يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 30.05.2022, 21:14

میان مسجد و میخانه راهیست!‏


احمد پورمندی

یادداشت «زمان نیمه عمر» را با این جمع‌بندی و وعده به پایان بردم: ‏«افق‌گشایی‎ ‎در‎ ‎مقابل‎ ‎جنبش‌ها‎ ‎و‎ ‎ناجنبش‌های‎ ‎خاموش‎ ‎و‎ ‎در‎ ‎آستانه‎ ‎انفجار،‎ ‎وظیفه‎ ‎بر‎ ‎زمین‎ ‎مانده‌ای‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎جامعه‎ ‎مدنی،‎ ‎از‎ ‎جمله‎ ‎نیروهای‎ ‎اپوزیسیون،‎ ‎اصلاح‌طلبان،‎ ‎فعالین‎ ‎صنفی،‎ ‎روشنفکران،‎ ‎روحانیون‎ ‎عرف‌گرا‎ ‎و‎ ‎کارفرمایان‎ ‎مستقل‎ ‎بر‎ ‎عهده‎ ‎دارند. ‎در‎ ‎قسمت‎ ‎دوم‎ ‎این‎ ‎یادداشت،‎ ‎چند‎ ‎سناریوی‎ ‎محتمل‎ ‎در‎ ‎رابطه‎ ‎با‎ ‎افق‌گشایی‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎اشتراک‎ ‎می‌گذارم.» ‏

***

در یادداشت حاضر می‌کوشم برداشت‌هایم در این مورد را در میان بگذارم.‏‎ ‎

اول: فرض بر این است که:‏

‏۱- ایران مریض و تبدار است. ویروس‌های اولیگارشی مالی، فساد سیستماتیک‏، انزواطلبی، جهل حاکمان و استبداد، سراسر کشور را فراگرفته است. تومور ولایت ‏فقیه که در مغز حکومت جا خوش کرده، حالا بدخیم‌تر از هر زمان شده و ‏متاستاز داده است. موجودیت ایران در خطر است. ‏
‏۲- مردم ایران و روشنفکران اهل سیاست، بر اساس تجربه زیسته خود در ‏آزمون انقلاب بهمن و نتایج فاجعه‌بار آن، به دنبال انقلاب دیگری نیستند و تا آنجا ‏که بتوانند به «راه حل نهایی» که تکرار خودکشی جمعی است، تن نخواهند داد. ‏
‏۳ - ایرانیان به دلیل تجارب تاریخی خود، علاقه‌ای به «رهایی به‌وسیله کودتا و ‏حمله از خارج» ندارند و حدت تشنگی سبب نمی‌شود که سراب را آب تصور کنند ‏و از چاله به چاه بیفتند.‏
‏۴- مردم بعد از چهل سال تجربه نوعی از اصلاح‌طلبی که به «اصلاح‌طلبی ‏حکومتی» موسوم شده و جوهر آن «حرکت زیر سقف قانون اساسی جمهوری ‏اسلامی» است و شکست این راه و روش، به این نتیجه رسیده‌اند که این راه ‏جواب نمی‌دهد! ‏

اصلاح‌طلبان حکومتی، همه کلید‌ها را امتحان کردند، اما میخ چدنی آنها بر سنگ ‏سخت نظام ولایت فقیه اثر نکرد. بی‌انصافی است اگر همه کاسه‌کوزه‌ها را بر ‏سر اصلاح‌طلبان و نحوه مدیریت تاکتیکی و عملیات میدانی آنها بشکنیم. آنچه ‏برنامه آنها را تا سینه‌خیز رفتن در مقابل بارگاه ولایت فرو کاست، کوتاهی سقف ‏درگاه بود. آن که قد بلندی داشت و در قامت معمار جنبش سبز با شعار «اجرای ‏بی‌تنازل قانون اساسی» پای در میدان گذاشت، وقتی از بالا بردن سقف درگاه ‏نومید شد، زندگی در حصر را چون ایوان مدائن، آیینه عبرت خلایق کرد تا با نگاه ‏به نرده‌های زندان اختر، کوتاهی سقف قانون اساسی را از یاد نبرند.‏

دوم: از این مفروضات چه نتایجی در حوزه راهبردی بدست می‌آیند؟

نخستین نتیجه، منطقا این است: اکنون و تا زمانی که موجودیت ایران در خطر ‏است، هدف راهبری باید نجات ایران از چنگ غده سرطانی ولایت فقیه باشد.‏‏ از آنجایی که قانون اساسی جمهوری اسلامی بر اساس تبعیض سیستماتیک ‏نوشته شده و پاسدار انکار حقوق بدیهی شهروندی مردم ایران و جاودانگی ‏ولایت فقیه است، اتوبان «اصلاح به اتکای قانون» به روی ما بسته است و از ‏آنجایی که راه انقلاب هم به جهنم ختم می‌شود و تن دادن به «راه حل نهایی» ‏تداوم فاجعه خواهد بود، جامعه ایران ناگزیر است برای نجات خود راه سومی را ‏بجوید. راهی که متکی به خارج نباشد، بر خون و خونریزی بنا نشده باشد و در ‏عین حال در یک بازه زمانی قابل‌قبول، کشور را از چنگ سرطان ولایتمداری و ‏دین‌سالار ی رها کند و آن را در مسیر توسعه پایدار قرار بدهد. راهی که در ‏هدف - به تعبیر مورد علاقه انقلابیون - «انقلابی» و در روش، خشونت‌پرهیز و ‏اصلاح‌طلب باشد. آیا چنین راهی وجود دارد؟ پاسخ جمهوریخواهان و نیروهای ‏دموکرات و سکولار قطعا مثبت است: به اتفاق هم و با سرشکن کردن هزینه‌ها، می‌توان ایران را نجات داد!‏

در رابطه با استراتژی «راه سوم» اسناد زیادی تدوین شده‌اند. در اینجا دو سند ‏معاصرتر و جامع‌تر «بیانیه راهبردی جبهه ملی ایران» و «منشور جمهوری‌خواهی» ‏را به‎ ‎عنوان‎ ‎نمونه‎ ‎بر‎گزیده‌‎ام.

هر دو سند حکومت را سازه‌ای در نظر می‌گیرند که قادر به تحمل فشار محدودی ‏است و اگر فشار از حد معینی بیشتر شود، ظهور ترک‌ها و شکاف‌های طولی، ‏عرضی و عمقی در آن اجتناب‌ناپذیر خواهد شد. در این مدل راهبردی، نافرمانی ‏مدنی و همه‌صور جنبش‌های اجتماعی، اعم از جنبش‌های صنفی مطالبه‌محور، جنبش‌های محیط‌زیستی تا جنبش‌های ضد تبعیض زنان، جوانان و اقوام ‏حاشیه‌نشین و تا جنبش‌های خیابانی هستی‌باختگان -که همگی می‌توانند در ‏جامعه مدنی شبکه‌مند، همآهنگ شوند - باهم از این توانایی بر خوردارند که ‏حکومت را به محاصره مدنی در آوردند و ساختار آن را تحت فشار مستمر و ‏فزاینده، در آستانه تلاشى قرار بدهند.

هیچ حکومتی نمی‌تواند زمان زیادی به زندگی در ‏شرایط «آستانه تلاشی» ادامه بدهد. ج.ا. که هنوز با حکومت فردی ‏فاصله زیادی دارد و دستگاه قدرت آن شامل حدی از عدم تمرکز و پهنای ساختاری ‏است، بیش از دیکتاتوری‌های فردی در مقابل فشار ناشی از محاصره مدنی از ‏شانس کوتاه آمدن برخوردار است. گروه‌های برخوردار حاکم، با نزدیک شدن ‏خطر فروپاشی خرج خود را سریع‌تر از یکدیگر جدا می‌کنند. فن‌سالاران، دیوان‏سالاران، تجار بزرگ بازار و بخش‌هایی از سرداران که دست‌های قوی در اقتصاد ‏دارند، لزوما تا روز آخر به ولایت فقیه و سرداران امنیتی اطلاعات سپاه وفادار ‏نخواهند ماند و اگر مدعیان مدیریت در ایران فردای بعد از تحول، عدالت دوران ‏گذار را بر ایجاد فرصت جبران برای همه استوار سازند، طبعا شانس انزوای ‏هسته سخت و آشتی‌ناپذیر قدرت افزایش خواهد یافت.

مدل راهبردی پیشنهادی جمهوریخواهان، جبهه ملی و همه باورمندان به «راه ‏سوم» بر «حذف» یا «استمرار» بنا نشده است. در این راهبرد، که می‌توان آن را ‏‏«تقدم جمهوری اجتماعی بر جمهوری سیاسی» نامید، در کنار شلاق جنبش‌های ‏اجتماعی و حرکت گسترش یابنده جامعه مدنی، همواره دستی برای سازش و ‏گفتگو هم دراز است. این ویژگی مهم و تعیین‌کننده راهبرد سوم، در همه اجزاء ‏آن و به‌ویژه در تدوین فاز نهایی گذار منعکس است. به عنوان مثال در طرح ‏پیشنهادی جبهه ملی، این فاز نهایی چنین فرمولبندی شده است: ‏

«‏یک‎ ‎انتخابات‎ ‎آزاد‎ ‎و بدون‎ ‎دخالت‎ ‎نهادهای‎ ‎حکومتی‎ ‎و تحت‎ ‎نظارت‎ ‎هیئتی‎ ‎قابل‎ ‎قبول‎ ‎برای‎ ‎همگان،‎ جهت‎ ‎برپایی‎ ‎یک‎ ‎مجلس‎ ‎موسسان‎ ‎واقعی‎ ‎برای‎ ‎تدوین‎ ‎یک‎ ‎قانون‎ ‎اساسی‎ ‎جدید‎ ‎و‎ ‎تعیین‎ ‎شکل‎ ‎حکومتی‎ ‎آینده‎ ‎کشور‎ ‎برگزار‎ ‎کند‎ ‎و‎ ‎تصمیمات‎ ‎آن‎ ‎مجلس‎ ‎را‎ ‎هرچه‎ ‎که‎ ‎باشد‎ ‎در‎ ‎تمام‎ ‎زمینه‎‌ها‎ ‎محترم‎ ‎شمرده‎ ‎و‎ ‎از‎ ‎آن‎‌ها‎ ‎تمکین‎ ‎نماید.»‏

در این طرح راهبردی، برگزاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس موسسان قانون ‏اساسی، اقدام فیصله‌بخشی است که نه به بعد از اسقاط نظام احاله شده و نه ‏از نظام مطالبه می‌شود. این مجلس حاصل «کنار آمدن» و ارگان هدایت گذار ‏است. برای تشکیل آن حکومت موجود باید تعلیق بند‌هایی از قانون اساسی را ‏بپذیرد تا انتخابات أزاد مجلس مؤسسان با شرکت نمایندگان مردم و تحت نظر یک ‏هیت مورد قبول همگان برگزار بشود.‏

منطقا این مدل راهبردی، به مثابه یک مدل «ممکن و مطلوب»، باید بتواند اعتماد ‏عموم را جلب کند تا به طرحی افق‌گشا بدل شود. این امر اما، قبل از هر چیز در ‏گروی آن است که «همگان» موضوع این راهکار از «همگان بالقوه» به ‏‏«همگان بالفعل» بدل بشود و به عبارت دیگر در مقابل حکومت، یک نهاد ‏نمایندگی تاسیس شود که به مرکز انباشت اراده و مطالبات مردم فرا برود و بتواند ‏به نام بخش بزرگی از ملت، خود را به عنوان طرف مذاکره، به حکومت تحمیل ‏کند.

مادام که این نمایندگی پدید نیاید، هیچ راهبرد سیاسی دارای ظرفیت افق‌گشایی ‏و اعتمادآفرینی در سطح کلان نخواهد بود و همه تلاش‌های مدنی در نهایت ‏قادر به تولید ما به ازای سیاسی نخواهند بود. امروزه مساله مرکزی سیاست، ‏شناخت موانع تشکیل نمایندگی فراگیر ملی و بر طرف کردن آنهاست.‏

در متن جامعه ایران، جنبش‌های متنوع اجتماعی از استعداد جامعه برای عبور از ‏منافع گروهی و صنفی به منافع کلان ملی، حکایت می‌کنند. امری که در میان ‏نیرو‌های سیاسی، بویژه در خارج از کشور، هنوز پژواک شایسته‌ای نیافته است.‏

رقابت در میان گروه‌ها و افراد سیاسی امری طبیعی است و همه مدعیان قدرت ‏تلاش دارند تا برتری‌های خود نسبت به رقبا را به اثبات برسانند. حذف رقابت، ‏بیهوده و بی معنی است. آنچه می‌تواند راه گشا باشد، ایجاد میدان رقابت از ‏طریق تدوین ضوابط مشترک و مدیریت رقابت‌ها بر اساس توافقات است.

توافق بر سر سه اصل خشونت پرهیزی، عدم اتکا به دولت‌های خارجی و یک ‏جمهوری دموکراتیک، سکولار، غیر متمرکز و بر آمده از اراده آزاد مردم ایران، به ‏مثابه هدف راهبردی مشترک، راه را برای شکل‌گیری ائتلاف‌های بزرگ ملی و ‏مدیریت رقابت‌ها هموار می‌کند. اما میان هموار کردن راه تا شکل‌گیری ائتلاف ‏هنوز راه دراز و موانع متعددی وجود دارد که پراکندگی درونی جمهوری‌خواهان و ‏حامیان رضا پهلوی و وضعیت بحرانی نیروی‌های برآمده از جنبش اصلاحات از ‏جمله مهم‌ترین آنهاست.‏

جمهوری‌خواهان در داخل و خارج از کشور، با فاصله زیاد، بزرگترین و موثر‌ترین ‏جریان اپوزیسیون به شمار می‌روند که در درون کشور، به لحاظ گفتمانی از ‏بیشرین حمایت در میان روشنفکران و اقشار و طبقات فرهنگی و شکل یافته‌تر ‏جامعه برخوردارند. پراکندگی مهم‌ترین نقطه ضعف این جریان است. تشکیل ‏‏«اتحاد جمهوریخواهان ایران» در سال ۲۰۰۳ این امید را پدید آورد که شاید نقطه ‏پایانی بر پراکندگی‌ها در خارج از کشور گذاشته شود که متاسفانه این گونه نشد. «‏اجا» دستخوش چند دستگی و انشعابات پی در پی شد و در نهایت جمع کوچکی از ‏آن به جا ماند. از دل اجا، در حواشی آن و جریان رادیکال‌تر «جدل» که ‏همزمان با «اجا» تاسیس شده بود، گروه‌های کوچک‌تر جمهوری‌خواه نظیر ‏همبستگی جمهوری‌خواهان، همسازی جمهوری‌خواهان، همگامی جمهوری‌خواهان، ‏شاخه‌های مختلف جبهه ملی برون مرز و….. سر بر آوردند یا ادامه حیات دادند. ‏اما بخش اصلی جمهوری‌خواهان ادامه فعالیت‌های فردی را بر عضویت در‎ ‎گروه‎‌ها‎ ‎ترجیح‎ ‎دادند.‎

جمع‌بست تجربه ناکام «اتحاد جمهوری‌خواهان ایران» نشان می‌دهد که فرم‌های تشکیلاتی نظیر «اتحاد» قادر به پوشش دادن تنوع درونی جمهوری‌خواهان ‏نیستند و برای تاسیس یک نمایندگی کارآمد، باید اشکال منعطف‌تری را برگزید که ‏بتوانند «وحدت در کثرت» را پوشش بدهند و ضمن ایجاد صدا و اراده مشترک در ‏حوزه‌های معین، تداوم فعالیت مستقل همه افراد و گروه‌های عضو را هم میسر ‏سازند. تلاش‌هایی که در سالهای اخیر با انتشار اعلامیه‌های سیاسی چهار، سه ‏و اخیرا شش سازمان و برخی برآمد‌های ده سازمان چپ و قومی انجام شده‌اند، نتوانسته‌اند به سطح ایجاد نمایندگی مشترک فرا برویند و عموما گرفتار درجا ‏زدن بر مدار صفر درجه شده‌اند. لازمه تاسیس نمایندگی سیاسی فراگیر و ‏مشترک، صرف نظر کردن رهبری و اعضاء همه گروه‌ها از بخشی از استقلال و ‏حق تصمیم گیری خود وسپردن آن به نهاد جدید و مشترک است. تا کنون شهامت و ‏اراده لازم برای اخذ چنین تصمیمی در میان گروه‌های موجود پدید نیامده است.

به باور من تشکیل نهادی نظیر «شورای متحد جمهوری‌خواهان ایران» هم ممکن ‏و هم ضرورری است. این شورا می‌تواند به مثابه بخشی از جنبش ‏جمهوری‌خواهی مردم ایران و با برهیز از بحث نالازم و انحرافی «داخل و خارج» ‏بر اساس سند مختصری با محتوای مشترک بیانیه جبهه ملی و منشور ‏جمهوری‌خواهی که در بالا مورد اشاره قرار گرفتند، در تفاهم میان شش سازمان؛
- اتحاد‎ ‎جمهوری‌خواهان‎ ‎ایران
- جبهه‎ ‎ملی‌ایران‎-‎اروپا‎ (‎سامان‎ ‎ششم‎)‎
- حزب‎ ‎چپ‎ ‎ایران‎ (‎فدائیان‎ ‎خلق‎)‎
- حزب‎ ‎جمهوری‌خواه‎ ‎سوسیال‎ ‎دموکرات‎ ‎و‎ ‎لائیک‎ ‎ایران
- سازمان‌های‎ ‎جبهه‎ ‎ملی‌ایران‎ ‎در‎ ‎خارج‎ ‎از‎ ‎کشور
- همبستگی‎ ‎جمهوری‌خواهان‎ ‎ایران

تعداد دیگری از گروه‌های چپ و راست جمهوری‌خواه که هنوز با این جمع ‏همکاری ندارند، شخصیت‌های منفرد جمهوری‌خواه و احتمالا احزاب کردی و ‏محافل قومی دیگر، پایه گذاری شود.‏

‏تاسیس چنین شورای مستقلی، گام بلندی برای تاسیس نمایندگی جمهوری‌خواهان ‏در خارج از کشور است که هم اهمیت عملی و هم اهمیت سنبلیک دارد.

هواداران رضا پهلوی گروه‌های دیگری هستند که در داخل و خارج حضور سیاسی دارند. ‏به لحاظ گفتمان و برنامه، طیفی از راست افراطی و اقتدارگرا تا جریانات لیبرال ‏باورمند به نظرات داریوش همایون، در این گرایش حضور دارند. گرچه همه این ‏گروه‌ها رضا پهلوی را شاه آینده ایران و رهبر خود می‌دانند، اما در برخورد با ‏اظهارات لیبرال و جمهوری‌خواهانه او مواضع یکسانی ندارند. در تحلیل نهایی اما، ‏رضا پهلوی به مثابه فرزند محمدرضا شاه و میراثدار خاندان پهلوی، از موقعیت ‏منحصر به فردی، هم در میان سلطنت‌طلبان و هم در جامعه برخوردار است و اگر ‏بخواهد، می‌تواند گروه‌های سلطنت‌طلب اقتدارگرا را مهار و خنثی کند. بر مبنای ‏مواضع اعلام شده رضا پهلوی، او می‌تواند در روند نجات ایران و گذار به ‏دموکراسی نقش موثر و مثبتی بازی کند. به این امر در سطور آینده باز خواهم ‏گشت.

خاتمی و اصلاح‌طلبان

بعد از شکست‌های پی در پی اصلاح‌طلبان حکومتی و کاهش شدید سرمایه‌های اجتماعی آنان، این جریان در بحران بزرگی فرو رفته است.در حالی که ‏حزب کارگزاران سازندگی سقف قانون اساسی را هم کنار زده و با تعریف ‏‏«منویات رهبری» به عنوان زمین سیاست‌ورزی، خود را در قالب یک حزب «نئو‏موتلفه» بازسازی می‌کند، بقیه اصلاح‌طلبانی که خاتمی را محور و رهبر خود ‏می‌دانند، بر سر چهار راه «چه کنم؟» حیران و سرگردان مانده و عملا صبر و ‏انتظار پیشه کرده‌اند. نه توان ماندن زیر سقف أوار شده قانون اساسی را دارند و ‏نه شهامت خاکبرداری فکری و عملی و عبور از آن را! نه توان دفاع از انقلاب بهمن ‏و میراث خمینی را دارند و نه شجاعت دل کندن از آنها را! این وضع بحرانی تا ابد ‏دوام نمی‌آورد. رشد باور به سکولاریسم، مقاومت در مقابل آن را بیش از پیش ناممکن می‌کند. فروریزی سنگر‌های فکری امثال مطهری، بهشتی و شریعتی ‏میدان را برای شخصیت‌های نواندیش و سکولاری نظیر مجتهد شبستری فراخ‌تر می‌کند و در نهایت مقاومت در مقابل اندیشه «جمهوریت ناب» دشوار و دشوار‌تر می‌شود.

‏«شخیصت‌محور» بودن اصلاح‌طلبان و رابطه مراد و مریدی آنها با خاتمی، گرچه ‏از نگاه بلند مدت یک نقطه ضعف بزرگ به شمار می‌آید، اما در شرایط بحرانی می‌تواند نجات‌بخش آنها باشد. این فکر که «خاتمی تمام شده است!» قضاوتی ‏از سر غیظ است. خاتمی یک پروفیل و یک سرمایه نمادین است که می‌تواند در ‏بحران‌های فیصله‌بخش نقشی بزرگ و شاید تاریخ‌ساز بازی بکند. البته مشروط ‏به اینکه اصلاح‌طلبان حساسیت اوضاع کشور را جدی بگیرند و پیش آنکه این ‏سرمایه در حال زوال به طور کامل سوخت برود، شرایط حرکت آزاد و امن او را ‏فراهم آورند و نیروی خود را برای روز‌های بحرانی تجدید سازمان کنند. ‏

دو موتور کوچک، دو سناریو! ‏

آنچه در پی می‌آید شاید رویا و تخیل جلوه کند، گرچه به باور من اینگونه نیست، ‏اما بسیاری از دست‌آورد‌های بشری با رویا آغاز شده‌اند و آنچه امروز رویا و ‏ناممکن به نظر می‌رسد، شاید فردا در شمار بدیهیات به شمار بیاید.

اصل فکر بنیانگذاران «شورای مدیریت گذار» غلط نبود. آنچه آنها را به ناکامی و ‏درجا زدن کشاند، یک جعل تئوریک من‌درآوردی و پایه‌ریزی ائتلافی یک‌جانبه ‏بود که در آن جمهوری‌خواهان در مقابل سلطنت بی‌چهره می‌شدند و طبیعی بود ‏که هیچ جمهوری‌خواهی به این رابطه یکجانبه تن ندهد. حذف «جمهوری»، در ‏ائتلاف با جریانی که چهره، پرچم، تاریخ و سرود خود را دارد، جز خلع سلاح ‏داوطلبانه خود، معنی دیگری ندارد و در عمل به سود اقتدارگرایان سلطنت‌طلب ‏تمام شواهد شد که در سودای احیای استبداد دیگری هستند. ‏

بیاییم تصور کنیم که: ‏

‏۱- شورای متحد جمهوری‌خواهان تشکیل بشود.‏
‏۲- میان این شورا و رضا پهلوی بر سر طرح راهبردی جبهه ملی توافق حاصل ‏شود.‏
‏۳- شورا از خاندان پهلوی اعاده حیثیت کند.‏
‏۴- بر سر رئوس قانون اساسی یک جمهوری پارلمانی به ریاست جمهوری رضا ‏پهلوی و کابینه‌ای از کارشناسان متعهد به این رئوس قانون اساسی، توافق به ‏عمل بیاید و دولت در سایه‌ای، با هدف مشارکت در پروسه تحمیل مجلس ‏موسسان به حکومت، اعلام موجودیت کند.‏

آیا تصورش دشوار است که در این صورت یک موتور نه چندان کوچک در دنیای ‏بحران‌زده سیاست ایران روشن می‌شود و نیرو‌های سکولار و مدرن، از راست ‏مدرن تا چپ سوسیال- دموکرات، افق روشنی را در مقابل خود خواهند دید؟

این یک پروژه برد-برد میان جمهوری‌خواهان و پهلوی‌طلبان و مبتنی بر واقعیت ‏تعادل قوا در کشور است. رضا پهلوی می‌داند و باید بداند که نه احیای سلطنت در ‏ایران امکان‌پذیر است و نه او مرد این میدان است. برای او اعاده حیثیت از ‏خاندان پهلوی و بازگشت به ایران در جایگاه رییس جمهور پیشنهادی ‏جمهوریخواهان، بعد از تشکیل مجلس موسسان، افتخاری بزرگ و حداکثر امتیاز ‏قابل حصول است.

از سوی دیگر، در مقابل لشکر کثیرالعده، ولی پراکنده ‏جمهوری‌خواه کشور، جدا شدن رضا پهلوی از سلطنت‌طلبان اقتدارگرا و هدایت پایه ‏اجتماعی نسبتا بزرگ خود به سمت سکولاریسم، مدرنیسم غرب‌گرا و جمهوریت، ‏امتیاز کوچکی نیست. برنده این «کنار آمدن» در درجه اول مردم ایران و در درجه ‏دوم این هر دو نیرو هستند. هر روز تاخیر در اعاده حیثیت از رضا شاه و محمد‏رضا شاه از سوی جمهوری‌خواهان، به زیان کشور و قرارگرفتن در مقابل بخش ‏قابل‌اعتنایی از کسانی است که همین امروز در خیابان‌ها این خواست را فریاد می‌زنند. شاهان خاندان پهلوی به‌رغم خطا‌های بزرگ و کوچکی که مرتکب ‏شدند، در سمت درست تاریخ قرار داشتند.

همچنین بیایید تصور کنیم که آقای خاتمی در شرایط امنی قرار بگیرد و ایفای ‏نقش رهبری فعال اصلاح‌طلبانی که بیانیه ۵۵۰ نفره را صادر کردند و ظرفیت ‏ائتلاف بر محور «اصلاحات ساختاری» را به نمایش گذاشته‌اند، را بر عهده بگیرد، ‏آیا موتور دوم تحول روشن نخواهد شد؟ آیا آغاز رقابت و همکاری این جفت نیرو، ‏حول مطالبه «انتخابات آزاد مجلس موسسان زیر نظر هیتی قابل‌قبول برای ‏همگان» جایی برای مقاومت جدی از سوی حکومت باقی خواهد گذاشت؟ آیا ‏شکل‌گیری این دو ائتلاف بزرگ و ملی، با جایگزین کردن رقابت به جای منازعه، ‏فضای سیاست را تسخیر نخواهد کرد و بخش‌های بزرگی از حاکمیت را در ‏موقعیت انتخاب قرار نخواهد داد؟ آیا این انتخاب چیزی جز پای گذاشتن در میدان ‏رقابت می‌تواند باشد؟ آیا پیروزی رقابت بر منازعه به معنی آغاز گذار مسالمت‌‏آمیز به دموکراسی نخواهد بود؟

مؤخره ‏
به بسیاری از مسائل در یادداشت پرداخته نشد. به شورای مدیریت گذار تنها اشاره‌ای انتقادی شد. مسائل اصلاح‌طلبان مورد واشکافی قرار نگرفت. ساختار طبقاتی ‏جامعه و مناسبات طبقات و اقشار مختلف اجتماعی با سیاست‌های مختلف ‏بررسی نشد. از ساختار حکومت به اشاره گذشتم. و…. این همه می‌توانست ‏مثنوی را هفتاد من کاغذ کند! اما هدف من بیشتر طرح مساله است. به هر کدام از ‏مسائل مربوط به حوزه راهبرد‌ها باید و می‌توان پرداخت. اما…. اما وقت بسیار ‏تنگ است. «موقعیت سازش» به سرعت از کف می‌رود، در این صورت سلاح ‏حرف اول و آخر را خواهد زد و در چنین حالتی، ایران به کشور گل و بلبل تبدیل ‏نخواهد شد. و آری!‏
‏آری، به اتفاق جهان می‌توان گرفت!‏
و حتما
میان مسجد و میخانه، راهیست! ‏


نظر خوانندگان:


■ سلام آقای پورمندی گرامی، ضمن تایید بسیاری از نکاتی که برشمرده‌اید خواستم به نکته‌ای انتقادی که در این نوشته تحلیلی شما و تحلیل‌های برخی دیگر از نیروهای اپوزیسیون هست بپردازم. آن نکته این است که استفاده از کلمه «مردم» یا «ایرانیان» برای مشخص کردن یا توصیه یک راه و روش در جامعه متکثر ایران گویا نیست و کمی شعارگونه جلوه می‌کند، چیزی که به خود تحلیل شما که دارای نکات درست و‌ مهمی است ضربه می‌زند. نه «همه مردم» به دمکراسی اهمیت می‌دهند و نه همه آنها خواهان راه حل مسالمت‌آمیز در مقابل جمهوری اسلامی هستند. مردم ایران طیفی متنوع و رنگارنگی را تشکیل می‌دهند. یک سر این طیف طرفداران حکومت هستند و طیف دیگر آن طرفداران براندازی توسط حمله خارجی، همه اینها نیز مردم ایران هستند. مردم را نباید فعال یا فعال‌مایشاء آرزوها یا تحلیل‌های هرچند خوب و منطقی خود قرار دهیم. هرچند بی‌شک بخش مهمی از آنها مانند شما می‌اندیشند و تحلیل و راه شما را برمی‌گزینند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ کسانی که بر طبل سرنگونی و انهدام و تلاشی نیروی سرکوب سخن می‌گویند آیا مسئولیت آن را می‌پذیرند که در فردای سرنگونی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ کدام رهبری واحد و مورد پذیرش همه اقوام و مذاهب جایگزین آن خواهد شد؟ آیا در واقعیت چنین الترناتیوی موجود است و یا با توجه به اثرات نیم قرن فقر و محرومیت و تقویت جریانات گریز از مرکز، در هر گوشه مملکت پرچم خودمختاری و جدایی برافراشته شده و یا قدرت‌های محلی که قدرت را بدست آورده به جان هم خواهند افتاد و شیرازه کشور گسیخته می‌گردد، شاید مانند سومالی و یا لیبی. تجربه انقلاب گذشته متفاوت است جریانی ریشه‌دار که در اقصای مملکت مورد پذیرش بوده و رهبری از بطن ایدئولوژیک در جامعه مذهبی ایران که نفوذ کلام قاطع داشت قدرت را به سرعت بدست گرفته و در سراسر مملکت حاکم شد اما امروزه کدام نیرو واجد چنین خصوصیتی است؟
اگر حالا که جمعی به این جمع‌بندی رسیده‌اند که اگر در ازای این همه تخریب، جنگ، کشتار پس از انقلاب اگر انقلابی نشده می‌توانستیم که با کمک آن نیرویی که شاه را سرنگون کرد توان آن را داشته که شاه را پاسخ‌پذیر نماید و استبداد را به عقب‌نشینی وادار کند بدون اینکه اینهمه مشکلات و عقب ماندگی و حاکمیت گروهی برخاسته از قرون ماضی حاکم نشود و حالا هم به نوعی در آستانه تکرار ان تجربه دردناک قرار داشته که دمیدن در شیپور انقلاب شرایط بسی دردناک‌تر و پاشیدگی شیرازه مملکت منتهی شود.
راه چاره همان مبارزه در کف خیابان و همه اشکال دیگر نه به منظور براندازی بلکه کاستن قدرت غیر پاسخگو و غنی‌سازی تشکیلات مردمی به منظور افزایش کفه مردمی است. با بیشتر شدن حضور خیابانی و مجازی و اعتصابی رسیدن به تعادل نیروی مردمی در قبال قوای سرکوب و پاسخگو کردن حکومت و نیل به دموکراسی بیشتر خواهد شد بی‌اینکه به تلاشی حاکمیت و انقلابی بی‌آینده منجر شود.
بهرنگ


■ جناب پورمندی عزیز؛ با درود فراوان.
نوشته شما محتوایی ارزنده و پیشنهادهای مهم و قابل تاملی دارد که امیدوارم توسط رهبران و فعالان سیاسی مورد توجه قرار گیرد. من نکاتی را، که تصور می‌کنم هم جهت با نوشته شما بوده و نکاتی نیز به آن اضافه می‌کند مطرح می‌کنم شاید مفید باشد.
۱. سقوط مشروعیت رژیم، هم به لحاظ گفتمانی (مفتضح شدن نظریه قلابی ولایت فقیه) و هم عملکرد فاجعه‌بار آن، تجزیه و چندپاره شدن الیت سیاسی حاکم (اصلاح‌طلبان، اعتدالیون، اصولگرایان دوراندیش) به دلیل خودکامگی خامنه‌ای، انزوای بین‌المللی رژیم به‌خصوص به دلیل اشتباهات راهبردی خامنه‌ای در طرفداری از پوتین در تجاوز روسیه به اوکراین، بحران مالی رژیم به دلیل سوء مدیریت و تحریم های بین‌المللی، نارضایتی گسترده مردم به دلیل تورم افسار گسیخته و بیکاری گسترده جوانان و فساد و ناکارایی اداری،... همه شرایطی را فراهم کرده‌اند که از نظر برخی از نظریه پردازان انقلابها و جنبش‌های اجتماعی (گلد استون، ۲۰۰۵) شرایط لازم برای وقوع نقلاب اجتماعی-سیاسی در کشور است.
۲. مردم هم به دلیل نتایج هولناک انقلاب بهمن ۱۳۵۷، هم به دلیل نگرانی از احتمال آشوب و نا امنی و درهم ریختگی اوضاع در شرایط انقلابی و ملاحظه حوادثی که در لیبی و مصر و سوریه و هم بی‌رحمی و قساوت رژیم در سرکوب تظاهرات و اعتراض‌ها با آنکه خواهان تحول بنیانی به معنای تغییر رژیم ولایت فقیه و استقرار دموکراسی در کشور هستند اما از مبارزات خشونت‌آمیز و براندازی به مفهوم درگیری‌های مسلحانه با رژیم برای تغییر آن حمایت نمی‌کنند و خواهان تغییر رژیم از طرق مسالمت‌آمیز هستند.
۳. رژیم تمامیت‌خواه تمام راه های اصلاحات از درون را بسته و خامنه‌ای از طریق مهندسی انتخابات و یا حبس و زندانی و فشار سران اصلاح‌طلبان و اعتدالیون و اصولگرایان منطقی را با این بهانه که اینها انقلابی نمانده‌اند از قطار انقلاب بیرون پرتاپ کرده و کارها را به دست افراطیون و امنیتی‌ها و سپاهیان که طبعا ناکارآمدترین و کاهل‌ترین عناصر هستند سپرده است که طبعا سوء مدیریت ها را تشدید و وضعیت کشور را بحرانی‌تر کرده‌اند.
۴. در این شرایط ناامیدکننده افزایش فقر و بیکاری شاخص‌های اجتماعی و فرهنگی نیز سقوط کرده و فحشا و اعتیاد و طلاق و کودکان کار و کارهای خلاف و سرقت و اختلاس و فساد اداری و.. افزایش می‌یابد. آنهایی که می‌توانند کشور را ترک می‌کنند و جوانانی بسیاری که قادر به مهاجرت نبوده و از آینده نا امید هستند دچار اعتیاد و سرخوردگی و انواع آسیب‌های اجتماعی می‌شوند. بسیاری از آنها به ایده های تند سیاسی گرایش پیدا کرده طرفدار اقدامات خشونت آمیز و ترور و مبارزات مسلحانه می شوند که فعلا در دنیای مجازی آنرا تبلیغ میکنند اما بعید نیست در آینده این خشم و انزجار که در جامعه به چشم می‌خورد به صورت ترورها و درگیری‌های مسلحانه در دنیای واقعی نیز نمود پیدا کرده وضعیت را پیچیده تر کند.
۵. در این شرایط همه منتظر ظهور یک رهبری سیاسی اپوزیسیون برای پیوستن به آن و خاتمه بخشیدن به این وضعیت نامطلوب و غیر انسانی و حرمان و سرشکستگی تاریخی هستند. آنچه موجب نا امیدی فعالان سیاسی تحول‌خواه می‌شود فقدان یک رهبری سیاسی توانمند در اوپوزیسیون است که در شرایط اضطراری کنونی (که شما هم به آن اشاره کرده‌اید) رهبری مبارزات را در دست گرفته و آنرا با پرهیز از افراط و تفریط به نتیجه برساند. این روزها در نوشته فعالان سیاسی و صحبتهای اتاق‌های ClubHouse که در بیشتر مواقع به مبادله سخنان بعضا تند و عصبی بین طرفداران اصلاحات و مبارزان خواهان براندازی می‌انجامد بر می‌خوریم که معمولا ایده درستی از راه برون رفتن از بن‌بست کنونی را ندارند. همه این‌ها در واقع ناشی از همان فقدان رهبری سیاسی توانمند اپوزیسیون است که شرایط لازم کنونی برای یک تغییر بنیانی اجتماعی سیاسی را با شرایط کافی ظهور رهبری سیاسی و شکل گیری جایگزین تکمیل و گذار به دموکراسی را تحقق بخشد. در تعریف رهبری سیاسی گفته‌اند فرد یا جمعی است که دارای چشم‌انداز “ویژن” سیاسی جذاب، یک راهبرد برنده (A Winning Strategy) و توان برانگیختن و سازماندهی و هدایت درست طرفداران خود (یعنی توان حل معضل اقدام جمعی مخالفان رژیم) برای تحقق چشم انداز است. بنظر می‌رسد “ویژن” یا چشم‌انداز رهبران شناخته شده سیاسی اپوزیسیون یک نظام سیاسی سکولار دموکرات کارآمد است که مساله توسعه پایدار ایران را حل کند و رشد اقتصادی با ارتقاء شاخصهای اجتماعی فرهنگی را تحقق بخشد. شیوه مبارزه هم خشونت‌پرهیز خوانده شده است. بنابراین تنها راهبرد برنده در این چارچوب تحمیل اصلاحات سیاسی ساختاری (Forced Structural Reforms) بر رژیم حاکم است. رهبری سیاسی اپوزیسیون تنها با این راهبرد می‌تواند رژیم را قدم به قدم عقب رانده و مسیر رسیدن به دموکراسی را هموار کند. در بازی شطرنج موقعیتی پیش می‌آید که میگویند بازیگر هوشمند میتواند علیرغم هر دفاعی طرف مقابل را مات کند. الان که شرایط لازم (البته با دردها و رنج ها و هزینه های زیاد برای ملت ایران) برای عبور از رژیم ولایت فقیه فراهم شده است از رهبری سیاسی اوپوزیسیون انتظار می‌رود که این راهبرد “تحمیل اصلاحات ساختاری” بر رژیم را تدوین و پیش ببرد تا بدون آشوب و کشت و کشتار و عواقب طاقت‌فرسای آن رژیم را ناچار به عقب نشینی و نهایتا واگذاری قدرت سیاسی کند. به محض ظهور این رهبری سیاسی و شروع حرکت ظفرنمون آن، که همراه با تحمیل اصلاحات ساختاری (طبعا ابتدا از اصلاحات کوچک) بر رژیم و در نتیجه عقب نشینی آن خواهد بود، بلافاصله انظار در سپهر سیاسی کشور متوجه رهبری اوپوزیسیون شده و فعالان سیاسی و جوانان امید پیدا کرده به آن خواهند پیوست.
۶. سئوال آن است که این “رهبری سیاسی” اپوزیسیون را چطور ایجاد کنیم، آن “راهبرد اصلاحات ساختاری تحمیلی” را چگونه تدوین و “نقشه راه” آن راهبرد را به چه نحوی ترسیم کنیم؟ بحث در این سه مقوله از حوصله این اظهار نظر خارج است اما قدم اول ایجاد رهبری توانمند سیاسی اپوزیسیون است. آن رهبری است که نقش اصلی در تدوین راهبرد و نقشه راه آن خواهد داشت. ظهور این رهبری سیاسی اپوزیسیون میتواند از یک “پارلمان” یا “مجلس شورای ملی” و یا “مهستان” در سایه آغاز شود. در این پارلمان نمایندگان تشکل‌های شناخته شده چپ، سوسیال دموکرات، چپ میانه، راست میانه، لیبرال دموکرات، تشکل‌های سیاسی راست، نمایندگان تشکل‌های صنفی مانند معلمان، اساتید دانشگاه‌ها، کارگران، دنشجویان و گروه های مرجع دیگر و نیز شخصیتهای شناخته شده سیاسی دموکراسی خواه کشور مانند شاهزاده رضا پهلوی، سرکار خانم عبادی، سرکار خانم نسرین ستوه، سرکار خانم نرگس محمدی و شخصیتهای همطراز از داخل و خارج کشور شرکت می‌کنند.
شاهزاده رضا پهلوی می‌توانند با انتخاب نمایندگان پارلمان در سایه سنخگوی آن پارلمان در سایه باشند و اگر ایشان نپذیرفتند شخصیت‌های دیگری مانند سرکار خانم عبادی یا ستوه یا محمدی این مسئولیت را به عهده بگیرند. این پارلمان می‌تواند طبق اساسنامه‌ای منظما بطور مجازی و آنلاین تشکیل جلسه داده و در موضوعات مطرح کشور بحث و موضع گیری کند (مثلا الان موضوع روز فاجعه دلخراش ریزش برج متروپل آبادان و اعتراض مردم به فساد و ناکارایی مسئولان رژیم است). اما کار اصلی این پارلمان تدوین و تصویب راهبرد “اصلاحات ساختاری” و بسیج امکانات و مردم ایران برای ناچار کردن رژیم ارتجاعی حاکم برای انجام آن اصلاحات است. یعنی پارلمان در سایه به عنوان رهبری سیاسی اپوزیسیون قدم به قدم رژیم را ناچار به انجام این اصلاحات ساختاری بکند (مثلا اصلاحات قانون اساسی و اختیارات رهبر رژیم و غیره) تا سرانجام آن را کنار بزند. طبعا رژیم مقاومت کرده و با اصلاحات مخالفت خواهد کرد در اینجا پارلمان از مردم دعوت به اقدامات مناسب مانند نافرمانیهای مدنی، راهپیمایی ها، اعتصابات و غیره میکند تا تسلیم رژیم و انجام اصلاحات خواسته شده حاصل شود. ممکن است سالها طول بکشدد اما چنانچه پارلمان در سایه واقعا نماینده گرایشهای مردم ایران باشد، مسیر درستی را بپیماید و بتواند ضرورت اصلاحات ساختاری پیشنهادی خود را به خوبی تبیین و برای مردم کشور توضیح داده آنها را برای انجام این اصلاحات با خود همراه کند با شروع این حرکات و پیروزیهای اولیه بسرعت طرفداران پارلمان در سایه افزایش و رژیم را وادار به عقب نشینی خواهد کرد. برای این منظور باید هزینه عدم عقب نشینی و عدم اجرای اصلاحات ساختاری خواسته شده برای رژیم بقدری بالا باشد که او چاره ای جز انجام آن نیابد. طبعا این روند تا نتیجه نهایی استقرار لیبرال‌دموکراسی در کشور ادامه یابد. اما موفقیت در این مسیر به ساختار مناسب پارلمان سایه، راهبرد صحیح، نقشه راه مناسب (شامل اولویت‌ها و ترتیب و زمانبندی اقدامات سیاسی) و نیز معرفی برنامه‌های استقرار دموکراسی رهبری سیاسی اوپوزیسیون در پایتخت‌های مهم جهان دارد. فکر نمی کنم شرکت در این پارلمان از سوی نمایندگان تشکل ها و شخصیتهای داخلی و خارجی منع قانونی داشته باشد. البته رژیم سعی خود را برای عدم تشکیل آن و نیز عدم شرکت فعالان سیاسی داخل کشور در آن خواهد کرد اما قانونی که پیشنهاد اصلاحات به رژیم را غدغن کند وجود ندارد.
به امید استقرار دموکراسی در کشور / خسرو


■ از اینکه آقای پورمندی این‌بار جبهه اپوزیسیون را گسترش داده و مشتمل بر حتی بخشی از مشروطه خواهان کرده باید قدردانی کرد. اما جای تذکر دارد که جدا کردن رضا پهلوی از مرتجعین سلطنتی که با تمایلات نژادپرستانه از ترامپ و لوپن طرفداری کردند و با امثال اردشیر زاهدی به خاطر ناسیونالیسم افراطی از قاسم سلیمانی سردار ایران زمین ساختند بسیار مشکل است. درست است که احیای سلطنت ممکن نیست، ولی این بخاطر این نیست که رضا پهلوی “مرد این میدان” نیست. آن عبارت فقط به تقویت سلطنتی‌های فاشیست می‌انجامد و بهتر است حذف شود.
مهرداد


■ جناب پورمندی گرامی، اگر درست به یاد داشته باشم، حدود یكسال و نیم پیش دكتر منصور فرهنگ در همین نشریه فراخوانی منتشر كرد برای شروع راهی تقریبا مشابه آنچه شما هم پیشنهاد می‌كنید، كه گمانم گام اول وكارساز آن راه انداختن یك سامانه اینترنتی برای ایجاد ارتباط و عضو گیری، حدود ده هزار عضو، نیمی زن و نیمی مرد، از جناحهای مختلف سیاسی با حق عضویت سالانه كه هزینه اداره حرفه‌ای سامانه و غیره از این را ه تامین بشود و سایر مطالب. تا آنجا كه اطلاع دارم، هیچ سامانه‌ای، آدرسی، ای میلی، خبری از دنباله این فراخوان نیست. اگر هست لطفا اطلاع دهید. ممنون.
مسعود


■ نویسنده محترم، فریاد و نگرانی و خستگی و خروش شما از بی‌عملی مخالفین متفارغ رژیم به سمت واژگونی و انقلاب قابل‌فهم است. اما دخالت خارجی هم به تنهایی جوابگو نیست. حمایت گسترده خارجی‌ها مهمتر از دخالت یک یا چند خارجی است. مانند حمایت گسترده امریکا و اروپا از اکراین که اکنون زیر چکمه پوتین و شرکایش در حال نبرد تن به تن است. انقلاب بعدی باید از پیش با ساختاری کاملن حقوق بشری و مردمی و دموکراتیک و مدرن شکل گرفته باشد. بایستی جلو نیرو و پروسه سیل‌آسای انقلاب از همان ابتدا با تامل و تفکر مدرن ایستاد، تا بلکه به سمت کانال‌های دیکتاتوری تقویت نشود. بایستی چارچوب میزان دخالت و یا حمایت خارجی از قبل به‌طور شفاف تعریف و تعیین شده باشد. به‌عبارت دیگر اول باید قوانین انقلاب نوشته شود تا هیچکس بدون مسولیت و پاسخ نتواند تصمیمی بگیرد و یا قدمی خلاف بردارد. رهبران و مدیران این انقلاب نبایستی هیچ حقی در قبال مناصب و یا اداره اینده کشور داشته باشند. علت اصلی شکست انقلاب‌ها در تاریخ هم همین بی‌مسولیتی و بی‌پاسخی و حقوق بیش از حد دموکراتیک رهبران بوده است.
رضا سالاری


■ با سلام و تشكر از دوستانی که با اظهار نظر به گفتگو پیوستند، سعی می کنم در ادامه بحث نکاتی را مطرح کنم.
* حمید فرخنده عزیز!
تذکر درستی است. سعی می‌کنم در یادداشت‌های بعدی تمایزات میان «مردم» را بیشتر در نظر بگیرم.
* بهرنگ گرامی!
سپاس از یادداشت همدلانه شما، همانطور که اشاره کردید «راه چاره همان مبارزه در کف خیابان و همه اشکال دیگر نه به منظور براندازی بلکه کاستن قدرت غیر پاسخگو و غنی‌سازی تشکیلات مردمی به منظور افزایش کفه مردمی است.»
من در این یاداشت سعی کردم این حکم کلی را کمی در جهت رسیدن به راهکار و کمی هم تاکتیک های محوری جلو ببرم و به دو مدل در جهت ايجاد نهاد نمایندگی معتبر نزدیک شوم. آنها به نظرم می توانند مدل های «مطلوب» باشند، اینکه تا چه میزان به «ممکنات» هم نزدیک هستند، مقوله دیگری است. این فاصله زياد و گاه نومید کننده است. اما ما را گریزی از طی کردن راه‌های طولانی و نفسگیر نیست.
* خسرو گرامی!
سپاس از اینکه مثل همشه، وقت گذاشتید و به تفصيل نقد و راهنمایی کردید. یادداشت شما در واقع مکمل مطلب است و به دوستان علاقه مند توصیه می‌کنم تا آنرا با این دید بخوانند. از نگاه من ائتلاف جمهوریخواهان با رضا پهلوی حول جمهوریت و راهکار اصلاحات ساختاری با درک مشترك «منشور جمهوریخواهی» و«بیانیه جبهه ملی»، یک پای رهبری سیاسی را خلق خواهد کرد و فعالیت امن و برآمد سیاسی خاتمی بر اساس بیانیه ۵۵۰ نفره اصلاح طلبان طرفدار اصلاحات ساختاری، پای دوم این رهبری را پدید خواهد آورد. اینکه فرم ائتلاف نخست چه باشد، بحثی مربوط به آینده است. تاکید من بر توافق بر سر ریاست جمهوری رضا پهلوی به معنی یک اکت بزرگ سیاسی و حاوی یک پیام روشن و امید آفرین است. اینکه جمهوریخواهان از پادشاهان پهلوی اعاده حیثیت و یک شاهزاده را کاندیدای ریاست جمهوری آینده کنند و همزمان یک شاهزاده از سلطنت انصراف بدهد، مهم ترین پیامش به جامعه این است که ما بالغ شده‌ایم. معنی سازش‌های بزرگ را می فهمیم. و حاضریم در لیگ برتر و در زمین ملی بازی کنیم. اینکه این دو نهاد در مرحله ای قابل ادغام در یک پارلمان ملی باشند، به نظرم، نظر به ملاحظات عملی و امنیتی، بعید می‌نماید و محل ملاقات احتمالا همان مجلس مؤسسان گذار، برآمده از انتخابات أزاد است. اما این بحث هنوز غاز نشده است و می تواند پارلمان در سابه به عنوان تنها نهاد نمایندگی هم یک گزینه قابل بحث باشد.
* مهرداد عزیز!
سپاس از تذكر درست شما. منظور این بود رضا پهلوی آن کاراکتر مورد نظر اقتدارگرایان سلطنت طلب را ندارد. اما آن ترم را درست به کار نبرده‌ام.
* مسعود گرامی!
بعد از فراخوان دکتر فرهنگ، من هم به همراه شمار دیگری از دوستان به این تلاش پیوستیم. هیت موسس کوچکی تاسیس شد. جلسات متعددی با کارشناسان و نمایندگان گروه ها داشته‌ایم. منشوری تهیه شد که امیدوارم به زودی نهایی و منتشر شود. جلسات متعددی با شرکت ده ها تن از باورمندان به این پروژه برگزار شدند. سایت بنیاد آماده رونمایی است. هیت مديره موقت برای بیناد برگزیده شدند و اکنون تیمی مشغول بررسی مسایل حقوقی و گزینش محل مناسبی برای به ثبت رساندن بنیاد است تا با رونمایی، عضوگیری وسیع و تاسیس مجمع عمومی موسس اعضا، فعالیت رسمی بنیاد آغاز بشود. به زودی امکانات تماس برای علاقمندان را هم منتشر می کنیم.
* آقای سالاری گرامی!
شما با طرح این نکته که «بایستی چارچوب میزان دخالت و یا حمایت خارجی از قبل به‌طور شفاف تعریف و تعیین شده باشد.» روی یک مساله بسیار مهم راهبردی دست گذاشته‌اید. به عنوان کسی با پیشینه پررنگ «ضد امپریالیستی» تصور می‌کنم که ما چپ‌ها و اسلامگرایان، به تجربه سیاستمداران ایراندوستی که دنیا را هم می‌شناختند، بسیار بی اعتنایی کرده‌ایم و واقع‌بینی و عملگرایی را به نوکری و وابستگی تعبیر کرده ایم. ما قدر رجال بزرگ سیاسی نظیر فروغی، تقی زاده، قوام و مصدق را ندانستیم و سنن سیاسورزی بر أمده از جنبش مشروطه را یا اساسا درک نکردیم و یا با تعصب با آنها روبرو شدیم. از سید ضیا نقل است که در ایران اگر نمی‌خواهی نوکر انگلیس باشی، باید دوست او باشی! من در این عبارت رندانه، هسته درستی می‌بینم که نشان از واقع گرایی و هوشیاری دارد. در ایران امروز، هیچ نیرویی نمی‌تواند به  ایران و سرنوشت ایران فکر کند و راهکاری «ضد آمریکایی» در پیش بگیرد. اپوزیسیون ایران نیازمند جلب اعتماد ایالت متحده آمریکاست. واژه «استقلال» به مفهوم سابق، دیگر فاقد کارآیی شده است. اگر شما فردا وزير اقتصاد باشید، متر و معيار جامعه برای ارزیابی قراردادهای اقتصادی شما چیست؟ قطعا طرف قرار داد در قضاوت مردم، هیچ اهمیتی ندارد. مهم محتوای قرار داد و مقایسه آن با قراردادها و پیشنهادهای مشابه است که نشان می‌دهد شما وزير خوب یا بدی هستید. رشوه گرفته‌اید و یا پاکدست بوده‌اید. در اینجا « استقلال» بی‌معنی است! بگذارید با هم صروح باشيم. به باور من یکی از محاسن ریاست جمهوری رضا پهلوی در دوره گذار، این است که دولت در سایه مورد بحث، می تواند برای ایالت متحده قابل قبول باشد.
با ارادت و تشکر از همه عزیزان و پوزش از یکجا نویسی!
پورمندی


■ احمد پورمندی گرامی. با سلام. یکی از عواملی که *ممکن* است در تشتت اوپوزیسیون (چه داخلی و چه خارجی) موثر باشد، حضور افرادی است که از سال‌های طولانی نام‌آشنا بوده‌ند! من تحقیقی در این زمینه ندیده‌ام، ولی گمان می‌کنم یک نظرسنجی در این زمینه، راه‌گشا باشد. پیش‌نهاد من این است که آدم‌هایی که به سن و سال من و شما رسیده‌اند (و یا از ما هم مسن‌تر هستند) خود را از فعالیت عملی برای نهادسازی بازنشسته کنند و این امر را به جوان‌تر‌ها بسپارند. امثال من و شما بهتر است نسل بعد از خودمان را در کار ساخت نهاد‌ها کمک کنیم (ولی جای آن‌ها را تنگ نکنیم). در وضعیت فعلی، همان‌طوری‌که شهروندان نمی‌خواهند مدیریت جامعه/کشور در دست امثال خامنه‌ای باقی بماند، *ممکن* است من و شما را هم برای مدیریت جامعه/کشور نخواهند.
با احترام. حسین جرجانی


■  آقای پورمندی در نوشته‌شان می‌کوشند “افق‌هایی” را برای برون‌رفت از وضعیتِ “در‎ ‎آستانه‎ ‎انفجار” میهنمان به روی ما بگشایند. راهی که ایشان پیشنهاد می‌کنند “برگزاری انتخابات آزاد جهت‎ ‎برپایی‎ ‎یک‎ ‎مجلس‎ ‎مؤسسان‎ ‎واقعی‎ ‎برای‎ ‎تدوین‎ ‎یک‎ ‎قانون‎ ‎اساسی‎ ‎جدید‎ ‎و‎ ‎تعیین‎ ‎شکل‎ ‎حکومتی‎ ‎آینده‎ ‎کشور” است و برای هموار کردن این راه، تشکیل نهادی نظیر “شورای متحد جمهوری‌خواهان ایران” را پیشنهاد می‌کنند. اما ایشان در شرح ترکیب این شورا به “رضا پهلوی به‌مثابه فرزند محمدرضا شاه و میراث‌دار خاندان پهلوی” “موقعیت ‏منحصربه‌فردی” می‌دهند که “اگر بخواهد، می‌تواند گروه‌های سلطنت‌طلب اقتدارگرا را مهار و خنثی کرده” و “در روند نجات ایران و گذار به ‏دموکراسی نقش مؤثر و مثبتی بازی کند”. اگر نخواهد چه؟ و یا اگر نخست بخواهد، اما بعداً زیرش را بزند، چه؟ و یا اگر بخواهد و نتواند چه؟ (این همه تلاش برای این روزه ی شک‌دار، برای چه؟!) این “موقعیت ‏منحصربه‌فرد” تا جایی است که ایشان حتی برای رضا پهلوی نقش و جایگاهی جداگانه و ممتاز قائل می‌شوند و او را یک‌تنه طرفِ معامله و مذاکره با شورای جمهوری خواهان قرار می‌دهند، و درنهایت خوش‌بینی، “پروژه”ی پیشنهادی خود را یک “پروژه‌ی برد-برد میان جمهوری خواهان و پهلوی‌طلبان” می‌نامند!
ایشان از این هم فراتر رفته و از شورا انتظار دارند که از “خاندان پهلوی اعاده حیثیت کند”! چراکه به گمان ایشان “شاهان خاندان پهلوی به‌رغم خطا‌های بزرگ و کوچکی که مرتکب ‏شدند، در سمت درست تاریخ قرار داشتند!” حالا اگر “خطا‌های بزرگ و کوچک” این خاندان را زیرسبیلی رد کنیم، این پرسش پیش می‌آید که آقای پورمندی چگونه و با چه متر و معیاری “سمت درست تاریخ” را تعیین کرده‌اند و خاندان پهلوی را در آن مسیر نشانده‌اند؟! اگر منظور ایشان مدرنیزاسیون است که هیتلر و موسولینی نیز در همین راه گام برداشتند، و بسیار موفق‌تر نیز بودند! گویا دموکراسی و عدالت اجتماعی در دنیای آقای پورمندی، در سمت “نادرست” تاریخ قرار دارند! ایشان سپس تأکید می‌کنند که “هرروز تأخیر در اعاده حیثیت از رضاشاه و محمد‏رضا شاه از سوی جمهوری‌ خواهان، به زیان کشور” خواهد بود. حالا این‌که “جمهوری‌خواهان” به نمایندگی از چه کسانی و با چه “قدرت” و “مسئولیتی” می‌توانند و می‌خواهند چنین کار بزرگ تاریخی را انجام بدهند، یک‌طرف قضیه است و اینکه قربانیان، آسیب دیدگان و زیان دیدگانِ نزدیک به هفت دهه در این میان چه سهم و نقشی دارند، قضیه‌ای دیگر! اما جدای از همه‌ی این‌ها، اینکه مردم باید از حکمروایانی که دهه‌ها با “خطا‌های بزرگ و کوچک” خود سرنوشت آنان را رقم‌زده‌اند، “اعاده‌ی حیثیت” کنند، بدعتی بس نو و تاریخی است که باید بر اساس آن، در انتظار اعاده‌ی حیثیت از ژنرال فرانکو، پینوشه، استالین، هیتلر و همه‌ی جنایتکاران و کودتاچیان تاریخ نیز باشیم!
آقای پورمندی در ادامه‌ی “رویا”های خود، شاهزاده رضا پهلوی، “میراث‌دار خاندان پهلوی” را به مقام “ریاست جمهوری جمهوری پارلمانی” آینده با “کابینه‌ای از کارشناسان متعهد” نایل می‌کنند! این‌ها همه در حالی است که ایشان خودشان در همین  مقاله، بنیان‌گذاران “شورای مدیریت گذار” را به‌درستی نقد می‌کنند، آنجا که می‌گویند “حذف “جمهوری”، در ‏ائتلاف با جریانی که چهره، پرچم، تاریخ و سرود خود را دارد [سلطنت‌طلبان]، جز خلع سلاح ‏داوطلبانه خود، معنی دیگری ندارد و در عمل به سود اقتدارگرایان سلطنت‌طلب ‏تمام خواهد شد که در سودای احیای استبداد دیگری هستند.”
و شگفتا که ایشان از یک‌سو “لازمه تأسیس نمایندگی سیاسی فراگیر و ‏مشترک” را “صرف‌نظر‌کردن رهبری و اعضاء همه گروه‌ها از بخشی از استقلال و ‏حق تصمیم‌گیری خود و سپردن آن به نهاد جدید و مشترک” می‌دانند و هم‌زمان رضا پهلوی را بر رأس جمهوری و کابینه‌ی پیشنهادی آن می‌نشانند! ایشان درحالی‌که “شخصیت‌محور” بودن اصلاح‌طلبان را به‌عنوان ” نقطه‌ضعف بزرگ” آن‌ها به‌درستی نقد می‌کنند، خودشان یک‌تنه رضا پهلوی را بر مسند قدرت می‌نشانند و نامش را هم می‌گذارند “جمهوری پارلمانی”! البته که توجیه ایشان در این رویکرد، چه درباره‌ی خاتمی و چه در باب رضا پهلوی “شرایط بحرانی” جامعه است. اما مشکل دقیقاً در همین‌جاست که کدام تصمیم در “شرایط بحرانی” درست‌ترین و بهترین تصمیم، نه‌فقط برای حال، بلکه مهم‌تر از آن، برای آینده است! بر همین بنیاد است که این نگرانی و پرسش جدی طرح می‌شود که آیا “راه سومِ” پیشنهادی آقای پورمندی، ما را به سرمنزل مقصود خواهد رساند یا به کوره‌راهی بی‌سرانجام خواهد برد!
آذرخش ایرانی


‏آقای جرجانی عزیز!
من و شما که در حول و حوش دهه هفتم و هشتم عمر هستیم، وضعت دشواری داریم. من خود را در وضعت متناقضی حس می‌کنم. از یک سو - بدون خودگنده‌بینی- می‌دانم که در شمار فعالین سیاسی هستم که حدود ۵۰ سال تجربه حضور سیاسی در سالهای طوفانی را در انبان دارند و مهم‌ترین وظیفه خود را انتقال این تجربه به نسل جوان می‌دانم. از سوی دیگر شاهد یک گسست دردناک بین نسلی در فضای سیاسی کشور هستم و اینگونه می‌فهمم که شعار «پیرمرد برو کنار و بگذار باد بوزد» از سر خیرخواهی سر داده نمی‌شود. در چنین اوضاعی، من تلاش می‌کنم تا روزی که قادر به نوشتن و حرف زدن هستم، نظرات و تجربیات خود را با جامعه سیاسی کشور به اشتراك بگذارم و امیدوار باشم که نسل جوان امروز ایران خطاهای ما را تكرار نکند و با توجه به تجارب تلخ و شیرین نسل‌های قبل، خود را برای قبول مسولیت‌های بزرگ آماده کند. همان طور که در پاسخ مسعود گرامی نوشتم، ما در تدارک تاسیس بنیادی هستیم که بتواند به محل امنی برای حضور زنان و جوانان بدل بشود و چوب دو امدادی را بدست آنها بدهد.
* آذرخش ایرانی گرامی!
ممنون از دقت نظر و کالبد شکافی فشرده یادداشت من و چند نکته:
۱- شما درست دیده‌اید که از نگاه من، رضا پهلوی نقش منحصر به فردی را در میان پهلوی‌طلبان دارد و برای هر نوع تفاهم با این بخش جامعه، باید با او به توافق رسید و این یکی از پایه های مدلی است که پیش نهاده‌ام. آیا شما این ارزیابی را غلط می‌دانید؟ به نظر شما، ارزیابی درست چیست؟
۲- پایه اجتماعی سلطنت یکدست نیست. از آنهایی که تیرهای برق خیابان‌ها را برای دار زدن، یک در میان، بین چپ‌ها و آخوندها تقسیم کرده‌اند، تا آنهایی که مواضعی شبیه مواضع اعلام شده رضا پهلوی را دارند، در این طیف دیده می‌شوند. به باور من، به سود همه است که رضا پهلوی دسته نخست را مهار و و خنثی بکند و با پیوستن به جبهه جمهوریخواهی، برای خودش و خاندان پهلوی افتخارآفرینی کرده، در عبور کشور از بحران تلاشی، نقش بازی کند. اینکه او به این نتیجه خواهد رسید یا نه، بدان معنی نیست که ما از بازی درست در لحظه حاضر، منصرف شویم. کسی که غلط بازی کند، تاوانش را هم خواهد پرداخت.
۳- به باور من، برای اعاده حیثیت از رضا شاه و محمد رضا شاه، بسیار هم دیر شده است. ۴۳ سال جمهوری اسلامی باید به ما ثابت کرده باشد که در سمت مخالف تاریخ حرکت کردیم و به قهقرا رفته‌ایم. پهلوی‌های اول و دوم در حوزه‌های اساسی سیاست خارجی، سیاست اقتصادی، سکولاریسم و مدرنیزاسیون در سمت درستی قرار داشتند. محمد رضا شاه با استبداد فردی کشور را به دیوار کوبید این ناشی از خوی مستبدپرور خاندان‌های حکومتگر ایرانی، ضعفهای شخصیتی او، نادانی و حماقت بود و نه مزدوری و بدخواهی برای ایران! تاریخ ما را که هر کدام به اندازه جثه خود، در این فاجعه نقش داشتیم، به شدت تنبیه کرده است. باید به خودزنی پایان بدهیم تا بتوانیم به حکومت ولایت فقیه نقطه پایان بگذاریم. قیاس شاه با هیتلر و موسولینی، منصفانه نیست. او جایی را به آتش نکشید. طبعا کسی نمی‌تواند به نام ملت ایران تصمیمی بگیرد و اعاده حیثیت در بعد ملی، حتما مکانیسم دیگری دارد. اما می‌توان به عنوان یک گروه و یا جریان سیاسی این کار را کرد و آن را به جامعه هم پیشنهاد داد.
۴- من کسی را به چیزی نایل نمی‌کنم. مدل مورد نظرم شبیه مدلی است که مثلا در آلمان مرسوم است. احزاب با برنامه و صدر اعظم مورد نظریان وارد مبارزه انتخاباتی می شوند. اگر انتخابات را بردند، صدر اعظم پیشنهادی، با رای اکثریت پارلمان صدر اعظم آلمان می‌شود. در مدل مورد نظرم ، پس از توافق میان نمایندگی جمهوریخواهان و رضا پهلوی بر سر ریوس قانون اساسی جمهوری پارلمانی ایران- زیر «جمهوری پارلمانی» سه خط تاکید می‌کشم تا روشن شود که در آن رییس جمهور، اختیاراتی در حدود رییس جمهور آلمان دارد که کمتر از دو درصد قدرت است- ما با رییس جمهور ، نخست‌وزیر، کابینه و ریوس قانون اساسی مشترکمان برای رقابت با اصولگراها و اصلاح‌طلبان وارد مجلس مؤسسان می شویم. این یک ائتلاف دموکراتیک است.
۵- این نگرانی که آیا راه حل های غلبه بر بحران‌ها، لزوما بهترین راه حل دراز مدت هم مستند، نگرانی درستی است، اما به باورم در اینجا مصداق ندارد. اگر موفق بشویم فضای سیاسی کشور را از غلبه «منازعه و حذف» به برتری «رقابت و پذیرش» عبور بدهیم، مهم‌ترین پیچ تاریخ را طی کرده‌ایم و افق برای آینده روشن خواهد بود: بقیه راه بیشتر اتوبان چند بانده است! در آخر، سیاست یعنی سازش و بده-بستان! کسی که اهل سازش نباشد، سیاستمدار نیست
با ارادت / پورمندی


■ احمد پورمندی گرامی. از پاسخ ارزنده شما سپاسگزارم.
با احترام. حسین جرجانی


■ جناب پورمندی عزیز، در پاسخ به پاسختان:
۱. شما در مقاله تان نوشتید که رضا پهلوی “از موقعیت ‏منحصر به فردی، هم در میان سلطنت‌طلبان و هم در جامعه برخوردار است”، نه فقط در میان پهلوی‌طلبان. من با این ارزیابی‌تان مشکل دارم. البته که شاهزاده رضا پهلوی در میان پهلوی‌طلبان موقعیت برجسته‌ای دارد، همان طور که خامنه‌ای در میان “خامنه‌ای‌طلبان”!، اما اینکه او از “موقعیت ‏منحصر به فردی” در جامعه برخوردار است، جای تردید دارد.
۲. “کسی که [در سیاست] غلط بازی کند”، فقط خودش تاوان پس نمی‌دهد، مردم بیشتر از او تاوانش را پس می‌دهند. این را ما در سیاست‌ورزی خاندان پهلوی به روشنی دیدیم و هنوز هم داریم می‌بینیم و نیز در عملکردهای حکومتگران کنونی.
۳. نوشتید “پهلوی‌های اول و دوم در حوزه‌های اساسی سیاست خارجی، سیاست اقتصادی، سکولاریسم و مدرنیزاسیون در سمت درستی قرار داشتند”. در مورد سکولاریسم و مدرنیزاسیون “نیم‌بند” با شما موافقم، اما اتفاقاً آنچه که باعث فروپاشی حکومت پهلوی شد، سیاست‌های نادرست سیاسی و اقتصادی‌اش بود. سیاست‌هایی که هم با دستاوردها و روح انقلاب مشروطه و قانون اساسی مغایرت داشت و هم با روح زمانه، که شما آن را “سمت تاریخ” می‌نامید.  “اعاده‌ی حیثیت”، آقای پورمندی عزیز، در نقد شفاف، صادقانه و قاطعانه از عملکردها به دست می‌آید. کاری که اتفاقاً محمدرضا شاه با شنیدن “صدای انقلاب مردم” آغاز کرده بود، اما شوربختانه دیر شده بود. ضمناً اگر قرار باشد که داوری ما در باره ی رهبران سیاسی بر اساس “خوی مستبدپرور خاندان‌های حکومتگر” و “نیت”هایشان باشد، تقریباً همه‌ی خطاکاران و جنایتکاران تاریخ در این داوری سربلند بیرون خواهند آمد.
۴. مقایسه‌ی شما در مورد پیشنهادتان برای ریاست جمهوری رضا پهلوی با ریاست جمهوری آلمان، مقایسه‌ی مع الفارق است. بگذارید اول احزاب آزاد و مستقل تشکیل شوند و طرح و برنامه هایشان را ارائه دهند، سپس رضا پهلوی می‌تواند از سوی احزاب معینی به عنوان یکی از رجل سیاسی، و نه بالاتر و برتر از دیگران پیشنهاد شود. آنچه که شما در مورد “اختیارات کمتر از دو درصد” رئیس جمهور آینده‌ی ایران می‌فرمایید، فعلاً در ذهن شما وجود دارد و هنوز نه روی کاغد آمده و نه ارزش قانونی دارد. از این رو نمی‌تواند مبنایی برای توافق باشد.
۵. با این دیدگاه شما که “برای طی کردن مهم‌ترین پیچ تاریخ” باید از غلبه “منازعه و حذف” به برتری “رقابت و پذیرش” عبور کنیم، کاملاً موافقم، اما این “رقابت و پذیرش” باید بر پایه‌ی جایگاه و حقوقی برابر باشد، نه امتیازی ویژه و منحصر به فرد.
موفق باشید / آذرخش ایرانی


■ جناب پورمندی عزیز،
قصد من در جواب به نوشته ارزشمندتان تا پاراگراف «دو موتور کوچک، دو سناریو!» بدین قراربود که چرا باید از کمک خارجیان بهره نگرفت؟! آنها روی سیاره دگری زندگی نمیکنند. کمااینکه به عنوان مثال، نابودی راکتور اتمی در یک کشور می‌تواند بحرانی را برای کره خاکی‌مان ایجاد کند. گرفتن کمک خارجی نه تنها بد نیست که لازمست. اما اتکا فقط به نیروهای خارجی تنبلی فکری و بیچارگی سیاسی تلقی می‌شود. دوم اینکه دگرگونی و احیانن انقلاب شرایط خود را داراست که جلوگیری از آن نه در قدرت ج. ا. و نه در گرو امتناع من و شماست. اگر شورش و انقلابی در راه دیده نمی‌شه، به دلایل عدیده چون نداشتن جبهه پیشرو، نداشتن شخصیت کاریسماتیک که همگان به او متفق القول باشند و و... اینکه مردم از خون خونریزی بیزارند دلیل بر آن روز نخواهد بود تا اکثریت حتا دست به اسلحه ببرد.
تا اینجا جواب و سوالات من تا رسیدن به «دو سناریو!» در ذهن من نقش بسته بود. نوشته شما بعد از این پاراگراف چیزی جز اشک خوشنودی برایم باقی نگذاشت! باشد تا روزی که این سفارش و برنامه شما هر چه زودتر به وقوع بپیوندد و ایران زمین از این نظام اهریمنی نجات یابد!
با احترام بیژن


■ آقای آذرخش ایرانی با نظر آقای پورمندی در مورد در جهت تار یخ بودن پهلوی‌ها اختلاف دارد، در جواب فکر می‌کنم هر سیستمی که بتواند با انکشاف نیروهای مولد گامی به سوی فزونی ثروت و آبادانی بردارد در جهت مثبت تاریخ ایستاده است و بر عکس اگر همه تلاش را در جهت دموکراسی و عدالت اجتماعی صرف کند و از اولویت دادن به توسعه غافل گردد در جهت مخالف تاریخ قرار دارد البته همه این مقوله نسبی است و هیچگاه کامل سیستمی نه در جهت توسعه و یا برعکس قرار نداشته بلکه مساله عمده اولویت دار بودن آن است رضا شاه کشور را از آوار حکومت قاجار خارج نمود و اما در این راه خطاهای بسیاری مرتکب شد و جان‌های بسیاری گرفت اما چه بسا در اثر حکومت قاجار بسیاری بیشتر از بیماری و قحطی و تنگی معیشت نابود می‌شدند. بدون ایجاد آن زیربناهایی که ایجاد شده بود و اگر تاریخ را اخلاقی نگاه نکنیم آنگاه وزن رضا شاه را که نه دموکراسی داشت و نه عدالت اجتماعی در پایه‌ریزی اقتصادی پویا ارج بیشتری خواهد داشت هیچگاه بدون توسعه عدالت اجتماعی و دموکراسی محقق نخواهد شد و این دو فرع توسعه می‌باشند و به‌همین نحو برتری تنگ شیایو پینگ بر مائو و ضرورت سرکوب میدان تییان امن و همجنین برتری ناپلیون بر روبسپیر و استالین بر تروتسکی که مانند خامنه‌ای و در قیاسی دیگر سخن از انقلاب مداوم می‌زد و همچنین پرونده چپ ایران نیز که همواره اولویت را بر عدالت داده توگویی در شرایطی که هنوز امر توسعه سامان نگرفته دیگر موقع تقسیم غنایم است نیز در ادامه همین مقوله می‌باشد.
بهرنگ




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024