iran-emrooz.net | Thu, 15.03.2007, 5:28
علی اکبر شالگونی عزيز! جهت اطلاع می نويسم (۲)
فرخ نگهدار
فرخ نگهدار
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
با سلام دوباره به علی اکبر شالگونی عزيز.
مطلبی را که دو باره در سايت روشنگری نوشته بودی ديدم و با دقت خواندم. اين خيلی خوب است که سر بحث باز شده. خيلی از تصوراتی که ما از هم داريم واقعا ناشی از حرف نزدن و خود خيالی است. من و بسياری مثل من، درست مثل تو و بسياری مثل تو، در آن سال ها واقعا در مورد ماهيت بسياری از گروه ها و گرايش های سياسی و مقاصد واقعی و اقدامات عملی آنان دچار توهم بوده ايم. اگر امکان گفتگو وجود می داشت مصائب ما خيلی کمتر بود.
نوشته حاضر در ۳ بخش تهيه شده است:
- بخش اول اساسا رجوع به اسناد سازمان در ۲۵ سال پيش، در طول سال ۱۳۶۰، است. در اين مراجعات گزارش کرده ام که سازمان در قبال اعدام های سال ۶۰ کدام مواضع را اتخاذ کرده است.
- در بخش دوم نظر و قضاوت من در مورد مواضع سازمان نسبت به اعدام های سال ۶۰ و ارتباط آن مواضع با خط مشی سازمان اکثريت در آن سال ها گنجانيده شده است.
- در بخش سوم رئوس و مشخصه های اصلی سياست و خط مشی سازمان اکثريت در سال های ۶۰ و ۶۱ جمع بندی شده و مورد قضاوت و مقايسه با خط مشی ساير نيروها قرار گرفته است.
۱
اختلاف در تحليل اوضاع سياسی و پيگيری اهداف متفاوت در تمام کشورها، چه دموکراتيک باشند يا نباشند، امری اجتناب ناپذير و بسيار طبيعی است. چيزی که غير طبيعی است اين است که کسی به ديگری رفتارها يا کارهايی را نسبت دهد که ناشی از توهم است و برای اثبات آن هيچ مدرک موثق و يا هيچ شاهد عينی وجود ندارد.
بدون اطلاع حرف زدن و زشت تر نمايی رقبای سياسی و سازمانی فقط بد اخلاقی و يا حق کشی نيست. اين کار نشانه عقب ماندگی فرهنگی هم هست. اين کار سد راه آزادی است. من ترا تنها به خيال بافی و زهرپراکنی در باره مخالفين سياسی ات متهم نمی کنم. خود من هم از اين مصيبت ها کم نداشته ام.
يادم می آيد وقتی در سازمان ما بحث وحدت با توده ای ها مطرح بود ما در مرکزيت سازمان بحث می کرديم که چه کنيم. گروهی از رفقا مخالفت می کردند[۱]. شاخص ترين نام ها علی فرخنده جهرمی (علی کشتگر) و هيبت الله معينی چاغر وند (همايون) بودند. گزارش پشت گزارش می آمد که رففا قصد انشعاب دارند. هنوز زخم و ضربه سنگين انشعاب گروه اشرف دهقانی، اقليت و بعد هم جناح چپ ترميم نشده بود که با تهديد يک انشعاب تازه مواجه شديم.
از قبل از انقلاب من با علی کشتگر آشنايی داشتم و او را رفيق سياسی قابلی يافته و همه جا از سپردن مسووليت به او حمايت می کردم. اما او زندان نرفته بود و اين در فضای آن روز يک "نقص" بزرگ و منشاء يک عدم اعتماد جدی بود. به همين لحاظ برای او بسيار دشوار بود پايگاه و حمايت جدی در سازمان داشته باشد. علی توسلی، نه از اين زاويه که کشتگر زندان نرفته بلکه، از روی يک رشته خصوصيات شخصی، سخت مخالف بالا آمدن کشتگر بود. سرانجام پس از ۲ سال کشمکش به مشاورت کميته مرکزی انتخاب شد و من واقعا خوشحال بودم.
از آن سو ما همه همايون را خيلی خوب می شناختيم، صداقت و صميميت او را می ستوديم و روی وی حساب می کرديم. همايون پس از انشعاب اقليت او در دفاع از خط مشی سازمان هم مواضع محکم داشت و هم نقشی بسيار موثر[۲]. ما همه می دانستيم که رفيق همايون سرمايه ای بزرگ برای جذب کادرهای ناراضی از وحدت با حزب توده ايران است. ما همه می دانستيم که محور رهبری کننده انشعاب هيبت الله معينی چاغروند و محمد علی فرخنده جهرمی هستند اما آگاهانه تصميم گرفتيم طور ديگری عمل کنيم.
منوچهر هليل رودی يکی از رفقايی بود که از خارج کشور آمده و جذب سازمان شده بود. در کميته مرکزی، که همه، به جز علی کشتگر يا زندان رفته بودند و يا چريک قبل از انقلاب، هيچ کس هليل رودی را نمی شناخت. ما اعلام کرديم که رهبری انشعاب در دست "باند کشتگر-هليل رودی" است و ما نمی دانيم هليل رودی کيست. و من نيز در اين صحنه آرايی نقش فعال داشتم. به علاوه در کميته مرکزی کسی را نمی شناسم که معنای برداشتن همايون و گذاشتن هليل رودی و معنای اين حرف که "ما او را نمی شناسيم" را نداند.
کسی ممکن است وجدان خود را قانع کند که سازمان مهم تر از هليل رودی است و ما به خاطر حفظ سازمان حق داشته ايم پيرامون يک رفيق شک و شبهه درست کنيم. کسی ممکن است فکر کند من، عليرغم اين که حتی در آن زمان می فهميدم که زندان کشيدن و چريک قبل از انقلاب بودن تنها معيارهای ارزش گذاری و مسووليت دادن به کادرها نيست، حق داشته ام به کسانی که سازمان شکنی می کنند از زاويه ی "فقدان سوابق" حمله کنم[۳].
من شهادت می دهم که شک و شبهه درست کردن پيرامون هليل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقت سازمان کاملا هشيارانه نبوده باشد، برای من عامدانه بوده است و امروز که به روزهای ربع قرن پيش نگاه می کنم اگر خود را سرزنش نکنم هم حق کشی و هم اعتماد شکنی کرده ام.
من شواهدی در دست ندارم که ترا متهم کنم که داری به خاطر تسويه حساب سياسی داری عالمانه، عامدانه و ظالمانه، شک و شبهه پراکنی می کنی.
من کاملا قانع هستم که تو باورت آمده که "شخص نگهدار با امضای خود، در نشريه کار شماره ۱۲۰ ، ۷ مرداد ۱۳۶۰ به اعضا و هواداران سازمان شان رهنمود ميدهد که کشتارهای هولناکی را که جمهوری اسلامی به راه انداخته، ,نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی - که به نوبه خود حائز اهميت است ـ- آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاويه مصالح ومنافع انقلاب بررسی کنند". (اين عين نقل از نوشته توست).
وقتی تو از من می پرسی: " آقای نگهدار، سازمان شما در سال ۱۳۶۰ از سرکوب و کشتاری که جمهوری اسلامی عليه مخالفان اش به راه انداخت، با صراحت غير قابل انکاری حمايت کرديد ؛ در باره آن حمايت اکنون چه ميگوئيد؟ " - من کاملا قانع هستم که در اين که خطاب - برخلاف رفتاری که من و ما با گروه انشعابی ۱۶ آذر داشتيم - اصلا آلوده به بد ديدن نيست و تو بعد از گذشت ۲۵ سال، هنوز با تمام وجود باور داری که حقيقت همين است که بيان می کنی.
تو اولين کسی نيستی که اين طور فکر می کنی. من نگاه هايی وحشتناک تر از تو، اما به همين اندازه باورمندانه، هم ديده ام.
رفيق مهران شهاب الدين يکی عزيزترين، يکی از خوش فکرترين، يکی از قابل اعتمادترين، و عليرغم نقص بدنی، يکی از فعال ترين رفقای ما در سخت ترين سال های زندان بود. در سال های ۵۴ و ۵۵ من يکی از صميمی ترين رفقای او و او يکی از صميمی ترين رفقای من بود. در سال های آخر زندان ما را از هم جدا کردند. در آخرين ماه ها مهران "مشی چريکی" را رد کرد و به کسانی پيوست که بعدها راه کارگر را تشکيل دادند.
در کمر کش کشتارها و بگير و ببندهای دهشتناک تابستان ۶۰ روزی داشتم با اتوموبيل از بر جنوبی کريم خان می گذشتم. در آن سوی خيابان مهران را ديدم که در مسير ما دارد راه ميرود. او را مدت ها بود که نديده بودم. حس کردم دلم برايش پر ميزند. به رفيق همراهم گفتم از جلوتر دور بزنيم تا با يکی از بچه ها چاق سلامتی کنم. زديم کنار. از ماشين پريدم بيرون. با چشمان خندان جلوی مهران سبز شدم. يکهو ديدم تا چشم مهران به چشمان من افتاد رنگش شد مثل گچ. يک قدم عقب گذاشت. معلوم بود زبانش بند آمده. همين طور مات و مبهوت به من خيره ماند. حس کردم فکر می کند کارش تمام است. من سرجايم خشکم زده بود. چشمانم سياهی رفت. صحنه آخر را اصلا يادم نيست. اما چشمان از وحشت دريده و رنگ گچ گونه ی او از ۲۵ سال پيش تا حالا همانطور جلوی چشمم سنگ شده.
به کمک تجربه زندگی و با شناختی که تا همين جا از منش علی اکبر به دست آورده ام قاعدتا علی اکبر نبايد خودش با چشمان خودش نشريه کار شماره ۱۲۰ مورخ ۷ مرداد ۱۳۶۰ را خوانده باشد. قاعدتا بايد آنچه را که از نشريه کار نقل کرده از منابع دست دوم بوده باشد و اين خيلی طبيعی است. وقتی شما با تمام وجود به صحت حديثی باور داريد آن را فقط به کار می بريد و لزومی به امتحان صحت آن نمی بينيد. حتی از اين هم فراتر ميروم. اگر علی اکبر نشريه کار ۱۲۰ را می ديد و می ديد که اصلا چنين مطلبی در آن نيست، باز هم باور می کرد که سياست سازمان اکثريت و نوشته های فرخ نگهدار، همان بوده است که او به اشتباه فکر می کرده در کار ۱۲۰ درج شده است.
علی اکبر عزيز حتی اگر سرمقاله معروف کار شماره ۱۱۷ مورخ ۱۷ تيرماه ۱۳۶۰، تحت عنوان "اقدامات خشونت آميز و اعدام ها مغاير مصالح انقلاب است" را می ديد و می خواند باز هم باور نمی کرد که سازمان اکثريت از اعدام های سال ۶۰ حمايت نکرده و صريحا آن را مورد انتقاد قرار داده است.
مطمئنم که او مقاله کار شماره ۱۱۵، مورخ ۳ تير، اعدام سعيد سلطان پور را محکوم می کنيم، و سرمقاله همان شماره تحت عنوان "باز هم مجاهدين را به سوی انقلاب فرا می خوانيم" را می خواند باز هم فکر می کرد اين ها سياست فرخ نگهدار و سازمان اکثريت نيست و حقيقت همان است که او فکر می کرده در کار ۱۲۰ نوشته شده است.
علی اکبر عزيز احتمالا هيچ يک از اسناد و مقالات زير را هم نديده و نخوانده است:
کار شماره ۱۲۲، مورخ ۲۱ مرداد ۶۰ تحت عنوان "حکومت جمهوری اسلامی در قبال هواداران گروه های منحرف بايد سياست ارشادی در پيش گيرد"
مقاله "اين گونه خشونت باخطاکاران امپرياليسم را شادمان می کند" مندرج در نشريه کار شماره ۱۲۷، مورخ ۲۵ شهريور ۶۰؛
مقالات اساسی کار شماره ۱۲۸، تحت عنوان "حرف هايی که زديم و مجاهدين نشنيدند"، "به جمهوری اسلامی در برخورد با نيروهای مجاهد چه می گوئيم؟" و نيز "در حاشيه فاجعه ای به نام تظاهرات مسلحانه: همبسته ای از جنون و خيانت" اين مقالات در واقع مواضع سازمان در قبال سمت گيری مجاهدين و حرکات گروه های چپ جمع بندی می کند.
مقاله مستدل و مستند تحت عنوان "اصل ارشاد است" مندرج در کار شماره ۱۳۰، جمع بندی سياست سازمان در قبال اعدام ها در پايان آن آورده شده است.
بيانيه مشترک حزب توده ايران و سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) آبان ۱۳۶۰. اين بيانيه، که ارکان خط مشی اتحاد و انتقاد حزب و سازمان را تشريح می کند، انتقاد ما از جمهوری اسلامی در زمينه اعدام ها را فرمول بندی کرده است.
و بالاخره مقاله معروف "باز هم اعدام های بی رويه، نقض آشکار قانون" مندرج در کار شماره ۱۳۹، مورخ ۱۸ آذرماه ۱۳۶۰. با درج اين مقاله دادستانی انقلاب تهران نويسنده آن را احضار کرد. رهبری سازمان معرفی نويسنده (علی رضا اکبری شانديز، عضو هيات سياسی) به دادستانی خلاف قانون دانسته و اعلام کرد مدير مسوول نشريه (محمد رضا غبرايی، رفيق منصور، عضو هيات سياسی و هيات دبيران) مسوول پاسخگويی است.
پس از انتشار اين مقاله، که صريح ترين اعتراض سازمان به حکومت در قبال اعدام ها بود،عليرغم سياست عمومی سازمان در دفاع از جمهوری اسلامی ايران و سياست اتحاد و انتقاد، چاپ خانه نشريه کار مورد يورش قرار گرفت و به حيات نيمه مجاز آن، پس از ۱۵۰ شماره، پايان داده شد.
در هر حال به نظر ميرسد علی اکبر شالگونی عزيز به اسناد فوق دسترسی نداشته است. چنانچه او مايل باشد معلومات خود در باره سياست سازمان در قبال اعدام های دهشتناک سال ۶۰ را تصحيح کند، می توان نسخه اسکن شده ی آنها را برای وی توسط پست الکترونيک ارسال کرد. اما برای من جای شک بسيار باقی است که او قادر شود پايه های ايمانش به صحت باورهايش را تصحيح کند. عمق يقينی که او نسبت به صحت باورهای خود دارد من را تا اين جا به اين نتيجه رسانده که حتی پس از مطالعه دقيق تمام سندهای فوق باز هم بعيد است شکی در "وجود" علی اکبر عزيز در باره آن چه که او آن ها را "حقيقت محض" می داند رسوخ کند. حد و سنگينی مقاومتی که در وجود علی اکبر عزيز در قبال استدلال، در قبال اسناد و شواهد، از جمله در برابر علت احضار مدير مسوول (يا نويسنده مقاله) نشريه کار – که هر دو بعدا اعدام شدند – موج ميزند، عقل را قانع می کند که او، پس از ديدن تمام شواهد، باز هيچ شک نخواهد کرد که نادرست انديشيده است. تو گويی او اصلا تشکيک را گناه می شمارد. تو گويی هستی او تماما با شک نکردن در آميخته است. تو گويی شک نکردن خود ضامن هستی اوست.
من در آن روزهای دهشت و مرگ تابستان ۶۰، در آن کنج پياده رو، گزش تلخ آن چشمان از وحشت دريده ی مهران شهاب الدين را عميقا فهميدم و با آن که تمام تلخی آن را درتک تک ذرات وجودم حس کردم، اما در من جز احساس مهر هيچ حس ديگری توليد نشد. آخر او اصلا فرصت دانستن نداشت. کوران تند حوادث فرصتی برای شک کردن، برای انديشيدن، برای باز ديدن حقيقت برای او باقی نگذاشت.
اما حالا بعد از ۲۵ سال، بعد از اين همه فرصت دراز برای فکر کردن و ورنداز کردن شنيده ها و ديده ها، روش علی اکبر عزيز در بکار بردن عقل، اين حد از ايقان او به "احاديث" و "رواياتی" که برايش "نقل" شده هيچ راهی برای تو باقی نمی گذارد که فکر نکنی علی اکبر عزيز "شک" را زايل کننده "هستی" می پندارد.
۲
هرگاه يک ژاپنی - که هيچ پيش زمينه ذهنی نسبت به سازمان فدائيان خلق (اکثريت) و رقبای سياسی آن ندارد اما اسناد سازمان را دقيقا خوانده و معنای آنها را فهميده باشد- بخواهد در باره مواضع سازمان در سال ۱۳۶۰ در قبال اعدام ها اظهار نظر کند چه خواهد گفت؟ فکر کنم برای هرکس جالب و آموختنی باشد که جای آن ژاپنی بنشيند و توانايی خود برای فاصله گرفتن از اغراض خود خواهانه را اندازه بگيرد.
قبول می کنم که برای ما، که همه در انقلاب يک پای درگيری ها بوده ايم، اين آزمون از دشوارترين آزمون هاست. نه اين که نخواهيم از خويشتن خود فاصله بگيريم؛ مساله اين است که خيلی اوقات کسی که يک طرف ماجراست صادقانه و صميمانه حقيقت را به سود خود می گرداند و خود نيز اصلا باور نمی کند که چنين کرده است. اصلا گاهی اوقات معنای "خويشتن خود" يعنی همان "حقايق عجين شده در جان ما"؛ يعنی همان "خاطراتی که يک عمر با آنها زيسته ايم و هيچ گاه نيز در راستی آن ها ترديد نکرده ايم".
می خواهم شهامت کنم و با گزارش مواضع سازمان اکثريت در قبال رويدادهای تکان دهنده سال ۶۰، که همه برگرفته از متن نشريه کار است، خودآزمايی کنم:
- مطالبه اصلی و مرکزی سازمان از زمستان سال ۵۹ تا اواخر سال ۶۰، که نشريه کار را توقيف کردند، مصرانه اين بوده است که مجاهدين خلق را به اجتناب از عمليات مسلحانه و حکومت را به اجتناب از انتقام جويی و اعدام های شتابزده تشويق کند.
- سازمان به صراحت و به تکرار به حکومت اعلام می کند که "کسانی که عامل ترور يا قتل نيستند و در عمليات مسلحانه شرکت مستقيم نداشته اند نبايد اعدام شوند".
- سازمان مدام اصرار می کند که "حساب هواداران مجاهدين از رهبران آنان جداست و حکومت بايد در قبال هوادران مجاهد سياست ارشادی در پيش گيرد".
- سازمان مکرر به "اعدام های بدون محاکمه و شتاب زده" اعتراض و تاکيد می کند "برای صدور حکم بايد دادگاه تشکيل شود و بر اساس قانون رفتار شود".
- سازمان مکرر اشاره می کند که "اکثر کسانی که اعدام می شوند بنا به گزارش های رسمی در هيچ عمل مسلحانه شرکت نداشته اند". سازمان تاکيد می کند اکثر اعدام شدگان دانش آموزان کم سن و سال، بی تجربه و احساساتی هستند. آنها اگر زنده بمانند به زندگی عادی باز خواهند گشت.
- سازمان مکرر تاکيد می کند که اين نوع مقابله با "هواداران ره گم کرده گروه ها به اعتبار انقلاب و جمهوری اسلامی ايران لطمه ميزند". سازمان تاکيد می کند که "اين شتابزدگی و اعدام ها در ذهن بسياری جمهوری اسلامی را حکومتی ضعيف و نا استوار ترسيم می کند و اين همان چيزی است که رهبری مجاهدين اصرار به القاء آن به ذهن هوادارانشان دارد".
- سازمان از اعدام وابستگان به رژيم سابق صريحا حمايت می کند. سازمان تصريح می کند که "حساب کسانی که وابسته به امپرياليسم هستند و به دستور مستقيم آنان وارد مبارزه مسلحانه با حکومت شده اند از هواداران فريب خود يا راه گم کرده گروه ها جداست".
- سازمان مکرر اعلام می کند که گرچه کاملا مطابق قوانين جمهوری اسلامی ايران عمل می کند، اما روزی نيست که فعالين سازمان مورد تهاجم قرار نگيرد. نشريه کار در طول سال ۶۰ مملو از عکس ها و وصيت نامه های اعضای اعدام شده سازمان است. نشريه کار مکرر می نويسد که اعدام اعضاء و هواداران سازمان بارزترين نشانه اشتباه بودن سياست حکومت است[۴].
- سازمان مکرر خواهان آنست که چنانچه هر يک از گروه ها مفاد اطلاعيه ۱۰ ماده دادستانی انقلاب اسلامی را پذيرند بايد از حق فعاليت علنی و قانونی صلح آميز برخوردار شوند.
هرکس ۱۵۰ شماره نشريه کار را ورق زند خوب می بيند که سازمان با نگرانی و با دغدغه بسيار دايم از حکومت و از مجاهدين می خواهد که به اين کشت و کشتار پايان دهند. ثانيا گرچه سازمان در هيچ مورد از صدور هيچ يک از احکام اعدام برای رهبران و فعالين گروه هايی که قبل از انقلاب عليه رژيم شاه مبارزه می کرده اند حمايت نکرده است، اما از تکرار مکرر اين عبارت که "کسانی که مستقيما در عمليات مسلحانه شرکت نداشته اند نبايد اعدام شوند" می توان نتيجه گرفت که سازمان به اعدام کسانی که در عمليات مسلحانه شرکت داشته اند معترض نيست و معتقد است "حکومت در قبال ترور و تعرض مسلحانه، از داخل و يا از خارج، حق دارد از خود دفاع کند".
رجوع مجدد من به اسناد سازمان در ۲۵ سال پيش مرا بار ديگر کاملا قانع کرد که آن چه که سازمان ما در آن سال در زمينه اعدام ها گفته است بدون هيچ لغزشی کاملا در چارچوب خط مشی سياسی آن دوران سازمان در قبال جمهوری اسلامی ايران که تحت عنوان "اتحاد و انتقاد" فرمول بندی می شد؛ و نيز دقيقا در کادر روش مبارزاتی ما، يعنی مبارزه علنی و قانونی، می گنجيده است.
تا اين جا آن چه که آورده ام تماما همان مواضعی است که در ارگان مرکزی سازمان اعلام شده اند. آن چه می ماند و بايد – در پاسخ به سوال مشخص علی اکبر شالگونی – تصريح کنم اين است که اکنون، ۲۵ سال پس از آن سال تلخ، من به آن مواضعی که بر شمردم چگونه می نگرم و يا باز هم به همان مواضع باور دارم؟
در پاسخ تصريح می کنم که مطالعه اسناد و ياد آوری به ياد مانده های من از ۲۵ سال پيش من – و هر کس ديگری را – قانع می کند که نگاه سازمان به مساله اعدام اصلا يک نگاه حقوق بشری نيست. اعدام در آن زمان نه در ذهن من و نه در ذهن مسوولين هيچ يک از گروه های انقلابی "يک عمل ضد بشری" شناخته نيست. ما رسما از اعدام وابستگان به رژيم سابق و تلويحا از اعدام کسانی که در عمليات مسلحانه شرکت داشته اند حمايت کرده ايم. اگر ما سازمانی بوديم که امروز هستيم قطعا به اين نتيجه ميرسيديم که کشتن هر انسان، هرچه قدر هم "گناه کار" باشد، عملی است زيان بار و تاسف برانگيز. نه سازمان اکثريت و نه هيچ يک از گروه هايی که در آن دوران فعال بودند هيچ نشانه ای از خود بروز نداده اند که نسبت به اعدام انسان ها توسط انسان ها چنين ديدگاهی داشته باشند. بسط ديدگاه حقوق بشری در ميان نيروهای سياسی محصول اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوايل دهه ۷۰ است.
سازمان اکثريت از همان روزهايی که مشی چريکی را رد می کند، صريحا و موکدا صدور حکم اعدام خارج از دادگاه و توسط يک گروه خود سر و کشتن خودسرانه افراد توسط گروه های سياسی و به خاطر اهداف سياسی را محکوم کرده و صميمانه و صادقانه دست زدن به اين کار را جنايت شناخته است. در طول اين ۲۸ سال هيچ استثناء در اين مورد وجود نداشته است. چنين ديدگاهی در ميان ساير نيروهای سياسی کشور گرچه تا حد معين بسط يافته است، اما هنوز هم که هنوز است فراگير نيست. از نگاه امروز من ترور اسدالله لاجوردی، که دستش تا مرفق به خون بی گناهان آلوده است، نيز يک جنايت آشکار است و قطعا بايد محکوم شود. از نگاه امروز من کسی که به خود اجازه می دهد انسانی را، بدون دادن حق دفاع به وی، خود سرانه به قتل برساند اين عمل او همان قدر جنايت است که عمل آمران همه قتل های بدون محاکمه در حکومت جمهوری اسلامی.
من با صدای بلند تاسف خود را از اين که چه در سال ۵۷ و چه در سال ۶۰ صدور حکم اعدام برای مبادرت کنندگان به عمليات مسلحانه و ترور اشخاص را محکوم نکرده ام تکرار می کنم. برای من مابه مباهات است سازمان مورد علاقه ام طی اين ۲۸ سال به تدريج از يک سازمانی که حق صدور حکم اعدام برای "خائنين" يا "دشمنان" را "حق طبيعی" خود می پنداشت به سازمانی فراروئيده است که حق حيات را حق مسلم تمام انسان ها می شناسد و وقتی به عقب می نگرد، هم اعدام مخالفان به دست حکومت و هم قتل افراد (به ويژه جنايت کاران) به دست گروه ها را عملی کريه و ضد انسانی می بيند.
آيا علی اکبر عزيز اکنون بعد از ۲۵ سال اين درايت را يافته است که انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ايران را (دست کم) عملی ناپسند ببيند؟ آيا او پس از ۲۵ سال به اين فکر کرده است که راه انداختن تظاهرات مسلحانه سر چهار راه ها توسط دانش آموزان ۱۵، ۱۶ ساله، و يا تاکتيک معروف تحت عنوان "قطع سرانگشتان رژيم" چقدر انسانی و يا چقدر مسوولانه بوده است؟ آيا او، با همين صراحتی که از من می پرسد، به عاملين ترورها و انفجارهای سال ۶۰ هم گفته است چرا دست به جنايت زديد و آيا امروز حاضريد عمل خود را محکوم کنيد؟
۳
آن چه در نوشته علی اکبر شالگونی تحت عنوان "آقای نگهدار توضحيات شما روشنگر بود" آمده البته به ارزيابی وی از خط مشی سياسی سازمان در سال های ۶۰ و ۶۱ مربوط نيست. ايشان فقط در باره مواضع سازمان در باره اعدام های سال ۶۰ اظهار نظر کرده است.
اما من مايلم ارزيابی خود از آن خط مشی را برای خوانندگان روشنگری در اينجا نيز تکرار کنم. چون موضع ما در قبال اعدام ها با وضوح کامل برآمده از خط مشی سياسی و تشکيلاتی سازمان در سال های ۶۰ و ۶۱ است. رئوس اين خط مشی، به برداشت من، چنين است:
- طبق برنامه سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) مصوب پلنوم خرداد ۶۱، هدف خط مشی سياسی سازمان "شکوفايی جمهوری اسلامی ايران در مسير استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی" قرار داده شده است. در راه رسيدن به اين هدف سازمان "امپرياليسم جهانی به سرکردگی امپرياليسم امريکا" و "پايگاه های داخلی آن" را دشمن اصلی اعلام می کند. سازمان تحليل می کند که پايگاه های سياسی اصلی "امپرياليسم" يعنی نيروهای وابسته به رژيم سابق با انقلاب شکست قاطع خورده اند (اما پايگاه اجتماعی آنان، يعنی بزرگ مالکی و کلان سرمايه داری هنوز برجاست) و حالا بورژوازی ليبرال به مانع سياسی عمده در مسير پيشرفت انقلاب و در جهت براندازی پايه اجتماعی امپرياليسم تبديل شده است.
- در طول سال ۶۰ تمرکز مبارزه سازمان عليه نهضت آزادی و ساير نيروهايی است که آزادی سياسی را عمده می کنند. سازمان از اواخر سال ۶۰ به بعد نيروی تحت رهبری آيت الله خمينی را به دو جناح، چپ و راست، تقسيم کرده جناج چپ را نيروی انقلابی و شخص خمينی را حامی اصلی آنان معرفی می کند و طرد و انزوای جناح راست را دنبال می کند.
- سازمان مکرر تحليل می کند که در مبارزه ما برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی، استقلال (مبارزه عليه امپرياليسم) و عدالت اجتماعی ( مبارزه عليه بزرگ مالکان و کلان سرمايه داران) حائز اهميت درجه اول و اولويت است. پيشرفت در مسير اين مبارزه راهگشای تغيير ساخت اجمتاعی-اقتصادی و طبقاتی جامعه ايران و فراروئيدن انقلاب سياسی به انقلاب اجتماعی است.
- درک سازمان از شعار آزادی همانا آزادی توده رنجبران از قيد "کلان سرمايه داری و بزرگ مالکی"، آزادی از قيد "سلطه امپرياليسم" است. در ادبيات سياسی سازمان درک روشن از حقوق شهروندی، از آزادی فردی، از مفهوم حقوق بشر اساسا مفقود و يا بسيار بسيار کم رنگ است.
- سازمان در زمينه "حکومت قانون" و لزوم پايبندی حکومت، احزاب و شهروندان به قانون مواضعی کاملا صريح و موکد دارد. سازمان هم گروه ها و هم حکومت را دايما فرا می خواند که به قانون ملتزم بمانند.
- سازمان با پيگيری مبارزه قهرآميز را رد می کند و از همه نيروها نيز به قهرزدايی دعوت می کند. سازمان جنگ در ترکمن صحرا و کردستان را به "به زيان انقلاب" می شناسد و صميمانه از حفظ و يا برقراری صلح در اين دو منطقه حمايت می کند. سازمان در اين سال ها همگان را به دفاع از ميهن در قبال تجاوز رژيم صدام فرا می خواند[۵].
- سازمان در اين سال ها مبتکر فعال فکر ديالوگ با مخالفين سياسی است و در جريان عمل اين فکر را پی گيرانه دنبال می کند. سازمان نه تنها با مجاهدين و گروه های چپ، بلکه سران حکومت را نيز پی گيرانه به بحث و مناظره دعوت می کند. مکاتبه، مذاکره و مناظره با مسوولين حکومت و با مخالفين حکومت(شرکت کنندگان در انقلاب) تاکتيک هايی در مرکز توجه سازمان است.
- در سياست خارجی سازمان ايالات متحده امريکا را مسوول و محرک اصلی تجاوز صدام به کشور می شناسد و دفاع از ميهن در برابر تجاوز را وظيفه مقدم خود قرار می دهد. سازمان خواهان همکاری نزديک تر با اتحاد شوروی سابق و همه کشورهای سوسياليستی و کشورهای غير متعهد است. سازمان در منازعه اعراب و اسرائيل، به طور قاطع از آرمان فلسطين و باز پس دادن سرزمين های اشغالی در جنگ ۱۹۶۷ حمايت می کند.
- در اين سال ها سازمان از يک تشکيلات مسلح، با تحويل تمام سلاح ها به حکومت، به يک تشکل کاملا سياسی که به قانون اساسی التزام دارد و خواهان حق فعاليت علنی و قانونی و تمام الزامات آن را رعايت می کند بدل می شود.
- سازمان عليرغم مراجعه رسمی به حکومت برای کسب حق فعاليت علنی و قانونی معتقد است که حکومت حق ندارد ليست اعضای سازمان را بخواهد و عملا، عليرغم فشار دادستانی انقلاب، اعضای سازمان را چه در محيط ها و چه در تشکيلات تا آنجا که ممکن است ناشناس نگاه می دارد. تشکيلات سازمان در سال های دهه ۶۰ يک تشکيلات عمدتا با ضوابط کار مخفی است.
- سازمان مدافع پيگير شکل گيری تشکل های مستقل توده ای، به خصوص حق تشکيل سنديکا های کارگری بود. تلاش ما برای تاسيس و تقويت تشکل های مردمی در جهت تقويت جامعه مدنی و در جهت بسط دموکراسی بوده است. "کارتوده ای" وظيفه اصلی عموم اعضای تشکيلات تلقی ميشد.می پرسند فرخ نگهدار، که خود در طراحی و پيش برد اين مواضع در سازمان نقش برجسته داشته است، حالا، يعنی پس از ۲۵ سال، چه نظری در باره اين راه طی شده دارد؟ از منظر کسی که در بنيادهای ارزشی و اصول عقايد خود بازنگری کرده و از منظر ارزش های امروزينش به سمت گيری های آن روزين می نگرد، از خود می پرسم:
آيا سازمان ما می توانست مبارزه برای صلح، حقوق بشر، آزادی سياسی، دموکراسی و برابری فرصت ها برای همگان را به جای مبارزه ضد امپرياليستی، به جای مبارزه عليه کلان سرمايه داری و بزرگ مالکی بنشاند؟ آيا ممکن بود در خط مشی سياسی چريک های فدايی آزادی سياسی، دموکراسی و حقوق بشر، در ابعاد مختلف آن، جايگاه نخستين می يافت؟
پاسخ من به اين سوالها قطعا منفی است. نيرويی که در آن دوران سازمان را تشکيل می داد عميقا انقلابی و عميقا راديکال بود. اصول مارکسيسم لنينيسم برای اين نيرو حقيقت مطلق و مرجع نهايی بود. اين ساختار فکری و ارزشی ليبراليسم را کلا رد می کرد و سوسيال دموکراسی را ارتداد می شناخت. تيز بينی سياسی و خبرگی تاکتيکی مسوولين سازمان هرگز قادر نبود سازمان را، در کليت خود، از چارچوبه فکری-ارزشی خود دور کند[۶]. هيچ يک از منشعبين از سازمان نيز هيچ انفصالی از ديدگاه های راديکال و لنينيستی نداشتند.
با اين حال، عليرغم همه راه بندان های نظری، حتی در آن سال ها علايمی وجود داشت که نشانه ظرفيت های رو به اعتلای رويکرد صلح آميز، دموکراتيک، حقوق بشری، رفرميستی و مدنی در حرکت سازمان است: مثلا
- سازمان به طور کامل خود را خلع سلاح می کند و شيوه قهرآميز مبارزه را کاملا کنار می گذارد.
- سازمان سخت به فعاليت علنی و قانونی پای بند است و برای تامين اين حق پيگيرانه تلاش می کند.
- سازمان مذاکره با حکومت و ديالوگ با مخالفين سياسی را می پذيرد و آن را با جديت دنبال می کند.
- سازمان بر اهميت شکل گيری سازمان های مستقل توده ای، به خصوص سنديکاها، (نهادهای مدنی) تکيه جدی دارد.
- در درون سازمان بحث زنده و فعال پيرامون خط مشی با مشارکت کادرها مستمرا جاری است.
- حضور زنان در تشکيلات فوق العاده بالاست(۳۳ درصد)
- بازگشت فعالين، از زندگی حرفه ای، به زندگی عادی و خانوادگی و مورد استقبال و تحسين است.
آيا در همان کادر نظری-ارزشی حاکم و با توجه به اين ظرفيت های رشد يابنده کدام تصحيح ها و تغييرات در سياست ها و راهبردهای سازمان ميسر بود؟ مطمئنم که تمام کارهايی که ما کرديم مقدر نبود. محول کردن همه چيز بر عهده ساخت نظری فرار از مسووليت است. عليرغم سلطه سنگين نوعی راديکاليسم افراطی در وجود سازمان، ظرفيت های رشد يابنده و علايمی که در فوق شمردم، مرا مطمئن می کند که تصحيحات معين در مشی رهبری سازمان در فاصله ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ ناممکن نبود:
- سازمان هيچ نيازی به منزوی کردن ليبرال ها نداشت. سياست ما در قبال ليبرال ها تقليد کورکورانه از سياست لنين در فاصله فوريه تا اکتبر بود. زنده ياد اسکندری، در کادر همان ايدئولوژی، در قبال ليبرال ها سياست ديگری را توصيه می کرد و آن درست بود. موضع ما در قبال ليبرال ها مهم ترين خطای سياسی رهبری سازمان در آن دوران بوده است. نهضت آزادی، حزب ملت ايران، جاما و گروه های مشابه و حتی روحانيونی چون آيت الله شريعتمداری، همراهان ما بودند و نه دشمنان ما.
- سازمان بلافاصله بعد از انقلاب شروع به سازماندهی نيروهای خود کرد. تشکيلات سازمان يک تشکيلات مخفی بود که در پايان سال ۶۱ حدود ۲۰ هزار نفردر آن متشکل بودند[۷]. وقتی تحليل سازمان به درستی، اين بود که "حکومت ما را تحمل نخواهد کرد" درست کردن تشکيلاتی با اين عظمت يک اشتباه فاحش و بزرگ ترين ماجراجويی ما بود. تشکيلات ما می بايست محدود به کادرها می بود. ما موظف بوديم هر کدام از کادرهايمان، که به دليل فشار رژيم از ادامه کار باز می ماندند، را يا به خارج بفرستيم و يا به طور کامل قطع ارتباط کنيم.
- سازمان فدائيان گرچه خود محصول رشد امريکا ستيزی در کشور و در جهان بوده است، اما زمانی که به بلوغ سياسی رسيد مسوول شد که منافع کشور را بر داده های عقيدتی خود مقدم شمارد. حتی در شرايط جنگ سرد، هر چه فضا آرام تر می شد و امکان دفاع از يک سياست تنش زدايانه با امريکا مساعد تر می شد. ما مسوول بوديم که دريابيم خواست های استقلال طلبانه ما ايرانيان با پيروزی انقلاب بهمن تماما و بی کم و کاست تامين شده است و هيستری ضد امريکايی بر منافع ملی استوار نيست. سازمان از خيلی پيش تر می توانست خواهان تشنج زدايی با ايالات متحده امريکا و جلوگيری از وخامت روابط با آن کشور شود. اشغال سفارت يک اشتباه فاحش بود و هزينه های بس سنگين (از جمله جنگ ايران و عراق) برای کشور به بار آورده است.
- تلاش سازمان برای سوق کشور به مسير رشد غيرسرمايه داری در شرايطی پی گرفته می شد که در ديگر کشورها تجارب و نمونه های کافی وجود داشت که اين راه قادر به تحقق مواعيد خود نيست. معنای پيش رفت در اين مسير تقويت بخش دولتی در قبال بخش خصوصی و گسيختن از اقتصاد جهانی به ازای هم پيوندی با اقتصاد کشورهای سوسياليستی بود. سازمان می توانست مطلع باشد که پيمودن اين راه در ساير کشورها نتايج مورد نظر را بدست نداده است. شيفتگی های آرمان گرايانه ما را از به کاربردن عقل، از شک کردن در باره آن چه باور داشتيم محروم می کرد.
در شرايط توده وار بودن حرکت های سياسی و خلاء گسترده ی نهادهای مدنی، و با توجه به حمايت فعال اکثريت بسيار بزرگ توده از حکومت، با توجه به حدت تضاد ميان سنت و مدرنيته، قطع نظر از اين که خط مشی ما در قبال جريان "خط امام" اتحاد - انتقاد باشد يا انتقاد - اعتراض، در هر حال سازمان، مثل بقيه نيروهای مخالف ولايت فقيه، ديرتر يا زودتر زير ضرب می رفت. سازمان های سياسی غير دينی، قطع نظر از اين که مشی دموکراسی خواهانه داشتند يا ضد امريکايی يا هر چيز ديگری، اگر می خواستند زير چرخ های سنگين انقلاب توده ای له نشوند، می بايست در سمت سياست "صبر و انتظار" گام به گام پس می کشيدند و سطح عمومی فعاليت خود را متدرجا کاهش و فرصت می دادند تا جامعه آن جوشش و شور انقلابی را پشت سر گذارد.
اين فکر که ما، و نيز کل سکولارها، می توانستيم در سال های پس از انقلاب در وسط صحنه فعال باشيم، با "خط امام" رقابت، يا در برابر آن ايستادگی کنيم، اما دچار سرکوب نشويم تصوری غير واقعی بود. تحليلی که "ايستادگی" در برابر استقرار جمهوری اسلامی ممکن می ديد اگر جنون آميز ارزيابی نشود حداقل غيرمسوولانه بوده است. اين ارزيابی غلط بود که سکولارها آن قدر نيرو داشتند که جلوی استقرار جمهوری اسلامی را بگيرند. ايستادگی در برابر روند استقرار نه تنها به مقابله با اراده اکثريت بزرگ مردم می انجاميد، بلکه روند استقرار را خونين می کرد و اين بشدت به زيان دموکراسی و به زيان سکولارها تمام می شد و شد.
در شرايط شور انقلابی فوق العاده بالايی که در آن روزها بر جامعه حاکم بود و کمتر کسی بود که تحمل صبر داشته باشد، آيا پيشه کردن "صبر و انتظار"، از عهده رمانتيسيسم انقلابی فدائيان خلق تا چه حد ساخته بود؟ و اگر رهبری سازمان چنين می کرد از جثه سنگين فدائيان خلق چه باقی می ماند؟ اين بحث را بگذاريم برای بعد.
و حالا مشی سازمان اکثريت در سالهای ۶۱-۵۹ را از منظر ديگر ارزيابی کنيم:
مشی سازمان اکثريت در اين دوره، در مقايسه با ديگر گروه ها را چگونه ارزيابی می کنيم؟ موضوع اين مطالعه ما مقايسه عمکرد نيروهای مختلف غير حاکم با هم ديگر است.
حتی با قالب های فکری امروزينم، من، فرخ نگهدار، معتقدم جهات منفی (چنانچه شمردم) در خط مشی سياسی سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت)، نسبت به ساير نيروها، بسيار محدودتر و عناصر مثبت در آن خط مشی (چنانکه شمردم) بسيار گسترده تر بوده است. اگر امکان انتخاب برای فعالين سياسی محدود به انتخاب ميان مشی اکثريت و مشی مجاهدين بود، من، هرگز حاضر نبودم و نيستم حتی يک لحظه فکر کنم که مشی آنها بر مشی ما مزيت داشته است.
من مشی سازمان مجاهدين خلق ايران را فاجعه بار، جنايت آلود و موجب بزرگ ترين ضربات به روند تحول سياسی جامعه و به منافع ملی کشور می شناسم. من بر شناخت خود از ماهيت خط مشی سازمان مجاهدين و نقش فاجعه بار رهبری آن سازمان ايستاده ام و طی اين سال ها هرچه پيش تر رفته ايم بيشتر پی برده ام که شناختم از ماهيت آن رهبری و مواضعم در مقابله با آنان تا چه واقع بينانه بوده است.
من تحليل تمام گروه های چپ، به شمول اقليت، راه کارگر، پيکار، رزمندگان و غيره را بشدت ذهنی و برداشت آنان از ظرفيت های موجود در جامعه را کاملا رويايی می شناسم. مشی سياسی آنان در قبال نيروهای تحت هدايت خود بشدت غير مسولانه، فاقد آينده نگری و محکوم به شکست و خسران سنگين بوده است. تحليل اين و اين مشی فعالين سياسی را به گوشت دم توپ تبديل کرد بی آنکه هيچ ميراثی برای آينده برجا گذارد. توهم اين سازمان ها نسبت به ماهيت مفهوم "مردم" يا "خلق" يا "طبقه کارگر" يا نسبت به جايگاه دين در جامعه ايرانی صد بار رمانتيک تر يا توهم آلود تراز درک سازمان اکثريت بوده است.
تحليل و سياست سازمان اکثريت با تحليل و سياست اين گروه ها در آن سال ها اختلافات جدی و بنيادين داشته است. اما مطلقا در هيچ يک از عرصه های اصلی سياست گذاری نيست که آنها ديدگاهی مثبت تر از ما ارايه کرده باشند. اکنون در پايان يک راه ۲۵ ساله هم می توان کارنامه اين دو نحله چپ در ايران را سنجيد:
- هرگاه حد و ميزان گسترش و تعميق دموکراسی، چند صدايی، علنيت، و مدرن سازی در سازمان معيار باشد،
- حفظ کادرها و کمک به پرورش و پختگی سياسی و سازمانی آنان و شمار فعالين آگاه، کارآ و صاحب نظر مورد توجه باشد،
- هرگاه سنجش ظرفيت ها و زمينه ها برای همکاری سياسی و سامان گری اتحادهای بزرگ مورد نظر باشد،
- هرگاه در صد مشارکت در تشکل های دموکراتيک و حد حضور در NGO ها معيار باشد
- هرگاه حضور در صحنه و تاثير گذاری بر ساير نيروهای سياسی کشور معيار باشد،
و ما ۲۵ سال به عقب برگرديم و معيارها همين ها باشد که شمردم، و اگر حق انتخاب ما بين گروه های چپ آن زمان باشد، با اين بافت فکری که الان من و علی اکبر داريم و به استناد حرف هايی که زده ايم، تخمين من اين خواهد بود که:
- من خط مشی سياسی ديگر گروه های چپ را به خط مشی سازمان اکثريت ترجيح نخواهم داد
- و علی اکبر عزيز خط مشی سياسی ديگر گروه ها را بر خط مشی اکثريت ترجيح خواهد داد.
دوست دارم نظر علی اکبر عزيز را در باره اين پديده بدانم که واقعا چرا اغلب جريان هايی که گذشته استبدادی و يا غير آزاديخواهانه ای داشته و امروز از آن گذشته فاصله گرفته اند برای سازمان اکثريت، برای راهی که طی کرده و برای مسوولين آن ارزش، احترام و اهميت معين قائلند. و عموم جريان هايی که گذشته ای غير ليبرالی داشته و هنوز هم از آن طرز فکر جدا نشده اند برای سازمان اکثريت و مسوولين آن نه تنها ارزش و اعتباری قائل نيستند، بلکه نسبت به گذشته و حال سازمان اکثريت نظر منفی دارند.
علی اکبر عزيز به اين حقيقت توجه کند که:
- جريانی از استبداد سلطنتی فاصله گرفته و اصول دموکراسی را تائيد می کنند، کسانی مثل داريوش همايون يا حتی شهريار آهی،
- جريان هايی که از استبداد دينی فاصله گرفته و اصول جمهوريت و مردم سالاری را پذيرفته اند، مثل سعيد جحاريان يا حتی هاشم آغاجری،
- جريان هايی که استبداد کمونيستی فاصله گرفته و اصول سوسيال دموکراسی را پذيرفته اند، کسانی مثل بابک امير خسروی يا مهدی خان بابا تهرانی،
- و نيز همه کسانی که از قديم به ارزش های ليبرالی وفادار بوده اند، مثل حسن شريعتمداری يا ابراهيم يزدی،
نسبت به سازمان اکثريت، سير تحول و چهره های به نام آن، احترام و احساس نزديکی دارند و
- تمام جريان هايی که در طيف سلطنت طلبان و در ميان ولايت گرايان، مواضع استبدادی گذشته خود را می ستايند،
- همه گروه های مارکسيستی که تحول ايدئولوژيک بنيادينی پشت سر نگذاشته اند، و نيز
- همه کسانی که ساخت و بافت فکری مجاهدين خلق را دارند،
از سازمان اکثريت، سير تحول و عملکرد چهره های شاخص آن بيزارند و نسبت به آن احساس تقابل دارند. از تو انتظار دارم در علل شکل گيری اين تلقی ها و صف بندی نسبت به سازمان اکثريت کمی تامل کنی.
در طول اين ۲۵ سال هميشه گفته ام و نوشته ام که اگر سازمان اکثريت بخواهد گذشته را چراغ راه آينده سازد، عملکرد و تجربه آن دسته از مسوولين گروه های چپ، که خود را در سمت چپ ما قرار می داند، دست کم برای من تا امروز، نور پرداز راه آينده نبوده اند. من از کسانی چون مهندس مهدی بازرگان، از آيت الله منتظری، از دکتر عبدالرحمن قاسملو، از ايرج اسکندری و احسان نراقی خيلی بيشتر ياد گرفته ام و هم با مرور آن سال های تلخ، به خصوص نسبت به بازرگان و قاسملو خود را وام دار می بينم.
---------------------------
[۱] در پلنوم مردادماه ۱۳۶۰ در باره وحدت حزب و سازمان ۳ نظر وجود داشت. علی توسلی و علی رضا اکبری شانديز می گفتند سازمان تشکلی است از نوع "دموکرات های انقلابی" و بپذيرد که به حزب توده ايران، حزب طبقه کارگر ايران، بپيوندد. علی کشتگر و هيبت الله معينی بود خواهان "وحدت اصولی جنبش کمونيستی" بودند و می گفتند برای تامين اين وحدت بايد با انحرافات حزب توده از مارکسيسم لنينيسم مبارزه شود. پلنوم پذيرفت که حزب و سازمان هردو ماهيتا "گردان پيشآهنگ طبقه کارگر" هستند و بايد با حقوق برابر در باره تمام مسايل وحدت تصميم بگيرند.
[۲] همايون در سال ۵۷، پس از آزادی از زندان، عضو گيری و به خانه های تيمی منتقل شد. اما او هم مثل من، هم به مشی چريکی انتقاد داشت و هم مخفی شدن را غلط می دانست. همايون چند روز پس از مخفی شدن خانه تيمی را رها کرده و از نو "علنی" شده بود. اين کار برخی از مسوولين وقت سازمان را بشدت عليه او برانگيخته بود. اگر اين اتفاق برای همايون نيافتاده بود کيفيت سياسی او طوری بود که، پس از انقلاب، موقعيت بسيار موثرتر و پايگاه بسيار قوی تری در سازمان داشت.
[۳] در آن روزها ما با رهبری حزب بحث می کرديم که آيا رفتار ما می توانست به گونه ای باشد که مانع از انشعاب شود؟ يادم می آيد که ما با آنها جلسه داشتيم (در منزل شهلا فريد و فريدون احمدی) و کيانوری بر ما برآشفت که اين قدر خود کوبی نکنيد. کشتگر همان خامه ايست. او از شما نيست.
[۴] بيش از ۱۰۰ نفر از اعضاء و هواداران سازمان در طول اين دو سال به دست اعدام سپرده شده اند.
[۵] در طول اين دو سال بيش از ۱۲۰ نفر از اعضا سازمان در جبهه های جنگ جان باختند.
[۶] ماجرای نامه به مهندس بازرگان و واکنش سازمان در قبال آن ظرفيت های سازمان و سمت گيری ارزشی استوار آن را به بهترين وجه آشکار می کند. اين ماجرا بسيار آموزنده است. فرصت شد آن را خواهم نوشت.
[۷] ده هزار نفر در تشکيلات مادر و ده هزار نفر در تشکيلات جوانان (پيشگام های دانشجويی و دانش آموزی)
* * *
برای خوانندگانی که نوشته علی اکبر شالگونی را نخوانده اند خلاصه سوال های وی را عينا از متن او بريده و در زير آورده ام.
آقای نگهدار ترجيح داده به مهم ترين نکته نوشته من اصلاً جوابی ندهد. هرکس که نگاهی به آن نوشته بيندازد، قاعدتاً درمی يابد که حرف من در آنجا، اعتراض به طفره رفتن او از پاسخ گويی به سؤالی است که پرويز قليچ خانی (در شماره ۹۷ مجله آرش) در باره سياست سازمان اکثريت نسبت به سرکوب ها و کشتارهای سال ۱۳۶۰ مطرح کرده است.
شخص نگهدار با امضای خود، در نشريه کار شماره ۱۲۰ ، ۷ مرداد ۱۳۶۰ به اعضا و هواداران سازمان شان رهنمود ميدهد که کشتارهای هولناکی را که جمهوری اسلامی به راه انداخته، ,نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی - که به نوبه خود حائز اهميت است ـ- آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاويه مصالح ومنافع انقلاب بررسی کنند
* آقای نگهدار، سازمان شما در سال ۱۳۶۰ از سرکوب و کشتاری که جمهوری اسلامی عليه مخالفان اش به راه انداخت، با صراحت غير قابل انکاری حمايت کرديد ؛ در باره آن حمايت اکنون چه ميگوئيد؟
* چرا از کشتار جريان های سياسی مخالف توسط رژيم دفاع کرديد؟
* البته ميدانم که فرخ نگهدار به احتمال زياد، بازهم به اين سؤال ساده جواب نخواهد داد،
* آقای نگهدار فقط به مترقی دانستن جمهوری اسلامی اکتفاء نميکرد، بلکه از آن جنايت ها هم حمايت ميکرد.
* گويی خود او نبوده که در سال ۶۰ در حمايت از همان سرکوب به هواداران سازمان رهنمود علنی و مکتوب صادر کرده است!
* اما در آن سالها فرخ نگهدار نه انکار بلکه حما يت و همراهی با جنا يت را پيشه کرده بود.