شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳ - Saturday 15 February 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 13.02.2025, 19:50

از یک «آن دیگری» در زندان اوین به زندان اختر


مطهره گونه‌ای

در راهروی ۲۰۹ وقتی با چشم‌بند رو به دیوار نشسته بودم، مطمئن بودم که راه را درست آمده‌ام. بازجو پرسید: «چه ارتباطی با میرحسین موسوی داری؟» بی هیچ درنگی پاسخ دادم: «او معلم من است.» با پوزخند و طعنه گفت:« مگر پزشکی خوانده؟» لبخند زدم:« نه، اما ایستادن در برابر شمایان را خوب بلد است و ایستادگی و مقاومت را در هیچ کلاسی تدریس نمی‌کنند.» و شما در تمام این پانزده سال، استوارتر از همیشه ایستاده‌اید. ارتباط شما با قطع شد، اما از این راه برنگشتید و ما همین مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم ظالم را شبانه روز آموخته‌ایم و زندگی می‌کنیم.

هرگاه که پرسیدند یا به کنایه گفتند که موسوی، رهبر شماست؛ گفته‌ام که او راهنمای ماست. مثل نوری که در شبی ظلمات، امید می‌بخشد.  اما راهبر نیست که دیکته کند. چون نیک می‌داند که مردم، راه خودشان را به اراده خویش خواهند یافت و این راه سبز، چیزی جز «نجات ایران» نیست. رئیس دولت ذوب در ولی مطلقه فقیه، مذبوحانه حتی جرئت به زبان آوردن نام شما را نداشت، اما به راستی این جمهوری اسلامی است که سالهاست برای مردم بدل به غریبه‌ای پرافسون و «آن دیگری» شده، نه مایی که نام و نشانمان تا پای جان، ایران آگاه و آزاد و آباد است.

در میانه‌ی جنبش سبز، دخترکی سیزده ساله و بسیجی مآب بودم که با دیدن بینی شکسته دوست صمیمی‌ام، انگار دیوار بلند مقدسی که سالها در خانه و مدرسه برایم ساخته بودند تا آنسوی جنایتکار و خبیثش را نبینم، در چشم برهم زدنی فرو ریخت. روزها اخبار را دست به عصا دنبال می‌کردم اما بالاخره اولین سیلی سرکوب را از پدرم -ولی امرم- خوردم هنگامی که مرا به اجبار به تجمع ۹دی برده بود تا فریب رسانه‌های معاند و ضدانقلاب را نخورم و به راه بیایم و به ادبیات آن روزهای خامنه‌ای، «با بصیرت» شوم!

خیل آدمهای متعصب و خشمگین که خواهان اعدام سران فتنه بودند غافلگیرم کرد. تا چشم کار می‌کرد لشگرکشی کرده بودند و از اشغال خیابانی که متعلق به مردم بود، احساس شعف می‌کردند. لحظه مناسب فرا رسید و جمعیت اطرافم تقریبا ساکت بودند و به سخنرانی فاتحانه‌ی مداح حاضر در تجمع گوش می‌کردند. بغض و انزجار و خشمم را در صدایم جمع کردم و بلند و رسا فریاد زدم: «یاحسین! میرحسین!» پدرم که دستم را تا آن لحظه گرفته بود تا گم نشوم، رهایم کرد.

چشمان اطرافیان از شعار یک فتنه‌گر کوچک گرد شده بود و انتظار می‌کشیدند تا رهبرم -پدرم- انتقامی سخت بگیرد که ناگهان تمام صورت و دهانم پر از خون شد اما بازهم خنده‌ای شیطنت‌آمیز کردم. خنده‌ای که هنوز هم در دادسرا و دادگاه و اتاق بازجویی همراهم است. از سرکوبگران، که حالا خیالشان راحت شده بود، فاصله گرفتم. روی جدول نشستم و با گوشه‌ چادرم جلوی بینی و دهانم را گرفتم. همانجا، در همان لحظه، درست پایین خیابان آزادی، تبدیل به «آن دیگری» شدم.

بعدها پس از ۶سال تحصیل، وقتی برگه اخراج قطعی‌ام از دانشگاه را به دستم دادند، آن قاب درخشان مقابل چشمانم آمد که میان جمعیت ایستاده‌اید و بازهم با دهانی پر از خون خندیدم و از نو ایستادگی را آموختم که «مقاومت، زندگیست.» چه صندوق‌های پوشالی که در این سالیان با وعده کذب رفع حصر پر نشد و چه بهتان‌هایی که بر شما وارد نکردند تا حیثیت نداشته خودشان را بازگردانند!

ولی شما ۱۵سال در همسایگی دیوار به دیوار نهاد امنیتی، متواضعانه اما مومن و استوار ایستادید و نماد تمام‌عیار «آن دیگری»هایی شدید که جسورانه و شجاعانه در برابر حاکم جائر، کلمه‌ی عدل را جاری کرده‌اند.

متبرک باد نام و نشان زنان و مردانی که دوشادوش یکدیگر، بی‌دریغ و بی‌منت، آفتاب وطن را سرخ‌تر، آسمانش را سپیدتر و خاکش را سبزتر می‌خواهند.

به امید زن، زندگی، آزادی

۲۵بهمن ۱۴۰۳
زندان اوین


lkfu




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net