومانه اما خشمناك از واقعهای هستیم كه برایمان رخ داده است. پس از ویرانی عراق و به جای انتظار مدام در مورد اینكه جنگ دیگری رخ دهد و شگفتی در باب اینكه آیا محور تروریستی آمریكا- اسرائیل به ایران، سوریه و كره شمالی حمله خواهد كرد یا خیر، آیا به طور كامل سومالی را تصاحب میكند یا نه و آیا در راستای كودتایی دیگر در ونزوئلا تلاش خواهد كرد یا خیر، لازم است تا به تاملی فراسوی این احتمالات و رسیدن به كانون وضعیت جنگیای كه این بازی دفعالوقتی ایجاب میكند، بپردازیم.
بر مبنای قرائن و شواهد موجود، كنگره ایالات متحده كه در تسخیر دموكراتهاست نیز در مورد تكوین چنین وضعیتی و ایجاد شبح و سایه جنگ تفاوت مهمی [با جمهوریخواهان و نومحافظهكاران كاخ سفید] ندارد.
با نگاهی به الگوهای در حال ظهور در مورد چنین وضعیتی، طرح این نكته معقول است كه ایالات متحده شاید- و چنین گفتههای حدسیای علائم چنین وضعیت فوقالعاده جنگی محسوب میشوند- دارد برای انجام اقداماتی در ایران مشابه آنچه اسرائیل در جولای 2006 در لبنان انجام داد برنامهریزی میكند.
از این رو نباید با اسرائیل و آمریكا، این دو رشته استعماری و امپریالیستی جنگافروزی در جهان به مثابه دو قضیه سیاسی مجزا و دو موجودیت دولتی منفك برخورد كرد بلكه باید به واقع آنها را یك محور تروریسم دولتی واحد كه به دنبال تسلط جهانگستر و قطعیاند درنظر گرفت.
برای اینكه این حركت در راستای تفوق و سلطه جهانی به لحاظ سیاسی موثر و به لحاظ روانشناختی مستدام باشد وضعیت جنگی و شبح جنگ از نفس رخداد واقعی جنگ بسیار مهمتر است و تهدید به خشونت و اعمال قهری از خود نفس خشونت بسیار بیثبات كنندهتر است.
زیرا وضعیت جنگی و تهدید به خشونت، كل فرهنگ سیاسی كه ما در آن هرگونه كنش خاص معطوف به جنگ یا وقوع خشونت را دریافت و تفسیر میكنیم را تغییر میدهد تا حدی كه مفاهیمی چون، عظمت و قبح هزینه انسانی، خسرانهای زیرساختی و فجایع زیستمحیطی به تدریج و با ظهور یك جو مسموم در حالت و وضعیت جنگی فراگیر یا احتمال وقوع جنگ تضعیف شده و از مضمون تهی میشوند.
بیش از پنج سال است كه اسرائیل و آمریكا به همراه متحدان اروپاییشان در گوشهگوشه دنیا در چارچوب [استراتژی] «بهت و شوك» دونالد رامسفلد به طور منظم دست به اعمال تحریكآمیزی میزنند و بنابر قاعده كوچك جلوهدادن و سرپوش گذاشتن، این كشورها پیامدهای غیرقابل فهم و به شدت گسترده اعمال تكاندهنده و خشونتآمیز در عراق تحت اشغال آمریكا یا وحشیگریهای وقیحانه اسرائیل در فلسطین و لبنان را در سیاهه اعمالشان ثبت نمیكنند.
به عبارت بهتر حال و وضعیت جنگی، وجدان انسانی را فلج میكند و ما را- از آنجایی كه فاقد هرگونه زبان بامعنایی هستیم- از واكنش نشان دادن به افعال ضداخلاقی كه هر روزه در فلسطین و عراق شاهد آن هستیم بهگونهای كه عین حقیقت را منعكس كند، عاجز میسازد.
بنابراین همچنانكه سرویسهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل و آمریكا، حلقههای فكری و مهمتر از همه رسانههای گروهی این دو كشور- كه همگی در ایجاد یك ذهنیت و حالت نظامی و جنگی شریكاند- در مورد چگونگی برخورد با تروریسم در حال بحث و استدلالاند، جهان نیازمند آن است تا این نظم را دگرگون ساخته و با تعجب و به جهت مقابله به این دو دولت تروریستی، خیره شده و بشریت را از اعمال مكمل، دوجانبه و به لحاظ استراتژیك متفق این دو كشور در اشاعه تروریسم در جهان رهایی بخشد.
این دو ماشین جنگی تحریككننده كه نقاب دولت- ملت به چهره زدهاند امروز خشنترین منابع جنون نظامی در سیاره ما و حتی فراتر از آن هستند. خاصه جنگ عراق كه با سفاكیهای اسرائیل در فلسطین برابری میكند دیری است كه دیگر به عنوان جرمی شگرف علیه بشریت محسوب نمیشود.
با آغاز و تداوم اشغال استعماری یك دولت- ملت دارای حاكمیت یعنی عراق توسط نیروهای تحت رهبری آمریكا، جهان نیازمند ابداع واژگان جدیدی برای نامیدن این عمل استعماری است.
كارل اشمیت، لئواشتراوس و فلسفه دشمنتراشی
برای اینكه این ماشین نظامی بهتر كار كند، تهدید به خشونت یا گستراندن سایه و وضعیت جنگی برای تولید ترس و تداوم هژمونی محور آمریكا- اسرائیل نسبت به رخداد واقعی خشونت یا جنگ كه به گونهای موثر لحظه برونریزی این تهدید و وضعیت جنگی و خنثیكننده آن محسوب میشود، ابزاری موثرترند.
جنگافروزان در واشنگتن دیسی این نكته را به فطانت دریافتهاند كه مولفه مهم برای تداوم و پایداری این وضعیت جنگی، این است كه یك شبح ذاتی از دشمن را همواره زنده نگه دارند، همچنانكه تئوریسین نازی قدرت سیاسی، كارل اشمیت (karl Schmitt) و همقطار فیلسوف او لئواشتراوس (Leo straus) هر دو به طور كامل این واقعیت [دشمنتراشی] را درك كرده بودند.
اشمیت با توسل به مفاهیم دستگاه الهیات و اشتراوس با چنگ زدن به استدلالهای فلسفی بر این باورند كه فقدان چنین دشمنی و نیز تاثیر خنثی دموكراسیهای لیبرال در حكم مرگ دولت به مثابه پاسبان فضائل اخلاقی خواهد بود. یك جنگ قریبالوقوع كه منوط به ترسیم یك شبح و دیو اسلامی غولپیكر كه نزدیك است از تاریكی بیرون جهد و زمین را ببلعد به لحاظ سیاسی نافذتر از رخداد یك جنگ واقعی است.
در این حوزه روان- آسیبشناختی قدرت نومحافظهكاران آمریكایی هم از آبشخور فكری حامی نازیهای آلمان آقای كارل اشمیت بهره بردهاند و هم در مكتب معلم نومحافظهكار آمریكایی جناب لئواشتراوس سیراب شدهاند و در گام بعدی نظریه این دو را با كاربستی گسترده تكمیل كردند.
حدسها و ابطالها؛ یك وقایعنگاری مكارانه
سال جدید مسیحی با سخنرانیهایی نامیمون شروع شد. بوش در سخنرانی 11 ژانویه استراتژی جدید آمریكا در عراق كه طبق آن نیروهای بیشتری باید به آن كشور گسیل داشته شوند را اعلام كرد.
بسیاری از ناظران این افزایش نیرو را بیشتر نشانهای مبنی بر فراهم آوردن تمهیدات توسط آمریكا برای تهاجم نظامی به ایران میدانند تا تلاشی در راستای تقویت امنیت در عراق كه علیالظاهر كاری غیرممكن برای این دولت است.
خبرنگار امور جهانی بیبیسی آقای پال رینولدز ((Paul Rynolds) در مورد این خطابه وحدت چنین میگوید: «یكی از مشخصههای بارز نطق وحدت جورج بوش، نگرش خصمانه وی نسبت به ایران بود. وی رژیم ایران را متهم به مسلح كردن گروههایی چون حزبالله و هدایت افراطیون شیعی در عراق كرد.»
آنچه دوباره در این خطابه محسوس بود فقدان هرگونه اعلان خاص جنگ بود. اما كنایههای بوش به اندازه دیوار آپارتایدی [حائل] اسرائیل در فلسطین بلند و ضخیم بود. نمیتوان سایه تهدیدآمیز اعلان جنگ را در سخنان بوش نادیده انگاشت.
ولیرضا نصر: آیا كیسینجر دیگری در راه است؟
یكی از ارجاعات خاص پرزیدنت بوش در نطق سالیانه وحدت كه در ذیل میآید بسیار درخور توجه است؛ «اگر نیروهای آمریكایی قبل از اینكه بغداد دارای امنیت كامل شود عقبنشینی كنند، دولت عراق توسط افراطیون از هر ناحیهای مورد تهاجم واقع میشود و ما باید در انتظار یك نبرد قرون وسطایی میان افراطیون شیعی و بنیادگرایان سنی تحت حمایت القاعده و حامیان رژیم سابق عراق باشیم. موجی از خشونت سراسر عراق را فرا میگیرد و تمام منطقه به دامن كشمكش سقوط میكند.»
چگونه این ارجاع خاص در نطق بوش وارد شد؟ از چه زمانی بوش به تمایزهای میان شیعیان و اهل سنت آگاه شده است؟ به نظر میرسد این اشاره خاص بوش به خصومتهای میان شیعیان و سنیها متاثر از كتاب اخیر سیدولیرضا نصر باشد كه در دپارتمان امور امنیت ملی مدرسه تحصیلات تكمیلی نیروی دریایی به پرسنل نظامی آمریكا مسائل اسلامی- كه به صرف اسلامی بودن برای امنیت ملی آمریكا مضر و خطرناكاند- را تدریس میكند.
به گزارش وبسایت مدرسه تحصیلات تكمیلی نیروی دریایی؛ این مركز یك موسسه آكادمیك است كه كانون توجه و تمركزش برنامههای پژوهشی و مطالعاتی مرتبط به منافع نیروی دریایی و نیز سایر نیروهای وزارت دفاع آمریكاست. برنامههای این مدرسه به گونهای طراحی شدهاند كه با اقتضائات منحصربهفرد ارتش آمریكا سازگاری داشته باشند.
ولیرضا نصر در كتاب اخیرش كه با نام «احیای شیعیان: چگونه كشمكشهای درونی جهان اسلام، آینده را شكل خواهند داد؟» در سال 2006 چاپ شد به دانشجویانش در دپارتمان امور امنیت ملی مدرسه مذكور و سایر مشتاقان آشنایی با اسلام و تشیع گزارش میدهد كه آمریكاییها بهتر است كه مواظب باشند زیرا موجود خیالی نوینی به نام «هلال شیعی» به وجود آمده است.
این پدیده نوین هیات كینهتوزانهاش را از پاكستان و ایران تا عراق و سوریه و لبنان گسترش میدهد و در آستانه فروغلتاندن منطقه در یك ستیز قرون وسطایی با اهل تسنن است. بدینترتیب این هلال شیعی متحدین میانهرو آمریكا و منافع این كشور را تهدید میكند. دقیقا تهدید فرضی این هلال شیعی است كه در نطق وحدت پرزیدنت بوش حلول میكند.
مطمئنا ناظرانی همچون مایكل هرش(Michael Hirsh) نویسنده نیوزویك بر این نظرند كه توجه خاص بوش به مساله اختلاف شیعه و سنی در جهان اسلام به خاطر ظهور هنری كیسینجر (Henry Kissinger) دیگری در استراتژی پسافاجعه جدید رئیسجمهور آمریكا در باب عراق است.
مایكل هرش طی مقالهای به تاریخ اول فوریه 2007 در هفتهنامه نیوزویك اینگونه گزارش میدهد: طی یكسری تحركات فوقالعاده، وزیر خارجه خانم رایس و سایر مقامات، ایالات متحده در جستوجوی ایجاد جبههای متحد از رژیمهای سنی عرب منطقه و اسرائیل علیه ایران شیعی به عنوان بخشی از رویكرد ستیزهجویانه جدید در قبال تهران هستند.
اما در حالی كه به تعبیر مایكل هرش «آراء» هنری كیسینجر را میتوان در مسیر كلاسیك وی در مورد چانهزنی از موضع قدرت پی گرفت اما «آراء» ولیرضا نصر در یك موقعیت مجللتر و مهمتر منعكس شده است.
تاثیر ولیرضا نصر صرفا به تداوم این وضعیت جنگی نینجامیده بلكه تاثیرش به گونهای بوده كه این وضعیت جنگی را به صورت خودجوش به پیش رانده است. اگر نقش اسامه بنلادن این باشد كه به امپریالیسم جهانی آمریكا- كه به «جنگ علیه تروریسم» مشهور است- یك سرشت اسلامی عامپسند بدهد و آن را وجیه سازد، پس كاركرد كتاب ولیرضا نصر- كه به تعبیر مایكل هرش به استراتژیهای هنری كیسینجر پهلو میزند- باید این باشد كه به نبرد عظیم با «تروریسم اسلامی» یك نظم اسلامی ذاتی بدهد و از این طریق این نبرد را موجه جلوه دهد.
به عبارت دیگر اگر افغانستان امروزه در وضعیتی از ویرانی كامل قرار دارد و گروه طالبان در آستانه بازگشت مجدد به قدرتاند یا اگر پس از گذشت تقریبا چهار سال از حمله نیروهایی به رهبری آمریكا به عراق، این كشور دچار ویرانی تمامعیار با صدها هزار عراقی زمینگیر، مقتول، معذب، محبوس و آواره شده است، این ویرانیها هیچكدام ربطی به ایالات متحده ندارد. اینها همگی به واقع منتج از همان «نبرد قرون وسطاییای» است كه پرزیدنت بوش در خطابه وحدت از آن به عنوان نبرد میان افراطیون شیعی و بنیادگرایان سنی زیر چتر القاعده یاد كرده بود.
حضور و ظهور پر طمطراق استدلالهای ولیرضا نصر، شورای راهبردی هنری كیسینجر، استراتژی احیاشده بوش در مورد سیطره ستیزهجویانه در عراق و احتمال حمله به ایران همگی دست به دست هم دادهاند تا وضعیت و حالت جنگیای را كه هماكنون تقریبا به طور خودمحرك و خودجوش دارد به مسیر خود ادامه میدهد تداوم بخشند.
خودجوش از آن رو كه ایالات متحده نه به اختیار و علاقه خود كه به واقع كاملا برخلاف میل و خواست و حسن نیتاش به سمت این نبرد قرون وسطایی كشیده شده است.
هلال شیعی، دانش عمومی و عملیات روانی
كتاب ولیرضا نصر به عنوان یك مداخله عمده ایدئولوژیك در كمك و تحریك به «جنگ علیه تروریسم» دو كشور آمریكا و اسرائیل هنگامی به چاپ رسید كه وی توسط ارتش آمریكا به استخدام درآمده بود و گشاینده فصل نوینی در باب سیاست و قدرت منبعث از دانش است.
با توجه به صور مختلف جامعهشناسی معرفت و در ژرفترین رویههای نظریهپردازیهای میشل فوكو در باب رابطه دانش و قدرت، هیچكس تاكنون چنین روزی را تصور نكرده بود كه تشكیلات نظامی یك امپراتوری جهانگستر- به گونهای كه تریلوژی به شدت مورد توجه چالمرز جانسون (Chahmers Johnson) به طرز مجابكنندهای آن را نمایش داده- خود بخواهد آغازكننده تولید دانش بومی در باب دشمناش و نیز اشاعهدهنده آن در حوزه عمومی به طرزی گسترده باشد.
به این دلیل كتاب احیای تشیع ولیرضا نصر به عنوان بخشی از عملیات روانی به منظور آماده كردن اذهان عمومی برای یك وضعیت طولانیتر جنگی علیه «تروریسم اسلامی» تلقی میشود. تروریسم اسلامی، تروریسمی است كه علیالظاهر منبعث از «نبرد قرون وسطایی» میان شیعیان و سنیها و كاملا مستقل از مقاصد نیك و حسننیت آمریكاست.
در این تفسیر، پرزیدنت بوش به مسلمانان صلح و رفاه از طرف آمریكاییها نوید میدهد، با این وجود توحش قبیلهای مسلمانان ایشان را مانع از آن میشود تا سزاوار چنین هدیهای باشكوه باشند. فاجعهای كه تمام جهان و آمریكاییها خود نیز با آن مواجهند تنها به این سطح از حیلهگری عملیات روانی محدود نمیشود. نكتهای كه بسیار جدیتر است مسالهای است كه جهان با آن مواجه است.
از پنج سال پیش، هر یكی دو سال یك بار جورج بوش یك منبع تهدید و خطر جدید را در جهان مشاهده كرده و جنگ گسترده نوینی را علیه اعراب و مسلمانان- در حالی كه به ایشان میگوید كه وی به واقع برای نجاتشان از جنایت و شرارت خودشان آنها را تحت حمله قرار داده است- آغاز كرده است.
پوچی تجویزی اصطلاحات مشابهی چون ترس و جنگافروزی ابعاد غیرقابل دركی یافته است تا اندازهای كه به جز چندصدهزار نفر دیگر از مردم منطقه كه در صورت حمله محور ایالات متحده- اسرائیل به ایران در انتظار معدوم شدن هستند، دیگر اهمیت چندانی نخواهد داشت كه آیا این حمله به واقع انجام خواهد شد، یا خیر.
آنچه اهمیت دارد و آنچه به عنوان یك نیروی فرساینده در روح تمام یك ملت برجای میماند وضعیت و حالت جنگی است كه ایدئولوگهای آمریكایی- اسرائیلی مصمم به حفظ خود و جهانی در این وضعیت هستند كه به طور منظم آن را در معرض خطر قرار میدهند.
آنچه بیشتر از رخداد یك جنگ واقعی به كار جنگطلبان آمریكایی- اسرائیلی میآید به سر بردن در زیر سایه یك «وضعیت جنگی» است، زیرا بیم و هراس از جنگ بهترین شرایطی است كه جنگسالاران میخواهند جهان را در آن شرایط نگه دارند.
مارس، آوریل و می یا سایر ماهها میآیند و ممكن است آمریكا یا اسرائیل به ایران حمله كنند یا حمله نكنند. علاوه بر این حتی اگر جنگی رخ دهد هیچكس كشتهشدگان ایرانی را به حساب نخواهد آورد زیرا به شمار آوردن این مقتولان احتمالی در مقایسه با آنچه در حال حاضر در دنیا رخ میدهد هیچ تخطی اخلاقیای محسوب نمیشود. در این [جنگ احتمالی] شبكه سی.ان.
ان سربازان مجروح آمریكایی را نمایش خواهد داد اما حتی این نمایش در تكبر پوچی محو میشود كه كمترین توجهی به آمریكاییهای محروم و فقیری ندارد كه از سر استیصال، برای تجاوز، قتل، ویرانی و آزار و ایذاء خواهران و برادرانشان از نیمی از جهان به جنگ گسیل شدهاند.
اگر مورد عراق و مجروحان و مقتولان آن جنگ را درنظر بگیریم، در مقابل هر یك سرباز مجروح آمریكایی- كه تعدادشان هماینك بسیار بیشتر از اینهاست- بین 100 تا 200 مصدوم ایرانی برجای خواهد ماند هیچكس، هیچكسی را مسوول نمیداند. نومحافظهكاران در كار خود موفق خواهند بود، قراردادهای سودآور خود را منعقد خواهند كرد و در تلویزیون نیز ظاهر میشوند.
همچون فواد عجمی ایشان نیز به آمریكاییها خواهند گفت كه این ایرانیها همچون عراقیها لیاقت آزادی و دموكراسی پیشكش شده توسط آمریكا را ندارند. (فواد عجمی در كتاب اخیرش به نام؛ «هدیه بیگانگان: آمریكاییها، اعراب و عراقیها در عراق» به طرح این موضوع پرداخته است.)
بقیه جهان نیز بیش از پیش در وضعیت جنگیای كه محور آمریكا- اسرائیل به جهان تحمیل كردهاند درگیر خواهند شد. تهاجم به ایران جبهه دیگری را به قدرتنمایی جهانی این محور تروریستی در مورد قابلیتهای نظامیشان خواهد افزود. اما اگر این دو كشور كه هماكنون جنگطلبترین دولتهای عالماند به ایران حمله نیز نكنند باز هیچ تفاوتی نمیكند.
فقط كافی است بوش حرفی بزند، یا دیك چنی پیشنهادی بدهد یا اسرائیل در مورد قابلیتهای هستهایاش اعتراف دیگری بكند یا خبری در مورد حمله احتمالی اسرائیل به ایران ساخته و پرداخته شود. بستر واقعی نشر این خبرها و اینكه آیا محور اسرائیل- آمریكا به ایران حمله میكنند یا نه به طور كامل بیارتباط به وجود واقعیت این تهدیدات است. این واقعیت جهان را در سر جای خود میخكوب كرده و جنگافروزی و ترس و هراس را شرط بسیار مهم حیات ما قرار داده است.