يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 31.08.2022, 20:29

«بدرود میخائیلِ قدیس...»


مهدی تدینی

دیروز در بیمارستان مرکزی مسکو قلبی از تپش ایستاد که همیشه ضرب‌آهنگ صلح داشت؛ قلب پیرمردی که هم هموطنانش مدیون اویند و هم جهانیان. میخائیل گورباچف؛ کسی که آمده بود تا پیکر نیمه‌جان اتحاد شوروی را درمان و سرپا کند، اما این بیمار رنجورتر از آن بود که از زیر تیغ جراحی زنده بیرون بیاید. مردی که آمده بود درمان کند، شد مأمور کفن و دفن. اما این مرگ نامنتظره نبود و گناهش هم گردن گورباچوف نبود.

نظام‌های توتالیتر با چشمان باز می‌میرند؛ یعنی جسمشان هنوز کار می‌کند، اما روحشان دیرزمانی است که مرده است. حکایت سلیمان نبی را شنیده‌اید که تکیه‌زده بر عصایش بدرود حیات گفته بود، اما همه گمان می‌کردند او زنده است، تا اینکه موریانه‌ها عصایش را جویدند و هیبت ملوکانۀ سلطان بر زمین افتاد. حاکمیت توتالیتر نیز همین است؛ مرده است، اما هنوز نفس می‌کشد، پلک می‌زند و علائم حیاتی دارد. گناه فروپاشی شوروی گردن گورباچوف نبود، سیاست‌های نیمه‌لیبرال او فقط کاری را کرد که موریانه‌ها با عصای سلیمان کردند.

اما روس‌ها... هنوز زمان آن نرسیده است که روس‌ها قدر گورباچوف و ارزش افکار و کردارش را بدانند. طبیعی است که چند دهه است ترومای فروپاشی شوروی هنوز در روسیه التیام نیافته و روس‌های روان‌رنجور به جای کنار آمدن با واقعیت، دنبال خائن می‌گردند؛ و طبعاً دم‌دست‌ترین گزینه گورباچوف است. هنوز چند دهه نیاز است تا بهای گورباچوف برای روس‌ها مشخص شود؛ آن روز، کسی از استالین، لنین، تزار یا پوتین صحبت نمی‌کند ــ آن روز گورباچوف قدر و قیمت راستین خود را می‌یابد.

مروری کوتاه می‌کنم بر زندگی میخائیل تا بدانیم از کجا آمد، چه کرد و چه تأثیری بر زندگی جهانیان و ما گذاشت. میخائیل از لایۀ دهقانی روسیه سر برآورد؛ از خانواده‌ای کاملاً معمولی و بدون اینکه با هیچ دولتمرد و کله‌گنده‌ای خویشاوند و آشنا باشد. خانوادۀ آن‌ها در یک کولخوز کار و زندگی می‌کردند ــ یعنی مزرعۀ اشتراکی. پدربزرگ مادری‌اش مدیر آن کولخوز بود که اتفاقاً در دوران استالین به دلیل گرایش به تروتسکی بازداشت هم شده بود. بعید نیست این خاطرۀ ناخوشایندِ سرکوب، بر ذهن میخائیل در کودکی اثر گذاشته باشد، زیرا رابطۀ این پدربزرگ با نوه‌هایش بسیار خوب بود. میخائیل وقتی هنوز به بیست سالگی نرسیده بود به دلیل برداشت محصول چشمگیر به همراه پدرش، از سازمان جوانان حزب کمونیست نشان افتخار گرفت. او از همان زمان در رستۀ محلی کار حزبی می‌کرد و از ابتدا تخصصش کشاورزی بود. از همین شاخه هم گام به گام پلکان حزبی را بالا آمد. از سال ۱۹۷۰ به رستۀ اول سیاسی کشور رسید؛ دبیر اول کشاورزی شد. ده سال بعد، در ۱۹۸۰، به ادارۀ سیاسی حزب (پولیت‌بورو) رسید که بالاترین سطح اداری شوروی بود. همزمان از حمایت رئیس کاگ‌ب، یوری آندروپوف که با او هم‌ولایتی بود نیز برخوردار شد.

شوروی به شدت دچار پیرمردسالاری شده بود. برژنف پس از هجده سال دبیرکلی حزب ــ یعنی رهبری کشور ــ در ۱۹۸۲ با مرگ از کرملین رفت. دو دولتمرد پیر و بیمار جای او را گرفتند که هر کدام چند صباحی بیشتر رهبر شوروی نبودند: آندورپوف که پیش از آن پانزده سال رئیس کاگ‌ب بود، پس از یک سال و اندی با مرگ کلید کرملین را تحویل داد و جانشینش، چِرنینکو که از جوانی سیگار از دستش نیفتاده بود و بیماری ریوی داشت نیز فقط سیزده ماه مهمان کرملین بود و عکس یادگاری‌اش خیلی زود به آلبوم سلاطین روسیه پیوست. اینک یکی از گزینه‌های اصلی دولتمرد نسبتاً جوان‌تر و خوشفکرِ قصۀ ما بود: میخائیلِ پنجاه‌وچهارساله. او برخلاف عموم دولتمردان شوروی دنیادیده بود، زیرا به سبب نوع کارش اجازه داشت به سفرهای خارجی برود. او از جمله به بلژیک، کانادا، آلمان غربی و بریتانیا رفته بود. بانوی آهنین، مارگارت تاچر، او را پسندیده بود و گفته بود: «از این گورباچوف خوشم می‌آد، می‌تونیم باهاش کار کنیم.» شامۀ تیز تاچر!

اما گورباچوف در داخل شوروی رقیبی داشت که نقطۀ مقابل او بود: گریگوری رومانوف که به تندروی معروف بود؛ برخلاف گورباچوف که سیاستمدار اصلاح‌طلب بود. اگر رومانوف قدرت را قبضه می‌کرد، بی‌شک جهان مسیر دیگری می‌رفت. بی‌شک! اما یک شایعۀ گزنده کافی بود تا رومانوف کیش‌ومات شود. می‌گفتند رومانوف در مراسم عروسی دخترش یک سرویس جواهرات کاترینای دوم، تزاربانوی کبیر روسیه را در اختیار دخترش قرار داده بود و بخشی از این جواهرات هم گویا شکسته بود! رومانوف بازی را به گورباچوف باخت. اما برای اینکه بدانیم اگر نمی‌باخت چه رخ می‌داد، کافی است بدانیم او پس از فروپاشی شوروی تا آخر عمر در حزب کمونیست روسیه ماند.

گورباچوف درست در روز تولد پنجاه‌وچهارسالگی‌اش ــ یازدهم اسفند ۱۳۶۳/ دوم مارس ۱۹۸۵ ــ به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد. اولین کارزاری که به راه انداخت مقابله با باده‌نوشی و الکل بود. وُدکا پدر روسیه را درآورده بود.

امید به زندگی در روسیه به ۶۲ سال رسیده بود که ۱۲ سال پایین‌تر از آمریکا بود. بیش از ۲۰ میلیون دائم‌الخمر در شوروی باعث پایین آمدن راندمان کاری شده بود. گورباچوف قوانین را برای مقابله با اعتیاد به الکل تصویب کرد: از تعطیلی دوسوم عرق‌فروشی‌ها تا اشاعۀ آبجو و شراب و محدود کردن ساعات کار میخانه‌ها و تعیین جزای نقدی و حبس برای مستی. این سیاست اندکی اوضاع را بهبود بخشید، اما گورباچوف بسیار نامحبوب شد؛ معروف شد به «رفیق آب‌پرتغال» (به جای «رفیق گورباچوف») و «دبیر آب‌معدنی» (به جای «دبیرکل»). عرق‌سازی‌های خانگی شیوع پیدا کرد و آسیب‌ها جدیدی سر برآورد. گورباچوف بیچاره که نیم‌قرن تربیت سوسیالیستی تا مغز استخوانش رفته بود، حق داشت نفهمد مشکل از «ودکا» نیست، بلکه تحملِ «نظام بوروکراتیک و زندگی روتین و بی‌چشم‌انداز سوسیالیستی» سخت‌تر از آن است که خیلی‌ها بدون الکل بتوانند آن را پشت سر بگذارند. افیون اصلی بوروکراسی سوسیالیستی بود که روح را می‌کشت... زهرماری اصلی سوسیالیسمِ توتالیتر بود، وگرنه وُدکا مزۀ این حنّاق بود!

مبارزه با الکل شکست خورد، اما گورباچوف دو سیاست عمدۀ دیگر وارد دنیای سیاسی شوروی کرد: «گلاسنوست» و «پروستروئیکا». هدف گلاسنوست این بود که شفافیت در ادارۀ کشور برقرار شود و مردم در جریان امور قرار گیرند و اجازۀ بیان عقیده داشته باشند؛ هدف از پروستروئیکا ایجاد گشایش‌های سیاسی و اقتصادی و بازسازی نظام ادارۀ کشور و کاستن از قدرت حزب بود. این دو سیاست روی هم نوعی «دموکراتیک‌سازی» بود. بزرگی گورباچوف همین‌جاست که بالاخره در طول تاریخ روسیه دولتمردی جرئت کرد اجازه دهد شمیم آزادی‌ در این کشور و فرهنگ اقتدارگرا و توتالیتر وزیدن بگیرد ــ به جای آنکه مثل پیشینیان به بهانۀ مبارزه با «غرب‌گرایی» آن را سرکوب کند.

اما این آزادگذاری را گورباچوف در عرصۀ خارجی هم تداوم بخشید: از آزادگذاری کشورهای پیمان ورشو (تبدیل «دکترین برژنف» به «دکترین سیناترا»)، پایان جنگ سرد و اعلام خلع‌سلاح اتمی. او در اتحاد دوبارۀ آلمان سخت‌گیری نکرد و وقتی جمهوری‌ها گام در مسیر استقلال نهادند از قوۀ قهریه استفاده نکرد؛ مگر یک مورد در برابر آذربایجان که شماری هم کشته داد و بعدها اعتراف کرد آن اقدام بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش بوده است.

در این اثنا هم علیه او کودتا شد و هم بوریس یلتسین او را از میدان به در کرد. مردم روسیه هم او را دوست نداشتند. این را از نتیجۀ انتخابات ۱۹۹۶ می‌توان فهمید که میخائیل فقط نیم‌درصد رأی آورد (گرچه معتقد بود تقلب شده است). گورباچوف در جاهای خاصی صادقانه رفتار کرد. سال ۲۰۱۱ به شدت به پوتین توصیه می‌کرد از قدرت کناره‌گیری کند. از حکمرانی پوتین انتقاد می‌کرد، زیرا آن را دموکراتیک نمی‌دانست. در سیاست خارجی از پوتین انتقاد نمی‌کرد، اما در مورد حملۀ اخیر به اکراین با پوتین مخالف بود. چند روز پیش از حملۀ روسیه به اکراین نوشته بود راه‌حل هیچ معضلی در جهان دیگر جنگ نیست! به در می‌گفت تا دیوار بشنود!

این اواخر یکی از دوستان گورباچوف گفت گورباچوف در سال‌های اخیر هر چه تلاش کرده با پوتین تماس بگیرد، پوتین جواب تلفنش را نداده است، ضمن اینکه گفت گورباچوف با حملۀ روسیه با اکراین به شدت مخالف است (گرچه او پیشتر الحاق کریمه را تأیید کرده بود). نمی‌دانم با پوتین چه کار داشته، شاید می‌خواسته است به او بگوید: «نکن پسر!»، زیرا پیشتر هم گفته بود که حزب پوتین یادآور حزب حاکم شوروی است. یا وقتی پروپاگاندای دولت پوتین دائم تبلیغ می‌کرد غرب در زمان اتحاد دو آلمان به شوروی قول داده بوده ناتو به شرق پیشروی نکند، گورباچوف گفت این ادعا «افسانه» است.

داوری دربارۀ گورباچوف بسیار متناقض است. یکی هیتلر و ناپلئون می‌شود، جنگ راه می‌اندازد و پیروزی‌های درخشان کسب می‌کند، اما آخر سر همه‌چیز را نابود می‌کند (که این غایتِ ناگزیر آن پیروزهاست). یکی هم مانند گورباچوف می‌فهمد تاریخ انقضای پیروزهای پیشینیانش تمام شده و حال دو گزینه دارد: خونریزی و به تعویق انداختن شکست یا عقب‌نشینی و تن دادن به تقدیر گریزناپذیر تاریخ.

محال است روس‌ها به این زودی‌ها گورباچوف را درک کنند ــ همان‌طور که ایرانی‌ها هنوز عباس‌میرزا را درک نکرده‌اند! در نهایت، وقتی کارنامۀ گورباچوف را مرور می‌کنیم، او شایستۀ این است که از او با عنوان «یکی از رهبران بزرگ جهان» نام ببریم؛ بزرگ‌تر و محترم‌تر از بسیاری دیگر. او مانند پیشینیانش، فقط رهبر حزب کمونیست شوروی نبود. مانند فلان رهبر آمریکا نبود که به بهانۀ دموکراسی جنگی پوچ راه اندازد. بلکه او نقش تاریخی خود را درک و اجرا کرد. اگر تاریخ کلیسایی داشت، باید گورباچوف را در زمرۀ قدیسان کلیسای تاریخ می‌گنجاندیم. بدرود میخائیل قدیس... 




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024