iran-emrooz.net | Sat, 16.06.2007, 8:33
اولویت روشنفکری بر سیاستورزی
هممیهن / مهرداد مشایخی
|
باشگاه: مهرداد مشایخی ساكن آمریكاست و استاد دانشگاه. با شاگردانش از علوم سیاسی و جامعهشناسی میگوید و اینجا، در ایران علاقهمندان به مباحث مربوط به جنبشهای اجتماعی، مقالات و پژوهشهای او را دنبال میكنند. صمیمانه پاسخ تلفن را میدهد تا اجابت پاسخگویی به سوالاتمان را اطمینان دهد. و اكنون آنچه پیش رو دارید ماحصل گفتوگویی مكتوب با استاد ایرانی دانشگاه آمریكاست.
تاثیرگذاری روشنفكران ایرانی در حوزه سیاست را چگونه میبینید؟ آیا این تاثیرگذاری را قابلتوجه و قابلقبول میدانید؟
ابتدا باید روی تعریف مشخصی از «روشنفكران» توافق كنیم. ادوارد سعید، در یكی از كتابهایش به مرور نقش و جلوههای گوناگون روشنفكران در نوشتههای متفكران معاصر میپردازد: در یك قطب، تعریف نسبتا «گلوگشاد» گرامشی قرار دارد.
مطابق آن، امروزه هركس كه به شكلی در تولید و توزیع دانش و اطلاعات درگیر باشد جزو روشنفكران بهحساب میآید: مجری برنامههای رادیویی – تلویزیونی، مشاوران دولتی و شركتهای بازرگانی و كارزارهای انتخاباتی، روزنامهنگاران و نویسندگان و استادها و نظایر آن. در افراط دیگر، با تعریف محدود «بِندا» مواجهیم: عده قلیلی از افراد استثنایی با ظرفیت در مقیاس «فیلسوف – شاه» كه بیان وجدان بشریت هستند و به یك معنی، متعلق به «این جهان» نیستند. در تعریف گرامشی، گروهها و طبقات اجتماعی گوناگون «روشنفكران ارگانیك» خود را دارند.
در اینجا و با توجه به شرایط معینی كه در آن قرار داریم، من با تعریفی از روشنفكر احساس راحتی بیشتری دارم كه در هر حال، نقد اجتماعی در مركز فعالیتش قرار داشته باشد. به قول آلوین گولدنر (Gauldner)، روشنفكران برخوردار از فرهنگ «گفتمان انتقادی» هستند.
آنها انتقالدهنده این فرهنگ به اجتماع (یا بخشهای معینی از آن) هستند. به عبارت دیگر كاركرد روشنفكری، اجتماعی است. اجتماعی بودن آن از این امر برمیخیزد كه به قول ادوارد سعید، روشنفكران از «هنر نمایندگی كردن» یك فلسفه، یك دیدگاه، یك ارزش یا یك جنبش نو برخوردارند.
در این راستا و بهویژه در جوامعی كه هنوز بوی «كهنگی» میدهند، روشنفكران میباید پرچمدار طرح پرسشهای نو، سنتشكنانه و حتی «خجالتآور» باشند. آیا اگر روشنفكران به این كاركرد دست نزنند قشر دیگری را سراغ داریم كه به این نیاز پاسخ دهد؟ با این تعریف،در 100 سال اخیر در دورههای معینی، روشنفكران ایرانی (با احتساب محدودیتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) موفق عمل كردهاند، یعنی توانستهاند پیامهای انتقادی و بدیعی را در راستای ایجاد مناسباتی نو به جامعه ارائه كنند.
دوره جنبش مشروطیت و سالهای 1332-1320 از این حیث بر دیگر دورهها برتری دارند. دهه 1930-1920 هم از عقاید جدید (بهویژه سكولار) بیبهره نبود. نباید فراموش كرد كه برخی از این ارزشهای نو از طریق نشریات خارج از كشور تاثیرگذار بودهاند (از جمله نشریه كاوه چاپ برلن).
متاسفانه فضای فرهنگی ما در دهههای 30، 40، 50 و 60 خورشیدی بیشتر متاثر از گفتمانهای ضدروشنفكری بوده است تا روشنفكری. در این نگاه، چپگرایان سكولار و اسلامگرایان تندرو بسیار تشابهات داشتهاند. به هر حال این بحثی است كه در جایی دیگر باید بدان پرداخت.
در ایران پس از انقلاب، از اوایل دهه 1370 است كه زمینههای فعالیتهای روشنفكری مجددا رو به افزایش نهاد و اولین ثمره (زودهنگام) خود را در بسیج عمومی دومخرداد یافت. با گشایش نسبی فضای سیاسی، مفاهیم نو، به مدد روشنفكران و فعالان سیاسی، بهسرعت جای خود را در عرصه سیاسی باز كردند. تمامی مفاهیم به كار گرفته شده در حركت دوم خرداد، بیانگر تلاشهای روشنفكرانه دهه قبل (در جامعه درونمرزی و برونمرزی) بودهاند.
مفاهیمی نظیر جامعه مدنی، اصلاحات، پلورالیسم، جنبشهای اجتماعی، دموكراسی و نظایر آن در دهه 70 به طور تدریجی وارد ادبیات سیاسی – روشنفكری ایران شده بود. حركت دوم خرداد، از آنها در خدمت پروژه سیاسی خود بهره گرفت و در عین حال، دخل و تصرفاتی را در معانی برخی از آنها انجام داد. كاركرد روشنفكری، پس از شكست حركت دوم خرداد، البته با سرعت كمتری ادامه كار داده ولی متوقف نشده است.
پروژههای تازهای كه اكثرا خود را پسارفرمیتی میدانند، در سپهر روشنفكری سیاسی ایران حضور یافتهاند؛ ولی انسداد سیاسی – فرهنگی و عامل تبعیض، طبعا مانع از تاثیر بلاواسطه این مفاهیم در سطح سیاسی بودهاند. در چنین شرایطی، جنبشهای اجتماعی نوین حاملان ارزشها و مفاهیم روشنفكری خواهند بود.
چرا به نظر شما حضور حداكثری روشنفكران ایرانی در برههای همچون مرحله دوم انتخابات ریاستجمهوری و حمایت آنها از كاندیداتوری هاشمی، تا آن اندازه كمتاثیر بود؟ چرا صدای روشنفكران در این انتخابات شنیده نشد؟
توضیح چند نكته ضروری است:
1- من از «حضور حداكثری روشنفكران ایرانی» در حمایت از كاندیداتوری هاشمی مطمئن نیستم. آیا شما آماری از این مشاركت در دست دارید؟ فراموش نكنیم كه چند میلیون ایرانی اصولا در این انتخابات شركت نكردند و عقلسلیم حكم میكند كه اتفاقا حضور روشنفكران را در اردوگاه «تحریمیها» حداكثری بدانید نه جای دیگر.
2- اصولا چطور ممكن است كه همین روشنفكرانی كه در انتخابات مجلس ششم با آن شكل و شمایل در برابر هاشمی ایستادگی كردند، بتوانند شش سال بعد، آن هم در زمانی كه هاشمی رقیب كاندیداهای اصلاحطلبان است، به نفع او صحنهآرایی كنند. پس، پرسش شما صرفا ناظر بر دور دوم است كه تنها یك هفته را دربرمیگرفت.
طبیعی است كه طی چند روز، رقبا ی دیروز نمیتوانستند یكشبه به حامیان واقعی هاشمی بدل شوند وانگهی بتوانند آحاد جامعه را نیز با خود همراه كنند.
3- وزن اجتماعی و حوزه تاثیرگذاری روشنفكران (بهمثابه گروه مرجع جدید) در ایران را نباید بهطور اغراقآمیز مطرح كرد. نباید از خاطر برد كه بافت اجتماعی – فرهنگی ایران دارای یك دوگانگی (dualism) است. البته بخشهای متجدد، شهرنشین، تحصیلكرده و شاغل، عنایت بیشتری به مواضع روشنفكران انتقادی دارند.
از سوی دیگر، با جامعه دیگری مواجهیم كه هنوز خصوصیات «توده» بیشكل را به نمایش میگذارد. برای این بخش، گروههای مرجع دیگری (جز روشنفكران انتقادی) وجود دارند كه در عین تاثیرگذاری فكری – سیاسی، نقش «پاترون» را برای آنها ایفا میكنند و تامین بخشی از احتیاجات معیشتی – شغلی آنها را بر عهده دارند.
4- جامعه مدنی در انتخابات ریاستجمهوری گذشته، از لحاظ روانشناختی، با امید به آینده وارد صحنه نشد؛ بلكه با نومیدی تمام (از تجربه شكست اصلاحطلبی حكومتی) و با تزلزل بسیار درگیر انتخابات شد.
بخشهای وسیعی از جامعه مدنی نیز اصولا از شركت پرهیز كرد. بدینترتیب، بخشهایی از نیروهای اجتماعی مدرن (كه در حالت عادی به نظر روشنفكران توجه میكنند) در این فرآیند، به طور واكنشی شركت كردند و حتی به احمدینژاد رای دادند.
ولی این تجربه را نمیتوان به ضعف همیشگی و ساختاری روشنفكران انتقادی تعمیم داد. اگرچه محدودیتهای روشنفكران، از جنبه شغلی، سیاسی، فرهنگی، روانشناختی و ارزشی، مسائل واقعی هستند كه میباید مورد كنكاش صاحبنظران قرار گیرد.
چه مكانیسمی برای ارتباط روشنفكران ایرانی با عرصه عمومی وجود دارد و ضعف این ارتباط را چگونه میتوان آسیبشناسی كرد؟
از منظر جامعهشناختی، روشنفكران بیان یك مقوله اجتماعی (SOCIAL CATEGORY) هستند كه نه در سطح اقتصادی، بلكه در سطح دانش و ایدئولوژی تعریف میشوند. تحولات نوگرایانه در سدههای اخیر، بهویژه افزایش جایگاه دو نهاد آموزشوپرورش و همچنین رسانههای گروهی، دسترسی روشنفكران را به بدنه جامعه تسهیل كرده است. در عین حال، از اوایل دهه 1990 میلادی، جهانی شدن فرهنگ و رسانههای جمعی جهانی، ارتباط میان روشنفكران و عرصه عمومی را گسترش داده است.
با این حال در ایران، سازوكارهایی وجود دارند كه بر این ارتباطگیری تاثیرات منفی میگذارند. همه از نقش فراگیر و دخالتگرایانه حكومت در امور مربوط به جامعه آگاهیم. در منطقه خاورمیانه بهویژه در كشورهای نفتی، این پدیده به شدیدترین شكلی ابراز وجود كرده است. آیا میان این امر و ضعف فرآیند دموكراتیكسازی در خاورمیانه ارتباط مستقیمی موجود نیست؟
به هر حال از آنچه كه در مورد ایران میدانیم، معمولا میان گشایش فضای سیاسی – فرهنگی و فعال شدن روشنفكران انتقادی رابطه مستقیم وجود دارد: در سالهای متعاقب امضای مشروطیت، در اواخر سلطنت قاجار در سالهای دهه 1320، در سالهای 42-1339، در دو سال پیش از انقلاب و یك سال پس از آن و در دو سال اول زمامداری آقای خاتمی، فضای سیاسی كشور دچار تغییراتی شد كه بلافاصله به فعال شدن و ارتباطگیری روشنفكران سیاسی انجامید.
معكوس آن نیز البته صادق است. انسداد سیاسی (برای دورههای معین و نه چندان طولانی) میتواند بر این ارتباط تاثیری منفی بر جای گذارد.
در حال حاضر، دو متغیر جدید بر این رابطه عمومی و تاریخی افزوده شدهاند: یكی امكاناتی كه از ناحیه رسانههای جمعی جهانی (وابسته به جامعه ایرانی برونمرزی یا رسانههای بینالمللی) در اختیار روشنفكران و صاحبنظران ایرانی قرار گرفته است؛ دوم، رشد جنبشهای اجتماعی كه هم روشنفكران «ارگانیگ» خود را میسازند و هم میانجیهای ارتباطگیری تازهای را به نهادهای رسمی موجود اضافه میكنند.
تكنولوژی نوین ارتباطات نیز بهطور مرتب امكانات تازهای را در خدمت پیامرسانی قرار داده است. ولی یكی از ضعفهای ارتباطگیری كاملا درونی است و ما معمولا از روی آن عبور میكنیم. آیا پیامرسانان انتقادی برمبنای همكاری، همدلی وهمسویی توانستهاند پیام انتقادی تازهای را بسازند و به جامعه ارائه كنند؟
احتمالا پاسخ منفی است. ما امروز بسیار محتاج این امر هستیم. در كنار گفتمانهای رسمی و نیمهرسمی اصولگرایی، اصلاحطلبی حكومتی و گفتمانهای كهنه ماركسیستی انقلابی، نیاز به یك الگوی روشنفكری سیاسی – مدنی جدید كه در عین حال پساانقلابی – پسااصلاحطلبانه، دموكراتیك و عرفی باشد سخت احساس میشود.
روشنفكران تا چه اندازه میتوانند در هدایت مسیر اصلاحات در ایران تاثیرگذار باشند؟ و تا چه اندازه باید از امر كلی فاصله بگیرند و تا چه اندازهای میتوان از آنها توقع ورود به مسائل جزئی را داشت؟
در جوامع پیشرفته دموكراتیك، تقسیم كاری نهادینهشده میان روشنفكران و سیاستمداران وجود دارد. میدانیم كه در ایران و دیگر كشورهای كمتوسعه این تفكیك اجتماعی هنوز صورت نگرفته است.
از سیاستمداران در قدرت كه بگذریم، در احزاب و جنبشهای مخالف هنوز در میان روشنفكران (بهمثابه مقولهای كه ارزش میآفریند، پرسشگری میكند، سنتهای ناصواب را به نقد میكشد و در یك كلام وضع موجود را مورد پرسش مداوم قرار میدهد) و سیاستمداران حزبی (كه امر سیاستورزی را در سطح روزانه دنبال میكنند و به طور مستقیم چشم به حضور در ساختار قدرت دارند) مشخص نیست.
به گمان من، تا آنجا كه امكان دارد باید تشكلهای سیاسی مدرن ایران از این امر غفلت نكنند. روشنفكران انتقادی میباید در وهله اول، روشنفكر باقی بمانند و آنگاه مداخلهگر عرصه سیاست (قدرت) باشند؛ سیاستمداران حزبی اما در وهله نخست باید مفاهیم و نظریهها و ارزشها را تبدیل به سیاست و شعار كنند. داوری در این مورد متكی بر ارزیابی از كاركرد درازمدت روشنفكران است.
به عبارت دیگر، روشنفكران سیاسی باید به یمن همراهی عمومی با حركت سیاسی، در تندپیچهای مهم سیاسی، قابلیت فاصله گرفتن از حزب و جنبش و نقد آنها را به نمایش بگذارند. در این مورد، ما ایرانیها بسیار ضعیف عمل كردهایم. احزاب ما بلافاصله از روشنفكر یك ایدئولوگ میسازند.
نمونه احسان طبری در حزب توده بسیار عبرتبرانگیز است. در دوره اخیر، كدامیك از روشنفكران دینی عضو جبهه مشاركت حاضر به نقد علنی كارنامه حزب متبوعشان بودهاند؟ كارنامه دكتر سروش در این زمینه به مطلوب نزدیكتر است.
رابطه موجود میان سیاستمداران و روشنفكران را چگونه میبینید؟ چه مدلی برای تعامل بهینه میان آنها درنظر دارید؟
از منظر تاریخی اگر به این پرسش بنگریم، رابطه مناسبتری میان سیاستمداران و روشنفكران بهوجود آمده است. در گذشته، چه در حزب توده، چه در جبهههای ملی، چه در جنبش چریكی و چه در سازمانهای سیاسی برونمرزی، این تقسیم كار موجود نبود: همه فعال سیاسی بودند. روشنفكری معمولا یك دشنام سیاسی بود و طبعا بهرسمیت شناخته نمیشد.
در سالهای اخیر در ایران میبینیم كه در سطح اولیه، تمایزی میان این دو كاركرد ایجاد شده است. به عنوان مثال در هشتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، یكی از نامزدهای انتخاباتی رابطه خود و دكتر سروش (به عنوان مشاورش) را با رابطه تونی بلر و آنتونی گیدنز در انتخابات انگلیس مقایسه كرد. مساله اصلی همانطور كه پیشتر متذكر شدم، حفظ كاركرد روشنفكری انتقادی و عدم درغلتیدن به ایدئولوگ شدن حزبی است.
اگر سیاستمداران توجه و حساسیت خود را به مباحث عمومی و مفاهیم ارزشی روشنفكری ارتقا دهند در آن صورت، روشنفكران هم باید از مداخله در حوزههایی كه به طور مستقیم با امور روزمره سیاسی ارتباط دارد، در حد امكان، دوری كنند. طبعا، در غیاب آزادی احزاب در كشور، این مباحث بیشتر جنبه انتزاعی دارند ولی با آزادی احزاب، فعالان میتوانند در عمل و با مدد از تجربه، به توازنی در این زمینه دست یابند.
برخی از روشنفكران ایرانی با نگاهی پستمدرن به مساله سیاسی و مبتنی بر عقاید افرادی همچون ژیژك و لاكان و مبتنی بر رهیافتی زیباییشناختی، به دنبال تاثیرگذاری سیاسی هستند. آیا با چنین رهیافتی میتوان وارد عرصه سیاست روزمره شد؟
التفات بخشی از روشنفكران و اندیشهورزان ایرانی به پستمدرنیسم هم یكی از پدیدههای تعجببرانگیز سالهای اخیر است. البته بخشی از این علاقهمندان پستمدرنیسم، صرفا از جنبههای خاصی از این نظریات (بهویژه نسبیگرایی فرهنگی) بهره گرفتهاند تا به توجیه عملكرد سیستم در مواجهه با غرب یا با دگراندیشان بپردازند. اما بخش دیگری را كه با حكومت هم سروسری ندارند دستكم من درك نمیكنم.
این به معنی نفی كامل پستمدرنیسم نیست. چنانچه من هم از زوایایی از آن بهره میگیرم. در كلیت اما، مسائل حل نشده جامعه ما كه محصول عدم تحقق مدرنیته در ایران است، همچنان خواستههای مدرنی چون دموكراسی، ترقی، اصلاحات، عدالت و حكومت قانون در برابر ما وجود دارند. ما از مشروطیت به این سو تلاشهای متعددی در راه دستیابی به آنها از خود بروز دادهایم كه معمولا ناكام ماندهاند.
بدین ترتیب، اهداف ما همچنان با مفاهیم مدرن بالا گره خورده است. در عین حال، پست مدرنیسم ما را به «صداهای سركوبشده حاشیهای» و جنبشهای خرد حساس كرده است. ولی توجه روشنفكران به این صداهای حاشیهای و یافتن راهكارهای مناسب آنها نمیتواند از دیدگاههای عام و ارزشهای مدرن ما جدا باشد.
بهفرض اگر یك جنبش قومی، به دنبال یك سلسله خواستههای كاملا ویژه و خاص باشد كه بهفرض با ارزشهای عمومی دموكراسی، حقوق شهروندی و حقوقبشر برای كل كشور در تضاد قرار بگیرد، در آن صورت، روشنفكران مدرنیست و دموكرات میتوانند وارد یك دیالوگ انتقادی با باورمندان به چنین حركتی شده و نتایج چنین «خاصگرایی» را در این مقطع زمانی به آنها گوشزد كنند.
به هر روی، در فقدان یك توافق ضمنی ارزشی مدرن (قواعد دموكراتیك بازی)، حركتهای گوناگون سیاسی با مشكل مواجه خواهند شد و حتی دیالوگ میان آنها هم دشوار میشود.
در كلیت عملكرد روشنفكران در یك دهه اخیر- پس از دوم خرداد 76 تاكنون- را تا چه حد در موفقیت و ناكامی اصلاحات موثر میدانید؟
حركت دوم خرداد بیان یك واكنش نیمهخودجوش «جامعه مدنی» ایران به فشارها و تضییقاتی بود كه بر آن اعمال شده بود. در شكلگیری اولیه آن و در جهتگیریهای بعدی آن، روشنفكران نقشی محوری ایفا كردند و بهمثابه مهمترین گروه مرجع رایدهندگان و حامیان آن در عرصه سیاسی نقش داشتند.
آنچه كه از روشنفكران انتظار میرفت را كموبیش انجام دادند: ترویج مفاهیم و اندیشههای تازهای كه در صورت تحقق میتوانست جهشی به جلو برای جامعه ایرانی به همراه داشته باشد. (فعلا درگیر التقاطی بودن و تحریف برخی مفاهیم توسط روشنفكران دینی نمیشوم).
ولی آنچه كه به طور عمده به ناكامی حركت اصلاحطلبانه دوم خرداد انجامید نقش سیاستمداران اصلاحطلب و فقدان اراده و برنامه لازم برای به فعل درآوردن مفاهیم انتزاعی آن بود.
من در نوشتههای دیگری (از جمله در نشریه آئین، شماره سوم) به تفصیل در مورد شكست حركت اصلاحطلبانه نوشتهام. آنچه امروز اهمیت دارد ارزیابی عادلانه و انتقادی از این حركت است كه متاسفانه كارنامه روشنفكران اصلاحطلب دینی در این زمینه بسیار ضعیف است.
بنابراین مشخص نیست اگر در آینده، اصلاحطلبان در مقام گذشته قرار گیرند چه سیاستهایی را متفاوت از گذشته پی خواهند گرفت. آیا جامعه مدنی ایران مستحق چنین تحلیل انتقادی از سوی «روشنفكران دینی» نیست؟ تا آنجا كه به روشنفكران سكولار طرفدار اصلاحات مربوط میشود نیز باید خاطرنشان كرد كه دستهای از آنها در مواجهه با این حركت، از جایگاهی غیرمستقل و غیرانتقادی به حمایت از آن برخاستند كه بیشك سیاستی نادرست بوده است و میباید تصحیح شود.