سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
روزنامه هممیهن
مرگ امیرهوشنگ ابتهاج، غیرمترقبه نبود. او نزدیک به یک قرن زیست و عمر همه ما روزی به سر میرسد. آنچه اما برای بسیاری، غریب مینماید، نزاع کلامی پرشوری است که در شبکههای اجتماعی پیرامون شعر، شخصیت و نوع مشارکت او در سیاست، به خصوص در انقلاب ۱۳۵۷ در گرفته است. بسیاری او را «شاعر ملی» میدانند و برخی دیگر او را «تودهای معلومالحال». این البته نخستین بار نیست که شبکههای اجتماعی شاهد چنین هنگامهای است. مدتی پیش سکوت ابدی رضا براهنی موجب شد جبههبندی وسیعی میان سلطنتطلبان و چپها درگیرد. این نزاعها را اما چگونه باید تفسیر کرد؟ منطق حاکم بر این جدلها چیست؟ آیا آنها را باید دلیلی بر فراگیرشدن ابتذال در فرهنگ عمومی دانست یا نشانگانی از دوقطبی شدن اجتماعی پنداشت؟ در پس این همه هیاهو، یک «هیچ» بزرگ نهفته است یا میتوان امیدوار بود از بطن این سیئات فردی، حسناتی جمعی بروز کند؟
خوانش آرمانی مخالفان سایه
جامعه ایرانی، وضعیتی خاص را تجربه میکند. از سویی گرفتار روزمرگیهای طاقتفرسای اقتصادی است و از سوی دیگر، گویی انتقام وضعیت آشفته خویش را میخواهد از زمین و زمان بگیرد. در این میان، البته آن مصائب اقتصادی آنقدر این جامعه را شیرفهم کرده است که هزینه ـ فایده کند و چوب نقد و ناسزای خود را بر سر ضعیفترین حلقه زنجیر مخالفان بکوبد؛ روشنفکران. در وهله بعد، دشمن خوب، دشمن مرده است و اینگونه است که سکوت ابدی آدمیان بهانهای میشود برای نقد بیمحابای آنها؛ از شریعتی و آلاحمد بگیر تا براهنی و ابتهاج.
با این همه، از پل ریکور آموختهایم که گاهی لازم است برای فهم منطق ذهنی مخالفان و برای درگرفتن گفتوگویی تفاهمجو، خود را جای طرف مقابل قرار داده و فراتر از استدلالهای طرف مقابل، آن استدلالها را ترفیع بخشیم و در آرمانیترین و موجهترین شکلی که میتوانند پیدا کنند، به آنها سامان بخشیم و سپس در پی پاسخگویی برآییم.
از این منظر شاید بتوان استدلالهای آرمانی مخالفان سایه به خصوص در شبکههای اجتماعی را در چند محور خلاصه کرد:
۱ـ سایه چون انقلابی بود، در وضعیت امروز ما که محصول حکومت انقلابی است، نقشی عمده دارد.
۲ـ سایه اندیشه و مرام حزب توده را قبول داشت و بنابر همین اعتقاد، به حکومت شوروی کمونیستی و رهبران آن علاقهای ویژه داشت.
۳ـ سایه فردی ریاکار بود، وگرنه چگونه ممکن میشود فردی در دو حکومت مخالف، قدر ببیند؟
۴ـ او هیچگاه مسئولیت خود در پدیدآمدن وضعیت نامطلوب موجود را نپذیرفت و همواره از موضعی حق به جانب سخن گفت؟
مواردی دیگر را نیز میتوان به این سیاهه افزود، اما به نظر میرسد چنین نکاتی مهمترین دلایل مخالفان سایه در نقد بیمحابای او هستند. اینک لازم است درباره هر یک از این دلایل اندکی تدقیق کرد.
انقلابیگری سایه
انقلابها پدیدههایی چندوجهی هستند و هنوز که هنوز است بر سر این نکته که آنها را باید محصول ساختارهای کلان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دید یا عاملیت افراد و گروهها و احزاب و… را در آنها برجسته دید، میان صاحبنظران اختلاف وجود دارد. فراتر از این دو نگاه، حتی برخی نقش «تصادف» و «شانس» را نیز در فرایند پیروزی انقلابات ناچیز نمیدانند. فهم چرایی و چگونگی انقلاب ۱۳۵۷، نیز از چنین نگاههایی متاثر بوده است اما به نظر میرسد مخالفان سایه جزو گروهی هستند که اولاً انقلاب ۱۳۵۷ را دستپخت انقلابیونی میدانند که ازقضا بسیار متاثر از نگرههای فرهنگی ممزوج از اسلام سیاسی و مارکسیسم بودهاند و ثانیاً معتقدند کسی چون ابتهاج با اشعار و کنشهای خود، شوری انقلابی در جامعه برپا و سیل مردم را راهی خیابانها کردهاند. در اینجا، از قضا مانورهای سیاسی حزب توده نیز بیش از سایر گروهها مورد انتقاد است، زیرا به زعم مخالفان، آنان اگرچه گمان میکردند با حذف سایر رقبا، در نهایت حکومت را از آن خود میکنند، اما در عمل به صاف کردن جاده برای حاکمیت اسلامی کمک کردند و…
تودهای بودن سایه
سایه خود را عضو حزب توده نمیدانست اما در معاشرت و موانست و همراهی خود با تودهایها تردید نداشت. حتی کیانوری و طبری را میستود و بر «سلامت تئوریک سوسیالیسم» نیز تاکید داشت. از او البته این نقل نیز موجود است که به صراحت به قدرت رسیدن تودهایها را آغاز درگیری خود با ایشان میدانست، اما به هر روی جمیع آنچه از سایه مانده، گواهی بر این ایده است که از نظر سایه، عقیده تودهایها صحیح بود و فروپاشی شوروی نیز ریشه در ضعف ایدئولوژی آنها نداشت، بلکه ناشی از این واقعیت بود که اولاً تز «انقلاب جهانی» پیگیری نشد و ثانیاً مسابقه تسلیحاتی و محاصره اقتصادی بلوک غرب باعث شد سقوط بر شوروی تحمیل شود. سایه همچنان بر این عقیده نیز راسخ بود که آزادی موجود در غرب، «تخیلی، رویایی و رمانتیک» است و «در غرب تا زمانی که سرمایه نباشد امکان نشر و آزادی بیان وجود ندارد.»
رفتار دوگانه
سایه در حکومت پهلوی شاهد تیرباران عزیزترین دوستش مرتضی کیوان بود و بسیاری از دوستان و همکارانش، از مخالفان حکومت بودند. با این همه، او دورهای ششساله از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶، سرپرست «برنامه گلها» در رادیو ایران بود و از قضا دوران مدیریت او از این جهت مورد انتقاد قرار گرفته است که به کنارهگیری تحمیلی جمعی از هنرمندان حاضر در دوران داوود پیرنیا و برجسته شدن جوانانی چون محمدرضا لطفی که بعدها منش انقلابی خود را بروز دادند، انجامید. با این همه نصیب سایه از حکومت بعدی، سمت و منصبی نبود و میدانیم که او حتی دورهای را در زندان گذراند و اگر پادرمیانی شهریار نبود، چه بسا سرنوشتی دیگر مییافت. او البته در دوران پسازندان، دیگر موضعی سیاسی نگرفت و بیش از پیش خود را وقف شعر و حافظ کرد و «حافظ به سعی سایه» و اینکه امروز، مقامات حکومتی برای درگذشت وی پیام تسلیت صادر میکنند، شاید نتیجه چنین کنارهگرفتنی است.
عدم تعیین تکلیف با گذشته
در دهه اخیر بسیاری از ایرانیان، «انقلابییاب» شدهاند و گمان میکنند هر فرد ایرانی باید نخست تکلیف خود را با انقلاب ۱۳۵۷ و حکومت برآمده از آن روشن کند و سپس به ادامه حیات خویش بپردازد. سلطنتطلبان نیز از این فضا، نهایت استفاده را بردهاند و گمان میکنند اینگونه میتوانند فضای جامعه را دوقطبی کنند و بر جاذبه سلطنت در میدان سیاست بیفزایند. در چنین بستری وقتی کسی چون داریوش شایگان میگوید «باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد» و در همین زمینه به نقش روشنفکران و چپزدگی آنها اشاره میکند، گفتمانهای معارض بلافاصله آن سخن را نشانهای از مسئولیتپذیری میپندارند و بر اهمیت این امر در فهم حقایق تاریخی تاکید میکنند. بدیهی است که از کسی چون سایه هیچگاه چنین سخنی صادر نشد و چنانچه پیشتر آمد، او به خطاکاری خود و حزب و مرام و حکومت متبوعش نیز اعتقادی نداشت.
مساله سیاست نیست؛ ادبیات است
سایه بیش از آنچه سیاستمدار باشد، روشنفکر بود و بیش از آنکه روشنفکر باشد، شاعر بود. این لبالباب هواداران سایه است که معتقدند نباید کنشهای سیاسی را مبنای اصلی قضاوت درباره کارنامه زندگی او دانست. با چنین فرضی، این پرسش رخ مینماید که چه رابطهای میان شعر و هنر و زیست شخصی هنرمندان وجود دارد؟ هایدگر بر آن بود که اثر شاعر و فیلسوف زندگینامه او محسوب میشود و بنابراین بهترین معرف شخصیت شاعر، زندگینامه او نیست، محصول هنری او است. احمد شاملو که او نیز گاه به اتهاماتی مشابه آنچه درباره سایه گفته میشود، نواخته میشود، معتقد بود: «شعر، برداشتهایی از زندگی نیست، بلکه یکسره خود زندگی است.»
سیاست و ادبیات؛ از دوستی تا دوری
واقع امر آن است که زیست روشنفکرانه در ایران پیشاانقلابی عموماً از چنین معیاری تبعیت میکرد و روشنفکران و مخاطبانشان به این توافق ضمنی رسیده بودند که شعر شاعران آینه زندگانی راستین خود که همه وقف رهایی تودهها بود، است. در چنین فضایی، گفتمانی شکل گرفت که هنرمندان و روشنفکران به ناجیان، متفکران و قطب نمایان قوم بدل شدند.
در پس حوادث انقلابی و با تحکیم نظم جدید در داخل، نیز با تجربه گرانباری که این افراد از مداخله در سیاست اندوختند و با تحولات ساختاری کلانی که در تفکر پسامدرن و جهان پساکمونیستی رخ داد، امروزه اما از شاعر و روشنفکر سیاسی، هر دو، خلع یدی عمده شده است. بازتاب این خلع ید در جامعه ایرانی اما متکثر بوده است و این تکثر امروز خود را در فضای مجازی نیز بازتاب میدهد: گروهی همچنان در گفتمانهای قدیم به سر میبرند و همچنان در انتظار هنرمند متعهد و رادیکال سخنگوی مردم هستند و وقتی این انتظار آنها با واقعیت سرد جامعه روشنفکری مواجه میشود، از سویه تقدیس و بتسازی به رویه تحقیر و بتشکنی روی میآورند. گروهی دیگر اما متاثر از گفتمانهای جدید، مدتهاست از روشنفکران چونان کاریزماهای فکری عبور کردهاند و نهتنها چندان اُتوریتهای برای مراجع قدیمی قائل نیستند، بلکه به مدد فضای مجازی، اینک خود به سخن درآمدهاند.
زبان بخشی از این نورسیدگان مجازی جدا از پروپاگاندای سیاسی که غیرقابل انکار است، اما، چه بسا ناخودآگاه، متاثر از خشونت کلامی رایج در جامعه است که حتی در میان روشنفکران و هنرمندان ما نیز مسبوق به سابقه بوده است و به جز حزب توده که در شیوع این نگاه نقشی ویژه داشت، امیرهوشنگ ابتهاج خود نیز گاه از آن مبرا نبود؛ وقتی حتی در همین اواخر در قالب ذکر خاطرهای، به براهنی به سختی تاخت. سایه متعلق به نسلی و دورانی بود که به لزوم وجود سایههای فکری بر سر مردم اعتقاد داشت؛ اینک اما در عصر سایهزدایی به سر میبریم. در آن عصر، معیار، مبارزه صادقانه بود و شاعر، تنها شاعر نبود؛ آنچه خوبان همه داشتند او یکجا داشت.
امروز اما در عصر تفکیک به سر میبریم. شاید بخشی از نزاعها بر سر شخصیتهایی چون سایه به همین تغییر بنیادین بازگردد. در زمانه و زمینه سایه، شعر از سیاست تفکیک نمیشد و «صداقت» ـ همان که ابتهاج دوست میداشت با آن برای آیندگان به یاد آورده شود ـ معیار حقانیت قلمداد میشد. اینک اما سیاست به گونهای ماکیاولینی چونان فهم میشود که صداقت در آن چندان وزنی ندارد و گویی هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست. این تراژدی سایه و نسل سایه بود که خود نیز در برساختن آن بیتاثیر نبود؛ گویی خیاط در کوزه افتاد.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|