سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 23.10.2022, 8:25

دوره ما تمام شده است!


فياض زاهد

نوشتن این روزها از سخت‌ترین كارهای ممكن است.  مانند راه رفتن بر طناب.  تعادل در میانه، انصاف، حقیقت، دانایی و البته راستگویی. همان سیلابی كه از آن سخن گفته بودم.

بازار مكاره مسگران در شهرمان را به خاطر می‌آورم. صدا به صدا نمی‌رسد. همه در حال كوبیدنند. حال بهتر آن كلام آندره مالرو را درمی‌یابم كه از زبان شارل دوگل گفته بود، گمانم البته: آندره! صدای مردم چون سیلاب گاهی بیصدا می‌آید.

باید گوش‌های شنوایی برای شنیدن داشت.  او خود چنین بود. با آن كارنامه درخشان در نهضت مقاومت و براندازی حكومت دست‌نشانده ویشی و عروسك خیمه‌شب‌بازیش مارشال پتن، وقتی در میانه و كرانه اعتراضات ۱۹۶۸ خواست حق بیشتری از قدرت بستاند و از او دریغ شد، با همه قدرت و محبوبیتی كه داشت به خانه بازگشت و با محبوب و عشق همه دورانش «ایوون واندرو» در روستای كولومبه- له- دو- اگلیز تا ۸۰ سالگی زندگی كرد و به نوشتن خاطراتش مشغول شد. 

باید از خود پرسید چه می‌شود كه برخی می‌توانند این صدا را بشنوند و بسیاری از ما نه. در این روزهای سخت و مغموم وطن، تجربه‌های جالبی را پشت سر می‌گذاریم. اجازه دهید من به تعدادی از آنها اشاره كنم. من از زمانی كه كلاب هاوس در ایران در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری مورد استفاده قرار گرفت از علاقه‌مندان این اپلیكیشن بودم. امكانی كه بتوانی به راحتی با هموطنان داخلی و خارجی حرف بزنی و به‌طور زنده و بی‌پرده با برخی منتقدان و حتی مخالفان به گفت‌وگو بنشینی، تجربه جالبی بود. به ما امكان سخن گفتن برابر می‌داد و نیل به یك فهم مشترك. یاد دادن گفت‌وگو و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها در عین مخالفت‌ها.

هر چند از دوماه قبل به دلایلی با ارزیابی‌هایی كه از تصمیم و روش ایران در پرونده هسته‌ای داشتم دیگر كمتر در آن برنامه‌ها حضور یافتم،  چون نه می‌خواستم به ناامیدی‌ها دامن بزنم و نه توان دروغ گفتن را داشتم.

گاهی آدمی در عین حال كه از حقیقت مطلع است، دوست دارد خود را به كوچه علی‌چپ بزند و بگوید ان‌شاءالله بادمجان است. برای من روشن بود كه از رییسی و امیرعبداللهیان و علی باقری آبی برای مردم گرم نمی‌شود. اما من به خرد پشت صحنه باور داشتم. شرایط جنگ روسیه با اوكراین اما بازی را تغییر داد. بگذریم. 

در هفته گذشته فرصتی دست داد تا شبی به كلاب‌هاوس بروم و با اصرار مدیران اتاق دقایق كوتاهی سخن گفتم. واكنش‌ها برایم غیرقابل باور بود. من به‌طور معمول طرفدارانی در ارایه نظراتم داشتم، اما این‌بار عمده مخاطبان با فحاشی، خشم و نفرت از من استقبال كردند! موضوع آن همه تندی و پرخاش من نبوده و نیستم. موضوع حمله به اندیشه امكان مجدد گفت‌وگوی ملی است.

شاید شما بگویید همه كامنت‌ها به سایبری‌های دوطرف بازمی‌گردد. من هم می‌گویم بله، برخی از آنها از ارتش سایبری داخلی و خارجی بودند. اما نیمه دیگر مردم چه؟

باورتان نمی‌شود كه چقدر دعوت به آرامش، گفت‌وگو، اصلاح، مذاكره، منطق . . .  سخت شده است. سخت نه؛ به اتمام رسیده است. این بزرگ‌ترین تهدید علیه ثبات روانی و سیاسی كشور است.

از حكومت سخن نمی‌گویم كه به تعبیر من خود را به دست باد داده است. از كلیت جریان ملی در داخل و خارج سخن می‌گویم. این رادیكالیسم افسارگسیخته اگر منجر به هر تحولی شود، قطعا یكی از آنها دموكراسی نخواهد بود. ما در زنجیره خشونت‌های پی در پی همه خوب و بد خود را به تاراج می‌نهیم. باید برای این امر فكری كرد.
اما اگر از من چاره بخواهید، پاسخی ندارم. من حتی امكان توجیه دختران خودم را نیز ندارم، چه برسد به دانشجویان یا نیروی مخاطب بیرونی.

  اگر منصفانه پاسخ دهم كه مسوول این وضعیت كیست؟ پاسخ می‌دهم بی‌تردید سهم جمهوری اسلامی ایران بیش از بقیه است. این سیستم سیاسی كه امثال من همه جوانی‌اش را در جبهه‌ها برای اعتلای آن صرف كرد، با بی‌تدبیری منحصربه‌فردی به نابودی خویش همت گماشته است!

از من می‌پرسید چرا؟ می‌گویم نمی‌دانم. 

پنجشنبه به بانكی مراجعه كردم. كارمند بانك با همكارانش سخن می‌گفت. پسر جوانش موفق به كسب ویزای كانادا شده بود. پدر به همكارانش با افتخار می‌گفت كه این بچه ۱۸ سال دارد و زبان انگلیسی‌اش بی‌نظیر است، اما می‌خواهد تا یك ماه بعد برای تحصیل برود. با صدای لرزان می‌گفت من هر روز كه در این سال‌ها به سركار می‌آمدم حتما به اتاقش سر می‌زدم و نگاهش می‌كردم تا ببینم با آرامش خوابیده است؟ الان نمی‌دانم چطور باید رفتنش را تحمل كنم. اما بخش عجیب ماجرا آن بود كه به همكارش می‌گفت: همه رویای من خریدن زمینی در شمال و ساختن كلبه‌ای بود كه در ایام بازنشستگی در آن استراحت كنم.  دوست داشتم یك شاسی‌بلند بخرم. اما الان همه داروندارم را می‌فروشم تا او از این «خراب شده» برود! خراب شده، مثل پتك خورد بر سرم. راستش بدون آنكه كسی بفهمد شروع كردم به گریستن.

یاد شبی افتادم كه رفیق لنگرودی من گفت من روی سیم‌های خاردار می‌خوابم و شما از من رد شوید. ما گریه كردیم. همدیگر را در آغوش كشیدیم و از روی جنازه او رد شدیم. ما دوستان‌مان را در بیابان‌های تف كرده جاگذاشتیم. ما در اروندرود خوراك كوسه‌ها شدیم... همه آنها از جلوی چشمانم گذشت.

از اینكه دخترانم امثال مرا مسوول این وضعیت می‌دانند. اینكه كشوری ساخته‌ایم كه هیچ‌كس از زندگی در آن شادمان نیست. در آن بانك هیچ‌كس نفهمید كهنه‌سربازی از خجالت با چشمانی خیس آنجا را ترك كرده است. 

كاش برخی از ما هنر به موقع برخاستن را داشتیم. كاش داشته باشیم. در سال ۸۸ برای فرار از وضعیت غریبی كه گرفتارش بودم؛ یعنی رودربایستی با آیت‌الله كروبی و مهندس موسوی مدتی رفتم پاریس تا در دسترس نباشم. میزبانم مرحوم احسان نراقی بود. هر روز با هم به پیاده‌روی می‌رفتیم. حافظه‌اش مثل ساعت كار می‌كرد. میل وافرش به پیاده‌روی و سخن گفتن بلاانقطاع فرصتی بود برای آشنایی با فرانسه و پاریس و البته شنیدن خاطرات بسیار شنیدنی احسان نراقی. روزی از خیابان سن ژرمن به طرف سن میشل می‌آمدیم. به دانشگاه سوربون رسیدیم. محتملا دانشكده حقوق. احسان پیشنهاد كرد وارد دانشگاه شویم.  او نشان دونور فرانسه داشت. دو بار هم این نشان را از روسای جمهور فرانسه دوگل یا شیراك و البته فرانسوا میتران دریافت كرده بود. لذا می‌توانستیم هرجا دوست دارد وارد شویم. به سكویی اشاره كرد. 

سال ۱۹۶۸ دانشجویان فرانسوی یكی از مدرن‌ترین اعتراضات تاریخ اروپا را شكل دادند. در تجمع دانشجویی از ژان پل سارتر دعوت می‌كنند تا برای‌شان صحبت كند. پس از مراسم سارتر سراغ دوست دیرینه و معشوقه خود سیمون دوبوار جامعه‌شناس برجسته و یكی از پیشگامان فیمینیسم جهان می‌رود. به سیمون دوبوار می‌گوید عصر ما تمام شده است! در چه سالی؟ ۱۹۶۸!

این در حالی است كه می‌دانیم جامعه بشری ژان پل سارتر را بزرگ‌ترین روشنفكر جهان در قرن بیستم می‌داند. پس از مرگ سارتر، سیمون در مصاحبه با یكی از روزنامه‌های فرانسوی گفته بود: آن شب ژان به من گفت عصر ما تمام شده است. چون وقتی خواستم برای دانشجوها صحبت كنم، دانشجویی تكه كاغذی به دستم داد كه روی آن نوشته بود: «پروفسور؛ لطفا كوتاه سخن بگویید.» همانجا بود كه فهمیدم عصر ما تمام شده است. 

تجربه این روزهای من در گفت‌وگوها، گعده‌ها، نوشته‌ها...  آن است كه جامعه جوان از ما گذر كرده است. دیگران را نمی‌دانم.  اما من فهمیده‌ام كه  دوره ما تمام شده است.

 




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024